سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در مراسم بزرگداشت شهدای قیام 15 خرداد 42

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و السلام علی رسول الله و آله
خداوند را شکر میکنم که به برکت قبور شهدای 15 خرداد در این منطقه توفیق زیارت شما مردم بزرگوار، عزیز، زحمتکش، قانع و وفادار به انقلاب، نصیب بنده شد. از محبّتهایی که بر سر مزار و در مسیر از مردم منطقه 15 مشاهده کردم، شرمنده شدم و صمیمانه از این الطاف تشکر میکنم.
جناب آیتالله وحیدی گزارش مختصری از 15 خرداد و از شرایط منطقه محروم 15 فرمودند و بنده هم کم و بیش اطلاعاتی از مناطق مختلف تهران دارم. حرفهای ایشان با اختصار بیان شد، ولی نکات اصلی آن فکر میکنم باید مورد توجه مسئولان بیمارستانی کشور و مسائل رفاهی باشد.
تسریع در اجرای دو خط مترو که برای سهل کردن رفت و آمد مردم تصویب شده، آبادی را بیشتر خواهد کرد. این مسجد هم که پایگاه نیرومندی برای مردم متعهد جهت اعزام کاروانهای کربلا و مشهد است و مردم همیشه در اینجا از موقعیت مسجد بهره میبرند، نیاز به توجه بیشتری است. امیدواریم بتوانیم در مورد خواستههایی که مطرح شد، نزد مسئولان ذیربط شفاعت کنیم تا اقدام کنند.
در مورد 15 خرداد من شاهد خوبی هستم تا برای شما آنچه را که گذشت، روایت کنم. من در متن مسائل 15 خرداد بودم. بعد از آنکه با محکوم کردن انقلاب به اصطلاح سفید شاه از طرف امام و شکست خوردن رفراندومی که شاه برای آنها کرد، روابط حوزه علمیه قم و در رأس آن امام بزرگوار راحلمان با رژیم شاه به شدت تیره شد، آنها اقدامات خصمانهای کردند و به روحانیت اهانت کردند. امام و علما نوروز آن سال را اعلام عزا کردند و گفتند که ما عید نداریم. البته آن نوروز مصادف با شهادت امام صادق(ع) بود که هم به خاطر امام صادق(ع) و هم به خاطر اینکه ما عزای سیاسی اعلام کردیم، شاه عصبانیتر شد و برنامهای که اول سال در مدسه فیضیه برای شهادت امام صادق گرفته بودیم، مورد تهاجم کماندوهای شاه قرار گرفت و اهانت زیادی به حوزه و روحانیت شد. عده زیادی مجروح شدند و حجرهها غارت شد.
روز دوم وقتی رفتم تا مدرسه را ببینم، دوباره مورد حمله قرار گرفت. ما کنار حوض مدرسه ایستاده بودیم که یکباره با نعره کماندوها مواجه شدیم. بعضیها را در حوض آب انداختند. ما به زحمت از طریق مدرسه دارالشفاء فرار کردیم که به دست آنها نیفتیم. با این حادثهای که در قم اتفاق افتاد، در فضای سیاسی کشور و در رابطه با روحانیت و رژیم شاه، یک گام بلند به طرف خصومتهای بیشتر برداشته شد.
حقیقتاً فضا، فضای تندی شد و مسائل مدرسه فیضیه به صورت روضه در محرم آن سال خیلی از مردم اشک گرفت. یعنی در کنار روضه کربلا و امام حسین(ع)، روضه مدرسه فیضیه، بسیار تأثیرگذار بود. من خودم در بعضی از سخنرانیها که در ماه صفر بعد از فرار از سربازی شرکت کردم، دیدم که مردم چگونه برای شهدا و روحانیت اشک میریزند.
شاه به جای اینکه درس بگیرد، خصومت را اضافه کرد. طلبهها را که از سربازی معاف بودند، به سربازی برد. بنده کارت معافیت و کار تحصیلی در جیبم بود، به علاوه متأهل و دارای سه فرزند بودم و این معافیت دوم را هم داشتم، ولی من و حدود پنجاه طلبه دیگر را به سربازی بردند. ما در باغ شاه بودیم.
اینکه میگویم شاهد خیلی مطلعی از حوادث 15 خرداد هستم، از اینجا عرض میکنم. چون باغ شاه مرکز سرکوب مردم در تهران شده بود. در دهه محرم، چند روز پیش از 15 خرداد، چون 15 خرداد، دوازهم محرم اتفاق افتاد، من در بین دهه محرم به قم رفتم، از سربازخانه اجازه گرفتم، مرخصی دادند و به قم و به زیارت امام رفتم. امام برنامههایشان را برای من تعریف کردند. من هم اوضاع سربازخانه و طلبهها و تأثیری که طلبهها در سربازخانهها گذاشتند و سربازها را تحت تأثیر قرار دادند و انقلاب را به درون ارتش بردند، خدمت امام عرض کردم و ایشان فرمودند: «من برای عاشورا برنامه بسیار جدیای دارم.»
ما به پادگان برگشتیم و منتظر عاشورا بودیم. در سراسر کشور هم خطبا و وعاظ مسئله قساوت رژیم شاه را برای مردم تعریف و آنها را آگاه میکردند. خیلی از مردم در آن ده روز بسیج شدند. سخنرانی امام در روز عاشورای 42 را مکرر شنیدید. امام همه حرفها را که تا آن روز کسی جرأت نداشت بگوید، فرمودند. ایشان به رژیم پهلوی و دربار و شخص شاه و به آمریکا و جلادان حسابی تاختند.
کاری که در ایران سابقه نداشت. یعنی نه درزمان قاجار چنین اتفاقی افتاده بود و نه در رژیم پهلوی. برای اولین بار مرجع تقلیدی با این صراحت، رژیم پهلوی را با الفاظ صریح تحت محکومیت قرار دادند. من آن موقع با پنجاه طلبه در باغ شاه، یعنی همین پادگان حرّ فعلی که میشناسید، بودم. لشگر گارد هم در گوشهای از این پادگان بود.
عصر عاشورا احساس کردیم که اوضاع غیرعادی است. عصر عاشورا برای سربازها برنامه روضهخوانی و وعظ داشتیم. پنجاه طلبه بودیم و پنجاه گروه در گوشه و کنار سربازخانه تأسیس شده بود. سربازها مینشستند و آقایان و منجمله خود من برایشان صحبت میکردیم. همان موقع سپهبد عظیمی، فرمانده نیروی زمینی به باغ شاه آمد و وقتی گروههای روضهخوانی و موعظه را دید، عصبانی شد و به فرمانده لشکر که خودش سرلشگر خوبی بود، عتاب کرد. آقای پیروزنیا حالت درویشی وضوگیری داشت. آدم با محبت و نجیبی به نظر میرسید و رفتار خوبی با ما طلبهها داشت. سپهبد عظیمی به ایشان گفته بود: «شما اینجا را طلابخانه کردید. از این به بعد هیچکس حق ندارد این برنامهها را اجرا کند، اینجا سربازخانه است نه طلابخانه» بعد از آن برنامههای ما را تعطیل کردند.
ما آن دهه خیلی کار داشتیم، ولی تعطیل شد. شب متوجه شدیم که شرایط بیشتر غیرعادی شد. چون دستور داده شد که ما طلبهها به پمپبنزینها، آشپزخانه و جاهایی که میشود خرابکاری کرد، نزدیک نشویم. به آن طرفها که میرفتیم، جلوی ما را گرفتند. وضع باغ شاه غیرعادی بود و به تدریج شروع به آوردن نیرو از پادگان جی کردند. تانکها و خیلی چیزهای جدید میآمدند. به پادگان آماده باش دادند.
چتربازها که آن روز کماندوهای شاه بودند و به تازگی از جنوب برگشته بودند، به جنگ بختیاریها رفته بودند و همانها بودند که مدرسه فیضیه را مورد غارت قرار داده بودند، در باغ شاه یک مرکز داشتند و در آنجا جمع بودند که من خودم برای آنها در ایام محرم سه روز و سه شب سخنرانی کردم که سخنرانیهای بسیار مؤثری بود. چون این حرفها را نشنیده بودند.
بالاخره کم کم معلوم شد که سر و صدای مردم از خیابانها بلند شد. امام را بازداشت کردند و مردم در خیابانها به تدریج شروع به شعار دادن کردند و به میدان آمدند. ما صدای مردم را میشنیدیم و کم کم صدای تیر بلند شد. کسانی که از باغ شاه برای سرکوب مردم میرفتند، بعضیها در میدان حسنآباد، بعضیها در میدان سرچشمه، بعضیها در میدان ارگ مأموریت داشتند، برمیگشتند و بعضیها که با ما آشنا شده بودند، تعریف میکردند که مردم چه میکنند و چگونه به مردم تیراندازی میشود.
میگفتند ما به کامیونهای حامل سربازها دستور دادهایم، وقتی تیراندازی میشود، آنها بوقهای بلند ممتد بزنند که صدای شیون مردم به گوش نرسد. میگفتند گاهی دستور حمله به افرادی که از پشت بامها و پشت پنجرهها شاهد بودند، داده میشود و به طرف آنها هم تیراندازی میکنند. خیلی قساوت کردند. تقریباً لحظه به لحظه خبر آنچه در میدانهای شهر و خیابانها میگذشت به ما داده میشد. دو ماه بود که ما برای آموزش تیراندازی به چیتگر رفته بودیم. به ما هم دستور آماده باش دادند. یعنی آنقدر دستشان خالی بود که میخواستند سربازهای دو ماهه را هم وارد میدان کنند. ما طلبهها را سوار کامیون کردند و تا نزدیک در باغ شاه آوردند. من جمع طلبهها را اداره میکردم. طلبهها از من پرسیدند: «اگر برویم و دستور تیراندازی بدهند، چکار کنیم؟» گفتم: «اگر به ما دستور دادند، به نظامیهایی که دستور میدهند، تیراندازی میکنیم، نه به مردم.» نمیدانم این حرف مرا منتقل کرده یا شنیده بودند، میخواستیم از باغ شاه بیرون بیاییم که ما را برگرداندند. کامیونهای حامل طلبهها به خوابگاهها برگشتند و آنجا ما را تحت نظر قرار دادند و کارها تا شب تمام شد و سر و صداها خوابید.
آن موقع شایعات درباره تعداد کشتهها، شهدا و مجروحین خیلی زیاد بود. بعدها هم نتوانستیم به آمار درستی دست پیدا کنیم. امام بعد از آزادی از زندان، یکبار خانوادههای شهید داده پانزده خرداد را دعوت کردند که بیایند و با ایشان در قم ملاقات کنند. خیلیها نیامدند، برای اینکه میترسیدند. مردم حتی جرأت نمیکردند بروند مجروحینشان را تحویل بیمارستان بدهند. خفقان عجیبی حاکم شده بود و شایعهای هم درست کردند و رادیو تبلیغ میکرد که شخصی به نام جوجو از خارج پول آورده و به امام داده و این حرکات با الهام خارجیها بوده و میخواستند بدنام کنند. در حالی که خودجوشترین حرکت مردم بود.
امام که بازداشت شدند، ما حتی امکان اینکه خبر بازداشت امام را در روزنامه، رادیو یا جایی اعلام کنیم، نداشتیم. همینطور دهان به دهان و سینه به سینه میگشت و مردم با تلفن مطلع میشدند و سراسیمه از خانههایشان بیرون میریختند. خودجوشترین حرکت بود.
حرکتی که مردم در پانزده خرداد در بخشی از شهرهای کشور من جمله تهران، ورامین، قم و بعضی شهرهای دیگر انجام دادند، آغاز واقعی درگیری مردم با رژیم پهلوی بود و خشنترین برخوردی بود که ما تا آن روز دیده بودیم. در گذشته و در دو یا چند ماه قبلش سر لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی با رژیم درگیر بودیم، اما به خونین شدن نرسید و در حد اعلامیه بود و بالاخره رژیم عقبنشینی کرد. ولی اینبار تصمیم گرفته بود سرکوب کند که کرد.
خفقان عجیبی پیش آمده بود. چون بیشتر علمای مبارز تهران، شیراز و جاهای دیگر را بازداشت کرده و به زندان برده بودند. وعاظ تهران را گرفته بودند و در قرنطینه شهرداری آنها را نگاه داشتند. امام را به انفرادی منتقل کرده بودند. یکبار بعد از آزادی امام، از ایشان شنیدم که فرمودند: «در سلولی بودم که هوا نداشت و گاهی نفسم بند میآمد و بلند میشدم و بینیام را جلوی روزنه در میگذاشتم و تنفس میکردم تا با هوای بیرون به من اکسیژن بیشتری برسد.»
اتفاقاً ما را هم سالها بعد از رفتن امام به آن سلول بردند و همان سلول را که یادگارهایی از امام بر در و دیوارش بود، دیدیم. حقیقتاً جای بدی بود که امام را برده بودند. ایشان پیرمرد و گرفتار بعضی کسالتها هم بودند و آن حالت برایشان سخت بود.
بههرحال امام که بعد از شش ماه فشار افکار عمومی از زندان آزاد شدند، از خانوادههای شهید داده دعوت کردند، ولی خیلیها به خاطر نگرانی از شناختهشدن نتوانستند شرکت کنند. عدهای شناخته و ثبت شدند و بعد از پیروزی انقلاب هم عده زیادی شناخته شدند. ولی من هنوز معتقدم که مردم ایران بیش از اینها در 15 خرداد شهید دادند که شناخته نشدهاند.
منزل ما در قم بود، بعد از یک هفته که از 15 خرداد گذشت، به ما در سربازخانه ملاقات دادند. بعدها به ما مرخصی دادند، من برای دیدن خانوادهام به قم برگشتم. در آنجا گفتند نزدیک منزل ما در کوچهای بنبست نیروهای مسلح جمع زیادی از مردم را در تنگنا قرار دادند و روی مردم در کوچه بنبست تیراندازی کردند که من آن کوچه را هم میدانم و دیدهام.
در خصوص این برنامه که امروز آمدم، وقتی برای اولین بار اعضای ستاد محترم بزرگداشت شهدا، آیتالله وحیدی و دوستانشان تشریف آوردند و گفتند، با اشتیاق برای زیارت شهدا آمدم. تا به حال به این نقطه نیامده بودم. اینها شهدای قم هستند. همانطور که گفتم، برای اینکه مردم قم مطلع نشوند، رژیم اینها را آورده و در یک جای متروکه دفن کرده بود که بحمدلله بعداً قبرشان شناخته شد.
امروز من از حضور انبوه مردم منطقه 15 حقیقتاً شادمان شدم که چگونه خداوند ودایع خود را در میان ما محفوظ نگه میدارد! چگونه وعدههای خود را عملی میکند! ان تنصرالله ینصرکم. آنها خواستند شهدا گمنام بمانند، ولی امروز نامدارترین شخصیتهای کشور ما هستند و مردم به مزار آنها پناه میبرند و از آنها شفاعت میخواهند و آنها انشاءالله شافع ما در روز قیامت خواهند بود.
صمیمانه از مردم و مسئولان منطقه شما تشکر میکنم که اینگونه شهدا را مورد توجه قرار دادید و انشاءالله شرایط این گلزار را قویتر کنیم. چون گویا مراجعه به اینجا بسیار زیاد است.
بههرحال انقلاب با 15 خرداد وارد معرکه خونین شد و رنگ خون گرفت و با رنگ خون که در مسیر جهاد و مبارزه در راه خدا بسیار ارزشمند و معنادار و نشان از فداکاری و ایثار است، وارد فاز جدیدی شد. امام در زندان بودند. اما همه ایران ملتهب بود.
بعدها که امام را در سالهای بعد تبعید کردند، این انقلاب ادامه پیدا کرد. بخصوص روحانیت معظم با حضور در همه سراسر کشور، اطلاعرسانی عمیقی از جنایات رژیم پهلوی و خواستههای اسلامی مطرح کردند. در سال 56 که کمی افق سیاست باز شد، یک دفعه دلهای لبریز از خشم به رژیم و ظلم و ستم آمریکا و استبداد و استعمار که مثل دولبه یک قیچی مردم را به ستوه آورده بودند، آنگونه مردم را به خیابانها کشاند که خیلی از شما شاهد آن برنامهها و شریک آنها بودهاید.
تقریباً همه مردم به نحوی ابراز خشم کردند. با حضور مردم راهی باقی نماند جز اینکه شاه فرار کند و انقلاب به نتیجه برسد و امروز ما ثمره خون شهدای 15 خرداد و شهدای فراوانی را که بعد از آن در طول این چهارده سال پیش آمد، داریم که به پیروزی انقلاب رسیدیم. از سال 42 تا 57 ، یعنی در طول پانزده سال این همه خون ریختند و ستم کردند و این همه انسان را تحت شکنجه و آزار قرار دادند و دست اجانب را در کشور برای پشتیبانی خارجیشان باز گذاشتند. ولی بالاخره مردم وارد میدان شدند و خداوند با انبوه جمعیت رعبی در دل حاکمان مستبد رژیم پهلوی انداخت و آنها از ترس فرار کردند.
هیچکس قبل از آن فکر نمیکردشاه به این آسانی از کشور فرار کند. شاه در آن موقع امکانات زیادی داشت. ارتش نسبتاً نیرومند، پلیس نیرومند، ساواک حاضر در همه محلهها و در بسیاری از مجامع، آن هم با بیرحمی کامل، با پشتیبانی همه جانبه از آمریکا و با حضور هزاران مستشار آمریکایی که تقریباً کشور را اداره میکردند و احزابی که مردم را به اجبار در آن برده بودند، مثل حزب ایران نوین، حزب رستاخیز و ... غوغایی از سلطه بر مردم بود، ولی این مردم خم به ابرو نیاوردند و به میدان آمدند و شعارهای استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی سر دادند و نتیجه این شد که شاه فرار کرد و با فرار شاه شیرازه رژیم دربار پهلوی از هم پاشید و دلهایشان دچار رعب شد و از آن به بعد به صورت سقوط آزاد به زمین خوردند.
چند هفته طول کشید تا امام برگشتند و انقلاب پیروز شد و حکومت نظامی بیاثر بود و رگبار مسلسلها در خیابانها چیزی را عوض نکرد و خون هر یک از شهدای فراوان، سرمایه پیروزی و عظمت و اعتلای این کشور شد. الان هرچه داریم، ثمره ایثار مردم است که در همه این دورهها، یعنی قبل از پیروزی در مبارزه و بعد از پیروزی در دوران دفاع مقدس و امروز با حضور معنادارشان انقلاب را بیمه کردند.
همین اجتماع عظیمی که من در این مسجد و اطراف مسجد و گلزار شهدای 15 خرداد تماشا میکنم، نشان خوبی از وفاداری مردم و استحکام نظام میباشد. از اینکه این انقلاب به مردم متکی است و مردم هم به خدا و اسلام متکی هستند. انگیزه مردم قبل از هر چیز خدا، اسلام، قرآن، اهل بیت، معاد و قیامت است. این استحکام برای نظام به ارمغان آمده است. انشاءالله خداوند شما مردم عزیز را از رحمت بیدریغ خود سیراب کند و به مسئولان نظام توفیق بدهد که وظایف خود را در مقابل این همه فروتنی و ایثار انجام بدهند. شما را به خدا میسپاریم.
والسلام علیکم و رحمه الله