بسم اللّه الرحمن الرحیم
«اَلْحَمْدُلِلّهِ وَ اَلصَّلوةُ عَلی رَسولِ اللّهِ وَ آلِهِ اَجْمعین»
«اَلَمْ تَرَکیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کلِمَةً کشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ اَصْلُها ثابتٌ وَّ فَرْعُها فِی السَّمآءِ»[1] .
بحثی که در این محفل مقدس مطرح شد، در زمینه ارزش ها و مکتب ها بود که یک فصل آن را دیشب با شما صحبت کردم و خاتمه بحث و نتیجه صحبتم این شد که مکتب های آسمانی به خاطر برخورداری از ریشه علم و احاطه الهی از هر جهت آمادگی اداره بهتر جامعه را دارند و به همین دلیل، محتوم به بقا و دوام و ادامه وجودند.
نتیجه گرفتم که اساس دشمنی استعمارگران و استثمارچیان با نهضت های اسلامی از همین جا ریشه می گیرد که می بینند نهضت های دینی به آسانی قابل شکست نیستند و به فکر این افتاده اند که نگذارند نهضت دینی رواج بگیرد و اگر نهضت دینی رواج پیدا کرد، تلاش می کنند که محتوای نهضت را خالی و نهضت را پوچ و پوک کنند.
بنابراین وظیفه هر مسلمانی است که در این مرحله که نهضت ما به ثمر رسیده، با همه وجود، جلوی تعمدهای شومی که مسأله جدایی سیاست از دیانت و محکومیت دخالت روحانیت در سیاست را مطرح می کنند، بگیرد.
امشب بخش دیگری از این بحث را مطرح می کنیم و آن نقش انسان ساخته شده و با فضیلت در اجتماع است. یکی از مسائل بسیار مهم و اساسی روز است که این مسأله را درباره مکتب های مختلف جهان مطرح می کنیم. یک جامعه همان طور که فی البداهه می دانید، مرکب از افراد است؛ یعنی وقتی مجموعه یک مملکت، یک کشور، یک شهر و یک خانواده در نظر گرفته شوند، جامعه تشکیل می شود و اگر افرادی در آنجا نباشند، هیچ است.
همین اجتماع که شما در این صحن مقدس دارید، از مجموعه افرادی است که در اینجا حضور دارند، بنابراین جامعه ای را مترقی، سعادتمند، فاضل و کامل می دانیم که افراد آن و روابط افراد آن سالم و کامل باشد و جامعه ای منحط و بدبخت است که افراد و تشکیل دهندگان آن منحط و مرتجع و بدبخت باشند.
اگر این اصل بسیار بدیهی و روشن را بپذیریم، مسأله ای که می خواهم مطرح کنم، خیلی روشن و قابل قبول است و آن این است که مکتب ها موظف هستند به سازندگی افراد اجتماع اهمیت بدهند و تلاششان را روی ساختن افراد متمرکز کنند. اگر مکتب هایی را که برای اصلاح اجتماع تلاششان روی این متمرکز می شود که روابط اجتماعی را اصلاح کنند، بدون اینکه فرد را بسازند، این فرد قابل کوبیدن است، شما اگر با زور، قدرت، تزویر و تهییج مردم ـ بدون اینکه اصلاح شوند ـ آنها را وادار کنید که روابطشان را اصلاح کنند، این روابط که با حرکت قهری و فشار اصلاح شده، به محض اینکه قدرت تبلیغ و زور از پشت سر مطلب برداشته شود، دوباره جامعه به فساد می گراید، اما اگر از راه درست وارد شدید، انسان ساختید، انسان با فضیلت ساختید، افراد پاک و خوب و بدون آلایش بار آوردید، خود جامعه روابطش را اصلاح می کند، شکست ناپذیر می شود، آنجاست که مسأله اساسی، نظر، شخصیت انسان و هویت انسان در رابطه با اجتماع گل می کند. انسان با همان دید واقع بین خود از اول به این مطلب پرداخته و همت خود را روی انسان سازی و فردسازی آورده است.
امروز در مقابل ما دو مکتب و دو جریان اساسی و مهم وجود دارد که یکی مکتب «شرق» و به اصطلاح اردوی سوسیالیسم و یکی اردوگاه امپریالیسم و کاپیتالیسم و به اصطلاح «غرب» است. وقتی که مقایسه مختصری بین اسلام و این دو جریان کنید، ارزش مکتب خودتان را با آگاهی می فهمید و به آینده نهضت اسلامی امیدوار می شوید. اگر حرکتتان را در مسیر اسلامی ادامه بدهید، موفق می شوید. با این حساب، نگاه کوتاهی به انسان می کنیم.
اسلام در دیدگاه اول و نگاه ابتدایی به انسان چه می گوید؟ انسان ها از نظر طبیعی و روابط ابتدایی مساوی هستند. همه ما فرزند آدم و حوّا و از نسل یک پدر و مادر هستیم، همه ما در رابطه با خدا از نظر ابتدایی و طبیعی یکسان هستیم.
«یآ اَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقْناکمْ مِّنْ ذَکرٍ وَّ اُنْثی وَ جَعَلْناکمْ شُعُوبًا وَّ قَبآئلَ لِتَعارَفُوآ اِنَّ اَکرَمَکمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکمْ اِنَّ اللّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»[2] .
یا به قول پیغمبر(ص) همه مردم مثل دندانه های یک شانه هستند، دندانه های یک شانه مساویند، این دو مرحله قبل از سازندگی است. یعنی در مرحله طبیعت انسانی، انسان ها از این جهت فضیلتی بر یکدیگر ندارند. ارزش ها یکسان است، اما از آنجا که انسان در دیدگاه قرآن، موجودی مختار و تصمیم گیرنده و خلاق است که سرنوشت نهایی اش را خود رقم می زند و خودش باید خودش را بسازد، قلمرو حرکت انسان، قلمرو آزاد است.
یعنی مسابقه ای بین افراد انسانی است که به طور طبیعی ارزش یکسانی دارند که در جریان عمل، با اختیار و تصمیم خود، می توانند ارزش های اضافی کسب کنند. انسان می تواند با تلاش خود تحصیل کند، در راه حق مجاهده کند، از گناه و فساد و تباهی بپرهیزد که هر یک از اینها برای انسان مولد ارزش است.
ما وقتی به قرآن نگاه می کنیم، می گوید: همه شما از یک آدم و مساوی هستید، دنبالش یک استثنا دارد و می گوید: «اِنَّ اَکرَمَکمْ عِنْدَاللّهَ اَتْقکمْ» یعنی ارزش و رسمیت به آن می دهد و آن ارزش، تقوا و فضیلت است.
باز در آیه دیگری می فرماید :
«لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ اوُلِی الضَّرَرِ وَ اْلمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّهِ بَاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ فَضَّلَ اللّهُ اْلمُجاهِدینَ باَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ عَلَی اْلقاعِدینَ دَرَجَةً وَّ کلاًّ وَّعَدَ اللّهُ الْحُسْنی وَ فَضَّلَ اللّهُ اْلمُجاهِدینَ عَلَی اْلقاعِدینَ اَجْرًا عَظیمًا»[3] .
یعنی همان انسان های مساوی که در آن آیه گفتیم، در یک ریشه شریک و مساوی هستند، وقتی که در صحنه عمل می آیند، این انسان ها با جهاد و مبارزه و تلاش در راه حق، کسب فضیلت می کنند، پس ارزش اکتسابی برای انسان مهم است؛ یا ارزش دیگری برای انسان از قرآن می فهمیم که می گوید :
«اَمَّنْ هُوَقانِتٌ انآءَ اللَّیْلِ ساجِدًا وَّ قآئمًا یَّحْذَرُ اْلاخِرَةَ وَ یَرْجُا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ اِنَّما یَتَذَکرُ اوُلُوا اْلاَلْباب»[4] .
آیا افراد دانا و عالم و متخصص و دارای فضیلت و هنر خاص، با کسانی که نمی دانند و نمی فهمند و جاهلند، یکسان هستند؟ نه، نمی بینید آنجا که به طور طبیعی به انسان نگاه می کند، انسان ها یکنواخت هستند و آنجا که مسائل در مرحله عمل و تلاش و حرکت اختیاری، مطرح می شود، قرآن ارزش های اکتسابی را برای انسان قائل می شود و انسان را با عمل، تقوا، تلاش، مجاهده و مبارزه در راه حق و تحصیل علم و فن دارای امتیاز می نماید. این ارزش ها در اسلام وجود دارد. ارزش های دیگری هم هست که خواهیم گفت.
بنابراین اسلام برای ساختن یک اجتماع سالم با این ریزه کاری هایی که اشاره کردم، از ناحیه عمل وارد می شود؛ یعنی می خواهد جامعه ای بسازد که افراد آن خودشان را ساخته باشند و افراد در جامعه پاک، با فضیلت، متقی، مبارز و عالم جلوه کنند. اگر ما چنین جامعه ای بسازیم و معیارها را فضیلت و ارزش قرار دهیم، جامعه ساخته شده ما آن قدر قوی و نیرومند و آن قدر سالم و پاک و آن قدر با فضیلت است که مدینه فاضله افلاطون و بهشت موعودی که در دنیا دنبالش می گردند، در چنین اجتماعی پیدا می شود. این رویه ای که اسلام انتخاب کرده است، آن رویه ای است که سابقه آن را فقط در مکاتب آسمانی می توانید پیدا کنید. از این گونه مسائل که بگذریم، بقیه ارزش های غلطی که در جامعه مطرح است، از نظر اسلام کوبیده و له شده است.
این حرف ها را اسلام موقعی زده است که معیار ارزش در جامعه چیزهای دیگری بوده است. پول، قدرت، ریاست، قدرت جسمی، طبیعی و رشد نیافته و بسیاری از چیزها که ملاک فضیلت و ارزش بوده، در جامعه اسلام کوبیده شده است. در جامعه ای که اسلام طلوع کرد، قدرت مال، قدرت ثروت، قدرت ریاست، قبیله و عشیره و ارتباط می توانست حقوق انسان ها را تعیین کند، اسلام با اینها به شدت جنگید. وقتی معیاربندی می شود، از نظر اسلام یک فقیر به دلیل فقرش با ارزش نیست و بی ارزش هم نیست و یک انسان متمکن، اگر تمکنش مشروع باشد، به دلیل تمکن مشروعش، فضیلت اضافی ندارد. اما هر یک از اینها اگر متصل به تقوا، علم و تلاش در راه حق باشند، فضیلت دارند، پیغمبراکرم(ص) در نهایت حساسیت مواظب بود که ارزش های غلط انسان ها را گنده نکند و باز در نهایت حساسیت مواظب بود که صفت های ساخته شده ذهن بشر، شخصیت انسان ها را نکوبد.
کارهایی بسیار کوچک و روزمره در زندگی پیغمبر(ص) و ائمه(ع)، در رابطه با این مسائل دیده می شود که خیلی جالب و آموزنده است.
اگر پیغمبر(ص) می دیدند، انسانی دارد شخصیت خودش را در مقابل یک ثروتمند یا زورمند خرد می کند، به شدت خشمگین می شد و می فرمود جامعه ای که افرادش این طور بی شخصیت باشند، به درد نمی خورد. اگر می دید یک نفر دارد تملّق می گوید، دستور می داد به دهن کسی که تملق می گوید، خاک بپاشند.
ابوذر در مجلس عثمان نشسته بود، دید شاعر یا کس دیگری نشسته است و دارد از عثمان مداحی می کند، ابوذر مشت خاک یا خاشاکی، پیدا کرد و به صورتش ریخت، عثمان عصبانی شد، گفت: چرا چنین می کنی؟ گفت: من دستور پیغمبر(ص) را انجام دادم. پیغمبر(ص) فرمود: خاک به دهن انسان متملّق بریزید. از دهانی که تملّق بیرون می آید و زبانی که تملق می گوید، شایسته انسان نیست، باید بسته شود. برای اینکه تملّق شخصیت خود انسان را خرد می کند و شخصیت کسی را که درباره آن تملّق می کنید، بی جهت بزرگ می کند. یک انسان را مغرور و یک انسان را ذلیل می کند و اسلام با هر دوی آنها مخالف است. یعنی اجازه نمی دهد که بی جهت از یک نفر تعریف بشود که شخصیتی به خود بگیرد که کاذب باشد. یک نفر هم خودش را به خاطر پول یا قدرت ذلیل و حقیر کند. هر دو گناه است، این در مورد ابوذر و پیامبر(ص).
علی بن ابیطالب(ع) نشسته بودند؛ یکی جلویشان آمد و شروع به مداحی کرد. حضرت فهمید که راست نمی گوید، فرمود :
من از این چیزهایی که تو داری می گویی کوچکتر هستم و از این چیزهایی که در فکر تو دارد می گذرد و در عقیده تو و در خیال تو درباره من است، بزرگتر هستم، یعنی اینکه تو داری صفاتی را برای من می گویی که صفات خداست و من کوچکتر از این هستم و غلّو می کنی. اما آن چیزی که در ذهن تو است و خیال می کنی، با این تملق ها و چاپلوسی ها تحت تأثیر قرار می گیرم و تو را دوست می دارم و به تو خدمت می کنم و در مقابل این تملّق و چاپلوسی تو چیزی به تو می دهم، اشتباه می کنی. من از این بزرگتر هستم، من شخصیتی نیستم که تحت تأثیر اظهاراتی غلط، خودم را گم و از حد تجاوز کنم.
ببینید چقدر مواظب است! اینها چیزهای کوچکی است. اما وقتی با معیار مکتبی بسنجید، می بینید خیلی باارزش است، گاهی علی بن ابیطالب(ع) مثلا در خیابان راه می رفت و می دید طبق مرسوم قبل محیط کوفه که تحت سلطه امرای ایران بود، مردم عادت داشتند ـ آقا تازه از مدینه آمده بود و امام را نمی شناختند، روحیاتش را نمی دانستند ـ وقتی آقا حرکت می کرد، یک عده دنبال آقا راه می افتادند، آقا فرمود: این چه وضعی است که شما درست کرده اید؟ وضعی که شما در قدیم داشتید، ضررش این بوده است که پشت سر این آدمهایی که راه می رفتید، آنها را مغرور می کردید که برای خودشان شخصیت کاذب می خواستند و خودتان را از یک انسان معمولی حقیرتر می کردید. بنابراین هر دو کار غلط است، نباید به کسی شخصیت اضافی داد و کسی حق ندارد شخصیت خود و شخصیت دیگران را به طریق اولی خرد کند.
یک روایت از پیغمبر(ص) است که امام صادق(ع) نقل می کند. می فرماید : پیغمبر(ص) فرمود: «مِنْ تَواضِعُ لِغَنیینَ الْغَناهذ وَ قَدْ ذَهَبَ یا ثُلثُ دینَه» کسی که در مقابل ثروتمندی به خاطر ثروتش تواضع و خضوع بکند، دو ثلث دین خود را از دست می دهد و این گناه است. کسی که از امام صادق(ع) شنید، گفت : آقا واقعآ این است؟ مگر این چه گناهی است که دو ثلث دین انسان را از دست می دهد؟ امام فرمود: تازه این در صورتی است که آدم خودش عقیده نداشته باشد. اگر معتقد باشد و شخصیت پولدار را قبول داشته باشد، تمام دینش را از دست داده است. اگر فقط به زبان و با بدن باشد، دو ثلث را از دست می دهد و اگر با قلب و فکر تواضع کند که دیگر دین ندارد. یعنی می توانید دین را در یک انسان معمولی و معتدل مجسم کنید.
ممکن است یک آدم پولدار، شخص شریفی باشد که بشود احترامش کرد، بحث آن نیست. اگر کاذب نباشد که اکثرآ خوب است. اگر این باشد، معیار نیست. مطلب این است که اگر به خاطر پول، ثروت و قدرت، از کسی تجلیل کنید و احترام کنید، غلط است، به انسان ارزش ندادید، به پول ارزش دادید. اگر کسی در مقابل یک قدرتمند اسلحه به دوش و مستبد، تواضع کند، این تواضع در مقابل بت است، در مقابل قدرت است، نه در مقابل انسان، این بت پرستی و ضد دین است، شما را به خدا اگر جامعه اسلامی ما می خواست این جمله را پیاده کند، چه از آب در می آمد؟ این تعظیمهای بی جایی که پنجاه سال عده ای از مردم ما در مقابل خاندان کثیف پهلوی و اطرافیانشان کردند، از این خطی که پیغمبر(ص) اسلام کشیده، تجاوز کرده است، اگر مسلمان بودند و این طور رفتار نمی کردند و تأکید هم نمی شد و دست و پای اینها را نمی بوسیدند و حیثیت خود را در مقابل اینها خرد نمی کردند، از بچه های یک ماهه تا پیرزن فرتوت هشتاد ساله شان را مثل خدا نمی پرستیدند، آنها رویشان زیاد نمی شد که خودشان را خدایگان بگویند و از مردم توقع بردگی داشته باشند. ببینید راه سازندگی کجاست و اسلام از کجا وارد می شود.
این در صورتی است که انسان خودش را تحقیر کند، اما اگر دیگری را تحقیر کند. «مَنْ حَقَر مُؤمِنَ اَوْ مؤمِنَةَ وَ فْقِر».
کسی که یک زن مسلمان یا مرد مؤمنی را به خاطر فقرش تحقیر کند، روز قیامت که می شود، خداوند او را لخت و عریان و رسوا در صحرای محشر می آورد که چرا انسانی را تحقیر کردی؟ انسانی که استحقاق تحقیر نداشت.
آن اوایل که پیغمبراکرم(ص) آمده بودند، یک عده از این فقرا دور پیامبر(ص) جمع شده و مسلمان شده بودند، اشراف جزیرة العرب که دیدند اوضاع پیغمبر(ص) دارد پیش می رود، به فکر افتادند که به پیغمبر(ص) نزدیک شوند، پیغام دادند و پیغمبر(ص) فرمود: بگویید بیایند، آمدند، پیشنهاد دادند، پیشنهاد آنها این بود که فقرایی که دور شما جمع شدند، طبقه شان با ما سازگار نیست، یا اینها را رد کن یا وقت ملاقات آنها را با ما جدا کن تا بتوانیم دور تو بیاییم و با هم صحبت کنیم. به محض اینکه این پیشنهاد مطرح می شود، قرآن با عتاب به پیامبر(ع) آیه نازل می کند :
«وَ لا تَطْرُد الَّذینَ یَدْعُونَ رَبّزهُمْ بالْغَدوةِ وَالْعَشیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْک مِنْ حِسابهِمْ مِّنْ َشْئٍ وَّ ما مِنْ حِسابک عَلَیْهِمْ مِّنْ َشْئٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکونَ مِنَ الظّالِمینَ»[5] .
مبادا انسان های شریفی را که دور تو را گرفته اند، به دلیل فقر و محرومیتشان از خودت دور کنی و قدرت دیگری را جذب کنی. رابطه اینها با خدا خوب است.
«وَ لا تَطْرُد الَّذینَ یَدْعُونَ رَبّزهُمْ بالْغَدوةِ وَالْعَشیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْک مِنْ حِسابهِمْ مِّنْ َشْئٍ وَّ ما مِنْ حِسابک عَلَیْهِمْ مِّنْ َشْئٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکونَ مِنَ الظّالِمینَ»[6] .
به دلیل اینکه فقیر هستند، حق نداری روابط اینها با خودت را تضعیف کنی. هر چه هستند، بنده با فضیلت خدا هستند.
این اسلام است، حالا کم کم جلو می آیم و مطلب را روشن تر می کنم، اگر جامعه ای این طوری ساخته شود و افراد آن شخصیت اسلامی خود را با معیار صحیح درک کنند، این افراد را نمی شود استثمار کرد، نمی شود استبداد کرد. نمی شود به آنها زور گفت، نمی شود به حقشان تجاوز کرد و شخصیت اضافی نمی تواند در چنین جامعه ای رشد کند و این مهم است.
اگر دنیای اسلام این رویه را ادامه دهد و اگر تبلیغات و هنر و فرهنگ ما بر این اساس رشد کند، یک روستایی، یک دهاتی و یک کارگر به خودش حق می دهد که در مقابل اولین شخص کشور ـ هر کس می خواهد باشد ـ و در مقابل بزرگترین قدرت کشور بایستد و حقش را مطالبه بکند.
باید عواملی را که انسان را ضعیف می کند و شخصیت انسان را له می کند، خرد کرد و از بین برد. ادبیات، فرهنگ و فیلم و هر چیزی که شخصیت انسان را به پول، قدرت، روابط فامیلی، گروه و فکر وابسته کند، ضداسلامی است و باید محکوم شود.
البته عرض کردم، این طور نیست، که کورکورانه بگوییم، همه انسان ها مساوی هستند. معیار فضیلت داریم. اسلام اجازه نمی دهد که یک انسان با تقوا، هم دوش یک انسان فاسق و فاجر باشد. به تقوا میدان می دهد و می گوید یک با تقوا می تواند پیشنماز باشد، می تواند شهادت بدهد، شهادتش را بپذیرید، می تواند ولایت داشته باشد، ولایتش را بپذیرید، یک انسان فاجر نمی تواند پیشنماز باشد، یک انسان فاسق نمی تواند شهادت بدهد، شهادتش قابل قبول نیست، اینها در یک ردیف نیستند، تفاوت دارند، معیارها صحیح است، یعنی مسابقه اینجاست، آنجایی که مسابقه این است که انسان از راه پول، از راه رابطه و از راه غلط شخصیت کسب کند، جامعه به فساد می گراید.
پیغمبر اکرم(ص) در عمل مقّید بود. یکی از کارهای بزرگی که پیغمبر(ص) کرد و ما از آن سطحی می گذریم، این است که وقتی به مدینه آمد، دستور داد مسلمانان با هم قرارداد برادری و برابری ببندند، صیغه اخوت جزو مستحب هایی است که باید انجام بدهیم. هر کسی طبق فکر خود در طبقه خودش برادر پیدا کرد، یک پولدار با پولدار، ضعیف با ضعیف، قوی با قوی برادر شد. پیغمبر(ص) دید اینها می خواهند این گونه با هم قرارداد ببندند، فرمود: این کار هدف مرا تأمین نمی کند. بگذارید من این قرارداد را ببندم. دست یکی از اشراف را می گرفت و با یکی از عرب های بدوی و محروم، برادر می کرد. قرارداد برادری می بست، آن وقت که قرارداد می بست، شرط او این بود که این دو مثل دو برادر با هم رفتار کنند، به خانه همدیگر بروند، به مهمانی همدیگر بروند و شرایط دو برادر را با هم انجام دهند، اگر نمی رفتند و قطع صله رحم می کردند، گناهکار بودند. با یک کار مستحبی، یا سنتی که الان برای ما هیچ جلوه نمی کند، طبقات را درهم آمیخت و طبقات محروم و ضعیف را با آنهایی که گردن کلفت های جزیره بودند، چنان مخلوط کرد که بین محرومان و مستکبران رفاقت خانوادگی ایجاد کرد، اینکه از این مرحله چه استفاده هایی کرد؟ در این قصه ببینید.
ما این مسأله را در مقابل مکتب های دیگر می گذاریم، در مقابل مکتب های شرقی و غربی، غربی ها، امپریالیسم و کاپیتالیسم، استعمارگران ، آنها که تکلیفشان روشن است، آنهایی که حکومت آنها با پول قدرت و سرمایه است. هر قدر بیشتر متمکن باشند، شرارتشان بیشتر است و وضعشان روشن است که به سراغ آنها می رویم، سوسیالیسم ها که ادعای آزادی و برابری و برادری دارند و می خواهند جامعه را آن طوری بسازند، از این طریق وارد نمی شوند، روی شخصیت انسان تکیه نمی کنند، در مکتبشان شخصیت انسان له شده است، انسان را مثل برگ درخت، یک پدیده طبیعی می دانند که تحت تأثیر ابزار تولید حرکت می کند و روبنایی از زیربنای حرکت اقتصادی است. لذا می بینید در کشورهای سوسیالیسمی، آزادی به این معنا که در دنیا مطرح است، وجود ندارد، انتخابات، آزادی، اظهار عقیده و بیان، نیست.
اصل، برای آنها جامعه و فرد هضم در اجتماع است، حتی فرد برای مسکنهم نمی تواند در مقابل مصلحت جامعه حق انتخاب داشته باشد. مثل یک فنر در یک ماشین بزرگ است. البته این ماشین مال همه است. اما اشکال کار این است که به شخص و فرد و شخصیت انسان به طور آزاد و انسانی اهمیت داده نمی شود. نه اینکه در غرب به این نکته توجه نشده است. خوب هم توجه شده است. ولی روانشناس ها و جامعه شناس های غربی، خوب فهمیده اند که جامعه ای که شخصیت افراد آن محفوظ باشد، این جامعه استثمار نمی شود و نمی شود آن را استعمار کرد. اصول برنامه ریزی شده در غرب، برای کوباندن شخصیت های جوامع تحت استعمار است، وقتی فرانسوی ها در الجزایر حکومت می کردند، یک برنامه وسیع داشتند، برای اینکه شخصیت الجزایری ها را خرد کنند که به فکر قیام در مقابل فرانسه نباشد؛ الان غربی ها خودشان را انسان های ممتاز می بینند.
اگر بروی و با آنها بنشینی و صحبت کنی، می بینی ذهن مردم در کشورهای اروپایی و آمریکایی این است که اصولا ملل شرقی از لحاظ ارگانیسم بدن از غربی ها ضعیف تر هستند و قابل مساوات با آنها نیستند. در تبلیغاتشان سعی می کنند، شخصیت اجتماعات شرقی را بکوبند که مبادا به فکر قیام در مقابل آنها بیفتند، تا این حد هستند که یکی از آنها تا چند سال پیش این طور بود، هنوز هم هست، اسمش را نمی برم، مثلا فلانی در آمریکا ده هزار دلار حقوق می گیرد، اگر به او مأموریت بدهند که به ایران یا عراق یا یک کشور شرقی برود، به عنوان حق توحش یعنی زندگی کردن در میان وحشی ها، حقوق گزافی مطالبه می کند. از کشورهای خود ما می گیرد، مثلا یک گروهبان آمریکایی که آنجا حداکثر پنج هزار دلار می گیرد، و این مبلغ درآمد همیشگی او است، در شرق، حقوق یک سالش را در یک ماه می گیرد.
حقوق هایی را که می دادند، این طور بود. می گفتند: حقوقتان این است، واقعآ باور کردند، تبلیغاتشان روی این مسأله متمرکز شده بود که جوامع شرقی مللی هستند که از لحاظ فکری و اصولا ارگانیسم بدنشان قدرت تحمل افکارهای متمدن را ندارد و این تلاش را هنوز هم می کنند. همین الان نمی دانید در کشورهای اروپایی، علیه انقلاب شما که در دنیا نظیر آن را نمی بینند که این قدر تلفاتش نسبت به نتایجی که گرفته است کم باشد، این قدر مردم آگاه باشند، به حسادت افتادند و دایمآ دارند به رخ دیگران می کشند و تحقیر می کنند، چیزهایی می نویسند که صلاحیت خودشان را دارد و مناسب خودشان است. این، آن چیزهایی است که نمی خواهم در اینجا مطرح کنم. موقعی که فرانسوی ها در الجزایر حکومت می کردند، یک تشکیلات مفصل روانشناسی درست کرده بودند که از این طریق روحیه مردم را تضعیف کنند. ببینید، چه می کردند!
شخصی به نام «پروفسور پورو» (A. porot) که از نامردهای جنایتکار تاریخ است، در الجزایر مؤسسه تحقیقاتی درست کرده بود، برای اینکه علم را در خدمت کوبیدن انسان قرار بدهد. نتیجه سیسال تحقیقش را منتشر کرد و گفت : نه تنها الجزایریها، بلکه همه مردم شمال آفریقا، در مغرب و تونس و بقیه جاها، از لحاظ مغز و حرکتهای مغزی تحت تأثیر «دیانسفال» (Diansphall) و نه «کرتکس» (Cerebral Cortex) هستند. درست در مقدمه دو مرحله است: یک مرحله حرکت تحت تأثیر دیالسفالهاست که نوعآ حیوانات هم این را دارند، درکهای ابتدایی و طبیعی که انسان دارد، از آن مرحله است، اگر انسان کار و تلاش و فعالیت کند، یک مقدار که تکامل کرد، پروتکس مغز انسان تقویت میشود و آن قسمت که تقویت شد، حرکتهای عالیتر و فعالیتهای فکری بالاتری میکند. آن به اصطلاح دانشمند و محقق از تحقیقاتش نتیجه میگیرد که در شمال آفریقا، اصلا قسمت پروتکس رشد نمیکند ودر همان حد حیوانات نسبتآ عالی فعالیت میکند. دانشگاه، علم، آزمایشگاه و تحقیق روانی چنین نتیجهای میدهد. گروه عظیمی درست کرده و عملیات مردم الجزایر را مطالعه میکرد، جرمها و گناهانی را که کردهاند، مطالعه کرد.
بعد از مدتی مطالعه جرم شناسی نتیجه میگیرد و میگوید: جرمهای مردم الجزایر را که نگاه میکنیم، این مردم اصولا جانی بالفطره هستند، جانی بالفطره بحثی هست که آیا در بین انسانها داریم یا نداریم؟ یعنی آیا هیچ انسانی هست که از مادرش که متولد میشود، بالفطره جنایتکار باشد و نشود اصلاحش کنیم. این شخص که اسم خودش را دانشمند میگذارد، ادعا میکند مردم الجزایر بالفطره جنایتکار هستند، دلیل آن چه بوده است؟ دلیلش این است که آمار جنایات و گناهها و جرایم الجزایر را میگیرد و با فرانسه میسنجد، میبیند اینجا زیاد هستند، حاضر نیست تسلیم این واقعیت شود که این مردم بسیاری از گناهها و جرمهایشان معلول فقرشان است؛ یعنی در اثر فقر زیادی که استثمار بر اینها تحمیل کرده و این مردم را به نان شب محتاج کرده، یک انسان محتاجی که در خانهاش هیچ ندارد، زن و بچهاش گرسنه هستند، لباس ندارد، ولی میبیند پانصد هزار فرانسوی در کشور ریختهاند و دارند مردم را غارت میکنند، یک عده از مردم بومی هم با آنها ساختهاند که دارند میخورند و میبرند، یک آدم که قدرت تحمل ندارد، ضربه میزند و اموال آنها را میگیرد. به هر شکلی که میتواند با آنها رفتار میکند که حق خودش را بگیرد که ابوذر میگوید: من تعجب میکنم کسی که نان در خانه ندارد، چطور شمشیر نمیکشد که به جان مردم بیفتد؟
روایتی از امام صادق(ع)، خیلی جالب و آموزنده است. امام میگوید: یک روز صیادی آمده بود و کنار امام صادق(ع) نشسته بود، امام از او پرسید: شغل تو چیست؟
گفت: من صیادم، گفتند: چه صید میکنی؟ گفت: مرغها یا حیوانات را صید میکنم. حضرت فرمودند: اگر تجربهداری، برای ما از عالم خودت وصف کن. گفت: یک تجربه دارم و آن اینکه بیشتر مرغهایی به دام من میافتند که بچه دارند، این مرغها که برای پیداکردن طعام برای بچههایشان از دام نمیترسند، نزدیک میآیند و در دام میافتند، این جمله را که گفت، امام سه بار گفت : «هَلَک صاحِبُ الْعیال»
یعنی انسان عیالواری که نمیتواند زندگیش را تأمین بکند، در معرض خطر است و هلاک میشود.
الجزایریها تحت فقرشان ـ فقری که طبیعی نیست، فقری که از طریق استثمار فرانسویها تحمیل شده بود ـ ناچار بودند دست به دزدی و چاقوکشی و جنایت بزنند، آن وقت آن عالم دانشمندنما میآید، تحقیقات میکند و میگوید اینها جانی بالفطره هستند. میگوید: یک روستایی الجزایری شکم دوستش را برای یک دانه انجیر پاره میکند. بعد وقتی الجزایریها پیروز شدند و انقلاب آنها نزدیک بود به ثمر برسد و بعد از ثمر رسیدن، یک دفعه آمار جنایات و جرمها در کشور پایین کشید. آن روز که مقایسه کردند، دیدند آن روستایی که دیروز به خاطر یک دانه انجیر چاقو کشید، امروز همه هستیاش را که مثلا یک گوسفند بود، وقتی یک گروه چریکی از نزدیک روستا عبور میکردند، گوسفندش را به اینها میداد و میگفت: شما که در راه ما میجنگید، ببرید، بخورید. الاغی را که همه هستیش بود، به آنها میدادند که تفنگ، مهمات و کولهپشتیشان را سوار الاغ بکنند و ببرند.
یک روستایی که آن روز برای یک دانه انجیر شکم پاره میکرد، هستیش را تقدیم یک گروه چریکی میکرد. الجزایریها اینطور میکردند، فرانسویها اینجا که میرسیدند، مات میشدند که مردمی که اینطوری عمل میکردند، چطور اینطوری شدند؟
شما در جریان انقلاب اسلامی خودمان از این نمونهها خیلی دیدید. به جزیره خارک رفته بودم. آنجایی که مرکز صدور نفت است، قبل از پیروزی انقلاب، عده زیادی از کارگران نفت دور من جمع شدند. پول زیادی داشتند، میگفتند این پول را دولت به ما داده است، یک ماه حقوق اضافه هم داده است که اعتصاب نکنیم، ما حقوق را گرفتیم اما نمیخواهیم مصرف کنیم، خودمان نمیخواهیم خرج کنیم. میخواهیم در راه انقلاب خرج کنیم، هم اعتصاب میکنیم و هم این پول را به انقلاب میدهیم. مردم جزیره خارک از عقب افتادهترین مردم ایران هستند. یعنی جایی درست وسط دریاست که به خاطر اهمیتش سازمان امنیت نمیگذاشت آنجا پای هیچ مبلغی باز شود. همان مردم نادان، همان مردم بیسواد که در دل خلیج فارس زندگی میکنند و به خاطر یک تومان اضافه حقوق در مواقع عادی و غیر عادی به خود فشار میآوردند، برای انقلاب خرج میکنند.
پاسداران انقلاب در جاهای دیگر، مجانی یا شبهمجانی دارند شبانه روز تلاش میکنند و جانشان را به خطر میاندازند و اینها، همان کسانی بودند که در گذشته و بعدآ هم اگر محیط باز خراب شود، حاضر هستند از حقوقشان صرف نظر کنند.
این نهایت رذالت و نانجیبی است که یک محقق، جامعهای را اینطور مطالعه کند و بخواهد تحقیر کند، شخصیت این جامعه را بکوبد، بگوید اینها انسان نیستند، اینها کمتر از انسان هستند. ولی جامعه و افرادی که اینطوری هستند، اگر در مسیر صحیح بیفتند، شخصیتشان رشد پیدا میکند، اروپاییها، غربیها و استثمارگران، فهمیدند که چطور مردم را تحقیر کنند. تحقیقات میکنند و تحقیقاتشان را منتشر میکنند، همان الجزایریها خیلی تکامل یافتند. آفریقا خیلی تکامل یافت. اگر یک مغز تکامل یافته آفریقایی را برداریم، خواهیم دید نصف آن مثل مغز کامل یک اروپایی است.
نتیجه تحقیقات در آن آزمایشگاهها گم میشود. درباره ما هم عین همینها را میگویند. این حرفها ریشهدار است. برای تحقیر ملتها و برای شکستن شخصیت ملتها، با انسانها این گونه برخورد میکنند و فضیلت انسان را اینطوری مینویسند. ولی علیابن ابیطالب(ع) در مواجهه با هر انسانی میگوید :
تو خیال میکنی که همین مجسمه شصت کیلویی هستی، تو به اندازه یک جهان هستی. واقعیت انسان این است، برداشت اسلام از انسان این است که هر وقت با یک انسان مواجه میشوی، بگو این انسان به اندازه یک جهان است، اگر آسمان، زمین و افلاک جمع شوند و اگر ظرفیت وجود انسان در مسیر خود حرکت کند، ظرفیت انسان بیشتر است. اگر این برداشت مکتبی از انسان را با آن برداشت مکتبی که غرب میکند، مقایسه کنید، میبینید انسان مرفه را به صورت یک موجود لذتبر و شهوترانو انسان ضعیف و مستثمر را به صورت یک حیوان بارکش و باربر میخواهد.
در مقابل مکتب ماتریالیسم و مادی شرق است که انسان را پدیده حرکت ابزار و تولید و یک شیء جالب به دنبال ابزار تولید میسازد. اخلاقش نسبی است، فکرش نسبی است، مذهبش نسبی است. تمام دستاوردهای انسان، حتی مبارزهاش تابع طبقه است و نیروی طبیعی ابزار تولید است. آن مکتب اینطور و اسلام آن گونه با انسان برخورد میکند. با این برخورد صحیح، اگر به اسلام ارج بگذاریم و دین خودمان را به صورت یک سری مقررات ساده و سطحی و شعارها و ظواهر سطحی خیال کنیم، ظلم کردهایم. بیجهت نیست که غربیها از نهضت اسلامی ما ترسیدهاند.
آنهایی که یک مقدار انصاف دارند، متفکرهای آنها که گاهی با اینها برخورد میکردیم، تعجب و حیرت خودشان را از این انقلاب مخفی نمیکردند و در مذاکرهای که با مردم معمولی میکردند، از رشد مردم تعجب میکردند. خودم هم عقیدهام همین است. یعنی فکر میکنم این مردمی که قرنها به سرشان خورده و فکرشان کوبیده شده است، ظرف همین یکی دو سال، این قدر رشد کردهاند که اعجابانگیز است. مردم خوب میفهمند و خوب درک میکنند و شعارهای خوبی را انتخاب میکنند. الان وقتی برخورد میکنیم، میبینیم اکثریت مردم حتی روستاییان، مسائل داغ سیاسی و ریزهکاریها را میفهمند.
من در همان سفر جنوبم که برای حل مسأله نفت در زمستان برای سوخت داخلی که اعتصاب شده بود، رفته بودم، در جنوبیترین منطقه خوزستان، به بندر ماهشهر که رسیدیم، تازه شاه یک نیرنگ زده بود و بختیار را سرکار آورده بود. آدمی که به صورت ظاهر، سابقه مبارزه داشت و با دولت مخالف بود. شاه او را سرکار آورد که مردم را گول بزند و مردم بگویند الان مخالف دولت آمد و سابقه دارد. بنابراین باید با او بسازیم. فکر میکردیم دچار مخمصه شدهایم و باید خیلی روشنگری کنیم که مردم بفهمند این حیله است.
شب که رادیو این خبر را اعلام کرده بود، ما در خوزستان بودیم. بعد خیلی سریع به بندر ماهشهر رفتیم. در آن نقطه دورافتاده، مردم و عربهای سوخته، سیاه و آفتابزده، به استقبال هیأت امام آمده بودند. برخوردی که با ما داشتند، خیلی جالب بود. اتفاقآ بختیاریها در آنجا زیاد هستند. یعنی از ایل بختیار، از منطقه بختیاری به آنجا رفتند و کارگر شدند. ما فکر میکردیم در منطقه بختیاری مشکلتر است و یک عده به طرفداری از او شعار میدهند. مردم شعار را انتخاب کرده بودند، میگفتند: ماه شاه نمیخواهیم، شاهپور هم نمیخواهیم، اسم بختیار، شاهپور بود. این را میدانید. ما تعجب کردیم، با آنها صحبت کردیم که چطور این شعار را انتخاب کردهاید؟
یکی از آنها بلند شد و سخنرانی کرد. گفت: مطلب این است که آنها شاهپور را آوردند تا ما را گول بزنند، خیال میکنند که ماهیت رژیم را با آوردن یک مهره ندیده میگیریم، برای ما خیلی امیدوار کننده و آموزنده بود و فهمیدیم این مردم خود به خود باشعور هستند. تا کمی رونق در رژیم فاسد میافتاد، میگفتند این رژیم صلاحیت ندارد که کارهای خوب کند. پس این کار یک تحلیل میخواهد. تحلیل آن را خیلی زود با فکر و فطرت خودشان میکردند که مثلاً این شخص را آورده است تا ما را گول بزند. این همه هیاهو که امروز گروههای مخالف در مقابل دولت میکنند، احساس میکنم که در توده مردم تأثیر نمیگذارد. روشنفکرنما، واقعآ یا ظاهرآ گول میخورند. اما توده مردم گول نمیخورند.
هیاهو راه انداختند که مثلا چرا دولت روزنامه آیندگان را تعطیل کرده است، این روزنامه که در این دو سه ماه بزرگترین جنایات را کرده است، روزنامهای که چند روز پیش، مقالهای نوشته بود، همان موقعی که خراب کاران داشتند در خوزستان لولههای نفت را میترکاندند، یک مقاله نوشت و لولههای آسیب دیده تمام خوزستان و جزیره خارک را معرفی کرد.
البته به شکل دیگری معرفی میکرد. نمینوشت در آنجا هست و بروید بزنید. میگفت مثلاً لولههای جزیره خارک در فلان جا بیشتر از پنج سانت زیر خاک نیست، یک آدم میتواند زود این خاک را کنار بزند و لولهها را با یک نارنجک منفجر کند.
مثلاً میتوان لولههایی را که از مسجد سلیمان عبور میکنند، با یک تفنگ به رگبار بست. همه آنها آسیب پذیر هستند و چه و چه میشوند. اینطوری مردم را به انفجار لولههای شرکت نفت، وادار و ترغیب میکرد. یک خبر دروغ را جذب و تیتر میکرد. دیدید که خون دل مردم را درآورده و مردم را عصبانی کرده بود. گروهها هیاهو راه انداخته بودند. مسلمانها و کمونیستهایشان یک دفعه دموکرات شدند و سرو صدا راه انداختند که روزنامه فلان را توقیف کردند. من تعجب میکنم. اینهایی که حرف میزدند، معبدشان شووری یا چین است که پس از شصت سال از انقلاب شوروی و سی سال از انقلاب چین، اگر یک ورق و یک صفحه کاغذ به دست مخالف ببینند که یک کلمه خلاف حکومت روی آن نوشته باشد، توقیفش میکنند. یک مجله یا نشریه مخالف دولت وجود ندارد. حتی چاپخانهها و ترجمه قرآن یا کتابهای دینی ممنوع است که تازه میخواهند آزاد کنند.
آنهایی که معبد و قبلهگاهشان آنجاست و آنجا را الگو قرار میدهند، برای آزادی، آبادی، تکامل بشر و بهشت موعودشان از آنجا عبور میکنند، اینها در کشوری که چند ماه است که انقلاب کرده، میگویند شما به یک روزنامه اجازه بدهید هر دروغی میخواهد بنویسد و هر خیانتی میخواهد، به جامعه بکند. بحثی نیست. البته میدانید که الان بیش از صد نشریه و بیش از صد گروه داریم که حتی اماکن دولتی را تصرف و غصب کردند و دارند فعالیت میکنند، کسی به آنها حرفی نمیزند و آزاد گذاشتیم. اما نباید آزادی را با خیانت و جنایت مشترک کرد. مردم میفهمند، توده مردم دایمآ دارند فشار میآورند، که این چه انقلابی است که اجازه میدهد ضد انقلاب حرکت کند؟
واقعآ من از افراد به اصطلاح روشنفکر که باطناً از انسانهای، سطح پایین هم بیسوادتر هستند، تعجب میکنم که چطور عوامل ساواک با آنها که ادعای مبارزه با ساواک میکردند، علیه حکومت اسلامی هم صدا شدند؟ چرا باید شعاری را که «پالیزبان» در مورد ایران میدهد، از اعضای حزب دموکرات در کردستان هم بشنویم؟
شیخ الاسلام کردستان ما را تهدید میکند که اگر خواسته ما را ندادید، پالیزبان به ما کمک میکند. تعجب مردم این است، مردم این مسائل را میفهمند و تجزیه و تحلیل میکنند، توده مردم باشعور و باسواد هستند. زنها، مردها، جوانها و بچهها، میفهمند. نمیتوانم بگویم آنها نمیفهمند. متأسفانه باید بگویم که احساس میکنند، نمیتوانند در این انقلاب در میان افکار قاطع سهم اساسی داشته باشند. اکثریت نزدیک به تمام ملت افکار غیراسلامی را طرد میکنند. اینطوری رفتار میکنند و متأسف هستیم. دلمان میخواست بفهمند و از آزادیهایی که انقلاب برای آنها تأمین کرد، از آزادیهایی که اعطا میشود، در حد قانون و حق و در مسیر انقلاب استفاده کنند و افکارشان را بگویند. با مردم حرکت کنند، نمیدانم شما رادیو را پیش از انتخابات گوش میکردید یا نه؟ اجازه دادند هر کاندیدایی ده دقیقه یا چهارده دقیقه و به طور مساوی، از رادیو صحبت کند. برای رادیو، گروهها فرقی نداشتند. مثلا حزب جمهوری اسلامی با شش، هفت میلیون عضو، ده کاندیدا در تهران داشت.
فلان گروه با مثلا سی، چهل عضو کمتر یا بیشتر، ده کاندیدا معرفی کرده بود، ده نفر آنها با ده نفر اینها، به طور مساوی از رادیو، استفاده کردند. نمونه این عدالت را در کجا میبینید؟ در سوئد، تونس و شوروی میبینید؟ در کجا میبینید که حزب هشت میلیونی و به پشتوانه اکثریت مردم که دهنفر کاندیدا داشت، ده دقیقه از رادیو صحبت کند و یک حزب ده، پانزده نفری هم با ده کاندیدا به طور مساوی وقت رادیو و تلویزیون را بگیرند؟
حرفی نداشتیم، همانها به رادیو آمدند. مثلاً دختری آمد و گفت: ما نیامدیم بحث کنیم که کاندیدای ما موفق شود، میدانست موفق نمیشود. با سی یا چهل رأی که آدم موفق نمیشود. میگفت: آمدهایم تا حرفهایمان را بزنیم، چه حرفی زد؟ شروع به فحش دادن کرد که دولت مرتجع است، دولت محافظهکار است. نوکر امپریالیسم است. اجازه سقط جنین را به ما نمیدهد. از این حرفهایی که من خودم از رادیو شنیدم، واقعآ ناراحت شدم که این چه وضعی است؟ باز هم آقایان رفتند آن طرفتر نشستند و گفتند آزادی نبود و این انتخابات به ما اجازه فعالیت نداد، خیلی شرمآور و تأسفبار است، همه دنیا دارند میگویند آزادی ایران به حد بیبندو باری رسیده و افسار گسیختگی شده است، اما این آقایان داد و بیداد بلند کردند که انتخابات در جوّ دموکراتیک نبود.
گفتید دموکراتیک باشد و گفتیم باشد و جمعیت به آن کوچکی به صورت آزاد آمد رأی داد و روی صندوق هم حرف زد. ولی دیدید که کسانی که از انقلاب و نهضت اسلامی عصبانی هستند و میخواهند اسلام را بکوبند و انقلاب را بدنام کنند، هیچ محملی ندارند.
به هر حال از این چیزها نهراسید، ناراحت نشوید، فقط بیدار و هوشیار باشید و تبلیغات غلط و کور و بیهدف شما را گول نزند. محیط آزاد است و بگذارید حرفهای خود را بزنند. شما خودتان سبک و سنگین کنید، ببینید چه چیز از آب درمیآید. البته اگر دولت و حکومت اسلامی ما موفق شود که آینده خوبی ترسیم بکند، کشوری بسازد، مملکتی بسازد، حقوق مردم را بدهد و حقوق از دست رفته را بدهد، متجاوزین را سرجایش بنشاند، دیگر این حرفها هم نیست. اگر عرضه این کار را نداشته باشید، اینها بیشتر از این میگویند. ممکن است اصلا حرف نزنند. اما امیدواریم کارشکنی و چوب لای چرخ دولت گذاشتن و مانع در راه حرکت انقلابی ایجاد کردن، نباشد تا دولت مجبور نشود کارهایی را که نمیخواهد، انجام دهد.
نمیخواستیم روزنامه آیندگان توقیف شود، با آن که میدانستیم چاپخانهای توقیف روزنامهکه چاپ میکند، مال داریوش همایون است که هنوز گرداننده سازمان سیا در آیندگانایران است. اموال داریوش همایون، مصادره دولت است. همان کسی که مقاله اهانت به امام را به روزنامه داد، مصادره اموال او از همه اموال باید زودتر بشود، ما اگر مصادره نمیکردیم، به ملاحظه این بود که نگویند جلوی یک روزنامه را که در آنجا چاپ میشد، گرفتهاند. اما وقتی پررویی و پردهدری را از حد بگذرانند، چاره چیست؟ به این شکل درمیآید. من به طور رسمی تذکر میدهم، اگر استفاده از آزادیها در حد معقول و منطقی و حق باشد، مطمئن باشند، همه گروهها ولو پنج نفر یا دو نفر یا یک نفر باشد، جلوی حقشان را نمیگیرند، دولت و شورای انقلاب و هر مقام دیگری اجازه کنترل و سانسور اینها را ندارد.
اگر به صورت شارلاتانی و بیبندوباری و مزاحمت و ایجاد موانع و اشکال در راه انقلاب باشد، قابل تحمل نیست. برای هیچ کشور دموکراتیک و آزادی قابل تحمل نیست.
حرفهایم را به پایان میبرم. پس بحث ما این شد که اجتماعی صحیح است که افرادش ساخته شده باشند و موجودات صحیح و سالمی باشند. اسلام به این نکته توجه میکند و به انسان سازی اهمیت میدهد و شخصیت انسان را حفظ میکند تا در اثر عوامل غلط، یک شخصیت کوبیده نشود و یک شخصیت بیجهت بزرگ نشود. نه مستکبر و نه مستضعف داشته باشیم، انسان، طبیعی باشد و در حق طبیعی خودش حرکت کند. اسلام این را میخواهد و این هم توصیفی است. این راه را غرب و شرق نمیروند. این راهی است که اسلام میخواهد بپیماید.
والسلام علیکم و رحمة اللّه برکاته
[1] ـ سوره ابراهیم (14)، آیه 24
[2] ـ سوره حجرات (49)، آیه 13
[3] ـ سوره نساء(4)، آیه 95
[4] ـ سوره زمر(39)، آیه 9
[5] ـ سوره انعام (6)، آیه 52
[6] ـ سوره انعام (6)، آیه 52
بسم اللّه الرحمن الرحیم
«اَلْحَمْدُلِلّهِ وَ اَلصَّلوةُ عَلی رَسولِ اللّهِ وَ آلِهِ اَجْمعین»
«اَلَمْ تَرَکیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کلِمَةً کشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ اَصْلُها ثابتٌ وَّ فَرْعُها فِی السَّمآءِ»[1] .
ادامه بحث بحثی که در این محفل مقدس مطرح شد، در زمینه ارزش ها و مکتب ها بود ارزش هاومکتب هاکه یک فصل آن را دیشب با شما صحبت کردم و خاتمه بحث و نتیجه صحبتم این شد که مکتب های آسمانی به خاطر برخورداری از ریشه علم و احاطه الهی از هر جهت آمادگی اداره بهتر جامعه را دارند و به همین دلیل، محتوم به بقا و دوام و ادامه وجودند.
نتیجه گرفتم که اساس دشمنی استعمارگران و استثمارچیان با نهضت های اسلامی از همین جا ریشه می گیرد که می بینند نهضت های دینی به آسانی قابل شکست نیستند و به فکر این افتاده اند که نگذارند نهضت دینی رواج بگیرد و اگر نهضت دینی رواج پیدا کرد، تلاش می کنند که محتوای نهضت را خالی و نهضت را پوچ و پوک کنند.
بنابراین وظیفه هر مسلمانی است که در این مرحله که نهضت ما به ثمر رسیده، با همه وجود، جلوی تعمدهای شومی که مسأله جدایی سیاست از دیانت و محکومیت دخالت روحانیت در سیاست را مطرح می کنند، بگیرد.
امشب بخش دیگری از این بحث را مطرح می کنیم و آن نقش انسان ساخته شده و با فضیلت در اجتماع است. یکی از مسائل بسیار مهم و اساسی روز است که این مسأله را درباره مکتب های مختلف جهان مطرح می کنیم. یک جامعه همان طور که فی البداهه می دانید، مرکب از افراد است؛ یعنی وقتی مجموعه یک مملکت، یک کشور، یک شهر و یک خانواده در نظر گرفته شوند، جامعه تشکیل می شود و اگر افرادی در آنجا نباشند، هیچ است.
لزوم سازندگیهمین اجتماع که شما در این صحن مقدس دارید، از مجموعه افرادی است منابع انسانیکه در اینجا حضور دارند، بنابراین جامعه ای را مترقی، سعادتمند، فاضل و کامل می دانیم که افراد آن و روابط افراد آن سالم و کامل باشد و جامعه ای منحط و بدبخت است که افراد و تشکیل دهندگان آن منحط و مرتجع و بدبخت باشند.
اگر این اصل بسیار بدیهی و روشن را بپذیریم، مسأله ای که می خواهم مطرح کنم، خیلی روشن و قابل قبول است و آن این است که مکتب ها موظف هستند به سازندگی افراد اجتماع اهمیت بدهند و تلاششان را روی ساختن افراد متمرکز کنند. اگر مکتب هایی را که برای اصلاح اجتماع تلاششان روی این متمرکز می شود که روابط اجتماعی را اصلاح کنند، بدون اینکه فرد را بسازند، این فرد قابل کوبیدن است، شما اگر با زور، قدرت، تزویر و تهییج مردم ـ بدون اینکه اصلاح شوند ـ آنها را وادار کنید که روابطشان را اصلاح کنند، این روابط که با حرکت قهری و فشار اصلاح شده، به محض اینکه قدرت تبلیغ و زور از پشت سر مطلب برداشته شود، دوباره جامعه به فساد می گراید، اما اگر از راه درست وارد شدید، انسان ساختید، انسان با فضیلت ساختید، افراد پاک و خوب و بدون آلایش بار آوردید، خود جامعه روابطش را اصلاح می کند، شکست ناپذیر می شود، آنجاست که مسأله اساسی، نظر، شخصیت انسان و هویت انسان در رابطه با اجتماع گل می کند. انسان با همان دید واقع بین خود از اول به این مطلب پرداخته و همت خود را روی انسان سازی و فردسازی آورده است.
امروز در مقابل ما دو مکتب و دو جریان اساسی و مهم وجود دارد که یکی مکتب «شرق» و به اصطلاح اردوی سوسیالیسم و یکی اردوگاه امپریالیسم و کاپیتالیسم و به اصطلاح «غرب» است. وقتی که مقایسه مختصری بین اسلام و این دو جریان کنید، ارزش مکتب خودتان را با آگاهی می فهمید و به آینده نهضت اسلامی امیدوار می شوید. اگر حرکتتان را در مسیر اسلامی ادامه بدهید، موفق می شوید. با این حساب، نگاه کوتاهی به انسان می کنیم.
تساوی انسان هااسلام در دیدگاه اول و نگاه ابتدایی به انسان چه می گوید؟ انسان ها از نظر طبیعی و روابط ابتدایی مساوی هستند. همه ما فرزند آدم و حوّا و از نسل یک پدر و مادر هستیم، همه ما در رابطه با خدا از نظر ابتدایی و طبیعی یکسان هستیم.
«یآ اَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقْناکمْ مِّنْ ذَکرٍ وَّ اُنْثی وَ جَعَلْناکمْ شُعُوبًا وَّ قَبآئلَ لِتَعارَفُوآ اِنَّ اَکرَمَکمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقیکمْ اِنَّ اللّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ»[2] .
یا به قول پیغمبر(ص) همه مردم مثل دندانه های یک شانه هستند، دندانه های یک شانه مساویند، این دو مرحله قبل از سازندگی است. یعنی در مرحله طبیعت انسانی، انسان ها از این جهت فضیلتی بر یکدیگر ندارند. ارزش ها یکسان است، اما از آنجا که انسان در دیدگاه قرآن، موجودی مختار و تصمیم گیرنده و خلاق است که سرنوشت نهایی اش را خود رقم می زند و خودش باید خودش را بسازد، قلمرو حرکت انسان، قلمرو آزاد است.
یعنی مسابقه ای بین افراد انسانی است که به طور طبیعی ارزش یکسانی دارند که در جریان عمل، با اختیار و تصمیم خود، می توانند ارزش های اضافی کسب کنند. انسان می تواند با تلاش خود تحصیل کند، در راه حق مجاهده کند، از گناه و فساد و تباهی بپرهیزد که هر یک از اینها برای انسان مولد ارزش است.
ما وقتی به قرآن نگاه می کنیم، می گوید: همه شما از یک آدم و مساوی هستید، دنبالش یک استثنا دارد و می گوید: «اِنَّ اَکرَمَکمْ عِنْدَاللّهَ اَتْقکمْ» یعنی ارزش و رسمیت به آن می دهد و آن ارزش، تقوا و فضیلت است.
باز در آیه دیگری می فرماید :
«لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ غَیْرُ اوُلِی الضَّرَرِ وَ اْلمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّهِ بَاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ فَضَّلَ اللّهُ اْلمُجاهِدینَ باَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسهِمْ عَلَی اْلقاعِدینَ دَرَجَةً وَّ کلاًّ وَّعَدَ اللّهُ الْحُسْنی وَ فَضَّلَ اللّهُ اْلمُجاهِدینَ عَلَی اْلقاعِدینَ اَجْرًا عَظیمًا»[3] .
یعنی همان انسان های مساوی که در آن آیه گفتیم، در یک ریشه شریک و مساوی هستند، وقتی که در صحنه عمل می آیند، این انسان ها با جهاد و مبارزه و تلاش در راه حق، کسب فضیلت می کنند، پس ارزش اکتسابی برای انسان مهم است؛ یا ارزش دیگری برای انسان از قرآن می فهمیم که می گوید :
«اَمَّنْ هُوَقانِتٌ انآءَ اللَّیْلِ ساجِدًا وَّ قآئمًا یَّحْذَرُ اْلاخِرَةَ وَ یَرْجُا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ اِنَّما یَتَذَکرُ اوُلُوا اْلاَلْباب»[4] .
آیا افراد دانا و عالم و متخصص و دارای فضیلت و هنر خاص، با کسانی که نمی دانند و نمی فهمند و جاهلند، یکسان هستند؟ نه، نمی بینید آنجا که به طور طبیعی به انسان نگاه می کند، انسان ها یکنواخت هستند و آنجا که مسائل در مرحله عمل و تلاش و حرکت اختیاری، مطرح می شود، قرآن ارزش های اکتسابی را برای انسان قائل می شود و انسان را با عمل، تقوا، تلاش، مجاهده و مبارزه در راه حق و تحصیل علم و فن دارای امتیاز می نماید. این ارزش ها در اسلام وجود دارد. ارزش های دیگری هم هست که خواهیم گفت.
بنابراین اسلام برای ساختن یک اجتماع سالم با این ریزه کاری هایی که اشاره کردم، از ناحیه عمل وارد می شود؛ یعنی می خواهد جامعه ای بسازد که افراد آن خودشان را ساخته باشند و افراد در جامعه پاک، با فضیلت، متقی، مبارز و عالم جلوه کنند. اگر ما چنین جامعه ای بسازیم و معیارها را فضیلت و ارزش قرار دهیم، جامعه ساخته شده ما آن قدر قوی و نیرومند و آن قدر سالم و پاک و آن قدر با فضیلت است که مدینه فاضله افلاطون و بهشت موعودی که در دنیا دنبالش می گردند، در چنین اجتماعی پیدا می شود. این رویه ای که اسلام انتخاب کرده است، آن رویه ای است که سابقه آن را فقط در مکاتب آسمانی می توانید پیدا کنید. از این گونه مسائل که بگذریم، بقیه ارزش های غلطی که در جامعه مطرح است، از نظر اسلام کوبیده و له شده است.
این حرف ها را اسلام موقعی زده است که معیار ارزش در جامعه چیزهای دیگری بوده است. پول، قدرت، ریاست، قدرت جسمی، طبیعی و رشد نیافته و بسیاری از چیزها که ملاک فضیلت و ارزش بوده، در جامعه اسلام کوبیده شده است. در جامعه ای که اسلام طلوع کرد، قدرت مال، قدرت ثروت، قدرت ریاست، قبیله و عشیره و ارتباط می توانست حقوق انسان ها را تعیین کند، اسلام با اینها به شدت جنگید. وقتی معیاربندی می شود، از نظر اسلام یک فقیر به دلیل فقرش با ارزش نیست و بی ارزش هم نیست و یک انسان متمکن، اگر تمکنش مشروع باشد، به دلیل تمکن مشروعش، فضیلت اضافی ندارد. اما هر یک از اینها اگر متصل به تقوا، علم و تلاش در راه حق باشند، فضیلت دارند، پیغمبراکرم(ص) در نهایت حساسیت مواظب بود که ارزش های غلط انسان ها را گنده نکند و باز در نهایت حساسیت مواظب بود که صفت های ساخته شده ذهن بشر، شخصیت انسان ها را نکوبد.
کارهایی بسیار کوچک و روزمره در زندگی پیغمبر(ص) و ائمه(ع)، در رابطه با این مسائل دیده می شود که خیلی جالب و آموزنده است.
اگر پیغمبر(ص) می دیدند، انسانی دارد شخصیت خودش را در مقابل یک ثروتمند یا زورمند خرد می کند، به شدت خشمگین می شد و می فرمود جامعه ای که افرادش این طور بی شخصیت باشند، به درد نمی خورد. اگر می دید یک نفر دارد تملّق می گوید، دستور می داد به دهن کسی که تملق می گوید، خاک بپاشند.
ابوذر در مجلس عثمان نشسته بود، دید شاعر یا کس دیگری نشسته است و دارد از عثمان مداحی می کند، ابوذر مشت خاک یا خاشاکی، پیدا کرد و به صورتش ریخت، عثمان عصبانی شد، گفت: چرا چنین می کنی؟ گفت: من دستور پیغمبر(ص) را انجام دادم. پیغمبر(ص) فرمود: خاک به دهن انسان متملّق بریزید. از دهانی که تملّق بیرون می آید و زبانی که تملق می گوید، شایسته انسان نیست، باید بسته شود. برای اینکه تملّق شخصیت خود انسان را خرد می کند و شخصیت کسی را که درباره آن تملّق می کنید، بی جهت بزرگ می کند. یک انسان را مغرور و یک انسان را ذلیل می کند و اسلام با هر دوی آنها مخالف است. یعنی اجازه نمی دهد که بی جهت از یک نفر تعریف بشود که شخصیتی به خود بگیرد که کاذب باشد. یک نفر هم خودش را به خاطر پول یا قدرت ذلیل و حقیر کند. هر دو گناه است، این در مورد ابوذر و پیامبر(ص).
علی بن ابیطالب(ع) نشسته بودند؛ یکی جلویشان آمد و شروع به مداحی کرد. حضرت فهمید که راست نمی گوید، فرمود :
داستانی ازمن از این چیزهایی که تو داری می گویی کوچکتر هستم و از این چیزهایی که امام علی(ع)در فکر تو دارد می گذرد و در عقیده تو و در خیال تو درباره من است، بزرگتر هستم، یعنی اینکه تو داری صفاتی را برای من می گویی که صفات خداست و من کوچکتر از این هستم و غلّو می کنی. اما آن چیزی که در ذهن تو است و خیال می کنی، با این تملق ها و چاپلوسی ها تحت تأثیر قرار می گیرم و تو را دوست می دارم و به تو خدمت می کنم و در مقابل این تملّق و چاپلوسی تو چیزی به تو می دهم، اشتباه می کنی. من از این بزرگتر هستم، من شخصیتی نیستم که تحت تأثیر اظهاراتی غلط، خودم را گم و از حد تجاوز کنم.
ببینید چقدر مواظب است! اینها چیزهای کوچکی است. اما وقتی با معیار مکتبی بسنجید، می بینید خیلی باارزش است، گاهی علی بن ابیطالب(ع) مثلا در خیابان راه می رفت و می دید طبق مرسوم قبل محیط کوفه که تحت سلطه امرای ایران بود، مردم عادت داشتند ـ آقا تازه از مدینه آمده بود و امام را نمی شناختند، روحیاتش را نمی دانستند ـ وقتی آقا حرکت می کرد، یک عده دنبال آقا راه می افتادند، آقا فرمود: این چه وضعی است که شما درست کرده اید؟ وضعی که شما در قدیم داشتید، ضررش این بوده است که پشت سر این آدمهایی که راه می رفتید، آنها را مغرور می کردید که برای خودشان شخصیت کاذب می خواستند و خودتان را از یک انسان معمولی حقیرتر می کردید. بنابراین هر دو کار غلط است، نباید به کسی شخصیت اضافی داد و کسی حق ندارد شخصیت خود و شخصیت دیگران را به طریق اولی خرد کند.
یک روایت از پیغمبر(ص) است که امام صادق(ع) نقل می کند. می فرماید :
پیغمبر(ص) فرمود: «مِنْ تَواضِعُ لِغَنیینَ الْغَناهذ وَ قَدْ ذَهَبَ یا ثُلثُ دینَه» کسی که در مقابل ثروتمندی به خاطر ثروتش تواضع و خضوع بکند، دو ثلث دین خود را از دست می دهد و این گناه است. کسی که از امام صادق(ع) شنید، گفت :
تواضع و فروتنیآقا واقعآ این است؟ مگر این چه گناهی است که دو ثلث دین انسان را از دست می دهد؟ امام فرمود: تازه این در صورتی است که آدم خودش عقیده نداشته باشد. اگر معتقد باشد و شخصیت پولدار را قبول داشته باشد، تمام دینش را از دست داده است. اگر فقط به زبان و با بدن باشد، دو ثلث را از دست می دهد و اگر با قلب و فکر تواضع کند که دیگر دین ندارد. یعنی می توانید دین را در یک انسان معمولی و معتدل مجسم کنید.
ممکن است یک آدم پولدار، شخص شریفی باشد که بشود احترامش کرد، بحث آن نیست. اگر کاذب نباشد که اکثرآ خوب است. اگر این باشد، معیار نیست. مطلب این است که اگر به خاطر پول، ثروت و قدرت، از کسی تجلیل کنید و احترام کنید، غلط است، به انسان ارزش ندادید، به پول ارزش دادید. اگر کسی در مقابل یک قدرتمند اسلحه به دوش و مستبد، تواضع کند، این تواضع در مقابل بت است، در مقابل قدرت است، نه در مقابل انسان، این بت پرستی و ضد دین است، شما را به خدا اگر جامعه اسلامی ما می خواست این جمله را پیاده کند، چه از آب در می آمد؟ این تعظیمهای بی جایی که پنجاه سال عده ای از مردم ما در مقابل خاندان کثیف پهلوی و اطرافیانشان کردند، از این خطی که پیغمبر(ص) اسلام کشیده، تجاوز کرده است، اگر مسلمان بودند و این طور رفتار نمی کردند و تأکید هم نمی شد و دست و پای اینها را نمی بوسیدند و حیثیت خود را در مقابل اینها خرد نمی کردند، از بچه های یک ماهه تا پیرزن فرتوت هشتاد ساله شان را مثل خدا نمی پرستیدند، آنها رویشان زیاد نمی شد که خودشان را خدایگان بگویند و از مردم توقع بردگی داشته باشند. ببینید راه سازندگی کجاست و اسلام از کجا وارد می شود.
این در صورتی است که انسان خودش را تحقیر کند، اما اگر دیگری را تحقیر کند. «مَنْ حَقَر مُؤمِنَ اَوْ مؤمِنَةَ وَ فْقِر».
کسی که یک زن مسلمان یا مرد مؤمنی را به خاطر فقرش تحقیر کند، روز قیامت که می شود، خداوند او را لخت و عریان و رسوا در صحرای محشر می آورد که چرا انسانی را تحقیر کردی؟ انسانی که استحقاق تحقیر نداشت.
پیامبراکرم(ص)آن اوایل که پیغمبراکرم(ص) آمده بودند، یک عده از این فقرا دور وفقراپیامبر(ص) جمع شده و مسلمان شده بودند، اشراف جزیرة العرب که دیدند اوضاع پیغمبر(ص) دارد پیش می رود، به فکر افتادند که به پیغمبر(ص) نزدیک شوند، پیغام دادند و پیغمبر(ص) فرمود: بگویید بیایند، آمدند، پیشنهاد دادند، پیشنهاد آنها این بود که فقرایی که دور شما جمع شدند، طبقه شان با ما سازگار نیست، یا اینها را رد کن یا وقت ملاقات آنها را با ما جدا کن تا بتوانیم دور تو بیاییم و با هم صحبت کنیم. به محض اینکه این پیشنهاد مطرح می شود، قرآن با عتاب به پیامبر(ع) آیه نازل می کند :
«وَ لا تَطْرُد الَّذینَ یَدْعُونَ رَبّزهُمْ بالْغَدوةِ وَالْعَشیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْک مِنْ حِسابهِمْ مِّنْ َشْئٍ وَّ ما مِنْ حِسابک عَلَیْهِمْ مِّنْ َشْئٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکونَ مِنَ الظّالِمینَ»[5] .
مبادا انسان های شریفی را که دور تو را گرفته اند، به دلیل فقر و محرومیتشان از خودت دور کنی و قدرت دیگری را جذب کنی. رابطه اینها با خدا خوب است.
«وَ لا تَطْرُد الَّذینَ یَدْعُونَ رَبّزهُمْ بالْغَدوةِ وَالْعَشیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْک مِنْ حِسابهِمْ مِّنْ َشْئٍ وَّ ما مِنْ حِسابک عَلَیْهِمْ مِّنْ َشْئٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکونَ مِنَ الظّالِمینَ»[6] .
به دلیل اینکه فقیر هستند، حق نداری روابط اینها با خودت را تضعیف کنی. هر چه هستند، بنده با فضیلت خدا هستند.
این اسلام است، حالا کم کم جلو می آیم و مطلب را روشن تر می کنم، اگر جامعه ای این طوری ساخته شود و افراد آن شخصیت اسلامی خود را با معیار صحیح درک کنند، این افراد را نمی شود استثمار کرد، نمی شود استبداد کرد. نمی شود به آنها زور گفت، نمی شود به حقشان تجاوز کرد و شخصیت اضافی نمی تواند در چنین جامعه ای رشد کند و این مهم است.
اگر دنیای اسلام این رویه را ادامه دهد و اگر تبلیغات و هنر و فرهنگ ما بر این اساس رشد کند، یک روستایی، یک دهاتی و یک کارگر به خودش حق می دهد که در مقابل اولین شخص کشور ـ هر کس می خواهد باشد ـ و در مقابل بزرگترین قدرت کشور بایستد و حقش را مطالبه بکند.
باید عواملی را که انسان را ضعیف می کند و شخصیت انسان را له می کند، خرد کرد و از بین برد. ادبیات، فرهنگ و فیلم و هر چیزی که شخصیت انسان را به پول، قدرت، روابط فامیلی، گروه و فکر وابسته کند، ضداسلامی است و باید محکوم شود.
البته عرض کردم، این طور نیست، که کورکورانه بگوییم، همه انسان ها مساوی هستند. معیار فضیلت داریم. اسلام اجازه نمی دهد که یک انسان با تقوا، هم دوش یک انسان فاسق و فاجر باشد. به تقوا میدان می دهد و می گوید یک با تقوا می تواند پیشنماز باشد، می تواند شهادت بدهد، شهادتش را بپذیرید، می تواند ولایت داشته باشد، ولایتش را بپذیرید، یک انسان فاجر نمی تواند پیشنماز باشد، یک انسان فاسق نمی تواند شهادت بدهد، شهادتش قابل قبول نیست، اینها در یک ردیف نیستند، تفاوت دارند، معیارها صحیح است، یعنی مسابقه اینجاست، آنجایی که مسابقه این است که انسان از راه پول، از راه رابطه و از راه غلط شخصیت کسب کند، جامعه به فساد می گراید.
برادری درپیغمبر اکرم(ص) در عمل مقّید بود. یکی از کارهای بزرگی که پیغمبر(ص) صدراسلامکرد و ما از آن سطحی می گذریم، این است که وقتی به مدینه آمد، دستور داد مسلمانان با هم قرارداد برادری و برابری ببندند، صیغه اخوت جزو مستحب هایی است که باید انجام بدهیم. هر کسی طبق فکر خود در طبقه خودش برادر پیدا کرد، یک پولدار با پولدار، ضعیف با ضعیف، قوی با قوی برادر شد. پیغمبر(ص) دید اینها می خواهند این گونه با هم قرارداد ببندند، فرمود: این کار هدف مرا تأمین نمی کند. بگذارید من این قرارداد را ببندم. دست یکی از اشراف را می گرفت و با یکی از عرب های بدوی و محروم، برادر می کرد. قرارداد برادری می بست، آن وقت که قرارداد می بست، شرط او این بود که این دو مثل دو برادر با هم رفتار کنند، به خانه همدیگر بروند، به مهمانی همدیگر بروند و شرایط دو برادر را با هم انجام دهند، اگر نمی رفتند و قطع صله رحم می کردند، گناهکار بودند. با یک کار مستحبی، یا سنتی که الان برای ما هیچ جلوه نمی کند، طبقات را درهم آمیخت و طبقات محروم و ضعیف را با آنهایی که گردن کلفت های جزیره بودند، چنان مخلوط کرد که بین محرومان و مستکبران رفاقت خانوادگی ایجاد کرد، اینکه از این مرحله چه استفاده هایی کرد؟ در این قصه ببینید.
ما این مسأله را در مقابل مکتب های دیگر می گذاریم، در مقابل مکتب های شرقی و غربی، غربی ها، امپریالیسم و کاپیتالیسم، استعمارگران ، آنها که تکلیفشان روشن است، آنهایی که حکومت آنها با پول قدرت و سرمایه است. هر قدر بیشتر متمکن باشند، شرارتشان بیشتر است و وضعشان روشن است که به سراغ آنها می رویم، سوسیالیسم ها که ادعای آزادی و برابری و برادری دارند و می خواهند جامعه را آن طوری بسازند، از این طریق وارد نمی شوند، روی شخصیت انسان تکیه نمی کنند، در مکتبشان شخصیت انسان له شده است، انسان را مثل برگ درخت، یک پدیده طبیعی می دانند که تحت تأثیر ابزار تولید حرکت می کند و روبنایی از زیربنای حرکت اقتصادی است. لذا می بینید در کشورهای سوسیالیسمی، آزادی به این معنا که در دنیا مطرح است، وجود ندارد، انتخابات، آزادی، اظهار عقیده و بیان، نیست.
مقایسه بااصل، برای آنها جامعه و فرد هضم در اجتماع است، حتی فرد برای مسکن مکاتب دیگرهم نمی تواند در مقابل مصلحت جامعه حق انتخاب داشته باشد. مثل یک فنر در یک ماشین بزرگ است. البته این ماشین مال همه است. اما اشکال کار این است که به شخص و فرد و شخصیت انسان به طور آزاد و انسانی اهمیت داده نمی شود. نه اینکه در غرب به این نکته توجه نشده است. خوب هم توجه شده است. ولی روانشناس ها و جامعه شناس های غربی، خوب فهمیده اند که جامعه ای که شخصیت افراد آن محفوظ باشد، این جامعه استثمار نمی شود و نمی شود آن را استعمار کرد. اصول برنامه ریزی شده در غرب، برای کوباندن شخصیت های جوامع تحت استعمار است، وقتی فرانسوی ها در الجزایر حکومت می کردند، یک برنامه وسیع داشتند، برای اینکه شخصیت الجزایری ها را خرد کنند که به فکر قیام در مقابل فرانسه نباشد؛ الان غربی ها خودشان را انسان های ممتاز می بینند.
اگر بروی و با آنها بنشینی و صحبت کنی، می بینی ذهن مردم در کشورهای اروپایی و آمریکایی این است که اصولا ملل شرقی از لحاظ ارگانیسم بدن از غربی ها ضعیف تر هستند و قابل مساوات با آنها نیستند. در تبلیغاتشان سعی می کنند، شخصیت اجتماعات شرقی را بکوبند که مبادا به فکر قیام در مقابل آنها بیفتند، تا این حد هستند که یکی از آنها تا چند سال پیش این طور بود، هنوز هم هست، اسمش را نمی برم، مثلا فلانی در آمریکا ده هزار دلار حقوق می گیرد، اگر به او مأموریت بدهند که به ایران یا عراق یا یک کشور شرقی برود، به عنوان حق توحش یعنی زندگی کردن در میان وحشی ها، حقوق گزافی مطالبه می کند. از کشورهای خود ما می گیرد، مثلا یک گروهبان آمریکایی که آنجا حداکثر پنج هزار دلار می گیرد، و این مبلغ درآمد همیشگی او است، در شرق، حقوق یک سالش را در یک ماه می گیرد.
حقوق هایی را که می دادند، این طور بود. می گفتند: حقوقتان این است، واقعآ باور کردند، تبلیغاتشان روی این مسأله متمرکز شده بود که جوامع شرقی مللی هستند که از لحاظ فکری و اصولا ارگانیسم بدنشان قدرت تحمل افکارهای متمدن را ندارد و این تلاش را هنوز هم می کنند. همین الان نمی دانید در کشورهای اروپایی، علیه انقلاب شما که در دنیا نظیر آن را نمی بینند که این قدر تلفاتش نسبت به نتایجی که گرفته است کم باشد، این قدر مردم آگاه باشند، به حسادت افتادند و دایمآ دارند به رخ دیگران می کشند و تحقیر می کنند، چیزهایی می نویسند که صلاحیت خودشان را دارد و مناسب خودشان است. این، آن چیزهایی است که نمی خواهم در اینجا مطرح کنم. موقعی که فرانسوی ها در الجزایر حکومت می کردند، یک تشکیلات مفصل روانشناسی درست کرده بودند که از این طریق روحیه مردم را تضعیف کنند. ببینید، چه می کردند!
خیانت یکشخصی به نام «پروفسور پورو» (A. porot) که از نامردهای جنایتکار تاریخ دانشمندمزدوراست، در الجزایر مؤسسه تحقیقاتی درست کرده بود، برای اینکه علم را در خدمت کوبیدن انسان قرار بدهد. نتیجه سیسال تحقیقش را منتشر کرد و گفت : نه تنها الجزایریها، بلکه همه مردم شمال آفریقا، در مغرب و تونس و بقیه جاها، از لحاظ مغز و حرکتهای مغزی تحت تأثیر «دیانسفال» (Diansphall) و نه «کرتکس» (Cerebral Cortex) هستند. درست در مقدمه دو مرحله است: یک مرحله حرکت تحت تأثیر دیالسفالهاست که نوعآ حیوانات هم این را دارند، درکهای ابتدایی و طبیعی که انسان دارد، از آن مرحله است، اگر انسان کار و تلاش و فعالیت کند، یک مقدار که تکامل کرد، پروتکس مغز انسان تقویت میشود و آن قسمت که تقویت شد، حرکتهای عالیتر و فعالیتهای فکری بالاتری میکند. آن به اصطلاح دانشمند و محقق از تحقیقاتش نتیجه میگیرد که در شمال آفریقا، اصلا قسمت پروتکس رشد نمیکند ودر همان حد حیوانات نسبتآ عالی فعالیت میکند. دانشگاه، علم، آزمایشگاه و تحقیق روانی چنین نتیجهای میدهد. گروه عظیمی درست کرده و عملیات مردم الجزایر را مطالعه میکرد، جرمها و گناهانی را که کردهاند، مطالعه کرد.
فقرودینبعد از مدتی مطالعه جرم شناسی نتیجه میگیرد و میگوید: جرمهای مردم الجزایر را که نگاه میکنیم، این مردم اصولا جانی بالفطره هستند، جانی بالفطره بحثی هست که آیا در بین انسانها داریم یا نداریم؟ یعنی آیا هیچ انسانی هست که از مادرش که متولد میشود، بالفطره جنایتکار باشد و نشود اصلاحش کنیم. این شخص که اسم خودش را دانشمند میگذارد، ادعا میکند مردم الجزایر بالفطره جنایتکار هستند، دلیل آن چه بوده است؟ دلیلش این است که آمار جنایات و گناهها و جرایم الجزایر را میگیرد و با فرانسه میسنجد، میبیند اینجا زیاد هستند، حاضر نیست تسلیم این واقعیت شود که این مردم بسیاری از گناهها و جرمهایشان معلول فقرشان است؛ یعنی در اثر فقر زیادی که استثمار بر اینها تحمیل کرده و این مردم را به نان شب محتاج کرده، یک انسان محتاجی که در خانهاش هیچ ندارد، زن و بچهاش گرسنه هستند، لباس ندارد، ولی میبیند پانصد هزار فرانسوی در کشور ریختهاند و دارند مردم را غارت میکنند، یک عده از مردم بومی هم با آنها ساختهاند که دارند میخورند و میبرند، یک آدم که قدرت تحمل ندارد، ضربه میزند و اموال آنها را میگیرد. به هر شکلی که میتواند با آنها رفتار میکند که حق خودش را بگیرد که ابوذر میگوید: من تعجب میکنم کسی که نان در خانه ندارد، چطور شمشیر نمیکشد که به جان مردم بیفتد؟
روایتی از امام صادق(ع)، خیلی جالب و آموزنده است. امام میگوید: یک روز صیادی آمده بود و کنار امام صادق(ع) نشسته بود، امام از او پرسید: شغل تو چیست؟
گفت: من صیادم، گفتند: چه صید میکنی؟ گفت: مرغها یا حیوانات را صید میکنم. حضرت فرمودند: اگر تجربهداری، برای ما از عالم خودت وصف کن. گفت: یک تجربه دارم و آن اینکه بیشتر مرغهایی به دام من میافتند که بچه دارند، این مرغها که برای پیداکردن طعام برای بچههایشان از دام نمیترسند، نزدیک میآیند و در دام میافتند، این جمله را که گفت، امام سه بار گفت : «هَلَک صاحِبُ الْعیال»
یعنی انسان عیالواری که نمیتواند زندگیش را تأمین بکند، در معرض خطر است و هلاک میشود.
الجزایریها تحت فقرشان ـ فقری که طبیعی نیست، فقری که از طریق استثمار فرانسویها تحمیل شده بود ـ ناچار بودند دست به دزدی و چاقوکشی و جنایت بزنند، آن وقت آن عالم دانشمندنما میآید، تحقیقات میکند و میگوید اینها جانی بالفطره هستند. میگوید: یک روستایی الجزایری شکم دوستش را برای یک دانه انجیر پاره میکند. بعد وقتی الجزایریها پیروز شدند و انقلاب آنها نزدیک بود به ثمر برسد و بعد از ثمر رسیدن، یک دفعه آمار جنایات و جرمها در کشور پایین کشید. آن روز که مقایسه کردند، دیدند آن روستایی که دیروز به خاطر یک دانه انجیر چاقو کشید، امروز همه هستیاش را که مثلا یک گوسفند بود، وقتی یک گروه چریکی از نزدیک روستا عبور میکردند، گوسفندش را به اینها میداد و میگفت: شما که در راه ما میجنگید، ببرید، بخورید. الاغی را که همه هستیش بود، به آنها میدادند که تفنگ، مهمات و کولهپشتیشان را سوار الاغ بکنند و ببرند.
یک روستایی که آن روز برای یک دانه انجیر شکم پاره میکرد، هستیش را تقدیم یک گروه چریکی میکرد. الجزایریها اینطور میکردند، فرانسویها اینجا که میرسیدند، مات میشدند که مردمی که اینطوری عمل میکردند، چطور اینطوری شدند؟
خدمات فداکارانهشما در جریان انقلاب اسلامی خودمان از این نمونهها خیلی دیدید. به وایثارگرانهجزیره خارک رفته بودم. آنجایی که مرکز صدور نفت است، قبل از پیروزی انقلاب، عده زیادی از کارگران نفت دور من جمع شدند. پول زیادی داشتند، میگفتند این پول را دولت به ما داده است، یک ماه حقوق اضافه هم داده است که اعتصاب نکنیم، ما حقوق را گرفتیم اما نمیخواهیم مصرف کنیم، خودمان نمیخواهیم خرج کنیم. میخواهیم در راه انقلاب خرج کنیم، هم اعتصاب میکنیم و هم این پول را به انقلاب میدهیم. مردم جزیره خارک از عقب افتادهترین مردم ایران هستند. یعنی جایی درست وسط دریاست که به خاطر اهمیتش سازمان امنیت نمیگذاشت آنجا پای هیچ مبلغی باز شود. همان مردم نادان، همان مردم بیسواد که در دل خلیج فارس زندگی میکنند و به خاطر یک تومان اضافه حقوق در مواقع عادی و غیر عادی به خود فشار میآوردند، برای انقلاب خرج میکنند.
پاسداران انقلاب در جاهای دیگر، مجانی یا شبهمجانی دارند شبانه روز تلاش میکنند و جانشان را به خطر میاندازند و اینها، همان کسانی بودند که در گذشته و بعدآ هم اگر محیط باز خراب شود، حاضر هستند از حقوقشان صرف نظر کنند.
این نهایت رذالت و نانجیبی است که یک محقق، جامعهای را اینطور مطالعه کند و بخواهد تحقیر کند، شخصیت این جامعه را بکوبد، بگوید اینها انسان نیستند، اینها کمتر از انسان هستند. ولی جامعه و افرادی که اینطوری هستند، اگر در مسیر صحیح بیفتند، شخصیتشان رشد پیدا میکند، اروپاییها، غربیها و استثمارگران، فهمیدند که چطور مردم را تحقیر کنند. تحقیقات میکنند و تحقیقاتشان را منتشر میکنند، همان الجزایریها خیلی تکامل یافتند. آفریقا خیلی تکامل یافت. اگر یک مغز تکامل یافته آفریقایی را برداریم، خواهیم دید نصف آن مثل مغز کامل یک اروپایی است.
نتیجه تحقیقات در آن آزمایشگاهها گم میشود. درباره ما هم عین همینها را میگویند. این حرفها ریشهدار است. برای تحقیر ملتها و برای شکستن شخصیت ملتها، با انسانها این گونه برخورد میکنند و فضیلت انسان را اینطوری مینویسند. ولی علیابن ابیطالب(ع) در مواجهه با هر انسانی میگوید :
تو خیال میکنی که همین مجسمه شصت کیلویی هستی، تو به اندازه یک جهان هستی. واقعیت انسان این است، برداشت اسلام از انسان این است که هر وقت با یک انسان مواجه میشوی، بگو این انسان به اندازه یک جهان است، اگر آسمان، زمین و افلاک جمع شوند و اگر ظرفیت وجود انسان در مسیر خود حرکت کند، ظرفیت انسان بیشتر است. اگر این برداشت مکتبی از انسان را با آن برداشت مکتبی که غرب میکند، مقایسه کنید، میبینید انسان مرفه را به صورت یک موجود لذتبر و شهوترانو انسان ضعیف و مستثمر را به صورت یک حیوان بارکش و باربر میخواهد.
در مقابل مکتب ماتریالیسم و مادی شرق است که انسان را پدیده حرکت ابزار و تولید و یک شیء جالب به دنبال ابزار تولید میسازد. اخلاقش نسبی است، فکرش نسبی است، مذهبش نسبی است. تمام دستاوردهای انسان، حتی مبارزهاش تابع طبقه است و نیروی طبیعی ابزار تولید است. آن مکتب اینطور و اسلام آن گونه با انسان برخورد میکند. با این برخورد صحیح، اگر به اسلام ارج بگذاریم و دین خودمان را به صورت یک سری مقررات ساده و سطحی و شعارها و ظواهر سطحی خیال کنیم، ظلم کردهایم. بیجهت نیست که غربیها از نهضت اسلامی ما ترسیدهاند.
آنهایی که یک مقدار انصاف دارند، متفکرهای آنها که گاهی با اینها برخورد میکردیم، تعجب و حیرت خودشان را از این انقلاب مخفی نمیکردند و در مذاکرهای که با مردم معمولی میکردند، از رشد مردم تعجب میکردند. خودم هم عقیدهام همین است. یعنی فکر میکنم این مردمی که قرنها به سرشان خورده و فکرشان کوبیده شده است، ظرف همین یکی دو سال، این قدر رشد کردهاند که اعجابانگیز است. مردم خوب میفهمند و خوب درک میکنند و شعارهای خوبی را انتخاب میکنند. الان وقتی برخورد میکنیم، میبینیم اکثریت مردم حتی روستاییان، مسائل داغ سیاسی و ریزهکاریها را میفهمند.
من در همان سفر جنوبم که برای حل مسأله نفت در زمستان برای سوخت ماجرایی ازداخلی که اعتصاب شده بود، رفته بودم، در جنوبیترین منطقه خوزستان، به اعتصاب نفتبندر ماهشهر که رسیدیم، تازه شاه یک نیرنگ زده بود و بختیار را سرکار آورده بود. آدمی که به صورت ظاهر، سابقه مبارزه داشت و با دولت مخالف بود. شاه او را سرکار آورد که مردم را گول بزند و مردم بگویند الان مخالف دولت آمد و سابقه دارد. بنابراین باید با او بسازیم. فکر میکردیم دچار مخمصه شدهایم و باید خیلی روشنگری کنیم که مردم بفهمند این حیله است.
شب که رادیو این خبر را اعلام کرده بود، ما در خوزستان بودیم. بعد خیلی سریع به بندر ماهشهر رفتیم. در آن نقطه دورافتاده، مردم و عربهای سوخته، سیاه و آفتابزده، به استقبال هیأت امام آمده بودند. برخوردی که با ما داشتند، خیلی جالب بود. اتفاقآ بختیاریها در آنجا زیاد هستند. یعنی از ایل بختیار، از منطقه بختیاری به آنجا رفتند و کارگر شدند. ما فکر میکردیم در منطقه بختیاری مشکلتر است و یک عده به طرفداری از او شعار میدهند. مردم شعار را انتخاب کرده بودند، میگفتند: ماه شاه نمیخواهیم، شاهپور هم نمیخواهیم، اسم بختیار، شاهپور بود. این را میدانید. ما تعجب کردیم، با آنها صحبت کردیم که چطور این شعار را انتخاب کردهاید؟
یکی از آنها بلند شد و سخنرانی کرد. گفت: مطلب این است که آنها شاهپور را آوردند تا ما را گول بزنند، خیال میکنند که ماهیت رژیم را با آوردن یک مهره ندیده میگیریم، برای ما خیلی امیدوار کننده و آموزنده بود و فهمیدیم این مردم خود به خود باشعور هستند. تا کمی رونق در رژیم فاسد میافتاد، میگفتند این رژیم صلاحیت ندارد که کارهای خوب کند. پس این کار یک تحلیل میخواهد. تحلیل آن را خیلی زود با فکر و فطرت خودشان میکردند که مثلاً این شخص را آورده است تا ما را گول بزند. این همه هیاهو که امروز گروههای مخالف در مقابل دولت میکنند، احساس میکنم که در توده مردم تأثیر نمیگذارد. روشنفکرنما، واقعآ یا ظاهرآ گول میخورند. اما توده مردم گول نمیخورند.
هیاهو راه انداختند که مثلا چرا دولت روزنامه آیندگان را تعطیل کرده است، این روزنامه که در این دو سه ماه بزرگترین جنایات را کرده است، روزنامهای که چند روز پیش، مقالهای نوشته بود، همان موقعی که خراب کاران داشتند در خوزستان لولههای نفت را میترکاندند، یک مقاله نوشت و لولههای آسیب دیده تمام خوزستان و جزیره خارک را معرفی کرد.
البته به شکل دیگری معرفی میکرد. نمینوشت در آنجا هست و بروید بزنید. میگفت مثلاً لولههای جزیره خارک در فلان جا بیشتر از پنج سانت زیر خاک نیست، یک آدم میتواند زود این خاک را کنار بزند و لولهها را با یک نارنجک منفجر کند.
اختناق درمثلاً میتوان لولههایی را که از مسجد سلیمان عبور میکنند، با یک تفنگ به شوروی رگبار بست. همه آنها آسیب پذیر هستند و چه و چه میشوند. اینطوری مردم را به انفجار لولههای شرکت نفت، وادار و ترغیب میکرد. یک خبر دروغ را جذب و تیتر میکرد. دیدید که خون دل مردم را درآورده و مردم را عصبانی کرده بود. گروهها هیاهو راه انداخته بودند. مسلمانها و کمونیستهایشان یک دفعه دموکرات شدند و سرو صدا راه انداختند که روزنامه فلان را توقیف کردند. من تعجب میکنم. اینهایی که حرف میزدند، معبدشان شووری یا چین است که پس از شصت سال از انقلاب شوروی و سی سال از انقلاب چین، اگر یک ورق و یک صفحه کاغذ به دست مخالف ببینند که یک کلمه خلاف حکومت روی آن نوشته باشد، توقیفش میکنند. یک مجله یا نشریه مخالف دولت وجود ندارد. حتی چاپخانهها و ترجمه قرآن یا کتابهای دینی ممنوع است که تازه میخواهند آزاد کنند.
آنهایی که معبد و قبلهگاهشان آنجاست و آنجا را الگو قرار میدهند، برای آزادی، آبادی، تکامل بشر و بهشت موعودشان از آنجا عبور میکنند، اینها در کشوری که چند ماه است که انقلاب کرده، میگویند شما به یک روزنامه اجازه بدهید هر دروغی میخواهد بنویسد و هر خیانتی میخواهد، به جامعه بکند. بحثی نیست. البته میدانید که الان بیش از صد نشریه و بیش از صد گروه داریم که حتی اماکن دولتی را تصرف و غصب کردند و دارند فعالیت میکنند، کسی به آنها حرفی نمیزند و آزاد گذاشتیم. اما نباید آزادی را با خیانت و جنایت مشترک کرد. مردم میفهمند، توده مردم دایمآ دارند فشار میآورند، که این چه انقلابی است که اجازه میدهد ضد انقلاب حرکت کند؟
واقعآ من از افراد به اصطلاح روشنفکر که باطناً از انسانهای، سطح پایین هم بیسوادتر هستند، تعجب میکنم که چطور عوامل ساواک با آنها که ادعای مبارزه با ساواک میکردند، علیه حکومت اسلامی هم صدا شدند؟ چرا باید شعاری را که «پالیزبان» در مورد ایران میدهد، از اعضای حزب دموکرات در کردستان هم بشنویم؟
شیخ الاسلام کردستان ما را تهدید میکند که اگر خواسته ما را ندادید، پالیزبان به ما کمک میکند. تعجب مردم این است، مردم این مسائل را میفهمند و تجزیه و تحلیل میکنند، توده مردم باشعور و باسواد هستند. زنها، مردها، جوانها و بچهها، میفهمند. نمیتوانم بگویم آنها نمیفهمند. متأسفانه باید بگویم که احساس میکنند، نمیتوانند در این انقلاب در میان افکار قاطع سهم اساسی داشته باشند. اکثریت نزدیک به تمام ملت افکار غیراسلامی را طرد میکنند. اینطوری رفتار میکنند و متأسف هستیم. دلمان میخواست بفهمند و از آزادیهایی که انقلاب برای آنها تأمین کرد، از آزادیهایی که اعطا میشود، در حد قانون و حق و در مسیر انقلاب استفاده کنند و افکارشان را بگویند. با مردم حرکت کنند، نمیدانم شما رادیو را پیش از انتخابات گوش میکردید یا نه؟ اجازه دادند هر کاندیدایی ده دقیقه یا چهارده دقیقه و به طور مساوی، از رادیو صحبت کند. برای رادیو، گروهها فرقی نداشتند. مثلا حزب جمهوری اسلامی با شش، هفت میلیون عضو، ده کاندیدا در تهران داشت.
فلان گروه با مثلا سی، چهل عضو کمتر یا بیشتر، ده کاندیدا معرفی کرده بود، ده نفر آنها با ده نفر اینها، به طور مساوی از رادیو، استفاده کردند. نمونه این عدالت را در کجا میبینید؟ در سوئد، تونس و شوروی میبینید؟ در کجا میبینید که حزب هشت میلیونی و به پشتوانه اکثریت مردم که دهنفر کاندیدا داشت، ده دقیقه از رادیو صحبت کند و یک حزب ده، پانزده نفری هم با ده کاندیدا به طور مساوی وقت رادیو و تلویزیون را بگیرند؟
حرفی نداشتیم، همانها به رادیو آمدند. مثلاً دختری آمد و گفت: ما نیامدیم بحث کنیم که کاندیدای ما موفق شود، میدانست موفق نمیشود. با سی یا چهل رأی که آدم موفق نمیشود. میگفت: آمدهایم تا حرفهایمان را بزنیم، چه حرفی زد؟ شروع به فحش دادن کرد که دولت مرتجع است، دولت محافظهکار است. نوکر امپریالیسم است. اجازه سقط جنین را به ما نمیدهد. از این حرفهایی که من خودم از رادیو شنیدم، واقعآ ناراحت شدم که این چه وضعی است؟ باز هم آقایان رفتند آن طرفتر نشستند و گفتند آزادی نبود و این انتخابات به ما اجازه فعالیت نداد، خیلی شرمآور و تأسفبار است، همه دنیا دارند میگویند آزادی ایران به حد بیبندو باری رسیده و افسار گسیختگی شده است، اما این آقایان داد و بیداد بلند کردند که انتخابات در جوّ دموکراتیک نبود.
گفتید دموکراتیک باشد و گفتیم باشد و جمعیت به آن کوچکی به صورت آزاد آمد رأی داد و روی صندوق هم حرف زد. ولی دیدید که کسانی که از انقلاب و نهضت اسلامی عصبانی هستند و میخواهند اسلام را بکوبند و انقلاب را بدنام کنند، هیچ محملی ندارند.
به هر حال از این چیزها نهراسید، ناراحت نشوید، فقط بیدار و هوشیار باشید و تبلیغات غلط و کور و بیهدف شما را گول نزند. محیط آزاد است و بگذارید حرفهای خود را بزنند. شما خودتان سبک و سنگین کنید، ببینید چه چیز از آب درمیآید. البته اگر دولت و حکومت اسلامی ما موفق شود که آینده خوبی ترسیم بکند، کشوری بسازد، مملکتی بسازد، حقوق مردم را بدهد و حقوق از دست رفته را بدهد، متجاوزین را سرجایش بنشاند، دیگر این حرفها هم نیست. اگر عرضه این کار را نداشته باشید، اینها بیشتر از این میگویند. ممکن است اصلا حرف نزنند. اما امیدواریم کارشکنی و چوب لای چرخ دولت گذاشتن و مانع در راه حرکت انقلابی ایجاد کردن، نباشد تا دولت مجبور نشود کارهایی را که نمیخواهد، انجام دهد.
نمیخواستیم روزنامه آیندگان توقیف شود، با آن که میدانستیم چاپخانهای توقیف روزنامهکه چاپ میکند، مال داریوش همایون است که هنوز گرداننده سازمان سیا در آیندگانایران است. اموال داریوش همایون، مصادره دولت است. همان کسی که مقاله اهانت به امام را به روزنامه داد، مصادره اموال او از همه اموال باید زودتر بشود، ما اگر مصادره نمیکردیم، به ملاحظه این بود که نگویند جلوی یک روزنامه را که در آنجا چاپ میشد، گرفتهاند. اما وقتی پررویی و پردهدری را از حد بگذرانند، چاره چیست؟ به این شکل درمیآید. من به طور رسمی تذکر میدهم، اگر استفاده از آزادیها در حد معقول و منطقی و حق باشد، مطمئن باشند، همه گروهها ولو پنج نفر یا دو نفر یا یک نفر باشد، جلوی حقشان را نمیگیرند، دولت و شورای انقلاب و هر مقام دیگری اجازه کنترل و سانسور اینها را ندارد.
اگر به صورت شارلاتانی و بیبندوباری و مزاحمت و ایجاد موانع و اشکال در راه انقلاب باشد، قابل تحمل نیست. برای هیچ کشور دموکراتیک و آزادی قابل تحمل نیست.
حرفهایم را به پایان میبرم. پس بحث ما این شد که اجتماعی صحیح است که افرادش ساخته شده باشند و موجودات صحیح و سالمی باشند. اسلام به این نکته توجه میکند و به انسان سازی اهمیت میدهد و شخصیت انسان را حفظ میکند تا در اثر عوامل غلط، یک شخصیت کوبیده نشود و یک شخصیت بیجهت بزرگ نشود. نه مستکبر و نه مستضعف داشته باشیم، انسان، طبیعی باشد و در حق طبیعی خودش حرکت کند. اسلام این را میخواهد و این هم توصیفی است. این راه را غرب و شرق نمیروند. این راهی است که اسلام میخواهد بپیماید.
والسلام علیکم و رحمة اللّه برکاته