بسمالله الرحمن الرحیم
خوب شد که آمدید تا ما از زحماتی که برای تقویت فرزندان خانوادههای علاقهمند به اسلام، انقلاب و ایران میکشید، تشکر کنیم. آثارتان فراوان است و در همهجا هست. مرحوم علامه کرباسچیان، نقش اساسی در بنیانگذاری این کار داشتند.
خوشبختانه از همان روزهای اول، با این حرکت آشنا شدم؛ شاید هم یک تصادف باعث آن شد. من در قم ابتدا منزل اخوان مرعشی بودم. اخوان مرعشی قوم و خویش ما بودند. پدر ما را به آنها سپرد و در کنار آنها زندگی میکردیم. مخلوط بودیم، هزینه ما را پدرم به اخوان میدادند و بقیه را خود آنها اداره میکردند. سرپرستان خوبی هم برای ما بودند. مرحوم کرباسچیان با اخوان مرعشی رفاقت داشت. خیلی از این بزرگان هم بودند. من اصلاً در سطح آنها نبودم که آن زمان با آنها آشنا شوم. طلبهای بودم که از روستا آمده بودم. معمولاً در سطح خودمان آشنایی پیدا میکردیم. به خاطر آنها با خیلی از بزرگان آشنا شدیم و هریکی از آنها هم در زندگی من اثری داشتند و این یک مجموعه است.
سابقه آشنایی ما با ایشان، در آنجا بود. ایشان گاهی از یک استعداد درخشان در من تعبیر میکردند و میگفتند در چهره فلانی میبینند. بعضی سؤالات هم که میشد، تأیید میکردند. اولین باری که ما با ایشان در قم آشنا شدیم، زمانی بود که به فکر افتاد توضیحالمسایل تهیه کند. توضیحالمسائل تا آن زمان نبود. رسالة علمیه زیاد بود، اما به این صورت که روی مسأله شماره بگذارند و تنظیم کنند تا به آسانی پیدا شود، نبود. ما طلبهها هم وقتی میخواستیم بخوانیم، وقت مصرف میکردیم تا به مسأله موردنظرمان برسیم. این ابتکاری بود.
من زود متوجه شدم که کار خوب و عمومی است و برای مردم مفید میباشد. در این قسمت با ایشان مقداری همکاری کردم. الان هم یادم نیست که چه همکاریهایی کردیم، ولی همین مقدار همکاری که با ایشان داشتم، ما را به همدیگر نزدیکتر کرد. البته من به عنوان طلبة خیلی مبتدی و ایشان به عنوان یک مدرس فاضل در آن زمان و آن سن بودند. فکر میکنم ایشان پانزده سالی از من بزرگتر بودند و این ادامه داشت.
در مکتب تشیع که داشتیم برنامهریزیهایی میکردیم، ایشان در جریان کار ما قرار گرفت و خیلی خوشحال شده بود که طلبههای جوان به فکر مسایل اجتماعی و سیاسی هستند. مکتب تشیع، نشریهای بود که هفت، هشت سالنامه و چهار فصلنامه داشت. عمدتاً متکّی بر مقالات تحقیقی بود. مثل روزنامهها و مجلات معمولی آن زمان نبود. مثل مکتب اسلام که مقالات دو سه صفحهای مینوشت، نبود. ما موضوعی را به شخصیتهای بزرگ میدادیم و به ایشان میدان میدادیم و میگفتیم شما تحقیق کنید و نظرتان را بدهید. مقاله بزرگی میشد. افرادی بودند که شخصیتهای درجه یک روحانی بودند. غیر از مراجع، که پایینتر میآمدند، آن طور آدمها بودند. مثلاً مرحوم علامه طباطبایی، مرحوم علامه جعفری، مرحوم روزبه، مرحوم فلسفی، مرحوم راشد و ... شخصیتهای دانشگاهی مثل مهندس بازرگان، دکتر سحابی و مقالات مشکل علمی و اجتماعی مینوشتند. ما در این مسیر کار میکردیم.
بالاخره آشنایی ما منجر به برنامهای شد که مرحوم آیتالله بروجردی در فکرشان بود و مرحوم علامه میخواست فکر آقای بروجردی را اجرا کند. آقای بروجردی به فکر افتادند که در خارج از کشور، مراکز اسلامی تأسیس کنند که اولین نمونه آن را در هامبورگ آلمان تأسیس کردند و آقای محققی را به آنجا فرستادند. دومین مرکز را هم در جای دیگری درنظر داشتند.
بنا داشتند که از این نوع مراکز به وجود بیاورند. اولین چیزی که احساس کردند این بود که احتیاج به طلبههای فاضل زباندان و آشنا با علوم روز دارند. چون بالاخره ما حوزهای بودیم، طرز کار ما بیشتر به شیوههای سنتی در حوزه بود. وقتی که میخواستیم در فضاهای خارج از کشور کار کنیم، باید با خیلی چیزها آشنا میشدیم.
مرحوم علامه به عهده گرفتند که این کار را در ایام تعطیلی، یعنی تابستان بااستفاده از اساتیدی که در اختیار دارند، برای پرورش جمعی از مبلّغان، به منظور تبلیغ درخارج در تهران انجام دهند. چون در ایران به اندازه کافی بودند. ایشان این کار را به عهده گرفتند و ده نفر را انتخاب کردند، یکی از آن ده نفر، من بودم. نفرات دیگر که الان به یاد دارم، مرحوم آقای کنی، آیتالله مهدوی کنی، آقای امامی کاشانی و جمعی دیگر بود. در مدرسه شهید مطهری که آن موقع مدرسه سپهسالار بود، ایشان کمک کردند و اتاقهایی برای ما در نظر گرفتند و ما در آنجا ساکن شدیم. روزها در مدرسه علوی درس میخواندیم. مدرسه علوی هم، همان حیاطی بود که امام ظاهراً به آنجا آمدند. دو مدرسه علوی بود.
○زمان شما، همان یک علوی بود که الان علوی شماره یک شده است که فقط کلاس اول و دوم دبستان دارد. البته ساختمان آن به همان وضعیت سابق مانده است.
● به هر حال ما به آنجا میرفتیم و درس میخواندیم. از اساتیدی که فعلاً یادمان است، مرحوم روزبه بود که انصافاً شخصیت مؤثری بودند. ما طلبه، روحانی، مبلّغ و نویسنده هم بودیم. اما ایشان حقیقتاً بر ما در همان درس تأثیر معنوی گذاشتند. از آنهایی هم نبود که موعظه کند. درس میداد و میدانست که به طلبهها چگونه درس بدهد. چون ما، وقتی کلمهای میگویند، باید با ریشه آن آشنا شویم. باید شناسنامه آن اصطلاح را توضیح میداد و بعد هم مطلب را میگفت. اولین درسی که با ایشان شروع کردیم، فیزیولوژی بود. ایشان گردش خون را برای ما توضیح داد. عجیب است که من مطالب ایشان را همانطور که ایشان درس دادند، به یاد دارم. آن موقع هم برای ما آن درس خیلی زیبا بود. خیلی خوب و محسوس فهمیدیم که خون چگونه ساخته میشود و در عروق و شریانها جریان پیدا میکند، چگونه تصفیه میشود. قلب چگونه کار میکند و چگونه بدن را تغذیه میکند. خیلی نکات خوبی آموزش میداد و گاهی هم به آیات قرآن و احادیث استدلال میکرد.
○ما که محصل بودیم، یک بار صحبت شما شد، به ما گفتند که کار یک ماه شما را آقایان در یک ساعت انجام میدهند.
● بله، کار ما زود گرفت.
○هم به لحاظ استعداد و هم به لحاظ تجربه حس میکردیم. ما بچه بودیم.
● حقیقتاً از ایشان استفاده کردیم. مرید ایشان شدیم و از ایشان درخواست کردیم که مقالهای برای مکتب تشیع بنویسند که مقالهای به نام گردش کربن در طبیعت نوشتند. از زمینه «برگ درختان سبز در نظر هوشیار»، استفاده کردند و استدلال شیرینی برای توحید آوردند. مقاله باارزشی بود. بعد هم ایشان را رها نکردیم، هرجا لازم بود، به ما کمک کردند.
یکی از اساتید دیگر ما دکتر شهرتاش بود. ایشان استاد فیزیک ما بودند. فکر میکنم یکی از بحثهایی که با ما کرد، بحث نور و طیفهای مختلف نور بود. ما را به حیاط کنار حوض میبرد و درسهایی میداد. آن موقع آزمایشگاه که نداشتند. با این شیوه بحثهای خود را محسوس میکرد. به نظرم ایشان خیلی استاد خوبی بودند. بعد از انقلاب هم ایشان را دیدم. ظاهراً به خارج رفته بودند. الان با شماها نیستند؟
○نخیر.
● پیدایشان کنید. آقای شهرتاش واقعاً آن زمان انسان باسوادی بود. منتها استاد فیزیک بود. آقای روزبه شخصیتی خاص بودند و ایشان شخصیت دیگری بودند. ولی به نظر ما بحثهای ایشان خیلی قابل استفاده بود.
○آقای هاشمی، به شما زبان نمیآموختند؟
● زبان هم داشتیم. به نظرم سیّدی بود که معمم بود. پاکستانی بود. برایمان جالب بود. فکر میکردیم او زبان بلد نیست، ولی بیشتر به ما کمک کرد. زبان هم جزء درسهای مهم ما بود. چون داشتیم برای خارج آماده میشدیم. آقای اخوان استاد جغرافیا بود و درس میداد. جغرافیای او خشک بود، ولی آدم باسوادی بود. میتوانم فکر کنم و یادداشتهایم را نگاه کنم و تمام اساتید آن زمان را به یاد بیاورم. بالاخره در آن زمان دفترچههایی داشتیم و مینوشتیم. در انبار است، باید دربیاوریم و نگاه کنیم. قاعدتاً باید سال سی و هفت، سی و هشت باشد.
○سی و شش، سی و هفت.
● سالی که من میگویم احتمالاً سال سی و هشت یا سیوهفت بود که همان موقع ما در مدرسه سپهسالار بودیم، محرم شد. با یک همدانی آشنا شده بودیم. او ما را همدان برای تبلیغ برد. محرم باید میرفتیم. این خارج از برنامهها بود، برای خودمان میرفتیم. اولین سفری بود که به همدان رفته بودم. همان موقع رژیم سلطنتی عراق منقرض شد، کودتا کردند. من آنجا سخنرانی داشتم. روزی در سخنرانیام رژیم سلطنتی ایران را نصیحت کردم که از این سرنوشت عبرت بگیرند. چون شما هم در همان مسیر پیش میروید. بالاخره روزی این اتفاق میافتد. تند بود، تا از منبر پایین آمدیم، ما را گرفتند. دو سه روزی هم ما را نگه داشتند و به عاشورا برخوردیم. بالاخره مرحوم بنیصدر پدر آقای بنیصدر که قبلاً رئیس جمهور بود، با شاه و زاهدی و آشنا و در دربار متنفذّ بود. او دخالت کرد. ساواک هم تازه تأسیس شده بود، هنوز ارتش بود. یعنی سرهنگها و فرماندههای ارتش آن را اداره میکردند، هنوز نیرو نداشتند. از لشگر آمده بودند و بازجویی کردند. بالاخره ما را با قیودی آزاد کردند.
این دوره بود که با مرحوم علامه و دوستان ایشان سر و کار داشتیم. بعد هم دوستی ما ادامه داشت. من به مدرسه علوی علاقهمند بودم و کارهای آنها را خیلی میپسندیدم. اتفاقاً در آن زمان، خیلی از بچههای علوی به مبارزه پیوستند. با اینکه در داخل مدرسه به مبارزه تشویق نمیشدند. علامه حساب اینها را از سیاست جدا کرده بود. میخواست کار کند. چون میدانست که نمیگذارند کار کند.
دلیل آن هم روشن بود، ایشان به ما هم میگفت. ما هم منطق ایشان را پذیرفته بودیم. خیلی از آن بچهها جذب شدند. خیلی از آنها در منافقین رفتند که متأسفانه بعضی از آنها هم سرنوشت نهایی خوبی نداشتند. ولی خیلی از آنها هم خوب شدند و الان در کشور منشأ آثار زیادی هستند. تأثیر فراوانی گذاشتند. چون از این مدرسه، نوعاً وارد دانشگاه میشدند، چون خوب درس میخواندند. بنابراین تأثیری هم که در دانشگاه گذاشتند، بسیار بسیار جدی بود. دانشگاه ما که مذهبی نبود، جریان مذهبی تازه داشت پا میگرفت. این جریان دانشآموزانی که در مدرسه علوی و مدرسه کمال درس میخواندند، وارد دانشگاه شده بود. مدرسه آقای مهندس بازرگان و آقای دکتر سحابی در نارمک بود. البته آنها از لحاظ کیفیت مراحل پایینتری داشتند. وقتی این جریان وارد دانشگاهها شدند، در دانشگاهها نفوذ کردند و این مسایل انجمنهای اسلامی و حرکاتی که دانشجوها کردند و دور و بر آقای شریعتی جمع شدند، خیلیها از این ریشهها بود.
اینها باید تحلیل شود و تحلیل آن هم به این شکل است که شما بروید فارغالتحصیلان خودتان را پیدا کنید. با آنهایی که هستند، صحبت کنید و ببینید تفکر آنها چگونه شکل گرفت و چگونه مراحل بعدی برایشان پیش آمده است. این نوع مدارس، یعنی از تبار علوی که بعد نیکان و خیلی مدارس دیگر تشکیل شدند، قطعاً برای اینکه قشر تحصیلکرده کشور ما به مسایل انقلاب و مذهب توجه کنند، تأثیرگذار بودند.
مطمئناً این مسأله تحلیل نشده است. شاید هم شرایط سیاسی چنین تشویقی نداشته که بشود، ولی خود شما جزء کارهایتان بگذارید. از اول که کار را شروع کردند، ببینید هرکدام چه آثاری را داشتند و به کجا رفتند و چگونه انجام شد. آن وقت میبینید که به صورت شجرهای در کل جامعه آثاری از آنها پیدا میشود.
بعد از انقلاب هم مسألهای که آقای داومی اشاره کردند، اینگونه بود. به خاطر اینکه در دوران انقلاب، ضمن اینکه ما اسلامی بودیم، در ادبیات مبارزه، ادبیات مارکسیستها فائق آمده بود. بیشتر مقالات و سخنرانیها با اصطلاحات آنها جلوه میکردند. بالاخره مبارزه با استکبار، آن موقع نبود، امپریالیسم و انحصارات غربیها و امثال اینها بود. تودههای در ایران روی این مسأله کار کرده بودند. اصولاً هم در دنیا، حتی در کشورهای غربی، مقالات مهم از این نوع را چپها یا سوسیالیستها یا کمونیستها مینوشتند. همانها بود که در ایران ترجمه میشد.
روزنامههای ما اگر میخواستند مسایل اجتماعی و سیاسی را بنویسند، ترجمه آن مقالات بود. من درست به یاد دارم در زندان گروهی بودیم که اواخر دوران مبارزه احساس کردیم کمونیستها برای کشور خطرناکند. منافقین را هم کمونیستها منافق کردند. آنها که از اول منافق نبودند، بلکه بچه مسلمان بودند و منحرف شده بودند. ما حساس شدیم. دیدیم که به بدراهی دارد میرود، موضع ضدمارکسیستی و ضدانتقام گرفتیم. کاری که در زندان میکردیم، مقالات کیهان و اطلاعات و روزنامههای دیگر که مال حزب رستاخیر و امثال اینها بود. صفحههای داخلی آنها را که در اخبار نبود، بررسی میکردیم، میدیدیم واقعاً همه ادبیات، ادبیات مارکسیستی است و تحلیلها، تحلیل ماتریالیسم و تاریخی است و تحلیلهای الهی نیست. حتی جاهایی که میخواستند میهنی باشد، نمیتوانستند مقالات به آن خوبی بنویسند.
در آن دوره کمکم، بچههای مبارز به خصوص دانشجوها تحت تأثیر این تفکر بودند و حتی بعد از انقلاب تفکر رادیکالی چپ داشتند. نتیجه این بود که دولت و کشور را به صورت تمرکزی میخواستند. میخواستند همه امور در دست دولت باشد و بخش خصوصی برایشان انگل بود. ما بحثهای بسیار جدی در آن موقع داشتیم، اصلاً کارهای اساسی را به غیر دولت واگذار نمیکردند. لذا جزء اولین تصمیمات این بود که دانشگاهها و مدارس غیردولتی را دولتی کنند و کردند. کارخانههای بزرگ را به این دلیل که اینها از بانکها وام گرفته بودند، میگفتند با این وامها ساخته شد، مال خودشان نیست. اکثراً بدهکار بودند و از ایران رفته بودند. مدیریت را واگذار کردند. جاهایی که توسط دولت مصادره نشده بودند آسیب دیدند. حتی آدمهایی که این تیپی نبودند و حالا هم نیستند، پیشقدم بودند. مثل همین نهضت آزادی در دولت ما، پیشنهاد این نوع رفتار با کارخانهها را داده بودند. همان موقعی بود که من ترور شده بودم و در بیمارستان بودم. وقتی آمدم، دیدم این در شورای انقلاب تصویب شده است. ما اینطوری قبول نداشتیم. فکر میکردیم که فرق میکند و یک سری مسایل باید در دست دولت باشد، یک سری باید در دست مردم باشد. منجمله در آموزش که آنچه شما اشاره کردید، اینجاست. یعنی من اولاً خدمات این مدارس را میدانستم و الان یادم نیست که از طرف آقای علامه و یا شخص دیگر به من نامه نوشته باشند یا کار خودم بود.
○نخیر. ننوشتند. گفتند که اگر به آخر برسد، چنین نامهای به ایشان خواهم نوشت، ولی الحمدالله به آنجا نرسید.
● ما با این موافق نبودیم. مرحوم رجایی و شهید باهنر هم بودند که این کارها را میکردند. اینها خودشان ، آدمهای بسیار انقلابی و اسلامی ناب بودند، ولی فضا اینگونه بود. در این فضا قرار گرفته بودند، تصویب و اجرا میشد. اگر هم اینها نمیکردند، بچهها میرفتند میگرفتند. دادگاه انقلاب و دیگران دخالت میکردند. بالاخره ما با امام صحبت کردیم و مسأله را حل کردیم. امام در این مسایل، تجربه زیادی داشتند و میدانستند باید چه کار کنند. ایشان قانع شدند که نباید اینکار بشود و اقدام کردند و جلوی اینکار را گرفتند که من در همان فضا سراغ دانشگاه آزاد اسلامی رفتم. آن موقع خیلی سخت بود و ارتداد بود. میخواهم بگویم که من از موضع تفکر خودم این کار را کردم. هیچ وقت هم با شما بحثی نداشتیم که شما از ما بخواهید که این کار را بکنید. من خودم میدیدم کار درستی است، الان هم از آن اقدام راضی هستم. چون باعث شد مقدار زیادی مدارس غیردولتی تأسیس شود. اینها در بالا بردن سطح آموزشها و تربیتها سهم دارند. مدارس دولتی خیلی فراوان هستند، ولی اینها سطح را بالا میبرند و توقعات را زیاد میکنند. جامعه متقاضی سطح بالاتر میشود و در آموزش ما تأثیر دارد. انشاءالله که همینطور بتوانید خدمت کنید ودر بعد دینی، در بعد میهنی، بعد اخلاقی و تربیتی خاص و بخصوص در مسایل آموزشی که رسالت مهم شماست، موفق باشید. این مقدار صحبت را الان داریم تا اگر لازم شد، وقتی دیگر تکمیلش میکنیم.
○از فارغالتحصیلان عربی که با شما در دولت همکار بودند، ویژگیهای مشترکی نمیدیدید؟
● یک بحث جدّی است. بگذارید در یک فرصت دیگر، انشاءالله. چون ما معمولاً شب ملاقات نمیکنیم. اینها همه باید در روز میشد. شما گفتید کار دارید و میخواهید شب بیایید. به هر حال محبت کردید. سلام مرا به خانواده برسانید.