سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در دیدار با علمای غرب استان گیلان

سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در دیدار با علمای غرب استان گیلان

  • مسجد جامع فومن
  • دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶

بسم‌الله الرحمن الرحیم
الحمدلله و السّلام علی رسول الله و آله
توفیق ارزشمندی برای بنده است که در بین آقایان علمای استان خوب گیلان، به خصوص در شهرستان فومن که از دوران نوجوانی به‌این شهرستان‌علاقه‌مند بودم، قدری با‌شما صحبت‌کنم.
با مقدار مختصری که از حرفهای آقایان دهقان و حسن‌زاده شنیدیم، خیلی از مسایلی که درگذشته در ذهن ما بود و فراموش کرده بودم، دوباره برگشت و تجدید خاطره شد. در جمع شما بحث کوتاهی راجع به روحانیت عرض می‌کنم. کمی هم از فومن – آنچه که می‌دانم – عرض می‌کنم.
اولین آشنایی من با طلاب فومن، آشنایی با جناب آقای شجونی در همان هفته‌ای اول ورودم به قم بود که کتاب تصریف می‌خواندیم. نمی‌دانم الان تصریف در حوزه‌ها تدریس می‌شود یا نه. بعد از صرف میر، تصریف بود. آن زمان سر یک کلمه با آقای شجونی بحث کردم. هر دو ما خیلی جوان بودیم. ایشان بذله‌گو بود و هنوز هم طنزهایش را بالای منبر می‌گوید. آن روز برخورد خوبی داشتیم که ادامه پیدا کرد و تا امروز ادامه دارد. آتش مبارزه در ایشان تندتر از ما بود. فکر می‌کنم به فداییان اسلام پیوست و ما نپیوستیم. ولی همیشه ایشان را دوست داشتم. البته ایشان هزینه مبارزه خود را پرداختند.
بعدها در مراحل دیگر مبارزه با مرحوم آیت‌الله فومنی آشنا شدیم که قطبی در تهران و مورد توجه ویژه نیروهای مبارزه، به خصوص ما طلبه‌ها بود. متأسفانه خیلی زود رفتند. اما وفاتشان موج عظیمی در تهران ایجاد کرد. واقعاً ارزش وجودی ایشان بعد از فوت برای ما شناخته شد و عمق علاقه‌ای که مردم به ایشان داشتند، معلوم شد.
از همین راهها با فومن و روحیات مردم فومن آشنا شدیم. در مجلس با برادرمان جناب آقای فومنی آشنا شدیم. موارد آشنایی ما خیلی زیاد است. آشنایی ما با شخصیت آیت‌الله بهجت بعد از آن بود که مراحل عرفان ایشان برای ما مکشوف شد.
واقعاً سرمایه ارزشمندی برای تربیت روانی ماست. ایشان را به عنوان سرمشق علم و عمل، زهد و تقوا و عرفان می‌شناختیم.
در مجموع یکی از آخرین مسایلی که برای ما پیش آمد، آشنایی با نیروهای مخلص فومنی، به خصوص با طلبه‌های فومنی در دفاع مقدس بود. به خاطر مسئولیتم در جنگ، وقتی با طلبه‌ها برخورد می‌کردم، مایل بودم نیازهای روحی جبهه‌ها را به طلبه‌ها عرض کنم و با بعضی از آنها در خود جبهه و با بعضی‌ها در تهران مذاکره می‌کردم.
یادم هست که یک بار تحت تأثیر یکی از عزیزان فومنی قرار گرفتم و دیدم چه برداشت‌هایی از جهاد وچه امیدهایی از این مسیر دارد! برایم جالب بود. امروز هم برای بزرگداشت شهدای روحانی شما آمدم و الان هم با شما صحبت می‌کنم. می‌خواهم از همین زمینه استفاده و یک مطلب مهم و تاریخی را که شاید در جاهای دیگر گفته باشم، مطرح کنم.
روحانیت شیعه حقیقتاً آزمایش خوبی داده است. روحانیت اهل تسنن هم به نسبت همین ویژگی را دارد. از موارد محدود می‌گذریم که گاهی علمای درباری پیدا شدند. البته آنان هم درباری بود نشان را برای استفاده از قدرت زمان برای بسط افکار دینی بکار می‌گرفتند. علمایی هم بودند که خودخواهی داشتند.
واقعاً روحانیت همیشه پناهگاه مردم بود. در مصاف بین برخورد مردم و طبقات حاکم، آن هم در دوران دیکتاتوری با مردم بودند. الان در همه جا قانون هست. وضع مردم با حکومت‌ها به گونه‌ای دیگر است. نباید با گذشته مقایسه کنیم. درگذشته‌ها تصمیم امیر و شاه حاکم بود. هرچه می‌خواستند، همان قانون می‌شد. مقرراتی نبود که حاکم بر حاکمان باشد و حکومت را کنترل کند. احتیاجی به رأی و انتخابات نداشتند. تا زمانی که پول و زور داشتند، حکومت می‌کردند و هر وقت آن دو را نداشتند، شکست می‌خوردند. موروثی هم می‌شد و مردم می‌بایست از بچه‌های در رحم مادر پادشاهان اطاعت کنند. وضع این‌گونه بود.
در چنین شرایطی روحانیت طرفدار مردم بود. امرای مرکزی سعه صدری بیشتری داشتند و برخوردهایشان منطقی‌تر بود. ولی وقتی به ایالات که می‌رفتند، والیان و مأمورانی که می‌گذاشتند، خدایان کوچک منطقه بودند که خیلی ستم می‌کردند. مگر اینکه انسانهای خوبی باشند و نخواسته باشند ستم کنند. اگر می‌خواستند، می‌کردند. در چنین شرایطی روحانیت پناهگاه مردم بود. هرجا مردم مشکل پیدا می‌کردند، به خانه علما پناه می‌آوردند. گاهی خانه‌هایشان محل بست بود. بست رسمی نبود، ولی همین که ورود می‌کردند، پناهگاهی داشتند. اگر تاریخ ایران را – از سایر نقاط دنیا خبر دقیقی ندارم، جسته و گریخته خبر دارم – گروهی از طلبه‌ها با این دید بررسی کنند، یعنی مطالبی را درباره نقش روحانیت در پناه دادن به مردم و دفاع از مردم در مقابل حکومت‌های استبدادی و درگیر شدن با قدرتها به خاطر مردم جمع کنید، دائره‌المعارف ارزشمندی می‌شود.
همین ویژگی که آقایان علما و روحانیت داشتند، به مساجد تقدس داده که مردم کم کم به مساجد توجه ویژه کردند. البته مساجد از زمان پیامبر(ص) عظمت پیدا کردند و جای همه چیز بودند. منطورم دوره استبداد است که مردم مساجد را خانه‌های خود می‌دانستند. یعنی خانه خدا در ذهن مردم مترادف با خانه مردم بود. هنوز هم این ویژگی روحانیت باقی مانده است. یعنی همین الان که در دوره حکومت اسلامی هستیم و به تعبیر آنها حکومت آخوندی است، این ویژگی حفظ شده است.
حقیقتاً به خاطر نهاد مقدس ولایت فقیه و حقی که قانون اساسی به ولی فقیه می‌دهد و قدرتی که در اختیار ولایت فقیه به عنوان نائب امام زمان (عج) می‌گذارد، یک قدرت واقعی در کشور است. هم نفوذ مردمی و هم قدرت تصمیم‌گیریهای بزرگ در اختیار ولی‌فقیه است. ولی وقتی به طبقات جامعه می‌رویم، طلبه‌ها، علما، ائمه‌جمعه و جماعات، شخصیت‌های روحانی و وعاظ داخل زندگی مردم هستند.
الان طبقه‌ای از طلبه‌ها کارمند دولت هستند. با دولت کار می‌کنیم و سمت داریم. ولی اکثریت این‌گونه نیستند و زندگی معمولی خود را با شهریه دارند. ارتزاق آنان از طریق ارتباط با مردم است. این کار زمینه ارزشمندی است که روحانیت حتی در دوران حاکمیتش و حتی در دوران قدرت فوق‌العاده‌اش حفظ کرده است.
فکر می‌کنم این سرمایه را از معارف اسلامی داریم. قرآن و اسلام از ما خواستند و اگر بخواهیم مبلّغ خوبی برای اسلام باشیم، باید این‌گونه باشیم و غیراز این نمی‌شود. این نکته برای ما مهم است.
از گذشته‌های دور نگویم و از دوره‌هایی بگویم که تقریباً به یاد همه ما هست. روحانیت در مفاصل تاریخ و نقاط حساس به داد این کشور رسیده است. قاجار آنچنان در جامعه ایرانی ریشه کرده بود که هیچ‌قدرتی نمی‌توانست آن را بکند. فقط روحانیت بود که علمای سطح بالا از نجف، قم، تهران، شیراز و جاهای دیگر وارد میدان شدند و مردم کمک کردند و توانستند آن رژیم مستبد را یک قدم به عقب برانند و مجلس مشروطه را تشکیل دهند. البته مشروطه در آن مقطع نتیجه نداد، ولی کشور را از یک گردنه عبور دادند و چیزی به نام مجلس و انتخابات در جامعه خلق کردند. البته محصولش خیلی بد بود که جامعه و علما را اذیت کرد و آخرین محصولش رضاخان شد که این خانواده 50 سال بدتر از قاجار براین مملکت تازیدند. به هرحال کشور را از گردنه سختی عبور دادند.
بعد از آن به انقلاب اسلامی می‌رسیم که اکثر شما از نزدیک دستی بر آتش داشتید. کاری که روحانیت در آن مقطع کرد، نظیر ندارد. یک سیستم بسیار قدرتمند و در آخر عمر پولدار شدند. چون هفت، هشت سال آخر نفت گران شد و آنها خیلی پولدار شدند، متکی به خارج و مورد حمایت شرق و غرب بودند. مستشاران آمریکایی در همه جای کشور بودند و یکی از مأموریت‌های آنها حفظ دربار شاهنشاهی بود و انگلیسی‌ها و روسها هم آمده بودند. با سیستم جهنمی ساواک خیلی ستم می‌کردند. کسی که آن زمان درگیر و مبتلا به ساواک شدند، می‌دانند چه خطری برای ایران و چقدر شقی و بد بودند!
خود من در رابطه با سئوالاتی از ارتباطم با آیت‌الله فومنی دربازجویی‌ها می‌کردند، می‌فهمیدم چقدر شقی هستند. ارتباط سازمانی با ایشان نداشتم، مثل بقیه مردم به ایشان علاقه‌مند بودم. اما چه بلایی بر سرم آوردند تا مثلاً کشف کنند چه ارتباطی بود! چون شبهه داشتند و خیال می‌کردند – شاید درست بود – فتوای قتل منصور از سوی ایشان صادر شد. آنها این‌گونه مدعی بودند، ولی ما دلیلی پیدا نکردیم. البته آقای مولوی که بازجوی من بود، فتوا را بد تلفظ می‌کرد و می‌گفت: تو فتوای ترور منصور را گرفتی. دروغ بود. چون من نگرفته بودم. در کارشان خیلی شقی بودند و نفس همه را بریده بودند.
بقایای جبهه ملی که یک روز به ریاست دکتر مصدق دولت تشکیل داده بود، متلاشی شده بودند. وقتی می‌خواستند حرف بزنند، دو پهلو حرف می‌زدند که جزو مبارزین جدّی به حساب نیایند. مثلاً انقلاب شاه و مردم یا به اصطلاح انقلاب سفید را تأیید می‌کردند و انتقادی هم داشتند. رژیم فقط تأیید را می‌خواست و مسایل دیگر برایش مهم نبود.
در حالی که امام ایستاده بودند و آن را یک خطر بزرگ و عوام‌فریبی برای ریشه‌دار کردن سیستم مستبد درباری معرفی می‌کردند و می‌گفتند: دارند مردم را فریب می‌دهند، آنها به اصطلاح مبارزه می‌کردند، اما همین کار اصلی را توجیه می‌کردند.
فداییان اسلام را از میدان بیرون کرده بودند. توده‌ای‌ها به شدت سرکوب شده بودند. زیرزمین بودند و کسی در میدان نبود. حقیقتاً فقط روحانیت در میدان بود. امام در این مرحله پیشتاز و واقعاً بت‌شکن بودند. تعبیر بت‌شکن برای امام تعبیر کاملاً صادقی است. روحانیت خیلی شجاعانه عمل کرد و خیلی نیرومند به صحنه آمد. فقط روحانیت به عنوان شاگردان امام بود که توانست مردم را آگاه کند و به خیابانها بیاورد و آن امواج عظیم غیرقابل شکست را در خیابانها به راه بیندازند.
آن روز کسی این نوع را برای انقلاب در سوابق نمی‌دید. انقلاب آن موقع نوعاً یا کودتا و یا از نوع مارکسیستی بود که توسط کمونیست‌های شوروی حمایت می‌شدند. این شکل انقلاب که مردم با بانک الله اکبر رژیمی را بشکنند و شاه و آمریکا را بیرون کنند و قدرت را در دست بگیرند، بی‌سابقه بود. شاید شما در جای دیگر چنین انقلابی را بشناسید. من یادم نیست. ممکن است مواردی در تاریخ باشد که من حضور ذهن نداشته باشم.
فقط روحانیت می‌توانست این ابتکار  عظیم را داشته باشد. چون روحانیت سراسر کشور در دل مردم بود. در دفاع مقدس هم همین بود. روحانیت همیشه این ویژگی را حفظ کرد. روزهایی که صفوف ما در خیابانها تظاهرات می‌کرد، صف جلو که نقطه خطر زمان شاه بود، محل استقرار شخصیت‌های روحانی بود. یعنی اگر خطری پیش می‌آمد، اول روحانیون مورد هدف قرار می‌گرفتند.
در دوران دفاع مقدس هم روحانیت با همه وجودش به میدان آمد. دلیل این حرفم تعداد شهدای شماست. اگر به تعدادجمعیت روحانیت در مقایسه با جمعیت کشور و سپس به تعداد شهدای روحانی در مقایسه با تعداد شهرهای غیرروحانی نگاه کنید، متوجه می‌شوید که روحانیت با اینکه دیگران مایل نبودند روحانیت جلو باشد و شهید شود، 4 برابر دیگر اقشار جامعه شهید داده است. وقتی طلبه‌ها به جبهه می‌رفتند، رزمندگان با اصرار می‌گفتند: شما مرشد ما هستید. فقط ما را هدایت کنید تا خودمان تفنگ به دوش دفاع کنیم و بجنگیم. شما فقط به ما روحیه بدهید.
واقعاً هم روحیه می‌دادند. عمامه‌ها را بر سرخود می‌گذاشتند و به خطوط مقدم می‌رفتند. خودم گاهی شبها به بعضی از خطوط سر می‌زدم. مثلاً در عملیات خیبر و چند عملیات دیگر با لباس بسیجی می‌رفتیم تا ببینیم نزدیک شروع عملیات چه وضعی حاکم است. می‌گشتیم و می‌دیدم که نیروها در تاریکی شب گروهان گروهان و گردان گردان جمع شدند و طلبه‌ها دارند آنها را با جهاد و شهادت توجیه می‌کنند. من هم می‌نشستم و متوجه نبودند که در بین آنها هستم. کار خودشان را می‌کردند.
بدون اغراق بگویم که وقتی می‌نشستم، تحت تأثیر موعظه‌های طلبه‌ها برای بچه‌های رزمنده قرار می‌گرفتم. بلند که می‌شدم، روحیه‌ام عوض می‌شد. چون می‌دیدم که چقدر خوب حرف می‌زنند!
امروز مفتخریم و در میان مردم سربلندیم که بالاترین مقامات روحانی شهید شدند. بزرگترین و بهترین شهدای محراب، پیرمردهای روحانی، مجاهد، مجتهد و عزیز در میان مردم با خونشان از اسلام دفاع کردند. شخصیت‌هایی مثل شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید هاشمی‌‌نژاد، نخست‌وزیر، رئیس قوه قضاییه و خیلی از علمای روحانی شهید شدند و خداوند آنها را روی بال ملائک به بزم خود برد.
رهبر گرانقدر و عزیزما مورد سوء قصد قرار گرفت که هنوز آثار آن ترور جسم ایشان را رنجور دارد. چقدر از علما و بزرگان روحانی پیشتاز شهادت بودند. این افتخار را در جایی داریم که حکومت را آخوندی و طبقه حاکمان را آخوند می‌گویند. یعنی همین آخوندهایی که حاکم بودند، این‌گونه جان دادند.
فکر می‌کنم که اگر درست تبیین کنیم و راه خود را درست برویم، این افتخار در تاریخ آینده این کشور جاودان خواهد بود. البته اگر مسیر دیگری را انتخاب کنیم، این افتخارات مال گذشتگان می‌شود. ولی روحانیت باید با اتکای به گذشته این ویژگی را حفط کند و در کنار مردم باشد. اگر بلایی صادر شود، به جان بخرد. درغم و شادی مردم شریک باشد. هرجا که باید حرف مردم مطرح می‌شود، مطرح کند. زبان مردم و اسلام باشد. «الذین یبلغون رسالات الله و یخشعون و لایخشعون احداً عندالله» وصف خوبی برای روحانیت صادق است. انشاءالله این‌گونه باشیم.
از جلسه با صفای شما علمای گیلان تشکر می‌کنم که این فرصت را پیش آوردید تا شما را ببینیم. از اظهارات برادران عزیز جناب آقای دهقان و جناب آقای حسن‌زاده استفاده کردم. قرار بود آیت‌الله قربانی هم بیایند. علاقه‌مند بودند که در این جلسه باشند. نمی‌دانم چرا نیامدند.
O کمی کسالت دارند.
● دیروز هم خیلی خسته بودند. علاقه‌مند بودند که بیایند. من از جای دیگر به فومن آمدم. به هرحال از جلسه نورانی شما استفاده کردیم. حضور علمای بزرگ مثل آیت‌الله رودباری و آیت‌الله حجتی و سایر علما، اینجا را منور و بنده را از زیارت خود محظوظ کردید. گویا جلسه دیگری هم داریم. انشاءالله نکاتی که عرض کردم، برای همیشه در روحانیت باقی بماند.
والسّلام علیکم و رحمه الله