بسمالله الرحمن الرحیم والحمدلله و السلام علی رسول الله و آله شما برای هدفی مقدّس تلاشی را با هم شروع کردید. برای آنچه که تشخیص میدهید حق است، کار میکنید. از نکاتی که نسبت به من ابراز لطف کردید، بگذریم. خودم را خیلی کمتر از آن میدانم و این حرفها را اغراق و حسنظن تلقی میکنم. اما دو، سه جمله در مورد حزب و کار شما و کمی هم در مورد مسایلی که مطرح کردید، صحبت میکنم. بالاخره تحزّب، نیاز واقعی جامعه ما در این مرحله است. فکر میکنم برای دموکراسی هیچ راهی جزاینکه تشکیلاتی نیرومند باشند که آرمان، اهداف و برنامه داشته باشند. وجود ندارد. هروقت مسیر تاریخ را نگاه کنید، حکومتهایی را میبینید که با جنگ و کودتا و قدرت نظامی آمدند یا ارثی بوده یا در هرج و مرج کسی سردرآورده است. الان مدتی است که همه میگویند مردم باید تصمیم بگیرند و رأی بدهند. حقشان هم هست. فکر میکنم افتخار اصل مسئله مال ادیان آسمانی بخصوص اسلام است. ولی متأسفانه الان اسلام را در مقابل اختیار و آزادی انسان میگذارند. اگر شما دو سه، نکته را ملاحظه کنید، متوجه میشوید راه اسلام غیر از این نیست. اولاً اسلام با ایمان انسانهاست. یعنی کسی که چیزی را قبول ندارد، مسلمان و جزو امت اسلامی به حساب نمیآید. پس ایمان اصل است. باید انسانها در قلبشان پذیرفته باشند. این راه، راه اسلام است و اگر پذیرفتند، آن موقع میخواهند با اصولی که آنجاست، زندگی کنند. برای اداره آن اصول هم تحمیلی در اسلام نمیبینیم. از دید اهل سنت که از اول انتخابی بود وشیعیان 12 امام دارند که فقط همان 12 نفر منصوص هستند. بعد از دوره 12 امام که تمام شد و حدود 2 قرن بود، تکلیف حکومت به عهده خود مردم گذاشته شده است. منتهی شرایطی برای حاکم قرار دادند. اینطور نیست که هرکس به هردلیلی بیاید و اختیار را به دست بگیرد. باید شرایطی داشته باشد. بقیه مسایل به خود مردم مربوط میشود. مردم باید بفهمند و راهشان را انتخاب کنند. چارچوبی را هم اسلام گذاشته است. بیشتر مسایل را هم اسلام به استنباط و اجتهاد متخصصین محوّل کرده است. خود مردم تحصیل، اجتهاد و راه درست را انتخاب کنند. اصلاً مبنای اسلام واقعی چیزی غیر از دموکراسی و حاکمیت مردم نیست. البته شکل آن هم به مردم بستگی دارد که تصمیم بگیرند حکومت سلطنتی، جمهوری، پارلمانی، شورایی ویا بهشکلهایدیگر باشد. اینها جزء تشخیصهای مردم است و زمان شرایط را تعیین میکند. تجربه بشر رشد میکند و در این راه بشر بالغ میشود. گرچه بعضیها زودتر از ما شروع کردند، ولی الان به جوامع ما هم آمده است. باید شرایطی باشد که مردم زندگی، حکومت و مدیریت خودشان را انتخاب کنند. انقلاب هم همین راه را رفت. اوایل در شوراها و مسایل دیگر کمی افراط کردیم، ولی به هرحال اصل بر این بود که رهبر، رئیس جمهور و شوراها را مردم انتخاب کنند که در قانون اساسی وجود دارد. مال الان نیست که در این دورهها فهمیده باشیم. اینها تفکرات پیش از انقلاب ما بود و در دو سه ماه اول انقلاب تدوین شد و آنگونه تبلور پیدا کرد. ظرف چند ماه خلق نمیشود. از قبل تفکراتی بود که جمع و جور شد. دولت هم از رئیس جمهور و مجلس بیرون میآید و مدیران هم از این طریق میآیند. اصلاً بناست نظام با رأی مردم شکل بگیرد. رأی مردم هم راه خودش را دارد. تشکیلات و سازماندهی میخواهد. مسایل باید با مردم مطرح شود و مردم باید رشد سیاسی پیدا کنند تا بتوانند انتخاب کنند. ممکن است این کار را یک فرد هم انجام بدهد، اما این تصادفی است که فردی پیدا شود و چیزی را مطرح کند و مردم هم قبول کنند. نهادینه نیست. نهادینه یعنی اینکه تشکیلات و حزبی بوجود بیاید و این حزب برنامه داشته باشد و با مردم مطرح کند. اگر مردم پسندیدند ، به او رأی میدهند. یعنی همین کاری که دنیا کرده است. منتها مردم را فریب میدهند، ولی اصل جریان درست است. اگر یادتان باشد وقتی انقلاب پیروز شد، بدون اتلاف وقت حزب جمهوری اسلامی را تشکیل دادیم. موقعی بود که ما واقعاً فرصت سرخاراندن نداشتیم. باید به همه جای مملکت سر میزدیم. به همه امور میرسیدیم. شروع انقلاب بود و باید به دولت میرسیدیم. باید به مسایل امنیتی و مسایل کاری میرسیدیم. مسایل تبلیغاتی، سخنرانی، روشنگری و مسایل دیگر هم بود که خیلی دردسر داشتیم. اما همان روزهای اول که دو هفته نگذشته بود، وقت گذاشتیم و شروع کردیم. مشکلی که الان شما دارید و مطرح میکنید که مشکل مالی است، درست است. این یک مشکل واقعی است. ما هم که شروع کردیم، این مشکل را داشتیم. اساسنامه شما را خواندم. ما هم همین چیزها را نوشتیم. بالاخره از شهریه امضا و کمک مردم هزینهها را تأمین میکردیم. شهریه کافی نبود. مقداری کمک مردم بود. گاهی دفتر و گاهی تلفن و ماشین میدادند. یکدفعه در همه جای ایران دفتر باز کردیم. مردم استقبال میکردند. آخرش هم نمیتوانستم خودمان را اداره کنیم که رفتیم و از امام کمک گرفتیم. امام هم حدود چهار، پنج میلیون نقد دادند و اجازه دادند در مسایل فرهنگی فرهنگی از سهم امام استفاده کنیم. این ایده هم ایده بدی نبود، ولی همیشه مشکل مالی داشتیم. آخرش هم به فکر افتادیم منابع اقتصادی درست کنیم و صحبت از کارخانه نئوپان بود که بعضی از اعضای حزب بزنند. منبع خوبی بود. حزب هم در آن مقطع کار خوبی کرد. یعنی ما واقعاً از موج اول که گذشتیم و اولین انتخابات که شروع شد، معلوم شد که باید خیلی کار کنیم. والاّ افرادی مثل بنیصدر که خارجیها از آنها حمایت میکردند و اهداف دیگری هم داشتند، رأی را میبردند. حزب کار عظیمی کرد که بعد از ریاست جمهوری بنیصدر به صورت خاص وارد صحنه شد و توانست با گرفتن پارلمان انقلاب را به مسیر درست برگرداند. میخواهم بگویم ما در عمل هم اهمیت حزب را نشان دادیم. البته وقتی اوضاع تثبیت شد، عدّهای به این فکر افتادند که حزب نباشد. چون حزب دیگری نبود احساس کردند در کشور انحصار اتفاق میافتد. از طریق امام و جاهای دیگر شروع به تخریب و ایجاد مشکل کردند که ما هم به تعبیر امام فتیله حزب را پایین کشیدیم. بعد هم در ایران حزب به معنای حزبی که بتواند کشور را اداره کند، به وجود نیامد. احزاب زیادند، ولی فکر میکنم بالاخره باید مایه گذاشت و افراد دلسوز وارد شوند و تلاش و نیرو مصرف کنند. باید نهادی را برای دموکراتیک کردن کشور که پایه و اساس است، بوجود آورد و تقویت کرد. الان احزاب کم نیستند، البته احزاب کوچک خیلی زیادند و با خیلی از آنها که صحیت میکنیم. بالاخره آدمهای خوب و دلسوزی جمع شدهاند و با سلیقههای مختلف کار میکنند. متأسفانه این مجموعه هنوز در مدیریت کشور تأثیر اساسی ندارد. شاید باندها و جریانها و افراد هنوز خیلی بیشتر اثر میگذارند. به شما به خاطر اقدامی که کردید، تبریک میگویم. مطالبی را که الان محور کار شماست، قبول دارم. خودم هم اگر عضو بودم، همین حرفها را مینوشتم. به نظر من تا اینجا کار شما درست است و باید تلاش کنید تا با این سرمایه انسانی خوبی که دارید و نیروهای خوبی که الان با شما کار میکنند، حزب را توسعه بدهید. دو سه نکته هم شما گفتید که روی آنها چند جملهای هم عرض میکنم. در مورد اینکه اوضاع کشور کمی جای نگرانی دارد، درست است. به نظرم شرایطی که این چندسال گذشت و شرایطی که در اطرافمان هست و مسایلی که از ناحیه هستهای در حال اتفاق است، باید ما را هوشیارتر کند و مواظب باشیم برای انقلاب گران تمام نشود. البته تجربه ما این است که خداوند به تداوم انقلاب کمک میکند. ولی شرطش این است که انقلابیها سالم و در راه خدا باشند و خداوند هم آنها را قبول داشته باشد. اگر قبول نداشته باشد، تضمین نیست. تضمین خداوند مال انسانهای شایسته است. این بد است که ما به گونهای عمل کنیم که از لطف خداوند محروم باشیم. گاهی اوقات آدم علائمی میبینید. این حرف قابل قبول است و هوشیاری جدّی لازم است. نکاتی که برادرمان از داخل اردوگاههای صدام گفتند، ما را به یاد دوره بسیار تلخی انداخت. ما غیر ازجنگ، صدامیها و بعثیها را میشناختیم که چقدر قسیالقلب و بد هستند. واقعاً حضور آن همه افراد شایسته در اردوگاههای عراق برای ما جای نگرانی بود. گاهی اوقات نیمههای شب از خواب بیدار میشدم و به فکر آنها میافتادم. چون خودم هم در زندانهای رژیم پهلوی نوع برخوردهای آدمهای بد را دیده بودم - بعثیها از آنها خیلی بدتر بودند – واقعاً آرام نداشتیم و خاطر ما خیلی گرفتار بود. خداوند هم طوری کارها را درست کرده که بعد از جنگ اکثریت نزدیک به تمام بچهها را نجات دادیم. شاید شیرینترین روز در زندگی من همان بود که اولین کاروان آنها وارد ایران شد. افتخار هم آوردند و خوب صبر کردند. نکته دیگری که میخواهم بگویم این است که اگر ما در مسیر حق باشیم، خداوند ما را نجات میدهد، آنهم در مواقعی که خودمان نمیفهمیم. همین وضعی که الان در منطقه میبینیم. به هرحال به سر صدام و بعثیها چه آمده است؟! به سر منافقین چه آمده است؟ آنها مکافات جنایات خودشان را میبینند. الان در مقایسه با آنها وضعمان خوب وعالی است. این لطف خداست. خیلیها را ما نکردیم و دیگران کردند. آمریکاییها هم گرچه پشت همه حوادث بودند، اما الان خودشان در منجلاب هستند. کارشان به جایی رسیده است که در انتخاباتشان دیگران باید نظارت کنند. آنها که خودشان مدعی انتخابات همه دنیا بودند، حال باید سازمان ملل، شورای امنیت و اتحادیه و همکاری اروپا بر انتخابات آنها نظارت کنند تا آقای بوش تقلّب نکند. چقدر ذلیل شدند؟! باید راه خدا را برویم تا خداوند به ما عنایت داشته باشد. اگر هم بد رفتیم، نباید توقعی داشته باشیم. مثل بقیه جاها هر اتفاقی میتواند بیفتد. در مورد ریاست جمهوری گفتم که من قبول دارم وضع مملکت الان کمی غیرمطلوب است و باید از ابعاد مختلف مثل اشتغال، توسعه و سازندگی و اختلافات سیاسی بیخودی که
اینقدر برای هیچ و پوچ متشنج کردند و بعضی چیزهای دیگر که عوارض آنها را میبینید، کار کنیم. همسایه بدی مثل آمریکا هم داریم. ولی برای من بسیار سخت و بدترین خبر است که وقتی میگویید، باید بیایم. در وجودم حالت ارتعاشی احساس میکنم که همه میگویند آن یک نفر تو هستی که باید این کار را بکنی. من این را قبول ندارم. بالاخره کشور ایران این همه استعداد و مرد و شخصیتهای شناخته شده دارد. ما متعلق به نسل قبل هستیم. باید از نسل نو و افراد امروزیتر انتخاب کرد. این همه انسانهای باسواد، دانشمندومتخصص وجود دارند.این برای من واقعاً تلخ است. شیرینترین راه این است که احساس کنیم از لحاظ نیروی انسانی نهادینه شدیم. موقع کار آنقدر نیرو هست و سازماندهی شدهاند که کار مملکت را انجام دهند. اگر اوایل انقلاب بود، حرف شما درست بود. دوران جنگ هم چیز دیگری بود. الان شنیدن این حرفها سخت است. اما اگر مثل شما به این نقطه برسم که میگویید به هردلیل فقط من میتوانم این گره را باز کنم، یک لحظه هم تردید نمیکنم. تا زنده هستم، مال انقلابم و از خودم چیزی ندارم. هرچه دارم مال انقلاب است. از انقلاب و مردم طلبکار نیستم، بلکه بدهکارم و خیلی هم بدهکارم.
اگر آن امر برای من تشخیص داده شود و بدانم که میتوانم و مردم هم قبول دارند، آن موقع میآیم. ولی من هنوز حاضر نیستم، اعتراف کنم که وضع مملکت اینطوری است. خیلی سخت است که بپذیرم. شما تلاش کنید. در دانشگاهها و محیط کار افراد جوان را پیدا کنید. ما هم کمک میکنیم و تجربهمان را در اختیار میگذاریم. هرکه میخواهد، باشد. ولی فرض این است که اگر من هم مثل شما تشخیص دادم، آن موقع من هم یکی مثل شما هستم و جایی که باید قرار بگیرم، قرار میگیرم. ولی دعا کنید که اینطور نباشد. شما هم تلاش کنید. از زیارت شما خوشحال شدم. در مورد اینکه به شما کمک کنم، باید بگوید الان مثل شما دست من هم خالی است. باید ببینم چه کار میتوانم بکنم. والسّلام علکیم و رحمه الله و برکاته