سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در جمع طلاب و اساتید حوزه علمیه قم

سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در جمع طلاب و اساتید حوزه علمیه قم

  • پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۶۵

بسم‌اللّه‌الرحمن‌الرحیم
«اَلâحَمâدُلِلّûهِ ربِّ الâعûالَمین وَ اَلصَّلûوهُ وَالسَّلاûمِ عَلیû رَسولِ اللّûهِو آلِهِ أَجâمَعیüنâ»
اَعوذُ باللّûه مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم وَ لَقَدâ کَتَبâنûا فِی الزَّبُورِمِنâ بَعâد الذِّکâرِ اَنَّ اâلاَرâضَ یَرِثُهûا عِبûادیَ الصّûالِحُونَ.
میلاد پربرکت امام زمان ولی الله منتظر(عج) را خدمت برادران اهل علم و سایر حضار تبریک عرض می‌کنیم و در این محفل مقدس و این مکان شریف از این بزرگوار استمداد می‌کنیم که خداوند به ما توفیق عنایت کند که مطالبی که برای دنیا و آخرتمان مفید است، مطرح کنیم.
من به مناسبت سمینار به این جلسه آمده‌ام و اسلام و مستضعفان عنوان سمینار است. من سعی می‌کنم بحثی که در نظر گرفتم با زمینه سمینار، ارتباط داشته باشد.
یکی از موارد حقوق غصب شده مستضعفان جهان، چه مستضعفان اقتصادی و چه مستضعفان غیر اقتصادی و اجتماعی، مسأله حاکمیت و ولایت آنهاست. کسانی که صلاحیت ولایت و زعامت و رهبری اجتماع را داشته‌اند در تاریخ بشریت معمولاً مظلومند و این غصب، آثار سوء مضاعف  
دارد، هم برای خود این افراد و هم برای جامعه. آثار سلب حق مستضعفان صالح برای ولایت در کل جامعه و همه شئون بشریت وجود دارد. البته آقایان توجه دارند که کلمه مستضعف نظر به ضعف شخص ندارد، ممکن است انسان‌های بسیار نیرومندی هم باشند، اما مستضعف باشند. خلاصه مطلب این است که جریان‌ها یا افراد دیگری را مورد تعدی قرار می‌دهند و تلاش می‌کنند که آنها را از آنچه هستند، ضعیف‌تر و کوچکتر کنند. یعنی جریان ظالمی نسبت به کسانی یا کسی در صدد ایجاد ضعف و کوچک کردن و گرفتن حقوق آنها باشد، این می‌تواند اقتصادی باشد که بخش عظیمی از مردم هستند و بخشی هم می‌تواند اجتماعی باشد، کسانی که صلاحیت‌های مهم اجتماعی دارند و این صلاحیت‌ها را از آنها دریغ می‌کنند.
خلاصه این مسأله درونی نیست، یعنی این صفت که برای انسانی و یا صنفی و یا جریانی اطلاق می‌شود، نشان این نیست که در اینها ضعف وجود دارد، نشان این است که دیگران دارند اینها را به ضعف می‌کشانند. بنابراین ما آدم‌های بسیار نیرومندی داریم از درون، اما اینها مستضعف تاریخ هستند و مردمی هم داریم که خودشان هم ضعف‌هایی دارند و مستضعف تاریخ هستند و ضعف مظاعف بر اینها تحمیل می‌شود. یکی از چیزهایی که تقریباً در سراسر تاریخ به جز موارد معدودی، مستضعف ساز بوده، مسأله ولایت است. مدیریت جامعه معمولاً در تاریخ این طور بوده است که قشر مستکبر و مستضعف را در مقابل هم قرار داده و به جز استثمارهای بسیار معدودی از لحاظ زمانی و مکانی، معمولاً جریان این طوری بوده که حقوق افراد صالح توسط افراد ناصالح غصب شده است. این مسأله را تا آنجایی که قرآن به ما ارشاد می‌کند از عمق تاریخ می‌توان در آورد. شما می‌دانید که در زندگی انبیاء همان مقداری که مقتدر در قرآن و روایات داریم و در تفسیر قرآن داریم، چیزهای زیادی هست که اضافه شده به روایات ما، که ما روی آنها خیلی نمی‌توانیم حساب کنیم.
تاریخ انبیاء را که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم اینها همیشه دادشان بلند شده در مورد کسانی که حق اینها را غصب کردند. از این بیست و چند پیغمبری که در قرآن اسمشان آمده، آنهایی که داعیه رهبری و اداره جامعه را داشتند، حالا می‌بینیم دائماً مخاطبشان مردم زورگو و مستکبر هستند که به‌اینها می‌گویند  
چرا این طور رفتار می‌کنید و از آنها انتقاد می‌کنند که شما چرا از ما متابعت می‌خواهید. در عین حال می‌بینید که تلاش انبیاء در همه قطعات تاریخ برای گرفتن این حقشان هست. این یک مسأله‌ای است که شاید محور بحث ما باشد. همه جای بحث این می‌آید. خواهش می‌کنم از برادران اهل علم به این بحث توجه کنند و بحث مهم ماست. امروز باید روی آن کار کنیم و شاخ و برگ‌هایش را مشخص کنید و نتایجی بگیرید.
با اینکه در معارف انبیاء تا آن قدری که به ما رسیده، یک مسأله را آدم می‌بیند که آنها حکومت صالحان و حاکمیت مستضعفان را برای دوران کمال بشریت در نظر دارند. یعنی همین چیزی که در مذهب اسلام است. و انتظار فرج و ظهور مصلح کل و کسی که حاکمیت حق را بر دنیا تحقق می‌دهد، تا آنجایی که اسناد می‌تواند اعتبار داشته باشد آدم می‌تواند این را خوب بفهمد که در نظر انبیاء در گذشته این مسأله مطرح بوده است. آنها برای آینده بشریت روز خوبی را در پیش بینی‌هایشان مطرح می‌کردند و وعده عدل مطلق حکومت صالحان و تحقق و ارث زمین برای افراد صالح را می‌دادند. ضمن اینکه آینده حاکمیت مطلق را پیش‌بینی می‌کردند. این جور نبوده که آنها تلاش برای حکومت نکنند. این وعده را انبیاء به امتشان می‌دادند. اما همان موقعی که وعده را برای آینده می‌دادند، جانشان و هستی‌شان و دوستانشان را هم دعوت می‌کردند و در اختیار راهشان می‌گذاشتند.
برای تحقق حاکمیت مستضعفان و حاکمیت صالحان ولایتی بوده که خداوند برای اولیاء خودش و انبیاء و جانشینان انبیاء، - همه انبیاء الوالعظم جانشینانی هم داشتند - خواسته، ما این حاکمیت را در تاریخ محقق نمی‌بینیم. یعنی اینها هیچ کدامشان موفق نشدند، آن ولایت مطلقی که مال اینهاست و این حق مدیریت جامعه که مال این افراد برجسته و شاخص است، این را موفق نشدند قدر کنند و جای خودشان را در جامعه بگیرند. پس ما از همین نزدیک خودمان شروع می‌کنیم، یعنی از ائمه بزرگوار شیعه از خود پیغمبر، از حضرت عیسی و سایر انبیاء. وقتی که نگاه می‌کنیم باز حاکمیت برروی زمین را اینها نداشتند. افرادی مثل حضرت داود و حضرت سلیمان اقتدار بیشتری به دست آوردند، پیغمبر(ص) یک دوره حاکمیت کوتاهی از زمان دارد.  
علی‌ابن‌ابی‌طالب بخشی از دنیا را در بخشی از زمان کوتاهی اداره کرده. در انبیاء گذشته هم اگر باشد محدود است.
پس این حاکمیت و ولایتی که خداوند برای صالحان قرار داده، در وعده‌های اینها برای زمان دیگری گذاشته شده است. تفاوتی که امام زمان دارد با سایر اولیاء الله با کسانی که حق زعامت داشتند، این تفاوت در چیست؟ در مقام ثبوت است، یعنی واقعآ امام زمان در مقایسه با پیامبر یا حضرت موسی و عیسی مقام ولایت قوی‌تری دارد یا در مقام اثبات است؟ بی‌شک مربوط به مقام اثبات است، مقام ثبوت مدیریت و ولایت و حق اداره، اگر نگوییم در آنها قوی‌تر بوده به هر حال فقط امام زمان از آنها دارا نیست. پیامبر اضافه برولایت اجرایی، حق تعیین و تشریع داشته و با جبرئیل ارتباط داشته و احکام را نسخ می‌کرده و یا احکام را تشریح می‌کرده است. سنت‌های پیغمبر، وقتی که امام زمان تشریف بیاورند همان‌ها باید اجرا شود. معلوم است که ولایت پیامبر وسیع‌تر از ولایت امام زمان است، از نظر ثبوت. پس آن مرحله که در امام زمان و حضرت حجت ما انتظارش را داریم، این است که انبیاء و ائمه و بزرگان وعده‌اش را به بشریت دادند که در دوران رشد بشریت تحقق پیدا می‌کند، آن مرحله اثبات است، مرحله ثبوت چیزی نیست. مرحله ثبوت همانی است که دیگران هم داشتند. آن طور نبوده که حق ولایت پیامبر در محدوده جزیره‌العرب باشد. او بر کل جهان حاکم بوده و هر یک از انبیاء اگر بپذیریم که بر کل بشر مبعوث شده‌اند، آنها باز همین حالت را داشتند.
مسأله بسیار مهمی که می‌خواهم مطرح کنم و برایم بسیار مهم است که در این جلسه مطرح کنم، این است که به این ولایت و مدیریت جامعه در جامعه اسلامی، ما در مراکز روحانیت و رهبران دینی، آن اهتمام لازم را نمی‌بینیم و این خسارت آثار بسیار سوئی در تاریخ اسلام داشته، اگر این انحراف اصلاح نشود، در آینده هم مسلمانان دچار همین رویه هستند. همین آیه‌ای که من در اول صحبتم مطرح کردم، شما نگاه کنید  به این تفاسیر، حتی مفسران ما و راویان ما و محدثان ما در فهم اینها هم خیلی مایل نیستند که اینها را به سمت ولایت و حکومت بکشانند، بلکه پرهیز دارند و می‌برند به طرف دیگری مثلا در المنثور. آدم نگاه می‌کند، اکثر روایاتی که در تفسیر این آیه آورده از کسانی  
آورده که می‌گویند این زمینی که ارث می‌رسد به صالحان، این زمین بهشت است. چون یک آیه قرآنی دیگر داریم که خود مؤمنین در بهشت می‌گویند: و خداوند این زمین را به ما ارث داد که همان آیه است. و چون آیه قبل از این آیه هم هست، یَوâمَ نَطâوِی السَّمûاَءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلâکُتُب.
این آیه هم مربوط به قیامت است. خیلی محکم برخورد می‌کنند و می‌گویند که این وراثت صالحان مربوط به دنیا نیست، مربوط به آخرت است و آن هم مربوط به بهشت است. آن آیه معروف دیگری که معمولاً در ایام ولادت حضرت حجت خوانده می‌شود "وَ نُریüدُ اَنâ نَّمُنَّ عَلَی الَّذüینَ اسâتُضâعِفُوا فِی اâلاَرâضِ وَ نَجâعَلَهُمâ اَئِمَّهً وّز نَجâعَلَهُمُ اâلوûارِثیüنَ".
همین جا هم این تیپ از مفسران، قضیه را برمی‌گردانند به حضرت موسی و می‌گویند که داستان حضرت موسی است. قضَبهُ فیِ واقِعه چون اول تا آخر سوره مربوط به داستان حضرت موسی و فرعون است. اصلاًداستان، داستان حضرت موسی است، آن اراده الهی هم مال مستضعفان بنی‌اسرائیل است که در مقابل فرعون بودند و در اینجا ما بیشتر روایات شیعه را داریم، روایات شیعه که جریان مخالف حکومت‌های جاری زمان بودند و برای حکومت داعیه داشتند. عملاً ما می‌بینیم که تاریخ شیعه بعد از دوران ائمه و تا امروز در میان حوزه‌های علمیه و شخصیت‌های اسلامی، تعداد کمی از بزرگان بودند که دنبال تحقق این مسأله باشند. تفسیر می‌کردند که این مخصوص زمان امام زمان است. یعنی آخر زمان و موقع ظهور حضرت حجت است. و اگر هم تفسیرهایشان را به عنوان عام می‌پذیرفتند، عملاً در بین راه و در انجام وظایف خودشان کم دنبال مسأله بودند و این انحراف بسیار چیز بدی بوده و خسارت بار بوده و امروز هم که حکومت اسلامی تشکیل شده است، ما این مسأله را هنوز به عنوان یک مسأله داریم که حالا می‌رسیم به این نقطه.
البته کسانی هم در بین علما و مفسران و شخصیت‌های تاریخی ما پیدا می‌شوند و تعدادشان هم کم نیست که می‌گویند صالحان است. یک مصداق آن ممکن است در زمان حکومت امام زمان باشد. مصادیق دیگری می‌تواند پیدا کند، یک دفعه کلی از زمین است، یک دفعه قطعه‌ای از زمین است و این منطق را می‌پذیرند، در مورد ارث مستضعفان هم باز همین حرف را می‌زنند و  
می‌گویند حضرت موسی و داستان بنی‌اسرائیل یک مصداق است. ائمه ما هم مصادیق دیگری هستند. و امام زمان هم مصداق دیگری است و این اراده‌ای که خداوند در اینجا می‌گوید: "وَ نُریüدُ اَنâ نَّمُنَّ عَلَی الَّذüینَ".
حتماً هم لازم نیست که ما اراده تکوینی بگیریم و بگوییم این اشاره است به آن دورانی که تحقق پیدا می‌کند. هم می‌تواند اراده تکوینی باشد و هم اراده به معنای اعلان مطلوبیت باشد و اعلان حق باشد. یعنی این حق را دادم به مسلمانان و حق را دادیم به صالحان که اینها وارث باشند و هم می‌تواند اشاره داشته باشد به قطعه‌ای از زمان و هم می‌تواند هر دو باشد. هیچ مانعی ندارد و هم می‌تواند جامع بین این دو باشد. هم تحققش در قطعاتی از زمان که اگر مطلوبیتش را بپذیریم و به عنوان حق این مسأله را بپذیریم، به عنوان یک وظیفه هم باید دنبالش حرکت کنیم، برای تحقق این حق و برای پیدا کردن این مطلوب.
ما می‌بینیم که در برخورد با مسائل اجتماعی در تاریخ ما و در تاریخ اسلام به طور کلی و در تاریخ شیعه تا حدودی، آن حقی که مسأله ولایت دارد، آن ارزش و اعتباری که این مسأله دارد، به این مسأله پرداخته نمی‌شود و این خسارات را هم دنبالش می‌بینیم. یک تیپ از روایات داریم که من اشاره به آنها می‌کنم. به آقایان طلاب، خصوصاً جوانان تذکر می‌دهم که اگر تا به حال دنبالش نبودند، بروند روی آن تحقیق کنند. و با وسعت نگاه کنند و یک مضمون متواتر در روایت‌هایمان داریم که الفاظ و بعضی قسمت‌هایش متواتر است و یک جاهایی از آن اختلاف دارد.
حتماً به گوش همه شماها خورده، اگر هم نخورده، خیلی آسان می‌بینید. در این مضمون نبی‌الاسلام علی خمس پنج اساس برای اسلام معرفی می‌شود. روایات خیلی زیادی است. شما وسایل را باز کنید، اولین باب وسایل، یعنی باب مقدمات عبادات همین است. یعنی حدیث یک در باب یک از اینجا شروع می‌شود. این باب حدود چهل یا سی و نه حدیث دارد که اکثرش همین مضمون را دارد. در اصول کافی غیر از کتاب حجت که سراسرش همین گونه روایات است، یک باب مخصوص دارد، باب دعائم الاسلام. در جلد دوم، چاپ جدید، آن هم، روایتش مربوط به همین است. بعد در مستدرک الوسایل  
هم نگاه کنید ببینید آن روایتی که از قلم صاحب وسایل افتاده او اضافه کرده است. در ابواب دیگر هم آدم نگاه می‌کند، می‌بیند روایات فراوانی به همین مضمون در سراسر ابواب فقه پخش شده است. و مضمونش این است: "بنی‌الاسلام علی خَمس اسلام بر پنج پایه استوار است: نماز، روزه، زکات، حج، مسأله پنجمی مهم است. در اکثر این روایات، پنجمین آن ولایت است. در بعضی‌ها جهاد دارد، در بعضی‌ها، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، بعضی‌هایش تعداد مسأله را ریزتر می‌کند ولی پیداست که این مسأله عمده‌اش روی ولایت است، بعضی از اینها می‌گویند که جهاد و امر به معروف و نهی از منکر اینها از تبعات ولایت حق هستند.
روایاتی که جهاد را در کنار این چهار تا آورده است به عنوان تبعه ولایت آمده است. بعد در همین روایات، بعضی‌هایشان ذیلی دارد و می‌گوید که: وَلم یُنادَ بشیء و درخواست نشده و دعوت نشده و به هیچ چیز کمانودی بالولایته یعنی این پنج تایی که می‌گوییم، هیچ کدام به اندازه ولایت و زعامت مورد تأکید اسلام نیست. یعنی اصول اصلی نیست. یک گله‌ای هم می‌کنند. بعضی روایات ذیل همین نکته می‌فرماید که بعضی از مردم از ولایت دست برداشتند و به این چند چیز پرداختند. این مضمون را هم در چند تا روایات داریم. بعضی‌هاشان با اینکه سندشان هم یکی هست و یا شبیه به هم است ولی این ذیل را دارند و بعضی‌ها ندارند.
بعد در یکی از روایات، زراره که یکی از راویان اول است می‌پرسد که (از امام) حالا کدام یک از اینها مهم‌تر است. امام جواب می‌فرمایند: مهمترین آنها ولایت است برای اینکه برای آنها ولایت هم مفتاح است و هم سنام و هم ذروه است که الان حرف‌های زراره را می‌خوانم که ببینید. زراره می‌پرسد: کدامشان بهترند "لَاîنَّها مِفتاحُ هَنَّ وَ وَلَ والی هُوَ الدلیل اَلَلâهِنَّ ثُمَّ قَالَ ضَرَّوهُ اَمâروَ صَلامُهَ وَ مفَتاحُهُ وَ بَابُ الاَشیاءِ وَ رَضَی الرَّحمانَ اَنَّا اَهâلِ الاِمام بَعد اَرâفَرِ اِنَّ اللّûه عَزَّ وَجَلâ تکوِنوا مَن یَضِّر الرَّسول فَلَقَ اَتَا اللّûه. باز یک قدری جلو می‌رویم: اَما لَوâ اَنَّ رَجُلً قَام لَیâلُ وَ صامَ نَهارَ هوا و تَصدَقَت جَمیعَ مûا لهِی وَ حَج جَمیع دَعâلهی وَ لَم یَعâرِف وَلاû یَتَوَلِیِ اللّûه فیِ یبُالی وَتکوِن جَمیع مالِهی به دَلالهَ ما کانَ لَهو اَلی اللّûهِ حَقُّ فیِ توابه وَلا کانَ الاَهلِ الایمان.
 
این روایت عجیبی است. امام می‌فرماید که: وقتی که زراره می‌گوید این نماز و حج و روزه و ولایت کدامشان مهم‌تر است؟ امام می‌فرماید ولایت. ولایت کلید همه اصول دیگر است و آن قله ارزش‌های اینها در ولایت است. و بعد هم می‌فرماید که رضایت خداوند آن جایی است که انسان ولایت را با اطاعت امام مطرح می‌کند، بعد مطلب را واضح‌تر می‌کند، می‌فرماید اگر کسی این را نداشته باشد، اگر تمام شب‌ها بیدار باشد و عبادت کند و نماز بخواند و تمام روزها روزه بگیرد و هر چه دارد در راه خدا بپردازد، زکات دهد و تمام عمرش را به حج برود، چیزی پیش خداوند ندارد و اگر ولایت نداشته باشد، اگر تابعه امر امامت نباشد، اگر در یک جریان صحیح مدیریت نباشد و امام نداشته باشد این حقی به خدا ندارد. یعنی همه عباداتش هیچ است و حقی ندارد و اهل ایمان هم نیست. البته بعد در همین روایت از نماز و روزه و حج تعریفات زیادی دارد. ولی پایه‌اش این نیست.
جالب است که در بعضی روایات و در همین روایت، ولایت هم مفتاح است، هم سنام، هم پایه است و هم نتیجه، این خیلی حرف است. هم به ولایت باید شروع شود و هم به ولایت باید ختم شود. یعنی نتیجه این عبادات هم، باید آن مدیریت صحیح جامعه باشد. جامعه‌ای با مدیریت صحیح و نتیجه مدیریت صحیح جامعه هم باید این عبادت باشد. خیلی لطیفه مهمی است. مضمون ارزش ولایت متواتر است و قطعی است در روایات ما، کسی هم نمی‌تواند منکر آن شود. حال نمی‌دانم چگونه قابل توجیه است که مسأله ولایت و مدیریت مملکت و جامعه اسلامی تا این حد مورد غفلت بسیاری از علما بوده است و لااقل مورد مسامحه بوده و امروز هم باز چنین چیزهایی دیده می‌شود.
من نمی‌دانم چگونه می‌شود توجیه کرد این مسأله را، حتی آنهایی که عقیده دارند - البته خیلی کم هستند - که جامعه را فقط در زمان امام زمان می‌شود اصلاح کرد و الان نمی‌شود اصلاح کرد، لااقل ما در فقها و علما و مفسران کسی را نداریم که قائل به اسقاط تکلیف باشد. یعنی ما تکلیف نداشته باشیم، تکالیف شرعی که در جامعه ما هست، این تکالیف باقی است یا باقی نیست ؟ کسی هست که کمی در جامعه مقبول باشد که بتواند این حرف را بزند که در  
زمان غیبت، اسقاط تکلیف شده؟ ما برخورد نداریم و آنهایی هم که این طور هستند ما قبولشان نداریم و معتدل نیستند. اگر تکالیف هست، اگر امر به معروف هست، اگر نهی از منکر هست اگر دعوت هست، اگر مبارزه با ظلم است، اگر اعانت از مظلوم هست، اگر مبارزه با گناه هست، اگر وظیفه جلوگیری از گناه و اصلاح محیط هست، خیلی به استدلال احتیاج نداریم. اصلاً کسی را نداریم که این حرف را بزند که بخواهیم وارد این شویم. اگر اینها هست، این بدیهی و ضروری است که باید بهترین راهش را ارائه داد و باید از راه بهتر وارد شد، برای اینکه این وظایف را باید انجام داد.
امروز می‌تواند پذیرفته باشد که قبول کند که می‌شود در یک حکومت ناسالم و ناصالح و کفر و حکومتی که همه ارکانش دست آدم‌های ناصالح باشد، آنجا می‌شود مردم را سالم نگه داشت. من نمی‌دانم این قابل قبول است؟ در ذهن کسی، آن پذیرفته هست که در یک حکومت ناسالمی، مأموریت داریم که مردم را سالم نگه داریم؟ می‌شود گوشه و کنار جامعه افراد صالحی را نگه داشت. بدیهی است که اگر ابزار هدایت و ارشاد و چیزهای دیگر، دست مخالفان اسلام باشد و دست دشمنان اسلام باشد، چقدر می‌شود موفق شد. اگر بنا باشد یک طرز تفکر که متأسفانه گاهی هم به نام ولایت تمام می‌شود، طلبه‌ها و آقایانی که در وزارتخانه بودند، شاید یادشان باشد وقتی که سعی می‌کردیم پیروز شویم در سال‌های آخر انقلاب، یکی از بلیه‌هامان مسأله ولاییتون بودند. کسانی بودند که با عنوان ولایتی‌ها، با مبارزین و مجاهدین و انقلابی‌ها مخالفت می‌کردند. آن انحرافی که من عرض می‌کردم این است، توی این روایات بنی‌الاسلام علی خمس پیداست که این ولایتی که اینجا هست، ولایت عملی است و ولایت عقیدتی نمی‌تواند باشد. ولایت عقیدتی را در کنار نماز و روزه و حج نمی‌توان گذاشت. پس اینها نمی‌تواند باشد، اگر باشد، ریشه همه چیز است و آن بحث دیگری است. آنکه در کنار اینها گفته می‌شود و شمرده می‌شود، ولایت اجرایی است. یعنی همین مدیریت از جامعه و همین اطاعت از امام، همین اطاعت از رهبر و همین رهبری را دست افراد صالح داشتن، همین رهبری را مطرح کردن، من نمی‌دانم آنها چطور حاضر بودند این گونه چیزهای روشن را ببینند و به عنوان ولایت، با مبارزه با کفر و مبارزه با  
ستم و مبارزه با طاغوت مخالفت کنند.
در شرایطی که حاکمیت این مملکت در طاغوتی مثل محمد رضا پهلوی بود و ساواک بود و آن انسانهای فاسد بود و در حقیقت، کسانی که با این جریانات فساد مبارزه می‌کردند از دید این آقایان ولایتیون اینها متنعم می‌شوند به انصراف و آنها هم ولایتی بودند اینها طنز است. اگر ولایت این است، خوب اینها هم ولی هستند و در خط ولایت هستند حالا این مسأله شکل دیگری دارد، حالا هم اینها و هم این آقایانی که اینجا بودند، نه حالا که حکومت دست مردم است و دست فقیه واجد الشرایط است و دست مسلمانان است و احکام اسلام تا حدود زیادی دارد اجرا می‌شود، همان‌ها الان با این حکومت سازگار نیستند و با حکومت شاه سازگار بودند، این خیلی حرف است. اصلاً قابل قبول نیست. چون مغز آدم نمی‌تواند بپذیرد کسی در زمان حکومت شاه، مخالفت با شاه ندارد و ما که با حکومت مبارزه می‌کردیم، می‌گفت ول کنید شما و می‌گفتند: نمی‌گذارید ما کارمان را بکنیم در همین مدرسه فیضیه، گاهی ما را راه نمی‌دادند، دوستان ما که فرار کرده بودند و رفته بودند نجف، از اطاق‌های مدارس نجف، اینها را بیرون می‌کردند و آنها را به مدارس راه نمی‌دادند، همان‌ها که آن موقع راه نمی‌دادند و با آن حکومت‌ها سازگار بودند، وظیفه خودشان را تشخیص نمی‌دادند، الان نمی‌توانند خودشان را وفق دهند، این پیداست که یک انحراف عمیقی است و این یک مرض است، نمی‌شود اسمش را یک طرز تفکر گذاشت، هیچ قابل توجیه نیست. من حالا این را می‌خواهم توضیح دهم، واقعاً هم از لحاظ تحلیلی مسأله همین است که این روایات را مطرح می‌کنند.
شما به ما انصاف دهید، اگر مدرسه‌ها را نداشته باشیم، امروز ده میلیون بچه در مدارس دارند زیر دست معلمان درس می‌خوانند، ما اگر اینها را نداشته باشیم، اگر اینها دست کفار باشد و دست عمال آمریکایی باشد، درس و کتابش را آنها بنویسند، ما چطور می‌توانیم مردم را دعوت به خیر کنیم. این بچه‌ای که از دو، سه سالگی می‌رود کودکستان، دبستان، دبیرستان و دانشگاه می‌رود، در بیست و چند سالگی به جامعه می‌آید و سربازی می‌رود، و همه‌اش منقطع از ولایت الهی باشد، همه زیر رگبار تبلیغات آنها باشد، خوب چطور می‌شود او  
را دعوت به حق کرد؟ ما اگر یک سخنرانی در یک اجتماع چند هزار نفری داشته باشیم، این اثرش خیلی محدود است. صداوسیما دست دشمن ما باشد، رادیو وقتی که حرف می‌زند، سی، چهل میلیون آدم گوش می‌کند، ولی یک واعظی هر چقدر خوب هم باشد، ده، بیست نفر، صد نفر و پانصد نفر پای منبر او می‌نشینند. این چیز روشنی است و استدلال نمی‌خواهد و تبلیغ در آنجا بهتر می‌توان کرد.
ما بیاییم مردم را در گوشه و کناری دعوت کنیم و در بین خودشان مثلا در اموال متکی باشند، وقتی که جریان ربا در منطقه هست، همه بانک‌ها ربا می‌دهند و همه مردم هم مجبور هستند که ربا بخورند، یا وام می‌گیرند، یا پولشان را در بانک می‌گذارند، یا مربوط می‌شوند به رباخورها، توی معاملات می‌افتند، در چنین جایی امر به معروف و نهی از منکر نمی‌توان کرد. اگر بناست معاملات در دست دشمن باشد و در مدارس، آنها درس دهند و مطبوعات در اختیار دیگران باشد و همان نشریه و مجله و روزنامه و هفتگی و ماهانه و فلان با انحراف در دست مردم باشد و ما در این شرایط بیاییم مردم را اصلاح کنیم، بچه‌های خودمان را هم آن وقت نمی‌توانیم اصلاح کنیم.
ما باید بچه‌های خودمان را از این جامعه بیرون کنیم. دیگر اینها انسان روز نمی‌شوند، مرد امروز نمی‌شوند، منزوی می‌شوند. اگر در جامعه باشند باید همان روزنامه و مجله را بخوانند، همان مدرسه و دانشگاه بروند و همان ارتباطات اقتصادی را داشته باشند، همان انحرافات را داشته باشند، اینجا چطور می‌شود دعوت به حق کرد؟ آیا تکلیف نهی از منکر و اصلاح مردم نیست یا هست. اگر هست با حکومت بهتر می‌شود حرکت کرد، یا بدون حکومت؟ اگر بنا باشد سراسر خیابان‌ها، مشروب فروشی باشد، سینماها آن جور باشد، فیلم‌ها این طور باشد و کاباره‌ها باشد، در خیابان‌ها زن‌های سرلخت باشد و در ادارات زن‌های بی‌حجاب باشند و جامعه این طور باشد، ما بخواهیم در یک گوشه‌ای درویشی، مردم را به خیر و صلاح دعوت کنیم و مردم را از این محیط کثیف بخواهیم نجات دهیم، چطور می‌توانیم این کار را بکنیم؟ من نمی‌گویم، آنجا نمی‌شود کار کرد، در زمان شاه این کار را کردیم و شد، اما آن بهتر است یا این؟ خیلی بی انصافی لازم دارد که آدم فکر کند بدون حکومت  
بتواند، وظایفش را بهتر انجام دهد. یک طرز تفکر بدتر از این وجود دارد که بعضی‌ها این طور فکر می‌کنند که اگر ما مسئول مملکت نباشیم و این خبرها را نداشته باشیم، مردم از ما توقع ندارند. اینکه، اثبات تکلیف نمی‌کند، مردم توقع ندارند ما باید قدرت ایجاد کنیم که مردم توقع داشته باشند و توقع مردم را بدهیم. این که اگر ما معمم هم نباشیم مردم بیشتر توقع ندارند، اگر اصلاً هیچ وقت دینی و خدایی مطرح نشود، مردم چیز دیگری هستند. آن وظیفه ماست که دنبال کار باشیم و دنبال اصلاح مردم باشیم. محیط را اصلاح کنیم. جامعه را اصلاح کنیم و ابزار تبلیغ را اصلاح کنیم و جامعه را اصلاح کنیم و این کارها را در یک حکومت صحیح می‌توان کرد. نتیجه می‌گیرم که این شرایطی که امروز برای دنیا و جمهوری اسلامی ایران پیش آمده، یک اتمام حجتی ]است[ که خداوند بر ما مسلمانان کرده است.
این ابزار را در اختیار شما گذاشته، قانون‌گذاری، ارتش، نیروهای انتظامی ادارات، دانشگاه‌ها، صداوسیما و مطبوعات و مدارس و روابط اقتصادی مردم را و امکانات فراوان را و مساجد و حسینیه‌ها و هر چه که وسیله آموزشی و تبلیغ مردم بوده است و سازندگی مردم بوده است در اختیار ما گذاشته و اینجا فقط صلاحیت لازم دارد، این ارث به ما رسید به عنوان یکی از مصادیقی که در آیه اول صحبتم عرض کردم: مردم صالح و واقعاً صالح. مردم ما ثابت کردند که صالح هستند، جان دادند، مقاومت کردند، شهید دادند و هر چه که لازمه یک انسان فداکار بود، بخش عظیمی را مردم ارائه دادند. حالا این ارث به دستشان رسیده است، این ارث مال این افراد است. اگر ما ناصالح باشیم و نتوانیم این ارثیه را خوب اداره کنیم آن دیگر به عهده شما است. این اتمام حجّت خداست.
اگر با آن دید باز به این آیات قرآن برخورد کنیم و مطلق بگیریم و عام بگیریم و مصادیق این آیات را بگوییم، حق مطلب این است که امروز در روی کره زمین و زیر این آسمان و گذشته تاریخ بشریت، ما چنین موقعیتی برای ادیان آسمانی نمی‌توانیم پیدا کنیم که مثل امروز این شرایط متحقق باشد، برای انجام این وظایف، مدیریت به معنای کامل آن، ولایت به معنای کامل آن و ابزار انجام ولایت امروز افتاده به دست آنهایی که مدعی اصلاح مردم هستند. من اینجا تقاضا می‌کنم و تذکر می‌دهم به همه افراد اهل علم که هر جا که هستند از  
این موقعیت استفاده کنند. و این شرایط را مغتنم بشمارند و مسائل شخصی و نفسی و جریانی و اینها را کنار بگذارند. و این وظیفه عظیمی که مال ماست و برماست، ما به خوبی انجام دهیم.
ما اصلاً نمی‌توانیم در این بحث وارد شویم که ما قدرت این را داریم که اسلام را جهانی کنیم یا نه، شاید داریم. این منافات با این مسأله ندارد که امام زمان روزی خواهند آمد و جهان را پر از عدل و داد می‌کنند، شاید ده‌ها بار تا آمدن امام زمان دنیا پر از عدل و داد شود و پریشان شود. این چیز روشنی نیست و عمر بشر یک سال و دو سال نیست و محدود نیست و خدا می‌داند که دنباله جهان چگونه است. به همین دلیل که مردم ما این صلاحیت‌ها را داشتند و این طور وارد میدان شدند. و در ایران اینجا که بدترین نوع حکومت بود و قوی‌ترین حکومت پلیس بود و نیروهای مادی و تبلیغی و پشتوانه‌های سیاسی که در دست دشمنان بود شد، چرا جاهای دیگر نشود. این حجت است. این برای ما قطعی است که چنین چیزی می‌شود. کسانی که مأیوس بودند و آن سرمای زمستان دوران طاغوتی آنها را افسرده کرده بود، جان پیدا بکنند و وارد میدان بشوند. کسانی که در خودشان این نشاط را ندیدند، برگردند به خودشان و بگویند که چرا نیست؟ اگر مسلمانیم و می‌خواهیم دین را تبلیغ کنیم، خوب خیلی زمینه داریم.
من حالا با برادران طلبه و اساتید قم صحبت می‌کنم الحمدالله الان در قم که حرف می‌زنم فراوان هستند. کانون اصلی این حرکت، همین قم و همین مدرسه فیضیه بوده است. اصلاً اساس انقلاب همین جا بود. همه این چیزهایی که امروز می‌بینید الان هست، از همین جا شروع شد. در کنار همین دیوار و از بالای همین منبر و همین سنگی که اینجا بود از اینجا اداره می‌شد، طلبه‌ها بودند، عده‌ای از اساتید بودند، همان موقع هم، اینجا مزاحم بود. مزاحمانی بودند، اذیت می‌کردند، آن رهبری عظیم و این نیروی جُندالله وارد معرکه شدند و امروز شهر مقدس قم مثل گذشته باید کانون حرکت بماند، این انقلاب از حرکت نیفتاده، بلکه حرکتش سریع‌تر شده و این کانون باید حفظ شود. باید شما طلبه‌ها تلاش کنید که محیط اینجا را یک محیط خالص کنید که آتشفشان این انقلاب همین جاست.
 
افرادی که هنوز به این انقلاب دل ندادند، سعی کنید اینها را جلب کنید و به اینها محبت کنید، سعی کنید مسائل مشخص نباشد، شاید گله‌های کوچک داشته باشند. کاری کنید که بیفتند در جریان عظیم اسلامی و اصلاح خواهند شد. اگر هم نشوند این قم باید پاک باشد، پیغمبر در آخرهای عمرش دستور داده بود، جزیره‌العرب که کانون اسلام است از یهودی‌ها تصفیه شود. این قم را پاک و مطهر نگهدارید. در درجه اول کسانی که هنوز بی‌تفاوت هستند به‌اینها محبت کنید. شما حکم پدر اینها را دارید و باید به عنوان برادر بزرگتر با اینها رفتار کنید. در شهری که شخصیت‌های عظیم دوران انقلاب و بعد از انقلاب و اساتید فضل و تقوا اینجا وجود دارند، آیات وجود دارند، مدرسه‌ای که هر قطعه آجرش گواه حرکت‌های کوبنده انقلابیون است و شاهد چه تلاش‌هایی است اینجا وجود دارد. اینجا باید تقدّسش را حفظ کند و مردم قم آگاه باشید که این کانون، کانون صاف و سالم بماند و محور هم، همین باشد. ما دنبال حکومت صالحان هستیم و حکومت صالحان که در سوره قصص با تعبیر مستضعفان آمده، مستضعف فقط مستضعف اقتصادی نیست، انسان‌هایی که حقی دارند و این حقشان را در جامعه، جریانات استکباری غصب کردند، اینها این حق را دارند. حق اینها، حق مدیریت افراد صالح در جامعه باید احیا شود و ما با این جریانات همراه باشیم و به این مدرسه فیضیه و حوزه علمیه قم و به شما طلاب عزیز که معمولاً با اینکه جوان بودید ولی غرق بودید در بسیاری از امور، برای حرکت جامعه این راه را ادامه دهید، خداوند فرصت بسیار خوبی به ما داده، گوش شنوا امروز در دنیا برای بیان حرف حق فراوان است و دل تشنه برای گرفتن این زلال سازنده و احیا کننده بسیار فراوان است. ارواح عطششان برای گرفتن معارف قرآن فراوان است. دست‌هایی که به طرف ما دراز شده بسیار فراوان است و این حوزه علمیه ما در همه حوزه‌ها است. در شهرستان‌های دیگر چون اصفهان، تبریز، تهران، مشهد و شیراز و سایر شهرهای دیگر است ولی مادرش اینجاست و نور از این قم است که به سایر جاها می‌رود. خداوند ما را لایق دانسته که در سایه آن شخصیت بزرگ و ارجمند پیشتاز حرکت مسلمین شویم و مصداق آیات کریمه، وعده‌های الهی برای تحقق حکومت‌های صالحان و مستضعفان باشیم. از این حکم و لطف  
خداوند استفاده کنیم و راه را برای سایرین باز کنیم و ان‌شاءاللّه ایران را به عنوان یک سرمشق و الگو برای یک حرکت اسلامی در سایر نقاط جهان بسازیم.
وقت ما تمام شد و من هم باید خداحافظی کنم در این عصر مقدس و مکان مقدس دو سه جمله دعا می‌کنیم:
نسئلک اللهم وَ نَدعوکَ بسâمِکَ العَظیم الاَعâظم الاَجَلِّ الاâکَرمâ یûااللّûه، یا اللّûه....
پروردگارا به مقربان در گاهت رزمندگان عزیز را پیروز بفرما.
پروردگارا به کسانی که در راه تو مجاهده می‌کنند، توفیق بیشتر عنایت فرما.
ارواح شهدای ما را از ما راضی بفرما.
سایه رهبر عظیم‌الشأن ما را بر سر ما نگهدار.
به خانواده‌های شهدا و اسراء و مفقودان پروردگارا اجر عنایت فرما.
کفار و کسانی که اصلاح ناپذیرند خدایا ذلیلشان بفرما.
خدایا شر اجانب را از سر مسلمانان ما کوتاه بفرما.
به نَبِّی وَ آلِه وَ عَجِّلِ فیü فَرَجِهِمِ.
    والسلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته