سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی درباره تحلیل و نقد مبانی مارکسیسم
پیرامون : - حرکت تاریخ و فلسفه تاریخ
بسم اللّه الرحمن الرحیم
«اَلْحَمْدُلِلّهِ وَ اَلصَّلوةُ عَلی رَسولِ اللّهِ وَ آلِهِ اَجْمعین»
صحبت ما در جلسه قبل درباره حرکت تاریخ و فلسفه تاریخ بود که درباره بخشی از آن صحبت کردیم. چون ناتمام ماند، بنا شد بخش دیگری را در یک جلسه اضافه صحبت کنیم که امروز موفق شدیم به وعده خود وفا کنیم.
آن روز گفتم حرکت تاریخ و رویدادهایی که در تاریخ رخ داد و می دهد، تحقیقآ بدون علت نیست. در بین علما بحث است که عامل حرکت تاریخ چیست؟ بعضی ها تک عاملی هستند، یعنی عامل واحدی برای حرکت تاریخ قائلند. بعضی ها عوامل متعددی قائل هستند.
در میان آنهایی که تک عاملی بودند، کسانی بودند که عامل جغرافیایی یا نژادی و یا جنسی را عامل محرک تاریخ می دانستند. نظریه معروف تر و رایج تری هم وجود داشت که می گفتند مسأله حرکت تاریخ با اقتصاد است. به آن ریشه اقتصادی می دهند و آن نظریه مارکسیسم بود.
مارکسیسم برای حرکت تاریخ از زمان قدیم تاکنون دوره هایی قائل است و برای آن دوره ها هم اسامی خاصی گذاشته و در همه اینها به یک شکل عمل می کند و آن شکل دیالکتیک تاریخی است که از حرکت و رشد ابزار تولید شروع می شود. روی کارگر تأثیر می گذارد، بین کارگر و کارفرما تضاد ایجاد می کند و در اثر این تضاد، یک دوره در اوج تضاد به دوره دیگر تبدیل می شود. اشکالاتی به این نظریه وارد است:
1- در اصل کمون اولیه خیال می کردند، تمام مسائل به صورت علمی قابل اثبات است. در حالی که آن طور که می گویند، نیست.
2- دوره های تاریخ را به گونه ای ترسیم کرده اند که سراسر تاریخ نبود و فقط بعضی جاها بود.
3- در دوره خودمان، آنچه که ما شاهدیم، طبق نظریه این آقایان می بایست فئودالیته تبدیل به سرمایه داری و سرمایه داری تبدیل به سوسیالیسم بشود. دیدیم که خیلی جاها اصلا دوره سرمایه داری پیش نیامده و از فئودالیته یک دفعه به سوسیالیسم منتقل شده است.
4- اصولا شکل حرکت این جوری نبوده که آنها گفته اند و مبارزه طبقه کارگر فقط و فقط با حرکت اقتصادی نبود. عوامل دیگری مثل تأثیر از خارج، هجوم جنگی از خارج و کودتاها و اشغال سرزمین و یا رژیم تحمیلی هم مؤثر بودند.
5- پس از دوره کمونیسم چه خواهد بود؟ آیا اصلا دنیا از حرکت می ماند؟ تاریخ از حرکت می ماند؟
6- خودمان داریم می بینیم کشورهایی که سوسیالیست شدند، دوباره دارند به امپریالیسم برمی گردند؛ یعنی به جای اینکه به طرف کمونیسم بروند و به اندازه نیاز، کار و قدرت، به آن شعار برسند، ناچار شدند تحت شرایط خاص اقتصادی، یک مقدار به مالکیت خصوصی میدان دهند. طوری که در شوروی می بینید و چین هم اخیراً شروع کرده است.
خیلی از چیزهای دیگری که آن روز گفتم، اعتراضاتی بود که به آن نظریه وارد بود. بعد گفتم که ببینیم نظر اسلام چیست؟ اسلام در مورد مسأله حرکت تاریخ چه می گوید؟ اولین مسأله ای که باید بدانیم این است که اسلام شکل تک عاملی را قبول ندارد. یعنی قبول ندارد که حرکت تاریخ تحت عامل واحد ـ اقتصاد، نژاد، جغرافیا و یا چیزی دیگر ـ حرکت می کند.
از مجموعه معارف دینی و از جهان بینی ما این جور برمی آید که عوامل زیادی دست اندر کار سازندگی تاریخ هستند. منتها بعضی از این عوامل قوی و بعضی ضعیف ترند و این قوت و ضعف هم یکنواخت نیست. بعضی از عوامل در یک جا قوی تر و در یک جا ضعیف ترند و در یک حادثه ممکن است چند عامل اثر گذاشته باشد. یک عامل ممکن است در چند حادثه اثر بگذارد. حالت یکنواخت آن جوری که اینها خیال کرده اند، وجود ندارد. منتها مسأله مهم این است که در تحلیل تاریخ باید به نظر اسلام توجه بکنیم و آن این است که اسلام محور حرکت تاریخ را خود انسان می داند.
آنها می گفتند اقتصاد و در اسلام بیشتر روی خود انسان تکیه می شود. یعنی تاریخ ساز در درجه اول خود انسان است. منتها این انسان تحت تأثیر عوامل مختلف و علل گوناگون شکل های مختلفی به خود می گیرد و در هر شکل و صفتی باعث یک نوع حادثه می شود.
پس برای علل حوادثی که در دنیا اتفاق می افتد، عمدتآ ـ غیر از تصادف ها و چیزهایی که به مسائل طبیعی مربوط می شود ـ باید دنبال خود انسان بگردیم و انسان را بشناسیم. مرکز و محورش خود انسان است. البته انسان مختار، آزاد و دارای حق قدرت انتخاب، نه انسان مجبور.
مارکسیسم هم می داند این انسان است که مبارزه، جنگ و صلح می کند. اما طبق بینشی که آنها دارند، انسان تحت فشار و اجبار حرکت ابزار تولید و تحت تأثیر قطعی و تخلّف ناپذیر خصلت های طبقاتی حرکت می کند و قدرت انتخاب از انسان سلب می شود.
گرچه وقتی می بینند به جبرگرایی خیلی زشت می افتند، به طور لفظی نمی توانند جبر را قبول کنند و به یک نوع انتخاب قائل می شوند، امّا آن تبیین که گفتم خواهی نخواهی جبر است. یعنی حرکت تاریخ است. می گویند وقتی ابزار تولید، حرکت و رشد کرد، خواهی نخواهی پشت سر آن تبدیل طبقه و خصلت طبقاتی می آید و بعد از خصلت طبقاتی هم مبارزه می آید و بعد از مبارزه هم تبدیل دوره می آید. به طور کلی جبر حرکت می کند.
مادی گری تاریخ، اختیار و انتخاب نمی شناسد. جبر تاریخ است. اما اسلام این را قبول ندارد. انسان را موجودی دارای حق و قدرت انتخاب و اختیار می شناسد و مسؤولیت ها را متوجه خود انسان می کند.
اگر قرآن می گوید: «کلُّ نَفْسٍ بما کسَبَتْ رَهیَنٌة»[1] ، یعنی هر نفسی، مسؤول عمل خود است، مسؤولیت با جبر نمی سازد. اگر انسان مجبور باشد و تحت فشار عامل خاصی که آنها می گویند اقتصاد است، عملی را انجام بدهد، این دیگر با مسؤولیت سازگار نیست. یعنی من اگر در طبقه کارگر واقع شدم و با خصلت طبقاتی خو گرفتم، تحت تأثیر خصلت کارگری مبارزه کردم و این مبارزه برای من جبری بود، چون این خصلت را دارم، ارزشی ندارد.
در مقابل کسی که در طبقه کارفرما واقع شده و خصلت طبقاتی کارفرما بودن و صاحب سرمایه بودن آن را وادار کرده است که در مقابل منافع طبقه محروم مقاومت و استثمار کند، مقاومتش جبری است و او مسوولیتی ندارد. چون بالاجبار این کار را کرده است.
اگر با آن منطق مواجه شویم، باید هیتلر و کسانی را که در مقابل هیتلر مبارزه می کردند، با یک چشم نگاه کنیم؛ برای اینکه هیتلر تحت شرایط خاصی و اجبارآ هیتلر است و این یکی تحت شرایط خاصی کارگر مبارز شده و بخواهد یا نخواهد این است. این طبقه است که سرنوشت انسان را تعیین می کند. اگر ما این جور برخورد کنیم، اصلا کلمه وظیفه آور، مسؤولیت آور، حکم و تکلیف است. این گونه طرز فکر را ما نمی توانیم در منطق بیاوریم. چون فرض براین است.
دقت کنید، فرض بر این است، براساس این ابزار تولید است که طبقه تولیدی به وجود می آورد و این طبقه است که خصلت های خاص به انسان می دهد و آن خصلت های خاص است که انسان را به مبارزه می کشاند. بنابراین بخواهم یا نخواهم این گونه هستم. مسؤولیت، جزا و تکلیف ندارد. تمام اینها با جبر تاریخ و محتومیت و قطعیت حرکت مادی تاریخ که در آن مکتب ترسیم می شود، سازگار نیست.
اما اسلام در مورد انسان چنین چیزی قائل نیست. بلکه اختیار قائل است که در بحث جبر و اختیار ـ اگر جزو بحث های شما آمد ـ برایتان توضیح بیشتری خواهند داد. هرکس مسؤول رفتار خود خواهد بود. انسان مختار است و انتخاب می کند. یعنی همان موقعی که طبقه کارگر و کارفرما دارند با هم جنگ و نزاع می کنند، این می خواهد حقش را بگیرد و آن می خواهد حقش را ندهد. از دیدگاه اسلام، کارفرما می تواند استثمار نکند و می تواند به نفع کارگر هم مبارزه کند؛ چون اختیار دارد.
درهمان طور که دارید می بینید در انقلاب خود ما بسیاری از افرادی که از طبقات مرفه بودند، به نفع طبقات محروم موضع گیری کردند و در همه انقلاب های دنیا، خیلی از کارگرها که جزو طبقات محروم هستند، در خدمت طاغوت و طبقه مستثمر و حاکم قرار می گیرند. با گرفتن «سنار و سه شاهی» دستورهای آنها را اجرا می کنند. سیاهی لشکر آنها هستند. در خدمت آنها هستند. برادران کارگر خودشان را سرکوب می کنند. مگر الان نیستند؟ پس اگر جبر بود و قضیه به این شکل بود، این همه استثنا که می بینیم، برای چیست؟ اسلام در همین مرحله می گوید کارگر و کارفرما، سرمایه دار و کارگر موظفند و تکلیف دارند برای احقاق حق مبارزه کنند و می توانند نکنند.
اصلا تاریخ دنیا را که ورق می زنید، اکثرآ پیشتازان مبارزات ضد استثمار ـ لااقل پیشتاز اصلی آن ـ از طبقات متوسط و حتی مرفه بودند. در زندان ها وقتی با بچه هایی که زندان بودند، برخورد می کردیم، می دیدیم اکثرشان واقعآ از خانواده هایی بودند که یا مرفه بودند، یا لااقل نیازمند نبودند؛ یعنی از طبقه تحصیل کرده هایی بودند که خودشان زندگی مرفه و شغل داشتند. استثمار نمی شدند، بلکه بیشتر از نیازشان حقوق می گرفتند.
بچه اعیان ها خیلی زیاد بودند. مثلا اگر ما چهار هزار زندانی داشتیم، شاید در مجموع دویست کارگر هم در آن نبود. خودمان داریم واقعیت انقلاب را می گوییم و کم کم ملحق می شوند. الان دارم درباره پیشتازان حرف می زنم که اینها بودند. ما این بحث را آنجا می کردیم. کسانی که مکتب ماتریالیسم تاریخی را قبول داشتند، می گفتند اینها از طبقه خودشان بریده اند که گیر می کنند. جوابی که می دادند، این بود که از طبقه خود بریدن هم نشان از اختیار است.
دلیل این است که انسان تحت تأثیر جبر طبقه حرکت نمی کند. نگویید که عامل واحد، اقتصاد و طبقه هست که انسان را به حرکت در می آورد. پس عامل حرکت مجموعه افرادی که پیشتاز بودند و جزو طبقه محروم نبودند و به نفع طبقه محروم حرکت کردند، چیست؟ شما بگویید چه بوده است؟ البته آنها یک جواب می دهند و می گویند "آگاهی" یک عامل است. اما اختیار که عامل نیست. چیزی باید باشد که انسان اختیار کند. ما می گوییم انسان می تواند اختیار بکند، اما با انتخاب و مطالعه، چیزی را اختیار می کند. قبلا باید فکر بکند و عاملی را که باعث این فکر می شود، بشناسد.
بچه فلان وزیر یا وکیل یا اینهایی که شما در زندگیتان می شناسید، زیاد هستند. فلان مهندس که ماهی چهل، پنجاه هزار تومان حقوق داشت و سرمایه دار بود. باید ببینیم عاملی که اینها را وادار کرده بود، چیست؟ یکی می گوید اسلام، یکی می گوید نوع دوستی و یکی می گوید آزادی است. ولی عاملی می خواهد که آدم اراده کند. اختیار هم عامل می خواهد. چه چیز باعث خواهد شد که کاری را اختیار کند؟ می گویند آگاهی، مطالعه، فطرت و عوامل دیگر هم هستند. تمام اینهایی که می گویید، صحیح است.
این خود دلیل این است که اختیار داریم. می خواهم بگویم همه اینها عامل هستند. اگر خودمان را در محدوده تنگ عامل طبقه و ابزار تولید محصور کنیم، گرفتار می شویم. خود لنین معلمی مرفه و از طبقه متوسط بود. مارکس تحصیل کرده مرفهی بود. مائو یک معلم بود. پدرش هم یک خرده بورژوا بود. این گونه افراد در بین رهبران و پیشتازان مبارزه کم نیستند و زیاد هستند، اکثریت اینها این گونه هستند. وقتی مبارزه اوج گرفت، طبقه محروم که معمولا فرصت مطالعه ندارد، به مبارزه می پیوندد و اینها پیوسته اند.
اینکه امام فرمودند طبقه رنجبر و زحمتکش یاور انقلاب بود، یعنی آخرش کارگرها ملحق شدند. مثلا ما از سال چهل داریم مبارزه می کنیم، زندان می رویم و شکنجه می بینیم و افراد زیادی هم در زندان بودند. از سال پنجاه و شش که مبارزه اوج گرفت، اعتصاب کارگری هم به نفع ما آمد. در این موقع اعتصاب کارمندی هم بود. کارگر تنها نبود. کارمندها هم بودند. اعتصاب بازار هم بود.نمی توان به بازاری هم طبقه کارگر گفت. اعتصاب بانک مرکزی هم بود، اعتصاب گمرک هم بود، اعتصاب روزنامه ها هم بود.
در اعتصاب نفت، کارگر و کارمند بودند. محرومش بود، غیر محرومش بود. آقایانی که با ایشان بحث می کردیم، می گفتند در این موارد افراد از طبقه شان می برند. اگر آدم این قدر می تواند از طبقه اش ببرد، پس این چه طبقه قانونی است؟ معلوم می شود بریدن یک امر اختیاری است. چرا برید؟ سؤال می کنیم چرا برید؟ چه چیزی باعث شد که برید؟ باید غیر از اقتصاد، عاملی را نشان بدهید.
من برای شما تحلیل کردم و گفتم که می گویند ابزار تولید حرکت می کند. در کتاب هایشان دنبال ابزار تولید هستند. کارگر این جور شکل می گیرد. کارمند این جور شکل می گیرد. همان طور که در بحث قبل گفتم، دو طبقه در مقابل هم قرار می گیرند. پس حرکت و حوادث تاریخ را نمی توانیم به حساب یک عامل تنگ و محدود بگذاریم. البته این هم هست. تبیین دیگری می کنم تا حرف هایی که شما زدید، در آن باشد. ببینید ما این جوری می گوییم، این را خوب دقت کنید، گفتیم که محور حرکت تاریخ، انسان است.
ضمنآ آقایان که به شهرهایتان برمی گردید، این حرف ها را که اینجا زده می شود، برای شخص شما زده نمی شود. شما نماینده مردمی هستید که در آنجا مانده اند. باید این چیزهایی را که یاد می گیرید، نوار آن را بردارید، نوشته هایش را بگیرید، فتوکپی اش را بگیرید و ببرید در جلسات، برای رفقایتان بحث کنید که با مردم در میان بگذارند. اولا خودتان یادداشت کنید. یادداشت هایتان را ببرید، یا اینکه اینجا به شدت از حزب بخواهید که نوارها را به شما بدهند.
قرار بگذارید که نوارها را بگیرید و ببرید یا برایتان بفرستند. من می گویم، ولی شما هم بگویید تا تکثیر کنند. می گویم محور حوادث تاریخ، انسان است و انسان را چگونه تحلیل می کنیم؟ خداوند در انسان یک روحیه عشق به ذات و علاقه به خود قرار داده است که شاید هر موجود زنده ای این جور باشد. لااقل، انسان به خودش علاقمند است. هیچ قابل بحث نیست که هر کسی در درون با صمیمیت کامل به خود عشق می ورزد و خود را دوست دارد. اکثر حرکت ها و تلاش هایی که می کند، در تحلیل نهایی، رنگی از خودخواهی در آن هست. حتی مبارزات، یعنی انسان وقتی مبارزه می کند، آنهایی که معیار، هدف، دین و مکتب دارند، با شعور و آگاهی حرکت می کنند، می دانند که این مبارزه کمال خودشان است. یا می گویند وظیفه ماست و برای انجام وظیفه ای که در مقابل خدا داریم و در تحلیل شناخت دینی فهمیدیم، انجام وظیفه باعث رشد و کمال خود انسان است.
آنهایی که به اشکال دیگر برخورد می کنند، با این شکل برخورد نمی کنند. البته نوعآ همه قبول دارند که مبارزه به نفع خود آدم است. حرکت تاریخ را آن جور فکر می کنند. وطن من، خلق من، همرزم من و همزبان من، معانی خاصی دارند. همزبانم و همنوعم اضافه ای است که یک ریشه واقعی در فطرت و حقیقت انسان دارد.
رولی باز می بینید رابطه ای با خلقش دارد. می خواهم بگویم یک چاشنی از این در آن هست. نمی خواهم بگویم همه مسائل این است. انسان وقتی فداکاری می کند، در راه همنوع خود است. انسان در محوری قرار گرفته که چیزهای زیادی به او وابستگی دارد و هر یک از اینها روی انسان یک اثر دارد. قبل از همه خود و بعد از خود مثلا فرزندان، علاقه به خانواده، زن، بچه ها، پدر، مادر و فامیل برای انسان یک جاذبه دارد؛ یعنی بسیاری از حرکت های تاریخ، تحت روحیه خودخواهی است. خیلی ها به خاطر خانواده است. یعنی تحت تأثیر علاقه به خانواده انجام می دهد. پس انسان تعصب، کشش و جاذبه ای در رابطه با فامیلش دارد، رابطه ای با صنفش دارد.
یک مقدار قضیه را از فامیل وسیع تر می کنیم. شما وابسته به صنف معلم هستید. می بینید خیلی از تلاش های انسان در رابطه با منافع صنفی انجام می شود. یا انسان رابطه ای با شهر خود دارد. شما به عنوان تهرانی یا اصفهانی یا مثلا کرمانی چقدر فعالیت کردید؟ چقدر مردم تحت رابطه عامل جغرافیا، ایرانی یا مثلا آسیایی عمل کردند!!
بسیاری از حرکت های تاریخ، جنگ ها، صلح ها و خرج کردن ها و آدم کشی ها و خیلی کارها را انسان به دلیل اینکه مثلا ایرانی یا آسیایی یا مثلا مال فلان شهر است، انجام داده است. این هم جاذبه ای است که انسان را به حرکت در می آورد. نژاد، نژاد اروپا، نژاد آفریقا و نژاد آسیا، مؤثر هستند. چه جنگ ها و حوادثی در دنیا، تحت تأثیر عامل نژادی به وقوع پیوسته است! عرب زبان با عجم زبان چقدر جنگیده است!
همین الان مسائل کردستان را ببینید. مسأله کوچکی با ترکمن ها داشتیم. تفاوت آنها با ما چیست؟ البته مسأله مهمی نبود؛ ولی می خواهم بگویم حادثه را ببینید، این حادثه تحت تأثیر رابطه زبانی به وجود آمده است. یعنی کششی که انسان ها در رابطه با زبان و یا خاکشان داشتند، عامل جنگ شد. مذهبی داریم و تحت تأثیر علائق مذهبی، چقدر حادثه آفریده شد! چقدر تاریخ ساخته است! جنگ های مذهبی، برخوردهای مذهبی، مباحثات مذهبی و درگیری های مذهبی که از قدیم بوده و هنوز هم هست. یکی از عوامل مهم همین انقلاب مذهب، فکر و دین ما بوده است. این هم عاملی است که انسان را حرکت می دهد.
در کنار اینها یکی از عوامل، طبقه است. یعنی انسانی که وابسته به طبقه کارگر، یا کارفرما است. این هم به عنوان یک عامل مطرح است. ولی عامل مهم در تاریخ جای خود را نشان داده است. مثلا اگر برده ها علیه برده دارها قیام کردند، این دوطبقه با هم جنگیدند. اگر مبارزات کارگری با کارفرما بود و اعتصابات، تحصن ها و درگیری ها خصلت طبقاتی است، در طبقه اقتصادی با هم درگیر شدند. پس می بینید که انسان است که حرکت و عمل می کند.
اما آنچه انسان را وادار می کند، چیزهای زیادی است. سؤال کردم و چند عامل را گفتید و چند عامل را نگفتید. بسیاری از این جنگ هایی که در دنیا رخ داد، در تحلیل نهایی، ممکن است عاملش جنسی باشد. چقدر از پادشاهان قدیم به خاطر عشق و علاقه به یک زن جنگ راه انداخته اند و کشوری را به آتش کشیده اند! حوادث کوچک تاریخ را در سطح محدود می بینید. البته اینها مجموعه تاریخ نیست. اما اگر در همین تهران یا جاهای دیگر حوادث را مطالعه کنید، می بینید که چه مقدار برای انسان جاذبه شخصی دارد! روی هم رفته نفع مادی، پول، نان، مسکن، آب و ضرورت های زندگی به عنوان یک عامل بسیار مهم در تاریخ بشریت اثر داشته اند که انسان از دریچه اقتصاد به این معنا کارها کرده و خیلی کارها می کند.
مجموع اینها را که گفتم، می خواهم به این نتیجه برسم که به غلط فکر نکنیم هر حادثه ای در دنیا روی می دهد و هر جنگ، صلح، انقلاب و ضدانقلابی رنگ اقتصادی و ریشه طبقاتی دارد و هر حرکتی فقط ابزار تولید دارد؛ این غلط است.
می توانیم آن جوری وارد شویم که محور را انسان قرار دهیم. این انسان تحت تأثیر همه عوامل حرکت می کند. عامل از طریق انسان تاریخ ساز است. علاقه به ذات و حب ذات، ریشه و محور است. در کنار این، علاقه به زن، فرزند، فامیل، صنف، شهر، کشور، زبان و نژاد طبقه، دین، فرهنگ و در کنار اینها آگاهی ـ که مهمتر است ـ نقش اساسی دارند.
مسأله آگاهی مهم است. کسانی که طرفدار ماتریالیسم تاریخی هستند، می بینند مثلا از یک طبقه اشکالاتی به اینها وارد می شود و آنها گیر کردند. آنها این مفر را پیدا کردند. می بینیم مثلا طبقه کارگر در مقابل کارفرما، یک دفعه به میدان مبارزه نمی آید.
ممکن است نصفشان بیایند و نصفشان در خدمت رژیم باشند که اغلب این جوری است. در دوره های گذشته، لااقل دیدیم ارباب به کمک رعیت ها و نوکرهایشان، همیشه حق دیگران را سرکوب می کردند. مگر این جور نیست؟ چرا افرادی از طبقه کارگر در خدمت رژیم و افرادی از همین طبقه در خدمت انقلاب قرار می گیرند؟ اگر بنا بود طبقه عامل باشد، می بایست اینها همه با هم یا در این صف یا در آن صف باشند. چطور می شود که بخشی از اینها در این صف و بخشی از اینها در آن صف هستند؟ پس معلوم می شود چیز دیگری است. گیر که می کنند، می گویند آگاهی باعث می شود. چون این یکی مطالعه کرد و آگاه شد و آن یکی آگاه نشده است. این فهمیده، حق اینجاست و آن نفهمیده است؛ دو اشکال به آنها وارد است :
اولا همین که آگاهی را آوردید، آن سد و حصار اولی که بسته بودید و تک عاملی حرکت می کردید، شکست. بنابراین عامل آگاهی، روی دست عامل طبقه و اقتصاد آمد و حصار تک عاملی را شکست و دو عامل با هم آمدند. عامل آگاهی، طبقه سرمایه دار، طبقه کارگر، کارفرما و کارگر را در کنار هم قرار داد و با هم علیه ظلم مبارزه کردند. ما علم، اطلاع و آگاهی را به عنوان یک عامل مهم در حرکت تاریخ می شناسیم و قبول داریم و روی آن تأکید داریم. این حرف ماست و نمی تواند حرف ماتریالیسم تاریخی باشد. او باید بگوید آگاهی نمی تواند در مقابل جاذبه طبقه و ابزار تولید نقش داشته باشد؛ والا با برنامه های دیگر او سازگار نیست. پس این را شکستید. پس تک عاملی و عامل واحد با این محاسبه ای که خودتان دارید، وجود ندارد.
ثانیآ نقش آگاهی، همیشه نمی تواند عامل قاطع باشد. چقدر آدم باسواد و آگاه دارید که می داند دارند ظلم می کنند و حق دیگران را می برند و نمی آید که مبارزه کند! کم داریم؟ اگر بخواهیم جرم های بزرگی را که الان در دنیا می شود، مطالعه کنیم، اکثر جرم ها را آدم های آگاه و جرم های کوچک را آدم های غیرآگاه انجام می دهند. اگر دزدهای دنیا را حساب کنیم، می بینیم آدم های جاهل و بی سواد یا آفتابه می دزدند یا چراغ ماشین باز می کنند یا تایر ماشین را از زیرش در می آورند، یا قالپاق ماشین باز می کنند. نوع دزدی ها این است. یا شیشه ای را می شکنند و چیزی را از ویترین می برند. اما دزدی های بزرگ را کسانی می کنند که علم و فن دارند و با یک چرخش قلم، یک صفر اضافه می کنند و چند هزار می برند و یا با فشار دادن یک کلید کامپیوتر، دزدی های بزرگی می کنند. پس می بینید که انسان های آگاه دنیا هستند که دارند تخلّف می کنند.
پس آگاهی، ضمن اینکه یک عامل است، عامل قطعی نیست. خیلی چیزها دخیل است. یک مثال می زنم و شما می توانید بفهمید که یک عامل و چند عامل چگونه کار می کنند. مثلاً انتخابات شده است و دو کاندیدا معرفی شده اند و می خواهیم انتخابشان کنیم. یک کاندیدا مثلا از قشر معلم ها و فرهنگی است و یک کاندیدا فرض کنید کارگر یا از گروه دیگری است. یکی مسلمان است و یکی مسلمان نیست. می خواهیم رأی بدهیم. می خواهم محاسبه کنم.
از یک طرف این آقا، قوم وخویش من است. مثلا برادر من است که کاندیدا شده است. طبعآ جاذبه ای هست و می خواهم او وکیل شود. فرض کنید خودم کارگرم و او کارگر نیست، مهندس است، ولی قوم و خویش من است. دلم می خواهد وکیل شود. یعنی جاذبه فامیلی به من می گوید به این رأی بده. ولی چون از طبقه من نیست و من کارگرم و او از کارگرها نیست، عامل طبقه می گوید به این رأی نده. به آن کارگر رأی بده، برای اینکه او از طبقه تو است.
این مسلمان است و او مسلمان نیست. چون مسلمانم، عامل دین در وجود من می گوید به این رأی بده. جاذبه دارد. ولی چون فامیل من نیست، عامل فامیلی به من می گوید به این رأی نده.
پس می بینید یک آدم در موقع انتخاب، میان جاذبه چند عامل قرار می گیرد. یک جاذبه به این طرف و یک جاذبه به آن طرف می کشد. ممکن است توسط ده عامل کشیده شود. گاهی ممکن است این عوامل به هم کمک کنند. برادرم باشد، مسلمان باشد، از طبقه کارگر باشد، از محل خودمان باشد و زبانمان یکی باشد. همه اینها جمع می شوند. چون برادرم است، یک جاذبه دارد. چون از طبقه کارگر است، یک جاذبه اضافه دارد، چون مسلمان است و من هم مسلمانم، یک جاذبه دیگر دارد. چون زبانمان یکی است، جاذبه دیگری دارد. چون در یک حزب هستیم، جاذبه دیگری دارد.
پس می بینید که در یک مورد ممکن است، چند عامل با هم کار کنند و تاریخ بسازند. در یک مورد ممکن است چند عامل در مقابل هم جنگ کنند و تاریخ را از هم جدا کنند. بسته به این است که کدام عامل قوی تر باشد. گاهی عامل مذهب غلبه می کند و انسان به هم دین خود رأی می دهد، ولو اینکه از یک طبقه یا فامیل نباشند. گاهی عامل تعصب فامیلی اثر بیشتری دارد. گاهی عوامل دیگر اثر می کنند. پس انسان در حرکت های اجتماعی و تاریخی و به طورکلّی در همه جا ممکن است با کشش ها و جاذبه ها و عوامل نیرومند فراوانی مواجه باشد که اینها در مقابل یکدیگر قرار می گیرند و این انسان است که باید انتخاب بکند.
به طورکلی تاریخ را این طوری تحلیل می کنیم. یعنی از دیدگاه اسلامی و مذهب روی همه اینها، به عنوان عواملی که در تاریخ تأثیر دارند، حساب می کنیم. به اضافه یک عامل دیگر که این هم مهم است. ماتریالیسم تاریخی هیچ وقت روی این حساب نمی کند و ما حساب می کنیم و آن مسأله هدایت الهی و مکتب های دینی است که عامل خارجی است. (یکی از حضار: انسان را عامل اساسی می دانیم). سؤال در مورد اقتصاد بود که اینجا حضور ندارد. یعنی اینجایی که شما یک مهندس هستید و به نفع طبقه کارگر مبارزه می کنید، عامل اقتصادیتان چیست؟ پس اینجا خدای شما حضور ندارد. ولی ما که توحید می گوییم، در کوچکترین جایی، خدا حضور دارد و آن را نمی توانند انکار کنند.
یک چیز دیگر به عنوان عامل حرکت در تاریخ اضافه می کنیم و آن اثر انبیا و هدایت آسمانی است. یعنی ضمن اینکه همه اینهایی که شمردم، در حرکت ما مؤثر و تاریخ ساز است، خود انبیا که می آیند و کتاب و وحی می آورند و راهنمایی می کنند، انسان را وادار به عملی می کنند و در شکل دادن انسان و تاریخ سازی تأثیر مهمی دارند. اللّه که می گوییم، در همه جا هست. عقیده دینی انسان در همه جا هست. آن یک مسأله مهم است، اما پیغمبر(ص) که می آید یک هدایت اضافی برای انسان می آورد.
شاید بگویید او هم فرستاده اللّه است و از این طریق عمل می کند. یعنی در انسان ایمان، علم، تکلیف و تعصب ایجاد می کند. از این طرق عمل می کند. اما در تحلیل تاریخ که بحث می کنیم، باید روی انبیا به عنوان یک اهرم در حرکت تاریخ و یک عامل برای پیش راندن تاریخ حساب کنیم.
به طورکلی تأثیر هدایت رهبری در انسان، از عوامل مهم است. همه این عوامل از درون انسان حرکت می کند. رهبران هم از همین طریق عمل می کنند. پس نتیجه ای که می توانیم از این بحث بگیریم این است که در بحث حرکت تاریخ، از دید ما انسان محور است. لذا قرآن می گوید: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِّنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ اَمْرِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ماباَنْفُسهِمْ وَ اِذا اَرادَ اللّهُ بقَوْمٍ سُوءًافَلا مَرَدَّلَهُ وَ ما لَهُمْ مِّنْ دُونِهِ مِنْ وّالٍ»،[2] تحولات و تغییرات اساسی در هر
اجتماعی مرهون این است که خود جامعه و خود انسان ها عمل کنند. همین مسأله اختیار، مسأله تصمیم و مسأله انتخاب است که ما روی آن تکیه داشتیم و گفتیم این جور باشد.
پس انسان محور است. این محور تحت تأثیر عواملی که اسم بردیم، عمل می کند. خودخواهی، فامیل، جاذبه صنفی، جاذبه طبقه، جاذبه جغرافیایی، جاذبه زبان، به طورکلی فرهنگ و جاذبه جنسی و جاذبه مذهبی و عقیدتی و راهنمایی رهبران مهم هستند و از این طرق عمل می کنند.
اینها چیزهایی هستند که انسان را شکل می دهند و انسان شکل گرفته، طبق شکلش اختیار می کند. «قُلْ کلٌّ یَّعْمَلُ عَلی شاکلَتِهِ فَرَبُّکمْ اَعْلَمُ بمَنْ هُوَ اَهْدی سَبیلاً»[3] با شکل خودمان که تحت تأثیر این عوامل گرفتیم، انتخاب می کنیم.
وقتی انتخاب کردیم، حرکت می کنیم. پس محور، انسان است. عوامل سازنده انسان فراوانند. اقتصاد، ابزار تولید و طبقه را از مارکسیسم به عنوان یک عامل می پذیریم. البته به آن درجه نمی دهیم. فرق می کند. در جاهایی یک عامل خیلی قوی و در جاهایی یک عامل ضعیف تر است و در جاهایی در مقابل عوامل دیگر سرکوب و در جاهایی پیروز می شود. پس اقتصاد هم به عنوان یک عامل در حرکت تاریخ مؤثر است.
این مجموعه صحبت هایی بود که می خواستم به طور فشرده در بحث حرکت تاریخ با شما داشته باشم که اگر نوار این دو جلسه صحبت را بگیرید و پیاده کنید، در مجموع ممکن است یک تحلیل کلی به دست بیاید. در چند دقیقه ای که فرصت دارید، می توانید سؤالاتتان را مطرح بکنید. یکی از آقایان جلسه را هدایت بکند و به آقایان نوبت بدهد. شما بفرمایید که زودتر دست بلند کردید.
یک نفر از میان جمعیت: درباره مسأله قضا و قدر هم بحث کنید.
ج - قضا و قدر به همراه جبر و تفویض بحث مهمی است. اگر به صورت کلی بگویم اینکه قضا و قدر از طریق همین عوامل حرکت می کنند، این طور نیست که خارج از عوامل باشند. یعنی از طریق همین علل، آن چیزی که در مسیر این علت واقع شود، با قضا و قدر قابل توجیه است. این طور نیست که خارج از علت حرکت کند. در این باره باید بحث مستقلی شود. اگر الان بخواهم مطرح کنم، اذهان آلوده می شود و فرصت اینکه جواب کافی بدهیم، نداریم. البته آنها این جور می گویند و من تحلیلشان را گفتم. طریقه حرکت را این جوری می گویند که ابزار تولید این جور عمل می کند، طبقه می سازد. می دانم جبر تاریخ از اینجا در می آید. می گوییم جبر باید این باشد. وقتی که عامل پیدا شد، معلول هم پیدا می شود. درست است و ما در آن لحظه ای که می گوییم مستضعفین پیروز می شوند و انسان ها آگاه می شوند و رشد می کنند، باید اخلاق انسان ها ساخته شود.
یک نفر از میان جمعیت: چه بخواهیم چه نخواهیم، بالاخره رشد می کنند.
ج - البته رشد خواهند کرد، اما با اختیار خودشان. در هیچ عملی، اختیار از انسان سلب نمی شود. انسان رشد کرده آنجور حرکت می کند که انتخاب کند. اگر الان کارگر بی سوادی بودید که در یک گوشه ده، کشاورز بودید، هیچ وقت به فکر نمی افتادید که به این مجلس بیایید. برای اینکه اصلا به فکرتان نمی آید. اما وقتی به این سطح رسیدید، این را انتخاب کردید و در نهایت با انتخاب آمدید.
البته عرض کردم که واقعیتی وجود دارد. همان طور که می فرمایید، فداکاری در ذات انسان هست. انسان در مرحله ای تصمیمی می گیرد که ممکن است آن تصمیم در این مرحله به نفع او نباشد. ولی حضرت علی(ع) با آگاهی قبلی می دانستند که پرستش خدا کمال اوست. نمی خواهم بگویم انسان وقتی عمل می کند، دایمآ آن عوامل به یادش است. یعنی در انتخاب اولی که می کند، به این مرحله می رسد. در تحلیل نهایی و در ضمیر ناخودآگاه انسان مطرح است. همان فداکار و جنگجوی مسلمانی که شهید می شود، می داند که به ملاقات خدا می رسد. آن در ناخود آگاه انسان است. اما معنای این حرف این نیست که در موقع عمل، انسان حالت فداکاری ندارد. قسم نخوردیم که بین ما و آنها هیچ تشابه نباشد. تشابه ما در چیزهایی زیاد هست که با هم یک جور حرف می زنیم. لااقل ممکن است کلیات حرف ها در جاهایی یک جور باشد. مثلاً اگر مکتبی بیاورید، بالاخره یک درصد آن با مکاتب دیگر متشابه است. مکاتب از پنج درصد گرفته تا پنجاه درصد با هم شباهت دارند.
یک نفر از میان جمعیت: تشابه داریم، منتها در این مورد ما ایراد می گیریم، اگر انگیزه ذاتی را حذف کنیم و خودخواهی به جای آن بیاید، به چه دلیل خودم را به خطر بیندازم و مبارزه کنم؟
ج - این یک حرکت نوعیست. شما می فرمایید آن مقوله دیگری است. یعنی حرکت نوع مردم این است و افراد استثنایی هم پیدا می شوند که آن حالت را دارند. تجربه هم نشان داده است. در شوروی وقتی سوسیالیست مطلق را آوردند و همه مالکیت ها را به هم زدند، اقتصادشان به کلی خوابید. یک نفر تراکتور را برمی داشت و به صحرا می رفت. وقتی برف می آمد و می دید او باید کار بکند و دویست میلیون آدم دیگر بخورند، ناراحت می شد. یک جای تراکتور را می شکست و به خانه برمی گشت و یک نامه می نوشت که مثلا پیچ فلان جایش نیست. چقدر تراکتورها زیر برف ها از بین رفت! در کارخانه همین جور عمل می کردند. در کارگاه این جور عمل می کردند. ناچار شدند تنبیه تنبیه وتشویقو تشویق قرار دادند که قدمی به طرف سرمایه داری بود. الان در حدود شش درصد اراضی شوروی ملک شخصی است؛ یعنی اطراف خانه های کشاورزها را به اینها دادند. پانصد متر تا ده هزار متر است که در شرایط مختلف فرق می کند. در آماری که از شوروی آمده بود، خواندم که بیست و پنج درصد محصول غذایی شوروی از این شش درصد زمین هایی به دست می آید که مال خود این اشخاص است و هفتاد و پنج درصد بقیه از زمین هایی است که مالکیت دولتی دارند.
و السلام علیکم و رحمة اللّه برکاته