بسم اللّه الرحمن الرحیم
«اَلْحَمْدُلِلّهِ وَ اَلصَّلوةُ عَلی رَسولِ اللّهِ وَ آلِهِ اَجْمعین»
بحثی که ما امروز داریم، فلسفه تاریخ یا راه تحلیل حوادث تاریخی است. این از مسائل خیلی مهم است؛ یعنی چیزی است که امروز ابزار فریب مردم، مخصوصآ جوان ها شده است. طی یک حادثه ای که اتفاق می افتد، یک قطعه تاریخی را باید چگونه تحلیل بکنیم تا علل و عوامل این را تبیین و عامل واقعی را پیدا کنیم؟
اگر بتوانیم معیار صحیحی برای تحلیل تاریخ و تفسیر تاریخ بدست بدهیم و حوادث را تحلیل و تبیین کنیم، یکی از حربه های بزرگ مکتب مادی گرای قرن را از دست آن گرفته ایم. معمولا یکی از لغزشگاه های جوان های ما همین جاست که دایمآ دارند با حوادث برخورد می کنند. طبعاً در حوادث بزرگ و کوچک جهانی و داخلی، تحلیل ها و تفسیرهایی در روزنامه ها و کتاب ها و جزوه ها و سخنرانی ها می شود و اگر با اصول و معیارهای غلطی که امروز رایج است و اکثرآ ـ متأسفانه ـ گوینده ها و نویسندگان مذهبی خودمان هم در این دام می افتند، اگر این جوری تحلیل بکنیم، هم در درک واقعیات دچار اشتباه می شویم و هم دریچه ای به انحراف از مقطع و تبیین است.
موضوع بحث را قبلا اعلام بکنم. می بینیم که حوادثی در جهان اتفاق می افتد. انقلابی می شود و حکومتی ضعیف یا قوی می شود، ملتی شکست می خورد یا پیروز می شود، حکومتی شکست می خورد یا پیروز می شود و جنگ یا صلحی اتفاق می افتد، سازشی اتفاق می افتد. حوادث را دارید می بینید. در سراسر تاریخ و اطراف ما دایمآ هست. هر حادثه ای به هر حال باید یک جوری تبیین شود که معلوم شود علل و عواملی که این پدیده را به وجود آورد، چه بود؟
مثلا انقلاب ایران و این وضعی که پیش آمد و رژیم پهلوی سقوط کرد و انقلاب اسلامی پیروز شد. اصلا اسرائیل چه جوری به وجود آمد؟ چرا آمد و عوامل به وجود آورنده اش چه بود؟ چیزهایی از این قبیل که در سراسر دنیا هست، جنگ ویتنام، جنگ کامبوج، فرض کنید که این وضع موجود در پاکستان، این تفرقه، این تغییر وضع در افغانستان و از این قبیل و حتی حوادث کوچک داخلی که به وجود می آید. اینها باید علتی داشته باشد و باید علتش را تبیین کنیم و معیاری به دست بدهیم که با آن معیار بتوانیم حوادث را تبیین کنیم.
ومارکسیسم، راه خاصی برای تبیین حوادث انتخاب کرد و حوادث را از همان دید خاص خود که صد در صد مادی و از نظر شؤون مختلف ماده، اقتصادی است، تبیین می کند و اوج منطق مارکسیسم هم در جذب بچه ها تا حدود زیادی از بُعد شعارهای فریبنده اش است. همین تحلیل تاریخ و انتخاب این تحلیلی که حالا صحبت می کنیم و شما کم و بیش شنیدید و قطعآ مطالعه کرده اید، خیلی زیرکانه و رندانه بود. در برنامه ها و مبارزه و کارهایی که در پیش دارند، اصولا یک بحث از همه اینها جلوتر می شود و آن هم این است که آیا حادثه و به معنای کلی، حرکت تاریخ، بدون علت می تواند انجام شود؟
یعنی حادثه ای به وجود بیاید که بدون علت باشد؟ خود به خود به وجود آمده باشد؟ فکر می کنم به غیر از افراد کاملا بی سواد، مکتبی نباشد که بخواهد همه چیز را با تصادف و بدون علت که البته خود تصادف هم خالی از علت نیست، توجیه کند. علت یک چیز قطعی است. ما هم دقیقآ اصل علیت را عام و بدون استثنا می دانیم. یعنی، هیچ حادثه بزرگ، کوچک، تاریخی، طبیعی و هر شکلی که از پدیده ای به وجود می آید، نمی تواند بدون علت و عامل باشد. اصل عمومیت علیت کلی است و استثناپذیر نیست. اصلا در فطرت آدم هست. یعنی احتیاجی به استدلال ندارد. شما در ذهنتان، فکرتان، در زوایای وجودتان و در فطرتتان به علیت معتقد هستید و روی این مسأله نمی توانید تردید کنید. آنهایی هم که در این خصوص بحث هایی کرده اند، وجدان و فطرتشان را ندیده گرفته اند. والّا مسأله روشن است. بعد اگر توضیح خواستید، ممکن است توضیح بدهند. پس یک اصل علیت، واقعیت است و استثنا ناپذیر و قطعی است.
بنابراین هر حرکت تاریخی و در هر قطعه ای از تاریخ را فرض کنید که پیش بیاید، یک علت یا علل دارد که اگر بخواهیم بفهمیم، باید حادثه را تعقیب کنیم تا به علتش برسیم.
مطلب دوم این است که آیا در حرکت موجودات و به خصوص حرکت تاریخ که مورد بحث ماست، باید روی یک عامل واحد تکیه کنیم؟ یعنی برای هر حادثه بیشتر از یک عامل واحد زیربنایی وجود ندارد؟ تمام حوادث همین یک عامل را دارند؟ حرکت های مهم تاریخ متکی به همین یک عامل هستند یا عوامل متعددی در جاهای متعدد کار می کنند؟ این حادثه و آن حادثه متکی به یک عامل هستند. مثلا صلح اسرائیل و مصر عامل خاصی دارد. جنگ سوریه با اسرائیل هم عامل خاصی دارد. لزومآ مجبور نیستیم که بگوییم هر عاملی که زیربنای آن است، زیربنای این هم هست.
به وجود آمدن جبهه فلسطین عامل خاصی دارد. مسأله حزب بعث در کشورهای عربی عامل خاصی دارد. شکست مثلا سرمایه داری در کامبوج عامل خاصی دارد. پیروزی قابوس بر جبهه ظّفار عامل خاصی دارد، یا نه، یک حادثه و یک قضیه مثل هر یک از اینها که مثال زدیم می توانند، چندین عامل و علت داشته باشند که در آن مؤثر باشند. این بحث سه شاخه دارد :
1 ـ می خواهیم زیربنای حرکت تاریخ را پیدا کنیم که همه جا حرکت تاریخ را به آن زیربنا برساند.
2- عوامل متعدد برای حوادث متعدد.
3- هر حادثه ای در هر قطعه ای از تاریخ ممکن است در همان یک قطعه چندین عامل و علت داشته باشد.
این سه فرضی است که الان مطرح است. می توان فرض های دیگر هم مطرح کرد. نمی خواهیم مطلب را زیاد پیچیده کنیم. این یک بحث است. یک بحث دیگر اینکه آیا همه حوادثی که اتفاق می افتد و بروز می کند، باید به اجبار، عامل مادی داشته باشد؟ یا اینکه صد در صد عوامل مادی نیست؟ ممکن است عوامل غیرمادی هم در حرکت تاریخ مؤثر باشد. این هم یک بحث است که ببینیم کم کم به کجا می رسیم و امروز این بحثمان چقدر پیش می رود.
نظریه تک عاملی و تک علتی در حرکت تاریخ زیاد است. بعضی از مکاتب هستند که مثلا عامل جغرافیا را در حرکت تاریخ اصل می دانند. بعضی ها هستند که عامل نژادی در بشر را عامل حرکت می دانند. بعضی ها هستند، مثل فروید عامل جنسی را عامل حرکت می دانند. به تعبیر خودش عقده های واپس زده جسمی که به طور ناآگاه در انسان عمل می کند و احیانآ عامل حرکت انسان و تاریخ هستند.
مشهورترین نظریه تک عاملی، نظریه مارکسیسم است که اینها حرکت تاریخ را به عامل اقتصاد که موتور اصلی اش ابزار تولید است، منتها می کنند و می خواهند تمام حرکات و قطعات تاریخ را به عامل اقتصاد منتها کنند که از ابزار تولید شروع می شود. ابزار تولید اثر خاص خود را روی بکار برنده ابزار تولید که کارگر باشد وروی مالک ابزار تولید که کارفرما باشد، می گذارد که از آنجا طبقه به وجود می آید.
عامل طبقه از نظر آنها می تواند حرکت تاریخ را توجیه کند. خصلت هایی که تحت تأثیر عامل طبقه و روابط طبقاتی در انسان به وجود می آید، انسان را به حرکت وا می دارند و به این سو و آن سو و به این طرف و آن طرف می برد. البته می دانید که تعبیرهای مختلفی می شود. عامل طبقه می گویند، عامل اقتصاد می گویند. خصلت های طبقاتی می گویند. ابزار تولید می گویند. با این توضیحی که می دهم و دادم، یک مقدار مطالب واضح شد.
در جاهای مختلف، تعبیرهای مختلفی می شود. پس این نظریه تک عاملی و تک علتی در حرکت تاریخ است که امروز رایج ترین، قوی ترین و نیرومندترین نظر است. نظریه تک عاملی رایج است و طرفداران زیادی هم دارد. متأسفانه بسیاری از نویسندگان ما همان طور که در ابتدا هم گفتیم، تحت تأثیر همین نظریه هستند. زیاد می بینیم که اگر نگوییم قاطعانه لااقل مبالغه آمیز روی این مسأله تکیه کرده اند. می گویند، می خواهیم رسیدگی کنیم.
در مقابل نظریه تک عاملی نظریه دیگری می تواند مطرح شود که نظریه چند عاملی و چند علتی است. یعنی ما مطلب را در هر قطعه ای از تاریخ و در هر حادثه تاریخی که نگاه کنیم، از این دیدگاه اجباری نداریم که حتمآ به یک عامل برسانیم. حالا عامل جنسی، جغرافیایی، فرهنگی یا اقتصادی باشد. نه نظریه ای به صورت عامل معنوی مطرح می شود که من در پایان بحثم می خواهم به این نتیجه برسم که اسلام با واقع بینی کامل، طرفدار این نظریه است که نمی خواهیم تمام حوادث را به یک علت خاص منتها کنیم. حوادث متعددی در سراسر تاریخ و در سراسر دنیا اتفاق افتاد. نمی توانیم یک حادثه ای نظر اسلام درواحد مثل پیروزی یک انقلاب یا پیروزی یک قشر یا شکست یک قشر دیگر تحلیل تاریخرا با یک عامل توجیه کنیم. آن عامل هر چه که می خواهد، باشد، ما طرفدار نظریه تعدد عوامل، علل و حوادث عمومی در حوادث متعدد و تک هستیم. کم کم باید بحث را به نظریه اخیر ببریم که گفتیم خیلی طرفدار دارد. آن نظرات زیاد طرفدار ندارد. لااقل در جو ما مطرح نیست.
اگر به اروپا برویم و بخواهیم در آنجا صحبت کنیم، احیانآ هر یک از آن نظریات طرفدارانی دارد. بحث هایی هم در کتاب ها هست که ما فعلا در آنجا نیستیم و در کشور خودمان هستیم و این مسأله برای ما به این شکل مطرح است. فعلا به این یکی رسیدگی می کنیم. ضمنآ یکی از جاهایی که به عنوان مرجع برایتان معرفی می کنم که در همین فرصت کوتاه مراجعه کنید، کتاب معرفی کتاب«اقتصاد ما» است. به نظر من از کتاب های خوب است. متأسفانه بچه های جوان اقتصادماتحت تأثیر مارکسیست ها این کتاب را کوبیده اند. نوشته آقای محمدباقرصدر پسرعموی همین آقای امام موسی صدر است که الان مفقود است و ایشان یکی از علمای روشنفکر و فقیه است که در نجف زندگی می کند و در عراق است. این کتاب را سال ها قبل نوشته است. با اینکه سال ها قبل نوشته، اما بحث هایش هنوز زنده است. به هر حال بحثی است که مربوط به سال های قبل است. ولی زنده و برای شما می تواند مفید باشد.
بحث ماتریالیسم تاریخی را که در جلد اولش است و خیلی هم هست و نسبتآ مفصل نوشته شد، با دقت بخوانید. راجع به بحثی که حالا می خواهیم بکنیم، یک مرجع است. کتاب زیادی می بینید. فراوان است. کتاب دیگری که باز در این جهت برای شما خیلی مفید است، کتاب های دو جلدی آقای جلال الدین فارسی که درس هایی از مارکسیسم است، از نظر تاریخی خیلی مفصل تر و طولانی تر این بحث را باز کرد. وقتی بخواهید به صورت دقیق مطالعه کنید، کتاب خیلی است. الان این دو کتاب به ذهن من آمد. برای اینکه سخن من از مرجع خالی نباشد، نام بردم. جوری نیست که مجموعه اش را در آن دو کتاب ببینید، یعنی الان که کتاب را معرفی کردم، خیالتان راحت نشود که می رویم کتاب را مطالعه می کنیم. این جور که می گویم محصول مطالعات و فکر خودم است. آن کتاب را خواندم، قرآن را هم خواندم، کتاب های دیگر را هم خواندم و با برداشتی که از دین و جهان بینی اسلام دارم، یک بحث این جوری را تنظیم می کنم.
بنابراین خواهش می کنم با دقت به این حرف ها توجه کنید. بعد اگر سؤالی باشد، بررسی می کنیم. سراغ نظریه تک عاملی می رویم که اقتصاد را به طور کلی زیربنا و عامل اساسی، ریشه ای و بنیادی حرکت تاریخ می داند.
ابتدا تبیین کوتاهی از آن می کنیم که ذهن همه آماده باشد که اینها چه می گویند. تا آنجایی که می شود، منصفانه توصیف می کنیم. یعنی جوری توصیف نمی کنیم که شما فکر کنید حتمآ می خواهیم رد کنیم. می خواهیم آنچه را اینها می گویند، به طور خلاصه بگوییم. اینها می گویند بشر از آن وقتی که آگاهی پیدا کرده و وضع موجود را درک کرد، یعنی انسانی دارای خصوصیاتی که الان هست ـ منتها در سطح نازلترش ـ خواست انسان اجتماعی بشود، در دوره هایی از تاریخ گذشته، تحت عامل خاصی به وجود آمد که همان عامل اقتصاد است.
اولین دوره را می دانید. الان جامعه شناسی نوعآ این مسأله را محرز گرفته که از نظر من ادله آنها کافی نیست که محرز حساب شود. می توانیم به عنوان یک احتمال، فرضیه و تئوری بپذیریم، اما فکر نمی کنم به عنوان یک عامل قطعی باشد. قطعی نیست. اولین دوره ای که مشخص می کنند دوره کمون اولیه یا دوره اشتراکی اولیه بشر است که مدعی اند، بشر در آن دوره به زندگی جمعی و اجتماعی روی آورد. مالکیت خصوصی وجود نداشته است و هر چه آنها داشتند، با هم کار می کردند و با هم می خوردند و هیچ گونه اختصاصی وجود نداشته است. این دوره اشتراکی اولیه است.
عواملی دست اندرکار می شوند تا عاملی مؤثر شود. عواملی که می گوییم، تداعی خودمان است. آنها روی عامل واحد تکیه می کنند، عامل ریشه ای عاملی است که این دوران اولیه را می شکند و تبدیل به دوران بعدی می کند. بعد از آن یک نوع مالکیت به وجود می آید که دوران برده داری است. البته قبلش همراه با دوران کشاورزی و این چیزها خواهد بود که آن برده داری نیست.
دوره های طولانی برده داری تحت همان قالب شکننده تبدیل به فئودالیته می شود و فئودالیته می شکند و تبدیل به سرمایه داری می شود و سرمایه داری هم با جبر تاریخ خواهد شکست و در جاهایی هم شکسته و تبدیل به سوسیالیزم می شود که سوسیالیزم هم دو مرحله دارد: یک سوسیالیزم با همین لفظ است و مرحله بعد کمونیسم است که به قول آنها هنوز نیامده. اما چطور این حرکت به وجود می آید؟ چطور می شود که تاریخ این جوری حرکت می کند؟ آنها می گویند ابتدا بشر ابزار تولیدی نداشته است و شاید با دستش، دندانش، چنگالش و هر چیزی و به هر وسیله ای که پیدا می کرد، از برگ و میوه درخت و هر چه که پیدا می کرد، بر حسب احساس نیازی که می کرد و می خورد، با هم می خوردند. بعد در اثر حوادث و تصادفات، بشر به ابزار تولید دست پیدا کرد. سنگ تیز پیدا کرد. کم کم به فلز دست پیدا کرد. چوب تیز پیدا کرد و به کار برد، طبیعت وسیله کارش شد و کم کم انسان فن را یاد گرفته است. ابزار تولید که به وجود آمد، باعث شد که انسان وابستگی خاصی به این ابزار تولید پیدا کند و صاحبان ابزار تولید، رفته رفته کسانی را که ابزار تولید نداشتند، استثمار کردند که شکل اولش بعد از مدتی به صورت برده داری در آمد. برده داری با ابزار تولیدی خاصی سازگار بود. البته در اینجا یک بحث تز و آنتی تز و سنتز مطرح است که نمی خواهم در اینجا بگویم. این بحث باید در مبحث دیالکتیک مطرح شود. چون آنها می خواهند دیالکتیک را در تاریخ هم بیاورند.
اصل دیالکتیک در طبیعت و حرکت طبیعت مطرح بود. مارکس خواسته که بعد از او دیالکتیک را در تاریخ مونتاژ کنند. تز و آنتی تز و سنتز درست کردند که ابزار تولید در دست کارفرما و عملکردش با کارگر باشد، روابط اجتماعی در مرحله ای از کار ابزار تولید به وجود آمده است، روابط اجتماعی یعنی حقوق مالک، حقوق کارگر و مسائلی که در رابطه با تولید و توزیع در سطح اجتماع به صورت مقررات اجتماعی تنظیم می شود. اینها به وجود آمد. این روابط مناسب با ابزار تولید ابتدایی بود. یعنی در این تاریخ ابزار تولید جدیدی بدست آمد و روابطی براساس آن تنظیم شد و رفته رفته ابزار تولید تکامل پیدا می کند و بهتر و بهتر می شود.
کارگر با این ابزار تولید بهتر کار می کند. روابط با این ابزار تولید محکم تر است و همراه با ابزار تولید توقعات و سطحش بالاتر می رود. کارفرما می خواهد همان روابط قبلی را حفظ کند. روابط اجتماعی قدیم به نفع کارفرما بود. کارگر که همراه روابط اجتماعی جدید بود و همراه تولید، تکامل پیدا کرده، طرفدار روابط اجتماعی جدید می شود. یک درگیری در زیر و یک درگیری در سطح و روبنای اجتماعی است. آن درگیری که در پایین هست، این است که ابزار تولید نو با روابط اجتماعی قدیم سازگار نیست، تضاد پیدا می کنند و هر چه پیش می رود، تضاد آنها شدیدتر می شود. روبنای این درگیری به این شکل درمی آید که طبقه کارفرما که طرفدار روابط اجتماعی قدیم است، با طبقه کارگر که طرفدار روابط اجتماعی جدید است، درگیری پیدا می کنند.
پس هر دوی اینها تز و آنتی تز هستند. هم در زیر و هم در سطح و ظاهر که به اجتماع کشیده شد و درگیری اینها و تضادی که بین این دو هست، باعث می شود شکل جدیدی به وجود بیاید که اسم شکل جدید را سنتز می گذارند. محصول آن تضاد ـ که معمولا در دوران بعد است ـ هم به این شکل است. همین حرکت را در تبدیل کمون اولیه به برده داری و در تبدیل برده داری به فئودالیته و فئودالیته به سرمایه داری و سرمایه داری به سوسیالیزم تقریبآ با یک معیار ادامه می دهند. پس می بینید که موتور حرکت تاریخ در این دیدگاه همان ابزار تولید است و آن باید حرکت کند تا دنبال خودش افکار کارگر را عوض کند و کارگر به دنبال خودش حادثه بیافریند و تاریخ بسازد و روابط اجتماعی را به هم بزند.
در گوشه و کنار، مجموعه تاریخ دنیا همین جوری حرکت می کند و پیش می رود. این اساس کلی بحث است. البته خودتان کتاب هایی را خوانده اید و یا می خوانید و می بینید که چطور توضیح می دهند. خیلی بیش از این نباید توضیح داد. در مقدمه یک درس نمی شود بیش از این توضیح داد. حتی سعی کردم که منصفانه روح مطلب را بگویم و کم نگذارم.
البته اگر آقایان مطالبی داشتند، می توانند بگویند که در فلان نقطه حساس حرف اینها را نگفتی و باید به ما توضیح بدهی. البته در آن صورت فریب است. اگر تاریخ دنیا واقعآ این جوری حرکت می کرد و اگر این عوامل، همین جوری عمل می کرد، به نظر می آید که ترتیب خوبی باشد. وقتی می خواهیم این تئوری را روی تاریخ دنیا پیاده کنیم، می بینیم فقط ادعا است.
چرا اینها آمده اند این کار را کرده اند؟ چیزی که با واقعیت مطابق نیست، چرا آمده اند این را انتخاب کرده اند؟ خیلی زرنگی و رندی در آن بکار رفته است. برای به ثمر رساندن مبارزه، برای تحریک مبارزات، برای امید دادن به مبارزات و برای اینکه مبارزه را یک چیز قطعی درست کنند که حتمآ به نتیجه می رسید، این طرح می توانست مفید باشد.
یعنی اگر کسی مطلبی را که من گفتم، به عنوان علم بپذیرد، علم مبارزه و تاریخ می شود. لذا اسمش را تاریخ علمی یا علم مبارزه و تعبیرهایی که امروز می شود، گذاشتند که تعبیرات دهن پرکنی است و بچه هایمان را گول می زند. خودم در بحث های دونفری زیاد با بچه هایی مواجه شدم که فریب خوردند. وقتی نمی تواند توجیه کند، در آخرین حرفش می گوید: علم است، با علم نمی شود مبارزه کرد. می گویم چه علمی؟ می گوید: علم مبارزه، مارکسیسم علم مبارزه است.
آخر چه علمی است که مصداق ندارد و یا چند مصداق ناقص دارد؟ اینکه علم نمی شود. علم این است که اگر گفتیم دو ـ دو تا می شود چهار تا، هر جا که رفتید و دو - دو تا را پیش هم گذاشتید، چهار شود. علم استثنا پذیر نیست. قواعد علمی اصلا استثنا ندارد. اگر گفتید سرعت حرکت نور، مثلا سیصدهزار کیلومتر در ثانیه است، دیگر استثنا ندارد. تجربه کرده اند. آزمایش کرده اند، این قدر این را آزمایش کرده اند که دیده اند این نظریه استثنا ندارد. این علم می شود. مثلا مقررات و قواعدی که در حرارت و صدا و تمام مسائلی که الان در فیزیک، شیمی و علوم دیگر به صورت قاعده و اصل قطعی درآمد و علم شد، همه بی استثنا است. در یک مرحله فرضیه ای برای تئوری است. وقتی قطعی شد، اسمش را علم می گذاریم و آن، موقعی است که نتوانیم یک نقطه خلاف در آن پیدا کنیم. بلکه باید ثابت کنیم که این مسأله در همه جا حق است.
می خواهیم رسیدگی کنیم و ببینیم که این جریان چه جوری علم عنوان شد؟ چطور علم تاریخ یا علم مبارزه شد؟ یک شعار شاعرانه است که یک نفر که در حال مبارزه است، می تواند بگوید، راهی که تو پیش گرفته ای، بالاخره به پیروزی منتها می شود. چون علم می گوید این طبقه با آن طبقه درگیر است و آن طبقه باید پیروز شود. حرکت کمی و کیفی است که وقتی به جهش می رسیم یک دفعه انقلاب می شود. باید آن را هم که یک چیز دیگر است، بحث کنیم. نیم ساعت را برای سؤال می گذاریم که آقایان سؤال کنند و ما جواب بدهیم.
از اول گفتم که نباید این علم باشد و نباید آن را به صورت علم دربیاوریم. اولین سؤالی که مطرح است این است که آیا کمون اولیه و اشتراکی در حد عمل است؟ البته این هیچ نفعی برای آنها ندارد که ثابت شود یا نشود. اتفاقآ مشکل درست می کند. اما می خواهم به صورت سؤال بگویم. باید علامت سؤال گذاشته بشود. آیا وجود کمون اشتراکی و دوره اشتراکی اولیه در بشر در سر حد علم قطعی است یا اینکه طبق شواهد و قرائنی که وجود دارد، می گوییم چنین دوره ای بود؟
برای شناخت آن دوره ها از چیزهای خاصی استفاده می کنند که تمامش حدسی است. قبلا بگویم که ما از نظر قرآن نمی توانیم آن دوره را رد کنیم و بگوییم که حتمآ نبود و نمی توانیم اثبات کنیم که قرآن آنجایی که اشاره به تاریخ دارد، حتمآ بود. آیاتی در قرآن هست که می تواند معنایش این باشد. یعنی اشاره به دوره اولیه باشد، به صورت یک احتمال در تفسیر قرآن هست. ولی می تواند معنای آن اصلا چنین نباشد و معنایش چیز دیگری باشد که اگر دیده باشید، در بحث آقای علامه طباطبایی در تفسیر المیزان چنین چیزی وجود دارد. ایشان آن احتمالات و احتمالات دیگر را هم می گوید: «کانَ النّاسُ اُمّةً وّاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبیّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذرینَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمُ اْلکتابَ بالْحَقِّ لِیَحْکمَ بَیْنَ النّاس فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ اِلاَّ الَّذینَ اوُتُوهُ مِنْ بَعْد ما جآءَتْهُمُ اْلبَیِّناتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدیَ اللّهُ الَّذینَ امَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحِقَّ باِذْنِهِ وَ اللّهُ یَهْدی مَنْ یَّشآءُ اِلی صِراطٍ مُّسْتَقیمٍ»[1] ، از آن آیات است و آیات دیگری
هم شبیه این آیه است که بعضی ها امت واحد را مطرح می کنند، مخصوصآ مفسرین جدیدمان که یک مقدار مارکسیسم زده هستند، اینها را امری قطعی می دانند و هیچ احتمالی هم در آن نمی دهند. قاطع می گویند که «کانَ النّاسُ اُمّةً وّاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبیّینَ»، یعنی جامعه اشتراکی و کمون اولیه که از نظر تفسیری قطعی نمی دانیم.
بنابراین ما از نظر قرآن نمی خواهیم به جنگ آن نظریه برویم. اگر روزی آزمایش ها و کاوش های ما توانست ثابت کند که چنین دوره ای وجود داشته است، هیچ منافاتی با قرآن ما ندارد و با آن کاملا می سازد. منتها الان بستر اثباتش را بررسی می کنیم تا ادله ای برای آن بیاوریم. اگر مطالعه کرده باشید، حتماً دیده اید. مثلا می گویند همین الان در جنگل های استرالیا و آمازون و جاهایی از این قبیل با جامعه افراد و قبایل وحشی برخورد می کنیم و زندگی آنها را همان طور می بینیم. آنهایی که وحشی ترند، بیشتر در حد اشتراکی اند و هر چه به جلو و به طرف تمدن می آیند، اختصاصات زیاد می شود. این می تواند یک قرینه باشد که بگوییم جامعه اولیه این جوری بود. اما این چقدر علم است؟ این دلیل همین قدر می رساند که جامعه ای که الان می بینیم، این جوری است. علم که نمی تواند این جوری استدلال کند.
شاید این مورد به خصوص این جوری شد. شاید اینها در اول جامعه متمدن بودند و جنگ پیش آمد و متفرق شدند. اگر یک جنگ اتمی بشود، مردم، مثلا در غارها و زیرزمین ها و زیر کوه ها به شکلی مخفی بشوند و بعد از اینکه شرایط حیات روی زمین آسان شود، بیرون بیایند و یا در گوشه ای متفرق بشوند، ممکن است هر شکلی در روابط بعدی پیش بیاید، خیلی قطعی نیست که تأکید کنیم این است. یا مثلا بشر ابزاری را که آن دوره در کاوش های زمین و مطالعه ابزاری به کار می برد، وقتی مطالعه می کنیم، به ابزاری برخورد می کنیم که اینها علامت زندگی جمعی است. این طور چیزها در این گوشه و آن گوشه و در این طرف و آن طرف هست.
بنابراین اینها قرینه است. یعنی می تواند به عنوان قرینه ای این حدس یا این گمان و یا این ظن را حداکثر به وجود بیاورد که اینها در آن زمان به صورت اشتراکی زندگی می کرده اند. اما اگر بخواهیم پایه علم قرار بدهیم و بعد نتیجه گیری های علمی کنیم و این را در حرکت تاریخ به این شکل تحلیل کنیم، متکی به یک علم نمی شویم. در حد حدس و گمان است. جامعه شناسی هم در بعضی از جاهایش قطعی تر است. چون به آمار و ارقام روز متکی است، انسان را به علم نزدیک می کند.
اما اینجا و در این گونه مسائل ادله کافی پیش نمی آید، از این می گذریم. می گوییم تمام است. گفتیم قرآن با این، مخالفتی ندارد. الان جنبه دینی برای ما به آن شکل جنبه فکری ندارد. می خواهم بگویم از لحاظ علمی و صحه علمی نمی توانیم مهر علم را پایش بزنیم. خدا کند علمی شود. در آن صورت می گوییم معنای آیه «کانَ النّاسُ اُمّةً وّاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبیّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذرینَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمُ اْلکتابَ بالْحَقِّ لِیَحْکمَ بَیْنَ النّاس فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ اِلاَّ الَّذینَ اوُتُوهُ مِنْ بَعْد ما جآءَتْهُمُ اْلبَیِّناتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدیَ اللّهُ الَّذینَ امَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحِقَّ باِذْنِهِ وَ اللّهُ یَهْدی مَنْ یَّشآءُ اِلی صِراطٍ مُّسْتَقیمٍ»[2] ، همین است. چون می تواند این معنا باشد. بنابراین هیچ تعصبی در رد یا اثبات این مسأله از نظر دینی نداریم و مسأله فقط جنبه تحقیقاتی پیدا می کند که به هر شکلی بتوانید اثبات کنید.
اگر فرض کنیم. کمون اولیه بود، اولین سؤالی که مطرح است، این است که آیا خود آن کمون اولیه، حرکت تاریخی بود؟ یعنی بشر به قول شما از یک جای دیگر به اینجا رسید. خودش یک قطعه از تاریخ است. تاریخ بی مبدأ که نداریم. به یک نقطه می رسد که باید برسیم. عامل کمون اولیه که به عنوان یک مرحله از حرکت تاریخ، شکل گرفته، چه بوده است؟ تحلیل ماده گرا، در اینجا ساکت است. می گوید ما بشر را از آنجا شروع می کنیم. از آنجا شروع کنید. بعد که ابزار تولیدی وجود نداشته، شما می خواهید حرکت و موتور تاریخ را به ابزار تولید نسبت بدهید، باید مبدأ حرکت تغییر کمون اولیه ابزار تولیدی باشد که حرکت را شروع کنند.
به معنای علمی به دنبال علت بروید. در اینجا مسامحه نداریم. خود آن ابزار تولید چطور به وجود آمدند؟ ابزار تولیدی که می خواهد در کمون اولیه پیدا و مبدأ تحرک شود، تحت تأثیر چه عاملی به وجود آمده است؟ آیا فکر انسان است؟ آیا حدس انسان است؟ در خود انسان شعوری پیدا شده که به تیزی سنگ پی برده و از آن استفاده کرده است؟ هست یا نیست؟ اگر می خواهید ابزار تولید را در نقطه شروع، یعنی نقطه ساختمان و پیدا کردن سنگ زیربنای حرکت تاریخی، اصل قرار بدهید، باید به چیزی منتها بشود که آن یک چیز غیر از ابزار تولید است و به قول شما اساس تاریخ می خواهد از آنجا شروع بشود. با همان افکار سطحی انسان است که چنین چیزی فهمیده است. پس اینجا عامل فکر و عامل عقل و عامل دید انسان مقدم بر همه چیزها در حرکت مؤثر است.
شما می گویید یک تصادف است. ممکن است بگویند تحت تأثیر عوامل است. در اینجا عوام فریبی می شود. انسان در بحث که ظریف و دقیق شود، می فهمد عوام فریبی است. می گویند نه! عاملش می تواند یک تصادف باشد. چه تصادفی؟ می گویند راه می رفت. پایش به سنگ خورد و زخم شد و تیزی پایش را برید و فهمیده این سنگ می تواند ببرد. قبول است که تصادف بود. اما این را فهمیده که سنگ می تواند ببرد. این یک قانون است. مبدأ را باید در آنجا قرار داد. تا قبل از خوردن به سنگ چیزی نیست. من دارم راه می روم، سنگی بود و پای من به سنگ خورد. اما باید روی حالت روانی که در من بود که به محض تصادف فهمیدم سنگ این خاصیت را دارد، به عنوان یک عامل حساب کنید. باید روی آن به عنوان نقطه شروع حرکت انسان حساب کنیم و همین جا ما را از آن محدوده تنگ موتور بودن ابزار تولید درمی آورد.
باید اینها را خیلی مختصر بگویم و رد شوم. چون اگر بخواهیم روی هر یک از اینها بایستیم، لااقل شاید ده، بیست جلسه باید همین طور ادامه بدهیم که شما الان دارای چنین فرصتی نیستید. من هم فرصت ندارم. بحث های دیگر هم زیاد است که می توانیم در سؤال و جواب ها بسط بدهیم و بازکنیم.
سؤال بعدی که برای ما پیش می آید، این است که اصولا این حرکت تاریخ به این شکلی که شما می گویید، از کجا ثابت شد؟ غیر از کمون اولیه که از آن رد می شویم، دوره برده داری، فئودالیته، سرمایه داری و سوسیالیزم، به عنوان حرکت عام تاریخ در همه جای زندگی بشر بود. این را چه کسی گفته است؟ اول بار خود مارکس چنین چیزی مطرح کرد. چون می خواست با تاریخ اروپا حرف بزند. بعد این قدر به او انتقاد شد که اواخر عمرش در نوشته هایش می بینید که تاریخ را تقسیم به اروپایی و آسیایی می کند که اصلاً چنین چیزی وجود ندارد.
جاهایی در دنیا هست که اصلا دوره سرمایه داری را به خودش ندیده است. سرمایه داری صنعتی که این آقایان ادعا می کنند، در جاهایی از دنیا هست که به طور مکرر رفته و برگشته است. جاهایی در دنیا هست که این دو با هم بودند، برده داری و فئودالیته با هم بودند. دوره خاص به آن شکل نبود. هم فئودالیته و هم برده داری بود. به یک شکل نبود. به علاوه، قطعات کوچک تاریخ که مهمتر است و حوادث تاریخی که در یک محیط واقع می شود، بطور جدا جدا اصلا با این مسائل قابل توجیه نیست. اگر بخواهم همه جای تاریخ را برای شما بگویم، در این بحث کوتاهی که داریم، نمی شود.
پیشنهاد می کنم فعلا شما همان درس های مارکسیسم را بخوانید. با حوصله بخوانید که در آنجا قطعاتی از تاریخ را نشان داده اند. نمونه زنده اش را خودمان می گوییم که بتوانیم بهتر و زود رد بشویم. با این تعریفی که فئودالیته باید به سرمایه داری برسد، سرمایه داری صنعتی که با ماشین باشد و در هر قشر، کارگر زیاد باشد، یعنی همان تعریفی که دیدید، داریم می بینیم که کشوری مثل چین، وقتی که کمونیسم شد، اصلاً به دوران سرمایه داری صنعتی نرسیده بود و هنوز هم خاصیت کشاورزی اش می چربد.
در کنار چین و شوروی، مغولستان بود که اصلا از دوره ایلیاتی به کمونیستی منتقل شد، اگر افغانستان هم بشود، اصلا صنعت به خود ندیده است. در کشورهای عربی، عدن از نظر سرمایه داری و صنعت از همه ضعیف تر بود و اصلا صنعت در آن نبود. از سوزن تا هواپیمایش را هنوز هم از خارج وارد می کنند. کمونیست شدن و سوسیالیزم شدن حبشه با تصمیم آدمی به نام سرهنگ ماریان منجس از بقیه جلو زده است. اصلا این دوره ها را هم ندید والان کشاورزی و مادون کشاورزی است و کشاورزی مدرن به حبشه نرسیده است. خود شوروی، اصلا دوره صنعتی را به آن شکل در دورانش ندید. آن موقع که تزارها سرنگون شدند، در بین کشورهای اروپایی، روسیه تزاری از نظر صنعت از همه جا عقب تر بود. البته کشاورزی قوی ای داشت. همان موقع آلمان و انگلستان از نظر سرمایه داری خیلی قوی تر بودند.
در مقابل، ژاپن را می بینید، کشوری که از نظر صنعت، الان فوق صنعتی و فوق مدرن است. آنهایی که به توکیو رفتند، می دانند که اصلا یک شهر چند طبقه ای است. خیابان هایش چند طبقه هستند. راهرو ماشین هایش چند طبقه در زیرزمین، وسط زمین و روی زمین است. پل ها همین جور پشت سرهم بالا و پایین دارند. قطار، ترن و توربوترن زیر اینها حرکت می کند. ساختمان کوچکی، ترافیک شهر یازده میلیونی توکیو را با سیستم کامپیوتری اداره می کند. یک ساختمان کوچک که مجموعآ شاید به اندازه ساختمان حزب ما نباشد. وسط دریا را با اشکال مختلف برای مسکونی کردن استفاده می کنند. ترن هایشان هر سه دقیقه در ایستگاه ها می ایستند و انسان ها را نقل و انتقال می دهند. شهر هیروشیما را به شکلی ساخته اند که در آنجا آدم نهایت صنعت را می بیند. اخیرآ حتی زباله هایشان را در منطقه های زیادی با سیستم تنفس، از داخل خانه ها با لوله کشی های خاصی که کرده اند، به نقطه ای می کشند و همان جا تبدیل به کود و مواد دیگر می کنند و با لوله به جاهایی هدایت می کنند که باید عرضه بشود. دارید می بینید که آمریکا و اروپا را قبضه کرده است.
آن کشور که به اوج سرمایه داری رسید، در انتخابات گذشته اش، حزب کمونیستش از مثلا 28 کرسی، ده کرسی اش را از دست داد و هیجده کرسی دارد. به جای اینکه پیش برود، عقب رفت. طبقه کارگر می بینید مسأله مهم این است که گفته می شود کشورهای در اوج سرمایه داری و در اوج صنعت همان جور مانده اند. با عوامل دیگری که به کار گرفته اند، با تجربه های دیگری که به کار گرفته اند، با بیمه های اجتماعی، با حق کارگر، با راضی کردن کارگر، با گول زدن کارگر و با فریب کاری و تبلیغات که عوامل علی حده هستند، به قول شما تاریخ را متوقف کردند.
قبل از انقلاب شوروی، این کشور به این شکلی که می گویند، نبود. مهمتر از همه که الان اشکال عمده ما است، جاهایی است که انقلاب شد. عامل طبقه هیچ اثری نداشته و یا اثر معدودی داشته است. اکثرآ روشنفکران و آگاهان بودند که پیشقراول مبارزه شدند. البته آنها توجیه می کنند. اینها از طبقه خود بریده اند که اگر بخواهیم از آن راه پیش برویم، خود آن اشکالی جداگانه پیش می آورد. عامل طبقه در خود شوروی هم مؤثر نبود. بسیاری از کشورهای اقمار شوروی در اروپای شرقی یا در جنگ شکست خوردند و تسلیم شدند یا در تقسیم، سهم کمونیست ها شدند یا حزب کمونیستشان، قدری که ترقی کرد و اکثرآ هم با روشنفکران کار می کرد، با کمک شوروی، یک دفعه با یک کودتا کشور را گرفته اند.
بنابراین این شکل حرکت در زمان خود ما ـ به سراغ تاریخ نمی رویم که آقایان بگویید ممکن است باشد یا نباشد ـ درک داریم، مطالعه می کنیم، تاریخ محسوس خودمان را می بینیم که این جوری نبود که دو طبقه در مقابل هم صف بکشند و طبقه کارگر با ابزار تولید متکامل بر طبقه کارفرما پیروز شود. یعنی با آن حرکت کمی و کیفی که آنها مطرح می کنند، نبود. می توانید موارد نقص را در کتاب هایی که اشاره کردم، ببینید که وجود دارد.
اشکال اساسی دیگری که بر اینها وارد است، این است که با این تحلیل اشکال اساسیتاریخی، مرحله سکون در حرکت انسان محال است و خود آنها معتقد نیستند مارکسیسمو اصلا طبیعت یکپارچه حرکت است ـ چه تاریخش و چه انسانش ـ و لحظه هایش از نظر فلسفی نمی تواند مساوی باشد. این مسأله بزرگترین گیرش در آنجا این است که گاهی سکوت می کنند و گاهی می گویند: امروز تضاد با طبیعت مطرح است. یعنی تضاد انسان با طبیعت نه با افراد خودش. حرکت تاریخ چه می شود؟ طبقه چه می شود؟ طبقه ای که عامل حرکت بود، چه می شود؟
موتور تاریخ که ابزار تولید است، باز تکامل می کند یا نه؟ قطعآ می کند. چون فکر بشر متوقف نمی شود. اگر ابزار تولید تکامل می کند، باید به دنبالش تغییر بیاورد. ایراد دیگری که باز به اینها وارد است، این است که تازه دنیا را از حرکت کمون اشتراکی اولیه برگردانده و دوباره به حرکت کمون اشتراکی و کمون اولیه می برند. منتها در جواب می گویند نه، کمون طبیعی بوده و این بعد ناگهانی است. البته انتخاب هم با فکر مادی گری نمی سازد. بشر نمی تواند انتخاب بکند.
آن ادعا با این بنیان نمی سازد که بخواهد انتخاب کند. این با حرکت جبری و بدون اختیار انسان پیش می رود. اگر اختیار را آوردید و سهمی به اختیار دادید، این بنا به هم می ریزد که اگر در بحث های بعدی پیش آمد، مطرح می کنیم. پس این مجموعه، از اولش آن جوری که عرض کردم، علم نبود. این چه علمی است که اگر ادعا کنیم علم است، نمی توانم مورد مشخصی را به قول آقای مهندس مهدی بازرگان بگوییم که اینها وقتی می خواهند تحلیل بکنند، به تاریخ برمی گردند.
بالاخره در هر انقلابی می توان چند دعوای زن و شوهر و ارباب و رعیت پیدا کرد و به درگیری بین دو طبقه ربطش داد. از همه جا می گذریم و از انقلابی که در داخلش هستیم، می گوییم. بالاخره یک قطعه از تاریخ هست یا نیست؟
مردم ایران، خاندانی مثل خاندان پهلوی را کندند و فعلا به جایش چیز دیگری را گذاشته اند. اینکه بعد چه بشود، نمی دانیم. این حرکت تاریخ را چطور توجیه می کنید؟ شما که بودید و دیدید. البته کارگرها شریک بودند، زحمت می کشیدند و اعتصاب هایشان خیلی مؤثر بود. اما این موتور تاریخ را فقط کارگر به حرکت درآورد، یا در این کشور کسان دیگری هم بودند؟ فکر نبود؟ مکتب نبود؟ روحیه دین نبود؟ ظلم آنها عامل نبود؟ عوامل و تعصب های دیگری نبود؟! خود طبقه حاکم یعنی بسیاری از پولدارها و کارفرماها نبودند؟ خیلی چیزها بود.
ما روی یک عامل تکیه نمی کنیم. ضمنآ تأکید می کنم که اسلام عوامل متعدد را به حساب می آورد. من همیشه روی عامل طبقه، عامل خصلت های انسان، عامل ابزار تولید و عامل اقتصاد و نفع طلبی به عنوان یک عامل قوی حساب می کنم. هیچ وقت نقض نکنید. من این مقدارش را به عنوان یک عامل قبول دارم و شما هم هر چقدر می خواهید درجه اش را بالا ببرید.
چند درصدش را شما بدهید. در جاهای مختلف فرق می کند. در سلسله عوامل یک واحد و یک عامل همه جا حضور دارد. نمی توانیم ندیده بگیریم.
اشکال ما این است که این جوری تحلیل کردن، زیربنا و رو بنا درست کردن، همه چیز را به ابزار تولید بستن، موتور حرکت تاریخ را منحصرآ ابزار تولید دانستن، خصلت طبقاتی و عامل طبقاتی را فرع بر آن دانستن، عامل نزدیک حرکت تاریخ را همه جا نشان دادن و فرهنگ و دین و مذهب و هنر واخلاق و تمام چیزهایی را که در زندگی انسان پیش می آید، روبنای همان دانستن و فکر و شکل و حرکت و اخلاق و جمع انسان را ندیده گرفتن و همه را روبنای حرکت اقتصاد دانستن، علم نیست. اینها مکتب است.
به قول مائو ـ ندیدم کجا نوشته است، از خودش در جایی نقل کرده اند ـ بهترین دلیل بر شکست ماتریالیسم تاریخی، این است که می بینید. وقتی با شوروی دعوا داشتند و شوروی به سوسیالیزم رسید و دوباره دارد به امپریالیسم برگشت می کند. لذا اسمش را سوسیال - امپریالیسم گذاشتند اگر چینی و تئوریسین های چینی راست می گویند که شوروی به امپریالیسم برگشت کرد، این دیگر قابل توجیه نیست. حرکت قهقرایی تاریخ است. به آن شکلش هم دروغ می گویند. اینها یا تئوریسین هستند یا نیستند. اگر هستند و راست می گویند، پس نقد می شود و اگر نیستند، پس با فکر همین ها دارد این تاریخ و این قصور برتاریخ، به دنیا عرضه می شود.
به هر حال ما تا اینجا به این مرحله رسیدیم که از نظر اسلام که دیگر وارد آن نمی شوم، انسان محور قرار می گیرد. انسان محور تاریخ است و همه این عواملی که اسم بردیم و خیلی ها که اسم نبردیم و در مراحل بعد می گوییم، همه به عنوان عوامل دیگر از طریق انسان عمل می کنند و تاریخ را می سازند.
همه اینهایی که آقایان مارکسیست ها می گویند و همه اینهایی که دیگران می گویند، حتی حرف فروید ـ یعنی عامل جنسی و حتی عامل نژادی و عامل جغرافیایی ـ به عنوان بخشی از عوامل سازنده تاریخ هستند که می توانیم رویشان حساب کنیم. ان شاءاللّه لااقل در یک جلسه دیگر که من نمی دانم کی فرصت پیدا می کنم شما را ببینم، این بحث را ادامه خواهیم داد.
و السلام علیکم و رحمة اللّه برکاته