بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله والسلام علی رسول الله و آله
من یک مقدار حرف میزنم و بعد این حق را به شما میدهم که اگر درباره حرفهای من نظری داشتید، بگویید و یک مقدار وقت را برای شما میگذاریم.
باز هم خدمت شما خوش آمد عرض میکنیم. برای من اینگونه جلسات، خصوصاً اگر با محوریت اسم افرادی نظیر باکریهای شهید و آنهایی باشد که ما هنوز خیلی به آن دلبسته هستیم. این را در اول حرفم میگویم، نمیدانم برنامه شما کجا و چگونه است؟
○ ما میخواهیم تهران باشد. محوریت و سخنران هم حضرتعالی را درنظر گرفتیم. یک جمع دانشجویی، علمی، شخصیتهای علمی، دوستان و همکلاسیهای شهید باکری خواهد بود.
(از لحاظ خودم هیچ مانعی برای شرکت ندارم. به گونهای باشد که برای شما اسباب زحمت نشود و کارتان را انجام بدهید.
○ از شما به یک اشاره از ما به سر دویدن.
(من نمیخواهم برای شما زحمت درست کنم. به هر حال از طرف من به طور اصولی مانعی ندارد. اگر شرایط مناسب خودتان بود، میآیم و اگر نبود، حرفهایم را به صورت پیام میدهم که در آنجا بخوانید. ولی علاقمند هستم که بیایم؛ اما باید ببینیم شرایط شما چگونه است. اگر آماده شد، من حرفی ندارم.
اما مسائلی که شما مطرح کردید، بخشی دل مرا سوزاند. مسئله این بود که آنچه که الان میبینید، با آنچه که هزینه شده و آرزوها بود، تطبیق نمیکند. من بیش از این ناراحتم، به خاطر اینکه میدانم چه کسانی این کار، نهضت و بعداً انقلاب را شروع کردند و امام چه آرزوهایی داشتند! آنهایی که اطراف امام جمع شدند، چه آرزوهایی داشتند!! هنوز هم آنهایی که ماندند، آن آرزوها در دلشان هست. ما فکر میکردیم در این زمانی که خلاء یک مکتب کامل در دنیا هست، بشریت نیاز به تجدید اسلام به صورت واقعی و اسلام ناب دارد. تعریفی که امام به کار بردند، جامع بود و ما با این امید کارهایمان را شروع کردیم. محور ما هم امام بودند. ایشان هم مرجع تقلید ما بودند و هم استاد ما بودند و هم حقیقتاً رهبر به معنای واقعی کلمه بودند. آن تعبیر لحظهای که شما مطرح کردید، امام اینگونه بودند. رهبر همانی است که هر لحظهای را درست تشخیص بدهد و متناسب با آن لحظه تصمیم بگیرد. ایشان اینگونه بود و ما خیلی با آن فاصله داریم.
به هر حال در خدمت ایشان بودیم و فکر میکردیم که اگر اسلام آن هم مکتب اهل بیت (ع) را در جایی مثل ایران پیاده کنیم، خیلی احتیاج به گفتن ندارد و عملاً به دنیا نمونهای را نشان میدهیم که هر کسی بخواهد راه درستی انتخاب کند، بتواند انجام بدهد و این یک هوس و آرزوی دور و دراز نبود. بالاخره کارشناس مسائل دینی هستیم و میدانیم اسلام اگر آنگونه که هست، عمل شود، دنیا و آخرت مردم آباد میشود. نمیگویم که فقط ما آنگونه میفهمیم، بالاخره ما امام را داشتیم که ایشان آنگونه میفهمیدند. ایشان هم فقیه بزرگ بودند و هم عارف بزرگی بودند و هم مفسر بزرگی بودند و هم سیاستمدار واقعاً نیرومندی بودند. از لحاظ اخلاقی هم در اخلاق مثبت شبیه ایشان خیلی کم داریم. ایشان میفهمیدند و ما هم از ایشان استفاده میکردیم.
هنوز هم همانگونه معتقدیم و بلکه بیشتر و قویتر شده که اگر اسلام را درست پیاده کنیم، کافی است مردم اخبار ایران را بشنوند و به فکر الگو گرفتن باشند. به خصوص حالا که هر چیزی در دنیا پیدا شود، همه مردم در سراسر دنیا میفهمند. این آرزوی ما بود. ولی الان این آن نیست. البته هیچ وقت آن واقعی نبود. ولی در زمان خودشان و بعد از خودشان و تا پنج، شش سال قبل در آن مسیر حرکت میکردیم. ولی الان داریم معکوس حرکت میکنیم. این پنج، شش سال هم از لحاظ عقیدتی و هم از لحاظ فرهنگی و هم از لحاظ اقتصادی و اخلافی و همه ابعاد، رو به تنزّل هستیم. محور کار امام مردم بودند، چون در همه قرآن اینگونه است، قرآن کلمه ناس را بیشتر از همه چیز تکرار میکند و یعنی همه چیز با مردم است.
محور هم این بود که با مردم کار کنیم. روح مکتب اهل بیت این است. روح اسلام هم این است. من در آن خطبه معروف نماز جمعه مناسب دیدم این روایت را بگویم. تا آن روز نگفته بودم که پیامبر (ص) در ماههای آخر عمرشان متوجه شدند که بعد از اعلام عید غدیر، گروهکها و قبایل که در آن مناطق پخش بودند و هر کسی قبیله و عشیرهای داشت و قدرتی بود، درصدد این هستند که نگذارند علی ابن ابیطالب (ع) که تعصب قبیلهای نداشت، حاکم شود. لذا به حضرت علی (ع) سفارش کردند و این را حضرت علی (ع) بعد از جنگ نهروان که انتقاد به حکومت ایشان خیلی زیاد شد، گفتند. من قبلش ندیدم که ایشان گفته باشند. ایشان به اصحاب خودشان این مطلب را گفتند. شاید از قبل هم گفتند و من ندیدم. حضرت علی (ع) وقتی که خلیفه شدند، همیشه جنگ بود. جنگ بصره، جنگ صفین و جنگ نهروان بود که طولانی بودند. بعد هم عوارض جنگ در فواصل بود. طبعاً مشکلاتی برای مردم داشت و انتقاد زیاد شد.
لذا ایشان ده نفر از اصحاب مخلص خودشان را جمع کردند و برای آنها صحبت کردند و خیلی چیزها را گفتند و بعد هم اینها را مأمور کردند که به نمازهای جمعه بروند، مثلاً کمیل توضیح بدهد و دیگران هم تأیید کنند. مضمون اینگونه بود که مردم را روشن کنند که چرا حوادث اینگونه شد. همه مسائل و ریشهها را گفتند. یکی از حرفهایی که زدند، همین بود. گفتند که پیامبر (ص) مرا خواستند و گفتند که بعد از من، شما خودت را بر مردم عرضه کن، اگر مردم پذیرفتند، کارتان را شروع کن و اگر نپذیرفتند، به عهده خودشان بگذار که هر کاری خواستند، انجام بدهند. این حرف خیلی بزرگی بود؛ یعنی اگر مردم نبودند، نمیشود کاری کرد. انسان وقتی این را میخواند و آن مباحثه حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) را بعد از اینکه حضرت زهرا (س) خشمگین از مسجد به خانه برگشتند و ناراحت بودند و یک مقدار با زبان تند با شوهرشان صحبت کردند و گفتند که شما در خانه مثل جنین در رحم مادر یا همانند انسان متهمی که نمیخواهد خودش را در جامعه نشان دهد، نشستهاید. با جوابهایی که حضرت علی (ع) دادند، حضرت زهرا (س) آرام گرفتند و ساکت شدند. بخشی از حرفها به ما رسیده و بخشی هم نرسیده است. بیشتر حرف زدند. دستور پیامبر (ص) به ایشان بود که به خلفای دیگر کمک میکرد. در جلسات مشورتی آنها شرکت میکرد و گاهی که عمر به مسافرت میرفت، ایشان مدینه را اداره میکرد. از این موارد همکاری زیاد است. در نمازهایشان حاضر میشد. وقتی خلیفه نماز میخواند، ایشان به نماز میرفتند. ولی ناراضی بود و انتقاد هم میکرد. حرفها را هم میزد که بعضیها الان در نهجالبلاغه هست.
به هر حال شرایط آنگونه شد. ما حالا فکر میکنیم که آن مکتب با آن روح اصلی آن که باید با مردم کار کند و معارف آسمانی که در اختیار دارد، میتواند دنیا را اداره کند و خوب میتواند در دل مردم جا بیفتد و مشکلات جامعه بشری را حل کند.
گفتم که در حال پیشروی بودیم و فعلاً این آقایان آمدند و معکوس آن عمل میکنند. اینکه همیشه دولتی بیاید و اشتباه بکند، معمولی است و اتفاق میافتد. ولی آنچه که برای ما تلخ هست و تلخ بود، این بود که رهبری در دام اینها افتادند. ایشان هم در آوردن این دولت و هم احساس میکردند اینها ضعیف و آسیبپذیر هستند، از اینها حمایتهای بیدریغ کردند. من بارها با ایشان صریح صحبت کردم.
یک بار بحث ما به جایی رسید که من گفتم: شما شخص خودتان را میتوانید برای هر راهی که تشخیص میدهید قربانی کنید، اما ولایت را نمیتوانید قربانی کنید. چون متعلق به همه است. ولایت باید محفوظ بماند. این راه ائمه و خداست.
اینکه چه کار باید بکنیم؟ من تعبیر ریاضت سیاسی که از شما شنیدم، خوشم آمد و درست است. واقعاً الان ریاضت سیاسی است؛ یعنی آدمهای دلسوز و مدیر ناچار هستند ریاضت بکشند و حرفها را نزنند. چون دشمن استفاده میکند. همان حرفی که حضرت علی (ع) به حضرت زهرا (س) فرمودند که اگر میخواهید اسم پدرت، اسلام و خدا بماند، من الان نباید با اینها بجنگم و دعوا کنم. علت هم معلوم بود. چون لشکر روم در شمال جزیره، شمال عربستان و جنوب سوریه و یک مقدار پایینتر تا مرز آمده بودند و قبلاً هم پیامبر (ص) برایشان لشکر فرستاده بود و جیش اسامه هم برای همین تجهیز شده بود که با اینها بجنگد. از آن طرف ایرانیها هنوز قدرتشان در یمن بود و آنجا مستعمره ایران بود. از طرف آفریقا هم کسانی میآمدند.
لذا حفظ اسلام در آن موقع و در آن شرایط مشکل بود و حضرت علی (ع) قناعت کردند به اینکه این اسم به شکلی بماند. محتوا در زمان مناسبی بروز کند. همه با شیوه زندگی ائمه آشنا هستید که چگونه بوده و حتماً شما هم در این دورهها یاد گرفتید.
برای اولین بار شرایطی پیش آمد که حکومت بر مبنای ولایت اهل بیت (ع) در این کشور شکل گرفت. ایران هم مناسبترین جا است. چون بهترین جمعیت شیعه دنیا در اینجا هستند. شرایط جغرافیایی ما هم مناسب است.
به هر حال این آرزوی ما بود و آرزویی نیست که بر باد رفته باشد. من همین مقدار به شما بگویم و این حرفی که میزنم، معنایش این نیست که دیگر تمام شد، شاید هم قطعه تاریخی این دولت درسی برای جامعه ما و به خصوص جوانها، نوجوانان، نسل سوم و چهارم بود که فریب نخورند و راه درستی را انتخاب کنند و میکنند. چون هنوز عده زیادی هستند که گذشته را خوب میدانند و روح انقلاب را خوب میشناسند. ارتباط این حلقه باید قویتر باشد.
یکی از بخشهای صحبت شما این است که من عملاً به میدان بیایم. اگر این کار را مفید میدانستم، هیچ عیبی نداشت که من هم پرچمی بلند کنم و تشکیلاتی درست کنم و حرکت کنم. ولی میدانم اگر من بخواهم وارد میدان شوم و به اصطلاح مبارزه کنم، با این وضع تفرقه جدیدی را در جامعه به وجود میآورم که ممکن است دیگران و به خصوص دشمنهای خارجی بیشتر استفاده کنند. راهی که الان من انتخاب کردم، فکر میکنم میتواند نتیجه بدهد. مخصوصاً اینکه آثارش کم کم در حال ظهور است.
من اینگونه نزد خودم پیشبینی میکردم که رهبری متوجه شوند که این دوره اشتباه شد. ایشان از کسانی هستند که از الفبای انقلاب تا امروز همراه امام بودند و دست ایشان باز است و امکانات کشور در دست ایشان است. امکانات نظامی، انتظامی، امنیتی، سیاسی و قدرت تصمیمگیری و حق وتو و حق اعمال ولایت و خیلی چیزها را دارند. در شورای نگهبان و حتی مجلس، قوه قضائیه و دیگر جاها مستقیم و غیرمستقیم حضور دارند.
فکر میکنم اگر ایشان قانع شوند به اینکه این راهی که در این پنج، شش سال رفتند، اشتباه بود. کار ما خیلی آسان میشود؛ یعنی با ایشان میتوانیم همان مسیر اولیه را اصلاح و حرکت کنیم. گفتم این چیزهایی که الان ظهور کرده، کاملاً قابل پیشبینی بود.
نامهای که من به آقا نوشتم، بخشی از آن چیزهایی بود که در مذاکرات خصوصی به ایشان گفته بودم و این دفعه دیدم که لازم است نامهای بنویسم و بالاخره به مردم هم بگویم. لذا رهبری آن موقع که نامه مرا خواندند، من نیم ساعت بعد به دفترشان برای ملاقات رفتم، ایشان نامه را از کامپیوتر خوانده بودند. ما تازه نامه را پخش کرده بودیم.
به من گفتند: من به محتوای نامه شما هیچ ملاحظهای ندارم؛ یعنی حرفی روی محتوا ندارم. زمانش را اگر از من میپرسیدی، میگفتم بعد از انتخابات باشد. چون نظر ایشان این بود که اگر احمدینژاد پیروز شود، آن نامه به نفع نیست که منتشر شود. من گفتم که نامه را برای شما فرستادم، دیر به دست شما دادند و شما جواب ندادید. من هم آخرین لحظه وقتم بود و پخش کردم و اگر امروز پخش نمیکردم، فردا تبلیغات جایز نیست. من سه شنبه پخش کردم و چهارشنبه هم روزنامهای نبود. اگر میخواستم چهارشنبه پخش کنم، روز پنج شنبه روزنامهها چاپ نمیکردند. لذا میماند و خراب میشد. لذا من تا ساعات آخر وقتم صبر کردم و امروز به روزنامهها دادم که این را چاپ کنند و چارهای غیر از این نیست.
ایشان گفت: من روی محتوا ملاحظهای ندارم. به من گفت: شما توقع داشتید من به مناظره جواب بدهم. حق هم دارید. من هم میگویم. به احمدینژاد هم گفتم که تو خلاف کردی و حرفهای نادرست زدی و من جوابت را بعد از انتخابات میدهم و بعداً هم جواب او را در نماز جمعه دادند، البته بخشی را.
اینگونه نیست که ایشان این مطالب را قبول نداشته باشند. شاید فکر میکردند اینها با این شعارهایی که میدهند و صحبت از عدالت، کفرستیزی و این چیزهایی که همیشه میشنوید و مبارزه با فساد و اینها راست است؛ اما اینگونه شد. الان دیگر برای همه محسوس است که این وعدهها و حتی تفکرات عملی نیست. چون اینها تفکری داشتند که این کارها را بکنند و خیال میکردند اینگونه میشود.
معلوم شد که راهشان اشتباه است و امروز کشور از هر جهت پر از فساد است. ما از لحاظ فرهنگی و اخلاقی هیچ راضی نیستیم. یک وقتی به من میگویند که چطور تو یک نقطه خوب در این دولت نمیبینی که یک بار از اینها تعریف کنی؟ میگویم: گفتم شما به من یک چیز قابل تعریف بگویید که من همان را میگویم. کسی به من نمیگوید که اینها چیست؟ حرفهای واقعی، درست و عمل آنها.
فکر میکنم الان برای رهبری و بعضی از کسانی که دست آنها در کار بوده، در حال روشن شدن است. منتها بخش عمده آنها که همان موقع هم مقصر اصلی بودند، الان قضیه را جریان انحرافی و مشایی و فلان و فلان میگویند. من همین جا به آقای یزدی گفتم که شما تناقض صدر و ذیل دارید، مشایی را شیطان معرفی میکنید و احمدینژاد را ملائکه معرفی میکنید. اصلاً مشایی متولد احمدی نژاد است واحمدی نژاد پشت مشایی است. والاّ مشایی که خودش چیزی نبوده و کسی نیست. ایشان گفت: آقای اینگونه میگویند. ما نمیتوانیم در آنجا چیزی بگوییم. این اشتباه است و خیال میکنند قطعاً به مصلحت این کار را میکنند. ولی باز اشتباه است.
در مجموع به نظر میرسد که مفاسد این جریانی که اینگونه عمل کرد و افتخارات گذشته را زیر سؤال برد در آینده و در دل خیلیها یأس را حاکم و دشمن ما را در خارج خیلی زیاد کرد. روابط ما را با همه همسایهها تقریباً به هم زد. در همین رأیگیری، قطعنامه عربستان در سازمان ملل یک رسوایی برای ایران است. 114 نفر به عربستان رأی دادند. فقط 9 نفر از کشورهایی که نوعاً از ما پول میگیرند، به ما رأی دادند. این برای ما خیلی سنگین بود. ما همین شرایط و بدتر از آن را بعد از جنگ داشتیم؛ اما قطعنامه 598 را سازمان ملل به نفع ما تصویب کرد. صدام خیلی هزینه کرد که عوض کند، اما نشد. الان اینجا اینگونه میشود و انسان خیلی متأثر میشود که این اتفاق میافتد. حتی یک کشور عربی به ما رأی نداد. لبنان، سوریه، عراق که سرتاپا مرهون کمکهای ما هستند هم رأی ندادند.
این به خاطر سیاست غلط ما در خارج است. چرا ما باید برادرانمان در کشورهای اطراف خودمان را دشمن کنیم که با ما اینگونه رفتار کنند و بیجهت بترسند؟! ما که ترس نداریم. ما باید یک دل مهربان و یک سینه باز داشته باشیم و با آنها کار کنیم.
به هر حال من ته قضیه را به شما گفتم. من هیچ وقت در این مدت بیتفاوت نبودم. منتها در حدی که فکر میکردم باید از مسیر رهبری و بعضی افراد این مسئله را حل کنم. الان شرایط یک مقدار بهتر شده است. آخرین مذاکراتم با ایشان تا حدودی امیدبخش است. ولی هنوز مطمئن نیستم. من هنوز راه را در این میبینم که درست نیست با حرف تفرقه ایجاد کنیم. اگر خداینکرده نظام ما آسیب ببیند، چه چیزی را میخواهیم جای نظام اسلامی و ولایی بگذاریم. الان جای آن موجودی نداریم که بگذاریم. اگر شخص رهبری آسیب بییند، نمیدانم الان در بین علما کسی هست یا نه؟! بنده همه علما را به خوبی میشناسم و تقریباً اینها هم دورهای ما در حوزه و تا این اواخر بودند، جایگزین مناسبی نداریم.
نمیشود که من با ایشان مبارزه کنم و با دولت مبارزه کنم. اگر ایشان وارد نمیشد، مبارزه با دولت سخت نبود؛ اما اگر بخواهد ایشان وارد شود، باید با ایشان دعوا کنم و مصلحت نمیدانم که با ایشان دعوا کنم. همه ما آسیب میبینیم.
لذا یک مقدار صبر کردیم و حالا نتیجه صبرمان را میبینیم. همه چیز اینها رو شد و مردم اینها را شناختند و مسائل خیلی روشن است. نمیگویم همه مردم، ولی بخش اعظم مردم و به خصوص تحصیلکردهها و مدیران و دانشجویان و حتی دانشآموزان هم شناختند. انسانهایی عجیب و غریبی را میشناسم که هیچ فکر نمیکردم تفکرشان عوض شود، ولی الان عوض شده است.
به نظرم یک آگاهی خوبی در مردم پیدا شده است و نقاط ضعف این جریان هم روشن شده است و خودشان اسمش را جریان انحرافی گذاشتند؛ اما همه انحرافی هستند. پایههایی هم که اینها را سر کار آوردند، انحرافی هستند. پس از اول انحرافی شروع کردند و به اینجا رسیدند.
باید روزی بپذیرند که اشتباه کردند که این دور نیست؛ اما همیشه شیطان انسان را فریب میدهد و در آن نقطه امید دوباره ممکن است یک مسئله درست شود؛ اما هوشیاری مردم، بیدار شدن مردم، آگاهی مردم و به خصوص شما جوانان فکر میکنم راه را سهل میکند و این پنج، شش، هفت سال هم نزد خداوند زمان بزرگی نیست.
خداوند جاوید است. ازلی و ابدی است و همه این تاریخ بشر از حضرت آدم تا قیامت برای خداوند مثل قطعه کوچکی است که میبینید. ما عجله داریم که امروز به فردا نیفتد؛ اما خداوند اینگونه نیست. تا قیامتی که معلوم نیست چه زمانی پیش میآید، خداوند میفرماید که ما آن را نزدیک میبینیم و شما دور میبینید. از نظر خدا دور نیست. زمان و مکان و اینها در دید الهی به هم پیچیده است.
لذا از این چند سال خیلی ناراحت نباشید. ناراحتی دارد. من هم ناراحتم و شما هم ناراحت هستید. ولی امیدواریم از همین ظلمت نوری بیرون بیاید و با نور الهی همه ما برگردیم به مسیری که شروع کردیم و پدران شما برای آن کشته و شهید شدند. باید برنامههای آنها را تمام کنم.
○ حاج آقا نمیخواهم وارد بحثهای سیاسی شوم. ما رفرنسهای خیلی جالبی داشتیم. الان شرایط ناگواری در دانشگاه است که اگر به شما بگوییم، دل شما به درد میآید. شرایط جامعه خیلی خوب نیست. از شما خواهش میکنم برای شادی روح امام، فکری برای مهندس موسوی و کروبی بکنید.
(متوجه شدم که شما به فکر آنها هستید. الان مسئله آنها خیل مسئله جدّی در جامعه است و من هم میدانم. انشاءالله کاری خواهد شد. من ناامید نیستم، ولی همین جمله یادتان باشد که «تا پریشان نشود کار به سامان نرسد» این پریشانی مقدمه یک سامان خوب انشاءالله درمیآید.
والسلام علیکم و رحمه الله