بسمالله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم: الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله و الذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلوا اولیاء الشیطان انّ کید الشیطان کان ضعیفاً[1]
دو جبهه حق و باطل همیشه در تاریخ در مقابل هم قرار دارند و به نظر میرسد خصوصیت زندگی در دنیا این است و از قرآن استفاده میشود که تا قیام قیامت این حالت و این خصیصه از دنیا گرفته نمیشود و روزی پیشبینینشده که حق مطلق و یا باطل مطلق حاکم باشد. حتی در دوره حضرت مهدی (ع) و در دوره رشد انسانها و زمانی که صاحبان حق وارث زمین میشوند و عباد صالحین حاکم بر زمیناند باز علائمی و اخباری در قرآن از درگیری باطل و حق وجود دارد. من روی این مطلب بحثی ندارم این ازنظر قرآن یکچیز محرزی است. بحث من درباره خصوصیات و مشخصات و ویژگیهایی است که این دو جبهه همیشه متخاصم و همیشه در جنگ با هم دارند.
جبهه حق همیشه ممکن است دارای شعبهها و نیروهای به ظاهر گوناگونی باشد؛ اما یکی از مشخصاتش این است که علیرغم تعدد مراکز و تعدد چهرههایش، در یک راه و به یک جهت حرکت میکنند. مشخصه دوم علت این کار است که چرا اینها در یک جهت حرکت میکنند؟ علتش این است که جبهه حق دارای تعدد اهداف نیست، دارای یک هدف مشخص است، یک مطلوب و یک واقعیت است که جبهه حق آن را تعقیب میکند. ممکن است اسمهای مختلف باشد، ممکن است در شیوه حرکت و عمل در جبهه، یک نوع غیر هماهنگی دیده بشود اما به بطن قضیه و به واقعیت حرکت که توجه میکنیم میبینیم که اینها به یک نقطه نگاه میکنند و یک هدف دارند که همان هدف واحد و همان مطلوب واحد، مایه هماهنگی در حرکت و مایه اتحاد در راه است.
«الذین آمنوا یقاتلون فیسبیلالله» من کلمه سبیلالله را برای اینکه هر دو جهت مطلب را برساند، کافی میدانم. در جبهه حق، راه، راه خداست و هدف هم خداست، رهروان این راه و کسانی که این هدف را انتخاب کردهاند، گرچه با اسماء مختلف عناوین مختلف ممکن است ظهور بکنند اینها در یک مسیر در حرکتند و به یک نقطه توجه دارند و در هرحال اکثریت نیروها و امکانات اینها در طریق حق هماهنگ میشود. این مردم و این رهروان مشخصات دیگری هم پیدا میکنند که تقوا، فداکاری، گذشت، استقامت و تمامی صفاتی که ما بهعنوان مشخصه یک مؤمن انقلابی در مکتب خودمان سراغ داریم از آن جمله است و اینها صفاتی است که رهروان راه حق باید داشته باشند و معمولاً دارند.
نقطه مقابل، جبهه باطل است. جبهه باطل را جبهه نامیدن یک مقدار توسع نظر و ندیده گرفتن محتوا احتیاج دارد وگرنه مجموعه باطل یک جبهه واقعی تشکیل نمیدهد درحقیقت متفرقاتی هستند که گاهی به هم میرسند و در یک مقطع از زمان همدیگر را میگیرند و به سرعت از هم جدا میشوند گاهی یک حرکت قصری بیجهتی به سوی هماهنگی در بعضی از مقاطع زمان و مکان برایشان پیش میآید و به محض اینکه آن عاملی که اینها را به هم جذب کرده بود از دست رفت، که زود هم از دست میرود دوباره متفرق میشوند برای اینکه خیلی کلیگویی نکرده باشم از همین مقدمه کلی بیشتر تجاوز نمیکنم و این مطلب را روی اجتماع خودمان و حرکت انقلاب خودمان و راهی که الان تداوم انقلاب در پیش دارد پیاده کرده و روی آن بحث میکنم.
ما در این عصر یک چیز داریم که به نام خط امام مصطلح شده است. مجموعه این خط یک جبهه و یک واحدی را به وجود آورده است که بخش عظیمی از جامعه ما را در یک جهت فیسبیلالله دارد حرکت میدهد در مقابل افرادی، گروههایی، کشورهایی و احزابی قرار دارند که آنها را جبهه مخالف یا جبهه مخالف یا جبهه باطل مینامیم.
در یک دید وقتی که قدری عمومیتر نگاه کنیم، در جبهه خط امام اسامی مختلفی چون سپاه پاسداران انقلاب، کمیتههای انقلاب اسلامی، دادگاههای انقلاب اسلامی، دانشجویان پیرو خط امام، حزب جمهوری اسلامی، مجاهدین انقلاب اسلامی و انجمنهای اسلامی و عناوین مختلفش در ادارات، در دانشگاهها، در مدارس، در خارج و این طرف و آن طرف میبینیم و همه اینها هم سازمانهایی هستند که برای خودشان اساسنامه و آییننامه مجزا و مشخص دارند اما در مجموع وقتیکه حرکت و رویه آنها را که هرکدام خودشان انتخاب میکنند و از دیگران نمیگیرند در نظر میگیریم میبینیم که به یک نقطه میرسیم مثلاً روز قدس که میشود همه اینها هماهنگ هستند بدون اینکه همدیگر را خبر کرده باشند، مسئله دانشجویان ما در آمریکا به وجود میآید، میبینیم همه اینها هماهنگ هستند بدون اینکه با هم قراری گذاشته باشند، مسئله به وجود آوردن کابینه به وجود میآید میبینیم که باز نقاط مشترک آنقدر زیاد است که نقاط مختلف دیده نمیشود و حرفها یکی است. انتخابات میشود مجلسی به وجود میآید همه اینها به گونهای احترام میگذارند و همین طور اگر شما کلیه مسائل عمومی را که در این مقطع زمان اتفاق افتاده مرور بکنید علیرغم اختلاف در اسم علیرغم چهرههای گوناگون اسمی و ظاهری هماهنگی در محتوای حرکت آنها مشاهده میشود که آن را جبهه حق و حقیقت یا اسلام راستین و یا خط امام و اسامی در این حدود مینامیم.
نقطه مقابل خط امام، جبهه مخالف یا باطل یا راه شیطان یا یک اسمی از این قبیل از در این جبهه در مرزهای خارج از ایران آمریکا و انگلیس و دست نشاندههای اینها و نیز بلوک کمونیست و دستنشاندههای آنها را میبینیم که علیرغم تضاد بین دو بلوک غرب و شرق ما در این دید با آن تحلیلی که گفته شد و بعد روشنتر بیان خواهم کرد اینها را در یک جبهه حساب میکنیم و نیز در داخل کشورمان ساواکیها، سرمایهدارهای زالوصفت شکستخورده مأیوس ولگردها و کسانی که از اخلاق و فضیلت فراریند و دنبال بیبند و باری میروند، گروههای چپ و ضد خدا با همه تشتت و اختلافشان چه از طرفداران چین و شوروی و چه بهاصطلاح مستقل از چین و شوروی و آنهایی که مارکسیست وطنی هستند و خیال میکنند فقط به وطن میاندیشند و ملیگراها که هدفشان در مقابل مکتب گراها و اسلامگراها ملت و خاک و جغرافیا است و لیبرالها یعنی کسانی که مایلند یک منطق و یک رویه حاکم باشد که بشود مکتبی و غیر مکتبی، آزاداندیش و دگم اندیش، بیبندوبار و با بند و بار، متخلق به اخلاق اسلامی و ضد اخلاق اسلامی همه چیز را بتوانند در یک کادر جا بدهند و بالاخره طرفداران غرب را میبینیم که همه اینها مجموعاً جبههای را تشکیل میدهند که مخالف جبهه خط امام و مخالف حرکت انقلاب اسلامی و مخالف اسلام راستین هستند. آن یک جبهه و این هم یک جبهه، آنجا، اسمها مختلف است ولی هدف و راه یکی و میبینیم در مسائلی که پیش میآید شیوههای واحد و استراتژی واحد و خیلی شبیه به هم با شعارهای نزدیک به هم مطرح میشود.
این طرف قضیه هم در یک مقطعی از زمان آدم میبیند یک هماهنگی به وجود آمده. ولی وقتی که کمی دقیق شده و وارد معرکه میشود و به عمق آنها نگاه میکند میبیند یک لانه زنبوری است که عجیب در هم میلولند و به هم میغرند و با هم مخالفند و منتظر روزی هستند که وقتی نقطه مقابلشان را از میدان بیرون کردند، راههای مختلف خودشان را تعقیب کنند و بتها و معبودها و خداهای گوناگونشان را بپرستند.
همانطورکه قبلاً هم متذکر شدم از خصوصیات جبهه خط امام میتوان تقوا، راستی، استقامت، فضیلت، اخلاق و تقید به مکتب و هدف و فداکاری و عشق به شهادت و چیزهایی از این قبیل را نام برد و از خصوصیات جبهه باطل میتوان نفاق، التقاط، دروغ زدن و تهمت زدن، کلاه سر هم گذاشتن و فرصتطلبی، بیبندوباری، دروغ، ضد اخلاق حرکت کردن و چیزهایی از این قبیل را نام برد و به همین دلیل جبهه حق و راه حق همیشه پایدار و ثابت است و هر کجا که جبهه حق تشکیل بشود سرعت عمل و پیشرفت و موفقیت چشمگیر دارد و جبهه باطل در مقطعی از زمان که همه نیروهایش به هم برسند یک جهش میکنند ولی باز متفرق میشوند و دوباره جنگ است و تخاصم و این مطلب از پیامدهای آن گونه جبهه است حالا نمونههایی از شیوه حرکت و خصوصیات جبهه باطل را مورد دقت قرار میدهم.
امروز در داخل کشور کسانی در یک نقطه متمرکز شدهاند و به یک هدف تیر میاندازند که اگر آن نقطه نبود این تیرها به سینه همدیگر میخورد یعنی خودشان همدیگر را میزدند؛ مگر مارکسیستها با غرب گراها و سرمایهدارها چه وجه مشابهی دارند که بتوانند با هم همکاری بکنند؟! اصلاً چطور میشود که این گروههای متضاد راه و هدفشان یکی باشد؟! سرمایهداری که همه همتش این است که بیشتر استعمار بکند و بیشتر بخورد و لذت ببرد و بیشتر زور بگوید با یک مارکسیست که اگر راست بگوید و مارکسیست باشد و به آن تز ایمان داشته باشد، درست نقطه مقابل یکدیگرند، همه همت یک مارکسیست در وجه اقتصادی (در اینجا با وجه فلسفی آن کار نداریم) باید این باشد که ضد سرمایه شخصی بشود حال چطور میشود که اینها با هم شعار واحد بدهند و یک چیز روی دیوار بنویسند و در کردستان با هم باشند و در گنبد با هم پیدا بشوند؟!
یا یک مدعی مذهب یک جوانی که خودش را یک مسلمان مترقی و مبارز میداند و مدعی است که برای خدا میجنگد برای آخرت و معنویت میجنگد و ضد ماده است، و قبول ندارد که ماده حاکم باشد چطور میشود که در حرکتش و راهش با کسی که درست در نقطه مقابل او حرف میزند سازش کند و با هم به یک نقطه تیر بیندازند. یک مسلمان بهعنوان یک مسلمان مبارز و یک مارکسیست به عنوان یک مارکسیست مبارز و به قول خودشان فداکار بر سر چه چیز مسابقه گذاشتند و برای چی فداکاری میکنند و به کدام طرف میروند مگر راه خدا و راه ضد خدا میتواند حرکت مشترک داشته باشد اینها درست در دو نقطه مقابل هم هستند و باید از هم دور بشوند و به طرف یکدیگر تیر بیندازند. یک مارکسیست مخالف مرز است، ناسیونالیزم را میکوبد، انترناسیونالیست است و نقطه مقابل آن یک ملیگرا، ناسیونالیست است مگر میشود ملیگرا و ضد ملیگرا در یک جبهه با هم حرکت بکنند؟! این یکی پان ایرانیست است و میگوید ما مرزهای ایران را میخواهیم و در این مرزها جان میدهیم و برای این خاک میمیریم آن یکی میگوید این خاکها و این مرزها را دور بینداز و شعار کارگران در سراسر جهان متحد بشوند سر میدهد و دم از منافع عمومی کارگران در سراسر جهان و حکومت بینالمللی کارگران میزند چطور میشود که این دو باهم همراه و همرزم بشوند؟! مثال بارزتر و روشنترش همکاری و همگامی یک ساواکی، یک کمونیست، یک مذهبی، یک لیبرال است اینها با آن مکتبی که هر کدام طرح میکنند خیلی با هم متضادند. اما امروز ما میبینیم که با هم متحد شدند و همه با هم علیه خط امام حرکت میکنند این خاصیت نفاق و التقاطی بودن جبهه باطل است اصلاً التقاطی که حالا برای یک گروه مسلح شده برای یک گروه خاص نیست اصولاً کفر با همه بساطتی که دارد التقاطی هم هست و هر جا که یک چیز مناسبی برای این زمان پیدا شد آن را برای خودش برمیدارد و همراه خودش میآورد گویی یک توبره با خودش برداشته و هر روز یک شعار مناسب توی آن توبره میگذارد و با خودش حرکت میدهد. این جبهه باطلی است که امروز در مقابل ما قرار دارد و از مشخصات این جبهه بیتقوایی، دروغگویی، بیبندوباری و عدم تکیه روی اصول ثابت است و درنتیجه ضعیف است و به چیزی پایبند نیست و به تعبیر قرآن مثل اینها مثل عنکبوت است که در خانه سستی مأوا و مسکن گزیدهاند قرآن میفرماید: «مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون[2]»
قرآن فقط کافر را نمیگوید؛ بلکه همه آنهایی را میگوید که غیر خدا را اولیا گرفتند و کلمه اولیا که جمع ولی هست را به کار برده است و میفرماید کسانی که بتشان، هدفشان، معبودشان و نقطه توجهشان غیر خدا باشد مثل اینها، مثل عنکبوت است که به خانه ساخته شده از تار ضعیفتر از مو چسبیدهاند. حالا نمونههایش را از زمان خودمان میگویم البته همه تاریخ گویای رفتار و حرکت اینها هست ولی من تنها میخواهم به نمونههایی که همه شاهد و ناظر آن بوده و هستیم اشاره کنم.
در قضیه کودتا که جمهوری اسلامی ایران هنوز جزئیات آن را در سطح عموم پخش نکرده و موقعی که تاریخ نوشته بشود جزئیات را مینویسد چیزهای جالب و ظریفی در این حرکت هست. از بازجوییهایی که شده و پروندههایی که درآمده در یکی از شهرستانها رهبر کودتا یک ملیگرا و منتسب به جبهه ملی است و جزو کادر بالای دفتر مرکزی جبهه ملی آن استان است. این فرد دویست نفر از گروههای مختلف و از عشایر مختلف را پول داده بود و توانسته بود آنها را مسلح کند البته اسلحهاش را از سپاه پاسداران گرفته بود و خیال میکرد که سپاه نمیداند که این اسلحهها به کجا و برای چه کاری میرود درحالیکه سپاه کاملاً در جریان بوده و به خوبی موضوع را تعقیب میکرده است. برنامه این آقای ملیگرا این بود که در شب کودتا این دویست نفر را به همدان بفرستد از آنجا که خودش شهامت این کار را نداشته و میفهمیده که اینها کسی نیستند لذا در موقع حرکت دنبال بهانه بوده که خودش نرود و آنها را بفرستد. به دوستش که اکنون بازداشت است میگوید که من امشب نمیآیم شما آنجا که رفتی بگو که آن آقا در بین راه با مأمورین درگیر و مجروح شد و دوستش میگوید اگر فردا خبری شد و تو را سالم دیدند به من چه خواهند گفت؟ میگوید کاری ندارد من خودم را مجروح میکنم همانجا کلهاش را به دیوار زده و کلهاش را مجروح کرده و با این عذر در جبهه شرکت نکرده است این خاصیت یک نفر آدمی است که با عنوان ملیگرایی و با هدف به حکومت رسیدن و با همکاری با آمریکایی ضد ملت ما و با کمک ساواکی و چپی و ایل فلان تجزیهطلب بخواهد یک جبهه تشکیل بدهد و با حکومت بجنگد.
جلسات یک گروهی که میخواهند مبارزه بکنند و جان بدهند و هدفشان را تعقیب بکنند یک شکل است و گروهی که با اهداف آنچنانی میخواهند حرکت بکنند یک شکل دیگر است. در جلسات جبهه باطل تریاک و قمار و مشروب هست، خانم فاحشه هست، اصلاً عضو گروه خانم هرجایی است وقتی که گروه جمع میشوند یکی از اهدافشان این است که هر کس دیگری را دست به سر بکند که آن خانم را تصاحب بکند یا مثلاً میخواهد از اینجا برای کارهای تشکیلاتی کودتا به اصفهان برود با خودش ویسکی خارجی و لول تریاک برمیدارد.
همه اینهایی را که می گویم در پروندههاست و اساساً این از مشخصات جبهه باطل است که جبهه کودتاچیان نمونهای از آن است؛ ما این مسئله را قبل از پیروزی انقلاب هم داشتیم کسانی که با ما در زندان بودند میدانند و زندانیهای زن و مرد و دختر و پسر را دیدهاند و با خانههای تیپ غیراسلامی آشنا هستند، در دوران مبارزه آنها آنقدر مسائل عینی دارند که استدلال نمیخواهد، خانههای تیمی غیراسلامی مثلاً از دو تا دختر و سه پسر و یک زن بهعنوان پوشش یک خانواده تشکیل میشد و چه کثافت کاریهایی که در آن خانه تیمی غیراسلامی نمیشد و بعد بهعنوان یک گروه مبارز فداکار شهیدپرور خودشان را به جامعه معرفی میکردند. البته یک نوع رشادتها هم از خودشان بروز میدادند ولی مسائل دیگری هم بود که از جامعه پنهان میکردند و هنوز هم پنهان میکنند.
در اروپا از عوامل جذب نیرو برای جبهه ضداسلامی سکس بود، این از مشخصات حرکتهای ناصحیح است و امروز و دیروز ندارد، گروه کودتاچی امروز و گروه چریک غیراسلامی دیروز این خاصیت را داشته است. ما متأسفانه در زندان نمونههای فراوانی داریم و یک روز اینها در تاریخ خواهد آمد و مسائل گفته میشود.
یکی دیگر از خصوصیات جبهه باطل ضعف است. ممکن است کسی بگوید درست است که اینها اینطور هستند ولی ضعیف نیستند، درحالیکه خیلی هم ضعیفند، ما بچههای مسلمان واقعی را با همین گروههایی که در بیرون قهرمان نمایی میکردند، در مقابله با بازجوهای ساواک مقایسه میکردیم، خدا بکند یک روز این پروندههای بازجوییها پخش بشود تا شما ببینید چه تفاوتهایی بین این دو تیپ وجود دارد. شخصی مثل وحید افراخته، رهبر هفت هشت سال مبارزه کرده، چریکی که هفت، هشت سال توی خانههای تیمی به قول خودشان هر لحظه منتظر خطر بوده و تازه مدعی مدتی از آن هم اسلامی بوده وقتی که دیگر میبیند نمیتواند کاری بکند و دستگیر میشود کتابچهای در دویست صفحه برای ساواک مینویسد و هرچه که از مبارزه و اسرار مبارزه و اسرار ضد ساواک در ایران میداند در آن کتاب مینویسد و هدیه ساواک میکند درحالیکه اینطور چیزی در جبهه اسلامی نبوده و اگر یکی هم پیدا میشد از همین مسلمانهای التقاطی بود که فکر میکردند التقاط مارکسیسم و اسلام میتواند یک مبارزه اصیلی باشد.
همین مسئول بازجوییهای کمیته که ارزش ندارد اسمش را بگویم و فراری و در خارج است میگفت این بچه مذهبیها پدر بازجوهای ما را در میآورند و یک بازجو برای اینکه یک حرف از یک مسلمان بکشد اول باید خودش و اعصاب خودش را بکشد و جانش دربیاید تا یک حرف بگیرد اما گروههای ضد اسلامی و غیراسلامی با چند تا شلاق به حرف میآیند. البته من نمیگویم که آنها افراد مقاوم نداشتند استثنا زیاد است اما مجموعه این بود که به همین دلیل توی زندان همیشه چپی بیشتر از مسلمان داشتیم و هر کسی که آنجا میآمد فکر میکرد بیرون هم همینطور است و یکی از مغالطههایی که میشد همین بود و مثلاً اگر سه هزار زندانی داشتیم دو هزار نفر از آن یا چپی بودند و یا نماز نخوان یعنی لااقل مسلمان نبودند و مذهبی بهمعنای مقید به مذهب مثلاً یک سوم یا کمتر بود و تصور میشد که جامعه ما اینطوری است و این انعکاس جامعه است ولی این نبود و واقعیتش این بود که بازداشت یک فرد چپی بازداشت بسیاری چپی دیگر را به دنبال داشت که در بازجوییها لو میداد اما یک مسلمان یک جایی قطعش میکرد، نمونهاش همین نخست وزیرمان است که بیست ماه شکنجهاش دادند و اگر زبان باز میکرد همه ما اعدامی بودیم، شبی که ایشان را پس از بازگشت از مدرسه رفاه به منزل دستگیر کردند و ما فهمیدیم که ایشان را گرفتند ما با خیال راحت به منزل خودمان رفتیم و خوابیدیم درصورتیکه اصول مبارزات مخفی ایجاب میکند که لااقل یکی دو روز آدم احتیاط کند، ما مطمئن بودیم که برادران ما حرف نمیزنند؛ همین عراقی که قهرمان این مجلس است در سال ۴۳ وقتی که در جریان اعدام انقلابی منصور دستگیر شد اگر میخواست حرف بزند پایههای این مبارزه را آن روز متزلزل میکرد چون همه چیز را میدانست. وقتی که من در روزنامه خواندم که منصور با اسلحه نواب صفوی اعدام شد فهمیدم این عراقی چقدر مرد است و به این وسیله راه اسلحه را که مهمترین نقطه فشار ساواک بود که اسلحه را از کجا آوردهاید کور کرد و آن را به نواب رساند و نواب هم که مرحوم شده و نیست و حالا ساواک خودش را بکشد و نواب را از زیر خاک دربیاورد تا بگوید اسلحه را از کجا آورده است.
در شهربانی ناخنهای دست و پایش را کشیدند؛ ولی یک کلمه حرف نزد. شب دستگیری شهید عراقی ما با بسیاری از دوستان با هم در نیروی هوایی بودیم. وقتیکه بلند شدند و رفتند به خانه رسیده بودند یا نرسیده بودند که گروه اینها را گرفتند، به خدا قسم اکثر دوستان ایشان راحت به خانههاشان رفتند و من که جزو افرادی بودم که بایست با او میرفتم، آن قدر از عراقی مطمئن بودم که فردا شبش هم راحت منبر رفتم. این یک حالتی است که در جبهه حق وجود دارد و نقطه مقابلش جبهه باطل که وقتی مرتضی صمدیه لباف را در یک اتهام مشابهی با وحید افراخته میگیرند در آن موقع من در زندان بودم، مرتضی صمدیه را ماهها زنجیر کرده و توی برف بیرون میخواباندند و نمیگذاشتند توی سلول بیاید و زجرش میدادند ولی او همچنان حرف نمیزد و آنچنان مقاومت کرده بود که در هفتههای اول بازجوها باور کرده بودند که او هیچ چیز ندارد و میخواستند آزادش کنند ولی وحید افراخته او را لو داد و به ساواک گفت که مرتضی یکی از افراد اصلی است.
من جزو چهارصد و پانصدمین نفری بودم که با اعترافات وحید افراخته و دوستانش دستگیر شده بودم، وحید افراخته و دوستانش زندان ساواک را پر کردند. این نمونه را آوردم تا به خوبی حس بکنید که چگونه بیبندوباری و بیهدفی و التقاطی بودن و نفاق ضعف میآورد.
نمونه دیگر همین کودتایی که کشف شد، آخر آدم نقشه یک کودتا بکشد و اینطور مثل پنبه زده بشود و از بین برود! آیا میشود این را یک حرکت یا یک مبارز نام گذاشت؟! اینها ماهها فکر کرده بودند از آمریکا و شاه و اشرف و دیگران پولها گرفته بودند که در این راه بکار بیندازند، نیروهای چپ و راست، آمریکا و عراق، اسرائیل و مصر و حتی کشیش و غیره کشیش را به خدمت گرفته بودند که بتواند یک کاری انجام بدهند. در یک شب همهشان آنطور متفرق شدند که شما هر شب در تلویزیون دیده و میبینید و آن افسر گردنکلفت پشت تلویزیون آنطور مثل موش نشسته و گریه میکند و میگوید من غلط کردم مرا ببخشید.
شما به یاد دارید که در دوران مبارزات طولانی ده، بیست ساله ما که رژیم شاه آن هم تلاش میکرد و آن هم باج میداد که یک مبارز مسلمان را پشت تلویزیون بیاورد، مجموعاً دو نفر پیدا شدند؛ اینها هم کسانی بودند که بعد معلوم شد اصلاً از ریشه خراب بودند، درحالیکه اگر ما بخواهیم این مخالفین را پشت تلویزیون بیاوریم، در اولین فرصت همه اینها میآیند و پشت پای پاسدار سجده میکنند و با هرگونه عباراتی که از آنها بخواهیم، توبه میکنند و هرچه بخواهیم میدهند، درصورتی که ما به اینها هیچگونه باج نمیدهیم.
رژیم شاه وقتی که میخواست آدمی را بفریبد، وعدههای وزارت و استادی دانشگاه میداد، وعده پول، خانه و مسافرت میداد تا بتواند یکی را بفریبد و او را در صفحه تلویزیون بیاورد؛ ولی حالا مسابقه است که آن یکی بیاید یک چیزی بگوید تا شاید رحمی در دل شنوندگان بیفتد و برای او عفو بخواهند.
آدمی که با محتوایی به اندازه یک بت میخواهد مبارزه بکند و با اخلاقی شبیه یک ولگرد جلسه تشکیل بدهد و حرکت بکند و با وجههای مثل یک سارق و دزد که پولهای داده شده برای مبارزه را برای خودش اندوخته میکند، میخواهد با یک انسان مجاهد گروه تشکیل بدهد که جانش، هستیاش ، زنش ، بچهاش ، خانهاش ، همه چیزش و حتی آبرویش را اگر لازم بشود، میخواهد در راه هدفش بدهد و به هدفش عشق میورزد. یکسان نیستند و بدیهی است که این دو، یکجور حرکت نمیکنند و این جبهه با آن جبهه یکی نیست.
«الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله و الذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلوا اولیاء الشیطان ان کیدا الشیطان کان ضعیفاً[3].»
چقدر این آیه گویاست! میگوید اینها در راه خدایند و آنها در راه طاغوتند. دیگر استدلال نمیخواهد، بحث نمیخواهد. شما از همین موضوع که اینها در این راهند و آنها در آن راه ، نتیجه بگیرید و بر سر اینها بکوبید که اینها ضعیفند. با یک سطر آیه، مطلبی به این وسعت و این استحکام را با یک صغری و کبرای حسابشده تحویل جامعه اسلامی میدهد. «فقاتلوا اولیاء الشیطان ان کید الشیطان کان ضعیفا»
از نمونه انسانهای جبهه حق، شهید عراقی و فرزند عزیزش حسام است. عراقی را آن عده از دوستان که با او بودند، میشناسند؛ اما اکثریت مردم آنطور که ما ایشان را میشناسیم، نمیشناسند.این مرد از سال ۱۳۲۵ و شاید قبل از آن از مبارزان بوده است و من در سال ۲۷ که به قم آمدم و با چهرههای مبارز آشنا شدم، عراقی را شناختم که آن روز جزو رزمندگان گروه فدائیان اسلام و یک مبارز نستوه بود. در جریان نهضت ملی شدن نفت در کنار فدائیان اسلام و در مقطعی همراه آیت الله بزرگوار مجاهد آیتالله کاشانی رزمید و زندان و شکنجه دید و بعد از آن نیز مبارزهاش را ادامه داد تا زمانی که نهضت روحانیت به رهبری امام بزرگوارمان شروع شد. از همان لحظات اول شروع حرکت جدید روحانیت، عراقی جزو اولین یا دومین کسانی بود که از تهران به قم آمد و به مبارزه پیوست.
این مرد و دوستانش تهران را به قم متصل کردند و حرکتی در تهران و در همه ایران به وجود آوردند و آن روز که تشکیلات نبود، اینها به سرعت تشکیلاتی به وجود آوردند و هیئت مؤتلفه را درست کردند. مرحوم عراقی در جریان انقلاب عظیم ۱۵ خرداد فرمانده قوا بود. در بازار توی یک مغازه نشسته بود و با یک تلفن آن حرکت عظیم را هدایت میکرد. همان موقع به زندان افتاد و بعد از آن دوباره در جریان اعدام منصور گرفتار و محکوم به اعدام شد؛ ولی خم به ابرو نیاورد. دشمن ذلیل شد و به اجباری که به او تحمیل شد، یک درجه تخفیف داد و برایش حبس ابد نوشت. او تنها نبود، خانواده قهرمانش، زنش و بچههایش که در سال ۴۳ همه بچهها کوچک بودند؛ ولی همراه و همگام با او بودند. اینها خانواده مقاوم مبارزه بودند، خانوادهای که تمام مبارزه کرده و رنج دیده بودند و مهمتر، پدر داغدیده نیرومندش و مادر بزرگوار پرافتخارش که شخصیتی مثل عراقی را در زندان با حبس ابد داشتند. ما که با این خانواده رابطه داشتیم، میدانستیم که چقدر اینها مقاوم و چقدر صبورند!
به یاد دارم در سالی که شهید عراقی و دوستانش را به برازجان تبعید کرده بودند، ما ۹ روزی از اینجا برای زیارت دوستانمان در زندان برازجان به آنجا رفتیم و با زحمت خودمان را به آنجا رساندیم. با دیدن آن تبعیدی دور از شهر و خانواده روح گرفتیم. بعد هم که از زندان آزاد شد، موقعی بود که اوج انقلاب ایران بود که یک روز هم به خانواده نرسید؛ یعنی از زندان مستقیماً به صفوف مبارزه آمد. از ۳۲ سال پیش که من او را میشناسم، تمام زندگی اش این بوده و بعد از پیروزی انقلاب یکی از حسرتها و از داغ دلهایش این بود که میگفت ما شهید نشدیم. آدم خوشحال بود که زنده مانده و انقلاب را و پیروزی را دیده است؛ اما این مرد حالتی داشت که گویی مغبون شده است و خداوند نخواست که او این حالت را داشته باشد، گرچه اگر او به مرگ عادی هم از دنیا میرفت، به نظر من شهید بود، او همه مشخصات یک شهید را داشت.
«و من یخرج من بیته مهاجراً الی الله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله.[4]»
به هرحال ناجوانمردهایی به اسم اسلام انقلابی، عراقی و فرزند عزیزش حسام را به شهادت رساندند. این شهادت همان محتوای حرف من است، یک عده بچه جوان جمع میشوند، درحالیکه ردپای آمریکا پشت سرشان است و با محتوای غلطی که در مغزشان کردند خیال میکنند با از بین بردن این چهرهها، دارند انقلاب میکنند، آن هم چه چهرههایی را از این جامعه میگیرند. آدمی که سی سال عمرش را و خانوادهاش را اینطور گذرانده، آیا باید از میان برود؟ یعنی از نظر ضدانقلاب نوبت به چنین مردی رسیده؟! شما دومین یا سومین هدفتان باید چنین شخصیتی باشد؟!
جبهه باطل، هم احمق هم کور و هم غیر مقاوم است. همین بچههایی که اسمشان را فرقان گذاشتند، اگر جبهه بر حقی بودند، اینطور متلاشی نمیشدند. اینها در زندان واقعاً مثل موش بودند؛ حتی رهبرشان که از خودش چهرهای ساخته بود که این بچهها خیال میکردند یک پیغمبر کوچولویی است همان روز اول هرچه داشت گفت و او به بقیه بچهها میگفت حرفهایتان را بزنید که من گفتهام. این نمونه تیپ باطل است و در مقابل آن تیپ حق با آن مشخصات.
مجموعه حرکت یک جبهه بر حق و متکی به افرادی از گونه شهید عراقی است. البته نخبه داریم و غیره نخبهها هم که هم از نظر تقوا و مقاومت و قدرت و دیگر مشخصات متکی به نخبهها هستند و این امر پایه اساسی دارد که راه مشخص است، هدف مشخص است، جبهه هماهنگ است. اگر توجه و هماهنگی هم ندارد، درواقع هماهنگ و معتقد به پیروزی است، البته اصلاً شکست در جبهه نمیبیند، مرگش پیروزی است، کشتنش هم پیروزی است.
فرزند عزیز شهید عراقی حسام، جوانی بود با صفا و با روحیه که رشدش فوق سنش بود. امسال شاید دیپلم میگرفت شاید هم گرفته که دقیقاً یادم نیست. من هر وقت این نوجوان را میدیدم به یاد آن شجره قرآن میافتادم که درحال رشد توصیف میشود، یک موجودی که از وجههاش و از وجناتش حرکت و تلاش میبارد. اینطور چیزی برای من مجسم میشد بچهای که پدرش مدت چهارده سال در زندان بود و خودش الان هفده یا هجده سال دارد یعنی تمام عمرش بین خانه و زندان بوده و بچه از همان روزهایی که چشم باز میکند و چیز میفهمد میلههای زندان را میبیند، پدرش را آن طرف و خودش را این طرف میبیند و بعد هم که بابایش آمد و تازه آن انقلاب پیروز شده به جای اینکه ثمره انقلاب برای این بچه و این جوان یک زندگی مرفه باشد، در سلک محافظه پدرش یک اسلحه بسته و همراه پدرش حرکت میکند که او محافظ پدرش باشد و پدرش هم محافظ او باشد، دو تا سرباز محافظ همدیگر. درهرحال او لیاقت بیشتری از همه ما داشت و زودتر از همه ما به شهادت رسید خداوند برای همه ما پایان عمری شبیه به پایان عمر شهدا نصیب بکند.
بحث خودم را در دو، سه جمله خلاصه میکنم. بحث من این بود که جبهه حق در مقابل جبهه باطل قرار میگیرد. حق هماهنگی طبیعی دارد درحالیکه باطل هماهنگی قصری و زورکی دارد و هماهنگیشان با هم در مقطع خاصی از زمان و در شرایطی است و بعد زود از هم میپاشند محتوا ندارند، تقوا ندارند، ضعیفند و جبهه حق نباید هیچگاه برای جبهه باطل که جبهه هم نیست و متفرقاتی بیش نیستند بهایی قائل بشود و باید راه خودش را برود و آنها را مثل خس و خاشاک از سر راه بردارد و در پایان از خدا میخواهم و او را به حرمت این دو خون مقدس قسم میدهم که به ما توفیق بدهد با استقامت و صبر حرکت کنیم.
خداوندا عمر رهبر عظیمالشان ما و پیشوای پرافتخار ما امام را برای تداوم این انقلاب طولانیتر بفرما.
پروردگارا این انقلاب اسلامی مکتبی را از شر همه مخالفان و مخصوصاً از شر دو ابرقدرت و بالخصوص از شر آمریکای جهانخوار محفوظ بفرما و به بازماندگان دو شهید ما اجر و صبر عنایت بفرما.
[1]- سوره نسا، آیه ۷۶: اهل ایمان در راه خدا و کافران در راه طاغوت جنگ میکنند پس شما مومنان با دوستان شیطان نبرد کنید (و از آنها هیچ بیم و اندیشه نکنید) که مکر و سیاست شیطان بسیار است و ضعبف است.
[2]- سوره عنکبوت، آیه ۷۶: مثل آنان که هدف و معبودشان غیر از خدا باشد حکایت خانهای است که عنکبوت بنیاد کند به درستی که سستترین خانهها، خانه عنکبوت است اگر بدانید.
[3]- سوره نسا، آیه ۷۶: اهل ایمان در راه خدا و کافران در راه طاغوت جنگ میکنند پس شما مومنان با دوستان شیطان نبرد کنید (و از آنها هیچ بیم و اندیشه نکنید) که مکر و سیاست شیطان بسیار است و ضعبف است.
[4]- سوره نسا، آیه ۹۹: و هرگاه کسی از خانه خویش برای هجرت به سوی خدا بیرون آید و در سفر، مرگ وی را فرا رسد اجر و ثواب چنین کسی بر خداست.