بسم الله الرّحمن الرّحیم
مقدمه:
بحثی که قرار شده با برادران و خواهران داشته باشیم، بحثی است تحت عنوان «سیر مطالعه در قرآن». یک مقدمه کوتاهی در آغاز و پیش از شروع بحث می گویم که در انتخاب موضوع و سبک بحث و آشنا شدن با قرآن مفید و مؤثر است.
من در سال ۵۱ که در زندان افتادم، کتاب «تاریخ قرون وسطا» ی آقای پطروشفسکی را در زندان دیدم و با استفاده از فرصتی که داشتم، مطالعه کردم. موضوع کتاب تاریخ و وقایع قرون وسطای اروپاست؛ ولی در حاشیه گاهی به مسائلی خارج از قرون وسطا و اروپا پرداخته و در ابتدای قرون وسطا به عربستان و ظهور اسلام و علل پیشرفت اسلام برمی گردد.
علت ظهور و عامل پیشرفت اسلام را اشراف عربستان و اشرافیت معرفی میکند و مینویسد: «اشراف جزیرة العرب برای این که اتحادی در منطقه به وجود بیاورند و در سایه اتحاد و وحدت به مقابله با روم و ایران که عربستان را در فشار قرار میدادند، بپردازند و بدین وسیله عربستان را از سلطه و فشار این دو دولت نجات دهند، اسلام را ابتکار کردند و متوسل به توحید اسلام شدند؛ یعنی این اشراف بودند که اسلام را به عنوان یک آیین توحیدی به وجود آوردند و بعد در ترویج و تبلیغ اسلام به عنوان وسیلهای برای وحدت و آزادی عربستان از سلطه دو قدرت روم و ایران کوشیدند.»
در آغاز، این کتاب را کتاب خوبی دیدم و با اعتماد و اشتیاق میخواندم؛ ولی به این قسمت که رسیدم، متوجه شدم که این قسمت از تاریخ اسلام و عربستان را - که ما خوب می دانیم - اشتباه و غلط نوشته که این یا ناشی از جهالت و بی اطلاعی نویسنده یا ناشی از غرض ورزی اوست. باید بگویم که این کتاب مورد تأیید آکادمی علوم شوروی و اصلاً جزو انتشارات آکادمی علوم شوروی است. چون میدانستم قرآن کاملاً نشان میدهد که اشراف نه تنها اسلام را تأیید نکردهاند؛ بلکه با تمام قوا در مقابل اسلام ایستادهاند و اصلاً مانع اساسی اسلام در جزیرة العرب و مانع گسترش اسلام در سرزمینهای دیگر اشراف و اشرافیت بوده و طبق رویه اسلام که در هر کجا پیش میرفت، قبلاً مسلمین دست به تبلیغ میزدهاند، نوعاً قدرت اشراف منطقه به مقابله و مبارزه با آنها میپرداختهاند و جنگهایی که پیش میآمد، بین مسلمین و قدرتهای مالی و سیاسی بوده که معمولاً با هم همدست بودند.
آنجا بود که به فکر افتادم نظر قرآن را مفصلاً در این باره بفهمم. به انگیزه فهم نظر اسلام درباره اشرافیت یک دور قرآن را ظرف ۱۰ یا ۱۵ روز خواندم و حدود ۷۰ سوژه در مورد صفات مذموم اشراف به دست آوردم و نقاط مورد انتقاد قرآن در مورد اشراف، برخورد قرآن با اشرافیگری - هم در بعد مالی، هم در بعد سیاسی و هم در بعد قدرت طلبی - و شخصیتهای متنفذی را که در جامعه وجود دارند، یادداشت و جمع آوری کردم. بعد که از زندان بیرون آمدم، تصمیم گرفتم تکمیلش کنم. این کار احتیاج به فرصت و حوصله زیادی داشت و متأسفانه برای من فرصتی پیش نیامد و نتوانستم این کار را ادامه دهم.
دوباره که در سال ۵۴ به زندان افتادم و فکر میکردم برای یک مدت طولانی زندانی خواهم بود، تصمیم گرفتم همه قرآن را با همه مطالبش موضوع بندی کنم؛ چون از آن مطالعهای که روی اشراف کرده بودم، به نظرم آمد که کار مفید و سازندهای بود. از طرفی در مورد کارهای قرآن و تفاسیر موضوعی دچار کمبود قابل ملاحظهای هستیم و اگر ما خواسته باشیم در مورد هر یک از موضوعات قرآنی و نظر قرآن درباره موضوعات مختلف تحقیق کنیم، ناچاریم به «المعجم المفهرس» یا «کشف الآیات» رجوع کنیم و آیاتی را که درباره مطالب مورد نظر مثل جهاد، تقوی، علم، زن، مرد، سیاست، سیاست داخلی و خارجی صحبت میکند، پیدا و مطالعه کنیم.
این کار یک کار سطحی است و برای یک سخنرانی و یا مقاله نویسی مناسب است؛ ولی برازنده محققی که بخواهد واقعاً محقق باشد و همه نظرات قرآن را درباره آن موضوع خاص بداند، نیست و مطالبی را هم که از این طریق جمع آوری میشود، کافی نیست؛ چون المعجم که مفصلترین و کاملترین مرجع برای این کاراست، فقط الفاظ مربوطه را میآورد و اگر مطلبی را با اشاره و یا با لفظ دیگری غیر از لفظ مورد نظر آورده باشد، مشخص نمیکند و یا تفصیل الآیات که موضوعات را کلی مطرح میکند، در صورتی که درباره هر موضوعی و هر مطلبی اعم از کلی و جزئی قرآن نظر میدهد و امروز اگر یک محقق بخواهد نظر قرآن را راجع به موضوعات مطروحه بداند، کار بسیار دشواری در پیش دارد؛ چون لازم است برای هر موضوع کوچک یکبار قرآن را با دقت مطالعه کند و عمر و فرصت انسان هیچ وقت اجازه چنین کاری را به آدم نمیدهد. روی این حساب یکی از کمبودهای بزرگ ما کتابهای تفسیر موضوعی است.
می دانید تفسیرهای زیادی از قرآن شده و از اول شروع کردهاند سوره فاتحه، سوره بقره، سوره آل عمران و همین طور به ترتیب یا تمام سورهها و یا ناتمام تفسیر کردهاند و یا بعضی از مفسرین مقطعهایی از قرآن را برداشتهاند و تفسیر کردهاند مانند سوره نور، سوره یوسف، سوره کهف، اما یک تفسیری به سبک موضوعی که مطمئن و کامل باشد، نداریم. مثلاً نوشته باد و باران در قرآن به قلم مهندس بازرگان که یک نوشته تفسیر موضوعی؛ اما ناقص است و ایشان چند آیه در این موضوع را که در جهت معلومات خودشان بوده، جمع آوری و تفسیر کردهاند.
باز در تفسیرهای موضوعی و یا مقالاتی که درباره موضوعی از قرآن نوشته میشود، نوعاً سعی نویسندهها بر این است که آیاتی را که در جهت فکر و نظر و مقاله خودشان است، جمع آوری و تفسیر کنند و میخواهند مطالب خودشان را اثبات کنند و از قرآن و روایات و گفتههای این و آن استفاده میکنند. این سبک کار روش تحقیق و قرآن شناسی نیست. مثلاً برای کسی که بخواهد یک مقاله بنویسد و یا یک سخنرانی درباره تقوی بکند، بد نیست که یک آیه از قرآن و یک مطلب از علی ابن ابیطالب (ع) و یک مطلب از فلان دانشمند را جمع و ترکیب کند و از این مجموعه، مقالهای و یا سخنرانی خود را تنظیم کند؛ ولی اگر بخواهد نظر اسلام و قرآن را درباره تقوی بداند، باید همه ابعاد مطلب را که در این خصوص در قرآن مطرح شده، رسیدگی کند و بفهمد و متأسفانه زمینه چنین چیزی را تا آنجا که من تاکنون برخورد کردهام، خالی دیدهام.
لذا تصمیم گرفتم تا آنجا که توان دارم، این خلأ را پر کنم و فکر کردم این کار را در غیر از زندان نمیتوان انجام داد؛ چون برای انجام این قبیل کارها یک فرصت طولانی لازم است که جدای از جامعه و مردم در گوشهای به این کار پرداخت و این ممکن و میسر نیست مگر در زندان و با این نیت شروع به کار کردم و تقریباً دو سال و ۹ ماه مشغول کار متمرکز و فشردهای در این جهت بودم.
از اول شروع به خواندن قرآن کردم، روش کار من این بود که آیهای را انتخاب میکردم و هر مطلبی را که به نحوی با این آیه مربوط بود و به شکلی و تحت عنوانی از آن میشد استفاده کرد، یادداشت میکردم. مثلاً فرض کنید در آغاز سوره بقره «بسم الله الرحمن الرحیم. الم، ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین»، از «الم» شروع میکردم می دانید که «الم» از حروف مقطعه قرآن است و میتواند موارد استعمال و معانی گوناگونی داشته باشد. میتواند به عنوان رمز و کنایه آمده باشند و این حروف احتمالاً رموزی باشند که از فهمها خارج هستند و احتمال دارد که به عنوان قسم آمده باشند یا حرف باشند. خلاصه هر نظری که در این باره هست، یادداشت میکردم.
یا «ذلک الکتاب» که در مورد کتاب هم بحثهای زیادی مطرح بوده و هست که این قرآن در آغاز چگونه بود؟ آیا آیات کتاب متفرق بودهاند و بعد جمع آوری شدهاند؟ آیات این کتاب کی جمع آوری شدند؟ آیات متفرق قرآن کی و چگونه نازل شدند؟ و بعد چگونه جمع آوری شده و بعد در چه زمانی به این شکل کنونی درآمدند؟ چه مباحثی درباره قرآن مطرح است؟ آیا تعبیر کتاب که در قرآن آمده، این است که مسلمانان صدر اسلام قرآن را به عنوان کتاب میشناختند و از این قبیل سئوالات و توضیحات را که مربوط به کتاب و قرآن است، در فیش مربوط به قرآن به عنوان کتابی که در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم شناخته شده بود، میآوردم.
همین طور در «لاریب فیه هدی للمتقین» و کلیه مباحث راجع به هدایت و تقوی، رابطه هدایت و تقوی، تأثیر قرآن در هدایت میشود یا خبر؟ آیا خارج از معلومات و عقل بشر هدایتی برای انسان هست یا نیست؟ مسائلی از این قبیل را که در آیه مطرح است، جمع آوری میکردم و این کار را از اول تا آخر قرآن ادامه دادم و در حدود چندین هزار عنوان جمع آوری کردم و هر مطلبی را ولو با اشاره، ولو با ارتباط دو آیه و ولو با مرجع ضمیر از آیات قرآن میفهمیدم، در دفتری مینوشتم و مطالب را پشت سر هم یادداشت میکردم. این یادداشتها در فصل مربوط به خود موضوع و نظم قرآن بود و حدود 90 هزار فیش مربوط به این عناوین تهیه شد که حاصل روزی ۶ یا ۷ ساعت از صبح خیلی زود پس از نماز تا نزدیکیهای ظهر و هر وقت احساس خستگی میکردم، بود.
در یکی دو ماه آخر شروع به تفکیک و تنظیم این فیشها کردم و برای این کار این بار قرآن را از آخر به اول مطالعه کردم؛ یعنی برعکس دفعه قبل. چون نزول قرآن تقریباً از آخر به اول است؛ یعنی اگر بخواهیم از نظر تاریخی و ترتیب نزول حساب کنیم، سورههای آخر زودتر از سورههای اول نازل شدهاند، البته این دقیق نیست؛ ولی به طور کلی سورههای آخر و آیات سورههای آخر زودتر نازل شدهاند.
بنابراین فکر کردم که تنظیم فیشها از آخر به اول طبیعیتر و بهتر است ترتیب فیشها با ترتیب نزول آیات مرتب شود و بعداً برای تدوین مطالب تاریخ و ترتیب نزول دقیق را که خود وسیلهای برای فهم بهتر و درک بیشتر قرآن است، منظور کنم.
در زندان موفق به تفکیک و تنظیم دو سه جزء شدم و پس از آزادی تصمیم گرفتم که به هیچ کاری نپردازم تا این کار تمام شود، چون این کار یک کار اساسی بزرگ و مفید است و اگر این کار تمام بشود و در اختیار محققین و هرکس از مسلمانان و یا غیر مسلمانان که بخواهند درباره نظر قرآن راجع به موضوعات مطروحه تحقیق کنند، قرار بگیرد، کار بزرگی صورت گرفته و راه برای تحقیق بازتر و سادهتر شده است. چون آیات راجع به هر موضوعی پهلوی هم جمع شد و تفاسیر و شأن نزول و بحثهای مربوط به آن آمد و هرکس این موضوع را ببیند، از ارتباط آیات و تفاسیر و شأن نزول مطلبی را میگیرد و به نتیجه میرسد. البته به زودی متوجه شدم که موفق به انجام این کار نخواهم شد و دیگر حتی فرصت مراجعه هم پیش نیامد.
چون دوستانی که در اداره رادیو مشغول هستند، نیاز به چنین مرجعی برای مقالاتی که میخواهند بنویسند یا بخوانند، داشتند، از من خواستند که دفترها را در اختیار آنها بگذارم و آنها هم ضمن استفاده، به اتفاق گروهی از بچههای دانشجو و غیر دانشجو به کار طولانی که من میبایست میکردم؛ یعنی تفکیک و تنظیم فیشها پرداختهاند و یک فهرست هم برای موضوعاتش تهیه کردهاند. مثلاً موضوعاتی چون آب، آسمان، باران، ابر، زمین، رزق، روزی، تقوی، فضیلت، آخرت، مرگ، برزخ، ملائکه و… را با آیات و مباحث مربوطهاش از برگهای دفتر جدا کردهاند و هر موضوع به صورت مجموعهای جداگانه در آمد.
من فکر میکردم برای این جلسات یکی از دو کار را انجام بدهیم:
در آغاز همان موضوع اشراف و اشرافیگری را در نظر داشتم که مطرح کنم که قضیه نوار و درگیریهای روزهای اخیر پیش آمد. فکر کردم بهتر است مسئله شایعه و شایعه سازی و شایعه پراکنی که از مسائل مهمی است که جامعه ما با آن روبروست، مطرح بشود. البته ممکن است بحث درباره شایعه و این گونه مسائلی که در جامعه وجود دارد، تحت عناوین مختلفی چون کذب، منافق، فرصت طلب، کذاب و عناوین دیگری که به نحوی با شایعه در رابطه است، مطرح شود؛ بنابراین به آیات مربوط به موضوع شایعه مراجعه کردم و آیات سوره نور که مربوط به یک حادثهای است که در زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم اتفاق افتاد، نظرم را جلب کرد.
«شایعه و اثرات آن و هدف شایعه پردازان از نظر قرآن»
آن حادثه که وسیلهای به دست شایعه سازان داده بود، خیلی شبیه مسائلی است که امروز در جامعه ما میگذرد و مشکل بزرگی برای ما و همه جوامع خصوصاً جوامع انقلابی به وجود میآورد. اصولاً در تاریخ نهضتهای دنیا و امور مثبت و سازنده به خصوص در تاریخ ادیان که اساسشان بر پاکی و تقدس و دوری از هرگونه آلودگی و ناپاکی بود، شایعه و تهمت زدن به عنوان یک وسیله مخرب و خطرناک مورد استفاده قرار میگرفت و به این وسیله با نهضتهای انبیاء و حرکتهای سازنده مقابله میشد.
از آیه ۱۰ تا ۲۵ سوره نور؛ یعنی ۱۵ آیه پشت سر هم درباره شایعه و آن حادثهای که منجر به انتشار شایعه و تهمت شده، آمده است که ما در این جلسه این آیات را به همراه آیات دیگری که در این باره سخن میگوید، بررسی میکنیم تا ضمن آموختن درسهایی درباره چگونگی مقابله و برخورد از دیدگاه قرآن، درباره شایعه و شایعه سازی که از مشکلات بزرگ ما و انقلاب اسلامی ماست، آشنایی و شناختی درباره قرآن و سبک تفسیر موضوعی مورد نظر به دست میآوریم. در شروع آیات سوره نور را ترجمه و تا حدی تفسیر میکنیم.
شأن نزول آیات و تفسیری از آیات
بسم الله الرّحمن الرّحیم
انّ الذین جاؤ بالافک عصبه منکم لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم لکل امرء منهم ما اکتسب من الاثم والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم.
حادثهای در تاریخ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم به وجود آمده که شیعه و سنی در این که این آیات مربوط به آن حادثه و شأن نزول آن حادثه باشد، اختلاف نظر دارند؛ ولی به نظر میرسد که اکثریت مفسرین همان قول اهل سنت را میپذیرند، ولی در شیعه یک نظر اضافی هم هست که بعد توضیح میدهیم.
جریان از این قرار است که عایشه در جنگ بنی المصطلق همراه پیغمبر (ص) رفته بود و در موقع بازگشت از این جنگ اتفاقاتی افتادکه گویا در سال پنجم هجری و بعد از آیه حجاب واقع شده است، عموماً در جنگهایی که قبل از آیات حجاب اتفاق میافتاد، زنان هم مانند مردان شرکت میکردند؛ ولی بعد از نزول آیات، زنانی که در جنگ شرکت داشتند و در کارهای پشت جبهه و مداوای بیماران و مجروحین جنگی کمک میکردند، حجاب را رعایت میکردند و در هودج مینشستند و پیغمبر (ص) و بعضی از اصحاب هم در جنگها زنهایشان را برای کمک و یاری به مجروحین همراه میبردند و در این جنگ هم عایشه همراه پیغمبر بود.
خود عایشه نقل میکند که جنگ پایان یافت و لشگریان دسته دسته به سوی مدینه باز میگشتند و من در میان هودج خود نشسته بودم که دستم به سینهام خورد و دریافتم که گردن بند من گم شد. تصمیم گرفتم از هودج خارج شوم و آن را پیدا کنم و مقداری از لشگریان فاصله گرفتم. پس از جستجوی زیادی گردن بندم را پیدا کردم؛ ولی قافله به راه افتاده بود و حاملین هودج من به خیال این که من در هودج هستم، حرکت کرده بودند و من تنها و غمگین ماندم و با دلتنگی سر راه نشستم و به انتظار این که کسی برسد و مرا به مدینه برساند. پس از مدتی لشکر صفوان بن معطل که دسته دیگری از لشگریان بود و از پشت سر میآمد، رسید و صفوان مرا دید و شناخت و بدون آن که سخنی بگوید، از شتر پیاده شد و مرا سوار شتر خود نمود و افسار شتر را گرفت و به قافله رسانید.
گروه منافقی که در مدینه بودند و جزء مسلمانها به حساب میآمدند؛ یعنی جزء کفار نبودند که حسابشان مشخص باشد و در بین مسلمانها زندگی میکردند و سر دستهشان عبدالله ابن ابی بود، دیدند که سوژه مناسبی برای توطئه و تحریکات علیه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم و مسلمانها به دست آمد.
نکته همین جاست که مخالفین و دشمنان آشکار و پنهان و به تعبیر امروز ضد انقلابیون معمولاً دنبال سوژههایی هستند که از کاهی کوه بسازند. در اینجا منافقین و ضد انقلابیون سوژه خوبی پیدا کرده بودند و به محض این که عایشه با صفوان رسیدند، یکی از همان منافقان پرسید: این زن کیست؟ گفتند: عایشه. گفت: به چه مناسبتی عایشه و صفوان با هم میآیند، در صورتی که هودج عایشه از جلو رفته است. یکی دیگر از همانها گفت: فکر نمیکنم که عایشه از دست این مرد سالم به در رفته باشد.
بعد این اتهامات و افتراها را در بین رفقای خودشان پخش کردند و آن هم نه به صورتی که قذف باشد - چون اگر قذف بود، حد قذف میخوردند - با تعبیرهای مبهمی بین خودشان این تهمت را مطرح میکردند که لابد قراری بوده، لابد برنامهای در کار بوده و عایشه با صفوان روابط نامشروع دارد و این شایعه را در مدینه و اطراف به سرعت پخش کردند.
ببینید چه سوژه شایعهای و برای چه شخصیتی ساختند! این شایعه برای نهضت اسلام چقدر گران تمام میشود. چون این حادثهای است که در اصل بوده و نمیشود اصل آن را انکار کرد و چنین حادثهای اتفاق افتاده و عایشه جا میماند و به همراه صفوان وارد میشود و همه این را دیدهاند؛ ولی اثبات این مطلب که نظر سوئی در بین نبوده و قضیه کاملاً اتفاقی بوده، مشکل است، البته برای کسانی که ساده باشند و تردید داشته باشند و خیلی زود شایعات را باور کنند و به راحتی بتوان در اینان نفوذ کرد و بدبینشان کرد؛ چون زمینه کاملاً مهیاست، والّا برای کسانی که اعتماد داشته باشند، اثبات و پذیرش مطلب آسان است.
خود عایشه دنباله داستان را چنین نقل میکند: من اوائل موضوع را نفهمیدم، فقط حس میکردم که پیغمبر به من بی مهر شده و هر وقت وارد خانه میشد، به یک سلام اکتفا میکرد و حتی از من که بیمار بودم، احوال پرسی نمیکرد و من از این موضوع خیلی ناراحت بودم تا این که حالم بهتر شد و یک شب برای کاری با یکی از همراهانم به نام «ام مسطح» از خانه خارج شدم، در آنجا به افراد دیگری برخورد کردیم که یکی از آنها به ام مسطح چیزی گفت و من فهمیدم قضیه مربوط به من است. از ام مسطح که با عصبانیت پسرش مسطح را نفرین میکرد، قضیه را جویا شدم و پرسیدم داستان چیست؟ ام مسطح تمام جریان و اتهام و دروغی را که منافقین به من نسبت میدادند، برایم تعریف کرد. به شدت ناراحت شدم و به خانه آمدم و مدتها کار من گریستن بود و فهمیدم علت بی مهری پیغمبر با من همان شایعات ناروا است. از رسول خدا اجازه خواستم که به من اجازه بدهد به خانه پدر و مادرم بروم و رسول خدا اجازه دادند و به خانه پدرم رفتم.
آن طور که از روایت برمی آید، حدود یک ماه این داستان طول کشیده و در مرحله شایعه و حالت ایذائی قرار داشت. چرا وحی تأخیر داشته و زودتر عایشه را از شایعات و اتهامات تبرئه نکرد؟ این نکتهای است که باید از خود آیات درآورد. به هر حال بعد از مدتی حدود یک ماه آیات نازل میشود و آن شایعه را میکوبد و شایعه پردازها و مردمی را که تحت تأثیر شایعه قرار گرفتهاند و یک دروغی را آن هم نسبت به عایشه زبان به زبان نقل کردهاند، شدیداً سرزنش میکنند و اینجا نکته و درسی است که قرآن به مسلمانها میدهد؛ یعنی در زمانی که اعصاب مسلمانها به حد کافی کوفته و خسته شده، از شدت دل تنگی و ناراحتی به جای اشک خون گریه میکردند.
حال کسانی که به پیغمبر و بیت پیغمبر آنچنان عشق میورزند و با تقدس نگاه میکنند که این نوع آلودگیها برایشان به هیچ شکلی قابل قبول نبود و ضربه به فکر، روح، جسم، جهاد و هستیشان میزد، معلوم است. مجسم کنید آنها چه حالی داشتند و یک ماه جنگ اعصاب و خستگی روحی و آزردگی خاطر بر آنان چه گذشته است و اشتباهاتی که در این یک ماه پیش آمده در آنان چه اثری گذاشته بود. اینجاست که بعد از این همه تلخیها و رنجها زمینه برای درس و راهنمایی قرآن آماده میشود که مسلمانها در قبال اینگونه مسائلی که پیش میآید چگونه برخورد کنند و شاید هم یکی از فلسفههای تأخیر وحی این باشد که زمینه را برای گرفتن یک درس اساسی و برای کسب یک تجربه تلخی که بتواند در آینده معیار باشد آماده بشود و مسلمانها بدانند که نباید به این سادگی تحت تأثیر شایعات ضد انقلاب قرار بگیرند؛ و شاید هم علل دیگری داشته است که باید از محتوای آیات فهمید نکته جالب و آموزنده دیگری که در اینجا وجود دارد این است که پس از نزول آیات و تبرئه عایشه از این اتهام که دشمنان و منافقان سرشکسته میشوند ضد انقلاب بیکار نمینشیند و دست به کار میشود.
در محیط مدینه آن روز علی ابن ابیطالب و شیعیانش با ابوبکر و پیروانش دو تیپ فکر داشتند و بینشان یک تزاحم و اختلافی دیده میشد یعنی به اصطلاح امروز دو خط فکری مختلف داشتند قضیه به اینجا که کشیده شد و عایشه از اتهام مبرا گردید و شایعه سازان و شایعه پردازان به بدترین نوع در مدینه و به عنوان مذموم و منفورترین افراد معرفی میشوند ضد انقلاب تلاش میکند از اختلاف فکری بین علی علیه السلام و ابوبکر بهره برداری کند و شایعه سازی را به علی علیه السلام و پیروانش نسبت دهد و از این جو جدیدی که به وجود آمده برای بدنام کردن علی علیه السلام و بر علیه او و شیعیانش سوء استفاده کند یعنی گروه منافق بیکاری که نشسته در حاشیه کار و دائماً فکر میکند و طرح میریزد برای ایجاد زحمت و مزاحمت و دائماً در فکر فتنه انگیزی و به راه انداختن بلوا و آشوب و جنگ اعصاب و اختلاف است پس از افشاء و رسوا شدن هم بیکار نمینشیند و سعی در بهره برداری سوء از جو جدید دارد.
حال میپردازیم به خود آیات تا با الفاظ قرآن و روش قرآن و درسهای قرآن آشنا شویم.
«بسم الله الرحمن الرحیم. ان الذین جاؤ بالافک عصبة منکم لا تحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم.»
ارتباط این آیات با آیات قبل:
آیات قبل درباره مجازات و حدی که به زناکار تعلق میگیرد و حدی که به مفتری باید زده بشود و حدی که به کسی که همسر خودش را متهم به زنا و عمل مناء عفت میکند و یا نسبت ناروائی به کسی میدهد، زده میشود و چگونگی و تعداد آن حدود و کیفیت محاجه و بررسی و قسم خوردن و شهادت و تلائمی[1] که در بین زن و شوهر مطرح بوده، سخن میگوید و با آیات بعدی از نظر مضمون و موضوع مورد گفتگو کاملاً مربوط است؛ یعنی در رابطه با یک مطلب کلی آیات مطرح شده و سخن از اتهام و افتراء و زنا و غیره است و یکی از مصادیق اساسیاش همین اتهاماتی است که به عایشه میزدهاند که از نظر کیفیت ارتباط آیات قرآن با هم و این که مضامین این آیات مناسب هم تنظیم شده و حتی یک مسئله روز که در بین حوادث پیش آمده است با مسائل کلی قرآن که اگر چنین حادثهای هم پیش نمیآمد لازم بود مطرح شوند. کاملاً مرتبط میشود و این نظم و ارتباط نشان میدهد که قرآن قبل از این که بر پیغمبر نازل شود از سوی خداوند تنظیم و مرتب شد.[2]
این میفهماند که تنظیم این آیات که پشت سر آن مسائل کلی و حدود الهی آمده و از یک نظم خاصی برخوردار است، نظم و ترتیبی است که این نظم و ترتیب را صاحب کتاب منظم و مرتب کرده است.
«انّ الذین جاؤ بالافک عصبة منکم لا تحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم.» در این آیه حرف «انَّ» حرف تأکید است، «الذین» جمع مذکر موصول یعنی جمع «الذی» است به معنای کسانی که. «جاء» فعل لازم است به معنی آمد و بدون حرف تعدیه نمیتواند مفعول بگیرد و با حروف تعدیه متعدی میشود و مفعول میگیرد. «جاء» بدون حرف تعدیه معنی «آمد» میدهد و در اینجا که با «بای» «بالافک» متعدی میشود و معنی «آورد» میگیرد؛ یعنی از فعل لازم به فعل متعدی تبدیل شده است.
«افک» کجی و انحراف و دروغهایی که میخواهد واقعیتها را از آنچه که هست، منحرف کند و به شکلی غیر از واقعیت جلوه دهد، گویند. اگر بگوییم «جاء الافک» یعنی دروغ آمد؛ ولی اگر بگوییم «جاؤ بالافک» یعنی دروغ را آورد. در اینجا «جاؤبالافک» منظور کسانی هستند که اقدام به دروغ گفتن کردند آن هم نه یک دروغ معمولی بلکه افک معنی اضافی بر دروغ را میرساند افک یک انحراف و دروغی را می گویند که با تعمد همراه باشد و شخص دروغگو و تهمت زن عامداً و عالماً قصد انحراف واقعیت را دارد و میخواهد چیزی دیگر غیر از واقعیت را جایگزین واقعیت بسازد و این عمد و علم و قصد ضمیمه افک است.
پس این کسانی که دست به این دروغ پردازی و تحریف واقعیت میزنند «عصبة منکم» هستند عصبه به معنای جمعیت است اما با جمعیت اختلاف دارد یعنی یک چیزی اضافه بر جمعیت دارد و از کلمه عصب گرفته شده و عصب و عصابت یک نوع بستن به معنای بستن از اصل و ارتباط شدید را میرساند و گروهی که سازمان یافته باشند و روی نقشه و برنامه و طرح و حساب با هم در رابطه قرار بگیرند میتوانند عصبه باشند. اگر جمعی تصادفاً در محلی بدون قرار قبلی جمع بشوند یک جمعیت هستند ولی اگر جمعی منظم و سازمان یافته و با قرار قبلی در مکانی جمع بشوند میتوان آنها را عصبه نامید.
لذا از آیه میفهمیم که این شایعه پردازی که در زمان پیغمبر مطرح بوده و الان در جامعه ما هم وجود دارد محصول فکر یک نفر و کار یک نفر نیست، کاری است سازمان یافته و گروهی مرتبط با هم برای شایعه پردازی آماده بودهاند و عجیب است در زمان ما و بعد از ۱۴۰۰ سال میبینیم که سازمانهای مخوف جاسوسی دنیا اعمالی را مرتکب میشوند که در وحله اول خیال میکنیم این قبیل اعمال از ابتکارات این شیاطین است ولی خوب که دقت میکنیم میبینیم که این فعالیتها چیزهای تازهای نیست بلکه عربهای بدوی در ۱۴۰۰ سال پیش هم از این قبیل کارها استفاده میکردهاند و این تجربهها را بشر همیشه داشته است و ابتکارش شاید مربوط به انسانهای بدوی باشد.
ما در آن روزهای اول پیروزی انقلاب اطلاع پیدا کردیم که چپیهایی که از خارج آمدهاند و گروههای دیگر، گروههایی تشکیل دادهاند که کارشان فقط شایعه سازی است؛ یعنی کارشان فقط این است که بنشینند مطالعه کنند ببینند در چه جائی میشود تهمت زد و چگونه میشود این تهمت را پخش کرد، هم تولید تهمت و تولید شایعه و هم توزیع و پخشش در دستور کارشان بوده و شبکههای وسیعی هم برای این کار داشته و دارند و امکانات بی حسابی هم در اختیارشان قرار دارد مثلاً تاکسیهای زیادی در دست دارند که با استفاده از آن به کار پخش شایعه میپردازند و شماره تلفنهای شخصیتها و افرادی را که در امر انقلاب نقشی دارند به دست میآورند و اصولاً کارشان این است که با کسب اطلاعات لازم خصوصیات شخصی و خصوصی زندگی افراد را بیابند و شایعات مناسب با ویژگیهای افراد را به آنها بچسبانند.
این قبیل کارهای گروهی سازمان یافته و منظم را عصبه می گویند و مطلب دیگری که از آیه استفاده میشود این است که (عصبة منکم) که از این منکم میفهمیم که این جمعیت سازمان یافته بیرون از جمع مسلمانها نبودند بلکه در درون خود مسلمانها زندگی میکردند منافقینی بودند که در کنار مسلمانها و با مسلمانها به سر میبردند و عموماً منافق کسی است که غیر از آنچه که هست خود را نشان میدهد و صورتهای پیچیده و گوناگونی دارد که گاهی نفاقش فقط در عمل است و گاهی هم در عمل و هم در عقیدهاش نفاق وجود دارد که این از مسائل بسیار مهم و اساسی ماست که لازم است برای شناخت نفاق و منافق ابعاد گوناگون و رنگارنگ آن را با استفاده از آیات قرآن بررسی کرد. به هرحال آنها گروه منافقی بودند که در داخل جمعیت مسلمانها به سر میبردند و به تهیه و پخش شایعه میپرداختند.
«لا تحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم» در اینجا قرآن یک پرانتزی باز میکند و یک مطلب تازهای را به عنوان درس جدیدی مطرح میکند که قبل از این که نتیجه و پایان کار روشن شود و مسائل رسیدگی گردد یک تسکین و تسلیتی به مسلمانها داده باشد و احتمالاً پاسخی هم به این سئوال که چرا یک ماه وحی تأخیر داشت و زودتر شایعه را بر هم نزد، داده باشد.
«لاتحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم.» از این حادثهای که پیش آمد خیلی هم غمگین مباشید و فکر نکنید که این حادثه در مجموع برای شما شر بود؛ بلکه در این حادثه مجموعاً برای شما خیرها نهفته که این خود یک بحث اساسی است که خیلی از حوادث ممکن است برای انسان پیش بیاید و در یک نگاه و در یک سطح مزاحم و شر جلوه کند ولی در کل یک نتیجه مطلوب به دنبال داشته باشد.
این دیدگاه وحی است که از بالا نگاه میکند و تاریخ و حرکت و جامعه و انسان را در کل زیر نظر دارد و میبیند که هر چیزی در کجا قرار گرفته و اثرش روی قطعات دیگر چیست و در جمع بندی به کجا میرسد و این بینش خیلی زودتر و بهتر میداند که این مسائل خیر است یا شر اما برای ما که اینجا نشستهایم و فقط محدوده روبرو را میبینیم ارزیابی آسان نیست و ارزیابیهای ما هم از حد حدس و گمان پا فراتر نمیگذارد گاهی ممکن است با تجزیه و تحلیل مسائل به نتیجه درسی برسیم و بگوییم که این مفید است یا خیر و گاهی هم ممکن است تجزیه و تحلیل ما از اساس اشتباه باشد و قرآن در اینجا از همان ابتدا دل مسلمانها را محکم میکند که از این حوادث قبل از آن که نتیجه قطعیاش آشکار نشود آزرده خاطر نباشید و منتظر پایان کار بمانید.
نزول این آیه بعد از پایان حادثه است یعنی این آیه وقتی نازل میشود که پیغمبر قرار است پرده از روی حوادث بردارد و ذهن مردم را روشن کند و به نتیجه گیری بپردازد. جزء نتیجه گیریها هم این است که هم دشمن را مأیوس کند که این دست و پا زدنهای مفتضحانه در مجموع به سود او نیست و هم مسلمانها را که در خط صحیحی حرکت میکنند امیدوار سازد که اگر شما حرکتتان و برخوردتان صحیح باشد این حوادثی را که دشمن به وجود آورده در کل به سود شماست از مقایسه مسلمانهای صدر اسلام و مسلمانهای امروز به این نتیجه میرسیم که آنها امتیازی داشتند که ما نداریم و آن این که آنها در زمان وحی بودند و راه آسمان باز بود و در موقع مناسب خداوند مسائل و مشکلات را توسط پیامبر حل میکرد و ما امتیاز چنین برخورداری از وحی را به این شکل نداریم و ممکن است حوادثی برای ما پیش بیاید که تاریخ تا ابد نقاط مبهمش را حل نکند و این نکته امتیازی است که مسلمانهای صدر اسلام از آن برخوردار بودند.
اما امتیاز ما این است که میتوانیم قرآن را معیار قرار بدهیم و از راهنماییهای قرآن و نکاتی را که در این گونه حوادث قرآن ذکر میکند در زندگی و حرکت خودمان درسها بگیریم. اولین درسی که از این آیه میگیریم همین است که از همان اول به حوادثی که در اجتماع رخ میدهد با دیده یأس و شکست مواجه نشوید. شما خط درست و راه و حرکت صحیح داشته باشید و راه خودتان را مصممانه ادامه بدهید و بدانید که دشمن شما هیچ وقت بیکار نمینشیند و قصد ضربه زدن به شما را دارد و دیگر این که جامعه صحیح و هدایت صحیح و رهبری صحیح آن است که ضربات و حیلههای دشمن را ارزیابی کند و در موقع مناسب آن را خنثی کند و ما اگر صالح و برحق باشیم از هر حادثهای میتوانیم به نفع حرکت و آرمانمان استفاده کنیم و این نکته بسیار مهمی است برای یک جامعه متحرک و بالنده که در راه اهداف متعالی قدم میگذارد.
«لکل امرء منهم ما اکتسب من الاثم والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم.» بلافاصله بعد از این مسئله دیگری مطرح میشود که کسانی که به شایعه سازی و اینگونه کارهای غیر انسانی دست میزدند (لکل امرء منهم ما اکتسب من الاثم) آنها نتیجهای نگرفتند و هریک از آنان که سهمی در این حادثه داشتند به اندازه سهمشان و گناهشان باید کیفر ببینند، ولی کسانی که قضیه را رهبری میکردهاند (والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم) و آن کسی که رهبر این توطئه بوده و مسئولیت بیشتری در طرح و پخش این توطئه داشته او کیفر عظیمتری هم باید داشته باشد.
در مجموع از این آیه استفاده میشود که اولاً شایعه سازان و توطئه گران بی کیفر نمیمانند و باید مجازات شوند و ثانیاً وظیفه ماست که به شایعه سازها و توطئه چینها به همین سادگی آزادی عمل ندهیم و با آنان چنان برخورد کنیم که احساس کنند از این به بعد بر آنان سخت گیری خواهد شد و مجازات و کیفر خواهند دید خصوصاً رهبرانشان که در محاسبه کیفرها از قرآن استفاده میشود که برای رهبران و کسانی که مسئولیت بیشتری دارند علاوه بر شرکت در توطئه حساب دیگری هم باز شده است.
«لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیراً و قالوا هذا افک مبین» در این قسمت قرآن به گلایه از مسلمانها میپردازد که چرا شما این قدر رشد نداشتید شما که خودتان را خوب میشناسید و بر اساس اسلام دور هم جمع شدهاید و با اعتماد به پیغمبر و خانوادهاش پیوستهاید و در یک جامعهای که بر اساس مکتب ساختهاید با هم زندگی میکنید.
چرا اجازه دادید که یچنین اتهامی و شایعهای ساخته و منتشر شود در حالی که باید در بین شما و جامعه با این خصوصیات اصالت الصحه به عنوان یک اصل حاکم باشد. اصالت الصحه اصلی است که در علم اصول هم مطرح است و طرف دیگرش هم اصالت البرائه است که البته موارد استعمالشان جداست ولی گاهی با هم تداخل میکنند، در یک محیطهایی و در یک شرایطی هست که اصالت الصحه جاری نمیشود و مثلاً در جمع منافقان و فاسقان و محیطهای مناسب از جاهایی است که نباید اصالت الصحه را جاری کرد اما در محیطی که انسان آن محیط را پذیرفته و براساس معیارهای مکتبی با جمعی در راه هدف حرکت میکند و براساس اعتماد کار میکند باید اصل را بر صحت بگذارد و احتمالات نباید آن چنان انسان را تحت تأثیر قرار بدهد که خودش را و راهش را و هدفش را گم کند و در دام توطئه گران بیفتد و این حسن ظن و اصالت صحت یکی از مسائل اخلاقی است که فقط در رابطه با مؤمنین باید رعایت کرد نه در رابطه با هرکسی و این مؤمنین هستند که نباید نسبت به برادر خویش سوء ظن داشته باشند.
البته سوء ظن یک امر اختیاری نیست و گاهی اتفاق می افتد که انسان دچار سوء ظن میشود که آن امر دیگریست اما عمل نباید متکی بر سوء ظن باشد یعنی اگر شما با همکاری یا دوستی یا آشنایی مؤمن رابطه مکتبی دارید و بر پایه اصول و ضوابط مکتب برخورد میکنید چنانچه احیاناً سوء ظنی نسبت به آن همکار و دوستتان پیدا کردید این حالت سوء ظن را در ذهن خود نگه دارید و تا شبهه شما روشن نشده است عمل مبتنی بر آن انجام ندهید و باید تحقیق کنید در صورت امکان از خودش و یا از دیگران تحقیق کنید و دنبالش را بگیرید تا به نتیجه برسید.
این را حتی در نقل قول از دیگران نیز باید رعایت کرد چون در این گونه مسائل خیلی چیزها گفته میشود و این گفتهها هم میتواند با سوء ظن باشد و هم میتواند با حسن ظن باشد و اگر هریک از ما مطلبی را راجع به شخصی شنید تا قبل از روشن شدن موضوع مجاز نیست حتی شنیده خود را با دیگری در میان بگذارد چرا که این نقل قولها اولاً ممکن است که ذهن افراد را نسبت به آن شخص خراب کند که دیگر درست نشود و دوم این که این مطلبی را که هنوز در حد شایعه است و صحت و سقم آن اثبات نشده، یکی به دیگری میگوید و فردا آن دو نفر به دو نفر دیگر که مورد اعتماد هستند می گویند و پس فردا ۴ نفر به ۴ نفر دیگر و همین طور سیر تصاعدیاش را ادامه میدهند تا تمام جامعه را پر کنند. روی این حساب است که قرآن میگوید «لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنین والمؤمنات بانفسهم خیرا» چرا وقتی که این مسئله زشت و ناروا را شنیدید، با اصل اصالت الصحه و حسن ظن نسبت به برادر مؤمن عمل نکردید؟ چرا رفتید روی سوء ظن و به شایعه عمل کردید؟ اگر اصل را بر حسن ظن میگذاشتید، میباید قضیه را در ذهن خودتان مکتوم بگذارید تا پس از تحقیقات لازم روشن شود و بعد از آشکار شدن به مقتضای حکمی که دارد عمل میکردید. در این آیه هم واژه مؤمنون آمده و هم واژه مؤمنات و معلوم میشود که هم خانمها در این مسیر شایعه قرار گرفتهاند و هم آقایان و حکم این تابع صفت افراد است نه خود اشخاص و در اینجا صفت مؤمنینی که آمده برقراری رابطه خاص با مؤمنین و حسن ظن نسبت به مؤمنین را توصیه میکند یعنی این حسن ظن مربوط میشود به رابطه و برخورد مؤمنین با یکدیگر این حکم در مورد غیر مؤمنین صادق نیست و نباید باشد و رابطه یک مؤمن و یک غیر مؤمن ضرورتاً بر حسن ظن نباید باشد.
«و قالوا هذا افک مبین.» و این یک دروغ پردازی آشکاری است، مبین یعنی روشن، واضح، آشکار و علت این که چرا مبین گفته (هذا افک مبین) این است که شایعه دروغ مربوط میشود به خانواده پیغمبر و خانواده رهبری که در جاهای دیگر تقدیس و تطهیر شده و رعایت اصالت الصحه و حسن ظن در آنجا برای مردم خیلی لازمتر و مهمتر بوده و از طرفی دشمنی منافقین با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم کاملاً آشکار است و از طرف دیگر سابقه افترا و تهمت زدن نسبت به پیغمبر و مؤمنین هم زیاد بوده و عوامل دیگری اضافه بر این نشان میداده که قضیه دروغ محض است و همین کلمه مبین نشان میدهد که این تنها یک سوء ظن ساده و معمولی و یک تهمتی که بی سابقه باشد نبوده و مسلمانان از راههای مختلفی میتوانستهاند به پوچی و بی اساسی این شایعه و دروغ پی ببرند و این فقط سادگی مسلمانها بوده که این شایعه را زود پخش کردهاند. در این قسمت از مطلب راه پی بردن به درستی و نادرستی این اتهامات و افتراها را باید مشخص کرد که در چه صورتی و با چه معیاری صحت و سقم نقلها و شایعههای از این قبیل را میتوان فهمید که در آیات قبل این معیار به دست میآید.
«لولا جاؤ علیه باربعته شهداء فاذ لم یاتوا باشهداء فاولئک عندالله هم الکاذبون» آیه جالبی است و معیاری برای اثبات اینگونه تهمتها با ظرافت خاصی قرار داده و به این سادگی نیست که هر تهمتی را سریعاً با یک معیار بسنجیم و بگوییم که درست است یا غلط، چون در این مسائل درجه فساد، امکان کشف و خطر این گونه شایعهها و خطری که برای خانوادهها دارد و آسانی تهمت زدن و … مطرح است و به راحتی میشود تهمت زد و محیط بزرگی را آلوده کرد؛ و اثر سوء این گونه تهمتها آنچنان بزرگ است که مشکل بتوان آن را جبران کرد و اصلاً اثبات و نفی این تهمتها خیلی مشکل است و اگر چنانچه درباره کسی هرچند از خانواده بسیار محترمی باشد این گونه شایعههای دروغ را پخش کنند آن خانواده برای همیشه در جامعه سرشکسته خواهد بود.
در مورد شایعه مربوط به عایشه فقط وحی بود که دروغین بودنش را آشکار کرد و اگر چنین حادثهای با آن قرینه درباره خانوادهای مطرح شود آن خانواده دیگر نمیتواند سربلند کند و به علت همین شدت اثر سوء است که قرآن معیار را سخت گرفته و برای اثباتش شهادت ۴ نفر را لازم دانسته و شهود هم باید دیده باشند و واقعاً شاهد جریان بوده باشند و الا اگر به جای ۴ شاهد سه شاهد به وقوع چنین امری شهادت بدهند خود شهداء را حد میزنند و ادعایشان دروغ محسوب میشود یعنی به عنوان دروغگو معرفی میشوند و خداوند اینها را اگر چه راست هم گفته باشند دروغگو میشناسد برای این که قضیه آن قدر مهم و بزرگ است که جایز نیست به هر شکلی عنوان شود و حیثیت افراد به ناحق بر باد رود.
آنچه که واجب است این است که اجازه ندهیم افراد سالم به آلودگی کشیده شوند و خانواده شریفی به سادگی ساقط بشود و نگذاریم جامعهای به آسانی از این طریق ضربه بخورد و لذا در اینجا معیار شهادت ۴ تا شاهد با خصوصیات لازمی مثل عدل، راستگوئی و… است که در صورت اثبات متهم را حد میزنند و اگر اثبات نشد این خود شهود هستند که به عنوان مفتری حد میخورند. در اینجا میفرماید (لولا جاؤ علیه باربعه شهداء) چرا ۴ شاهد را نیاوردند که در اینجا هم جاؤ فعل متعدی است که توسط (باء) و علی که از حروف تعدیه هستند متعدی شده در کلمات عرب و در ادبیات عرب ریزه کاریهای زیادی وجود دارد و با دقت در همین نکات ریز است که مضامین و مطالب بهتر روشن میشود در آیه قبلی جاؤ بالافک به معنی دروغ زدن و دروغ آوردن با (باء) متعدی شده بود ولی در اینجا جاؤ علیه باربعه شهداء به معنی روی او و برای او ۴ شهید باید بیاورد؛ یعنی یک سوژهای و یک موضوعی را مطرح میکنیم که باید روی آن شاهد بیاید و بنابراین کلمه علی به کار میبرد و بعدش باء میآید و اینجا این جمله دو مفعول گرفته یکی هاء علیه و یک مفعول دیگرش هم اربعة شهداء و فعل لازمش هم توسط دو حرف علی و باء متعدی شده است (لولا جاؤ علیه باربعه شهداء) چرا اینهایی که میخواستند چنین تهمتی بزنند و ادعایی بکنند ۴ تا شاهد نیاوردند (فاذا لم یأتوا بالشهداء) این (یأتوا) هم باز همان طور است. آتی به معنای آمدن است و با (باء) متعدی میشود و معنای آوردن میدهد فاذ لم یأتوا بالشهداء چون شهدایشان را نیاوردند پس اینها (فاولئک عندالله هم الکاذبون ولو لا فضل الله علیکم و رحمته فی الدنیا و الاخرة لمسکم فی ما افضم فیه عذاب عظیم)
این آیه فقط یک تهدید است و ضمناً در رحمتی را هم نشان میدهد و میفرماید که این که شما از این شایعه نجات پیدا کردید و دچار خشم الهی نشدید و انتقام خدا شما را نگرفت معلول این بود که مشمول رحمت خدا و مشمول فضل خدا شدید که البته این فضل و رحمت خدا گزاف و بدون دلیل نبوده، آن جامعهای که صلاحیت رحمت خدا را دارد و به خاطر این که در خط حرکت میکند و به خاطر این که میخواهد خوب باشد و به خاطر این که جامعهای که هدف گیریش خوب است و میخواهد خوب باشد و راه خوب را برود. مورد رحمت خداست و فضل خدا شامل حالش میشود و در این موارد لغزشها، انحرافهای این شکلی و کوتاهیها و قصورها با لطف و رحمت خدا جبران میشود و این یک مسئله اساسی است در تاریخ نهضتها و در رابطه خدا با انسان و در حرکت تاریخ و ما تاریخ را مثل ماتریالیستها مادی و صد درصد جوشیده از درون خودمان و خالی از هدایت الهی نمیبینیم-
در جائی فضل و رحمت خدا نقیصهای را جبران و یک خطائی را اصلاح میکند که جامعه در اصل و استخوان بندی خودش و انتخاب و مسیر حرکتش به سمت حق باشد و افراد هم همین طور و اگر همه ما اساس کارمان بر خوبی باشد و بخواهیم که خوب باشیم و راه خوب را انتخاب کنیم و حرکتمان صحیح باشد بدون شک در مسیر حرکتمان اشتباهات و قصورها را لطف الهی جبران میکند این که خداوند غافر است خداوند تائب است و توبه ما را میپذیرد و آن غفرانی که در قرآن وجود دارد اکثر موارد غفران همین است و این که خداوند شما را بخشید موارد زیادی از مصادیقش همین چیزهاست یعنی چیزی که میبایست بر عمل ما مترتب بشود خداوند مانع شد و نگذاشت مترتب بشود حمایت کرد و جلویش را گرفت و این هدایت در تاریخ و دستگیری در تاریخ از اعتقادات مسلمانهاست و الا مادیها که به این چیزها اعتقاد ندارند- ما اگر نمونههایش را در تاریخ جمع بکنیم موارد زیادی از دخالتهای غیبی و امداد غیبی را در تاریخ خواهیم دید که حرکت تاریخ را از صورت مادی و جبری و قطعی آن درمی آورد و نشان میدهد که خداوند در سراسر تاریخ هدایتش همراه بشر است و ما با هدایت الهی در زمان انبیاء یک مقدار شدیدتر و در غیبت انبیاء هم با استفاده از راهنماییهای انبیاء هدایت میشویم پس (و لولا فضل الله علیکم و رحمته و فی الدنیا والاخرة لمسکم فی ما افضتم فیه عذاب عظیم) اگر فضل خدا و رحمت خدا بر شما نبود هم در دنیا و هم در آخرت- یعنی اینها در آخرت هم مشمول رحمت خدا هستند.
(لمسکم فی ما افضتم فیه عذاب عظیم) هر آینه میرسید به شما، مس آن اصابت مخصوص را می گویند یعنی تعبیر مس لمس و ارتباط با شیء را میرساند. آن عذابی که کاملاً احساسش میکردید فی ما افضتم، کلمه افضتم هم پر معنی است یعنی این کاری که کردید. میتوانست بگوید فیما عملتهم اما فیما افضتم آورده که یک معنای اضافی را میرساند و یک حالت هجومی دارد که همه جامعه یا اکثریت جامعه را یک دفعه گرفتار شایعه کرده و در دام انداخته- تعبیر روشنترش در آیات حج است آنجا که میگوید (فاذا افضتم من عرفات) یعنی وقتی که جمعیت شما افاضه کرد با حالت هجوم و دسته جمعی از عرفات به مشعر و یا آن حرکت انتقالی، اینجا هم با تعبیر افضتم آمده این را میفهمیم که وقتی این حادثه پیش آمده یک دفعه جامعه با حالت هجوم به این شایعه کشیده شده که در آن عذاب عظیمی میرسد به آنها.
(اذ تلقونه بالسنتکم و تقولون بافواههم. ما لیس لک به علم تحسبونه هیناً و هو عندالله عظیم). حالا همان را توضیح میدهد این آیه توضیح همان افضتم است، کاری که شما انجام دادید این بود، تفسیر این کاری که کرده بودند- افضتم فیه- این است اذ تلقونه بالسنتکم، مفسرین بیشتر مایلند که از این در بیاورند- صحیح هم هست- که این که آدم یک چیزی را بگیرد و رد کند و این با این لفظ جمعی که آمده و تعبیر تلقی آورده و بعدش هم تقولون آمده مجموعاً این جمله این را میفهماند که اینها- همین حالتی که در جامعه ما هم هست- یک چیزی را که میشنوند پیش از علم و خرد و کشف حقیقتش به زبان نیاورد باید قبلاً بررسی و جمع بندی و محاسبه و رسیدگی بشود، اینجوری نباشد که آدم چیزی را با گوش بگیرد و با دهان رد کند و فقط از مسیر گوش و دهان عبور کند، اذ تلقونه بالسنتکم در اینجا عامل کار فقط زبان است، به قلب و دل و حساب و خرد راه پیدا نکرده- و تقولون بافواهم در حدود دهانهایتان است ما لیس لک به علم- چیزی که به مرحله علم و اطمینان نرسیده، چرا شما میگیرید و تحویل میدهید.
این یک درسی باشد در زندگیتان و برای آینده که مسائل را قبل از آن که به دیگران انتقال بدهید تحویل عقل و فکر و مغزتان بدهید رویش محاسبه کنید و بعد با ضوابط و معیارهای مکتب حرف را منتقل کنید و الا حرف را نگه دارید و انبار کنید تا فرصت مناسب برسد و نکته بعدی (و تحسبونه هیناً و هو عندالله عظیم) این تذکری بسیار بزرگ است که ما معمولاً این کارها را ساده فرض میکنیم و فکر میکنیم که چیز مهمی نیست. یک خبری است که گفتهاند و ما هم درستیاش را تأیید نمیکنیم فقط همان را که شنیدهایم به دیگران می گوییم. مسئولیتش واقعاً به عهده راوی است در صورتی که این جور نیست و چیزی را که شنیدید و نقل میکنید شما هم به عنوان یک روای به عنوان یک پلی عمل میکنید و نمیدانید که با گفتن العهده علی الراوی مسئولیت از دوش شما نمیافتد.
در یک روایتی امام میفرماید کفی بالمرء کاذباً، کافی است که آدم کاذب حساب بشود همین که حرفی شنید به دیگران بگوید حتی با ذکر مبناء و این کارهایی که روزنامهها و منابع خبری میکنند در دنیا همین است این درس را ما الان روی افراد پیاده میکنیم ولی اگر این را به سطح جامعه منتقل بکنیم و اگر یک روزی جامعهای کاملاً اسلامی داشته باشیم و بخواهیم با معیارهای اسلامی و به این آیات عمل بکنیم خواهید دید که این روزنامهها و منابع خبری نخواهند توانست این گونه عمل بکنند که خبر خبرگزاریها و رادیوهایی که پشت سرش صهیونیستها هستند اداره کنندگانش سرمایه داران، کمونیستها، سیا، مغرضین موساد هستند و میدانند از کجا آمده و باید روش حساب کرد و همه ابعادش را محاسبه و رسیدگی کرد غرض گوینده و فرستنده را در نظر گرفت این را بگیرند و فوری در روزنامهها و در سطح کشور منتشر کنند و بعد اگر وحی هم بیاید اثرش را از بین نبرد، در جامعه اسلامی با اخلاق اسلامی اگر بنا باشد عمل بکنند همه اینها کنترل باید بشود. البته گفتم که قرآن چقدر لطیف وارد میشود و معجزه قرآن این است و موقعی ما اعجاز قرآن را میفهمیم که با دقت همه ریزه کاریهای آیه را بفهمیم.
«و تحسبونه هینا»، شما خیال میکنید ساده است، هین یعنی ساده، سست، بی اهمیت، نه شما خیال میکنید ساده است گمان میکنید که این یک کار بی اهمیتی است ولی این طور نیست و هو عندالله عظیم این پیش خدا خیلی بزرگ است از این تعبیر آدم میفهمد که در زندگیش چقدر کارهای کوچک کوچک انجام میدهد و خیال میکند چیزی نبوده ولی در محاسبه میبیند پیش خداوند کارهای بد بسیار بزرگی را انجام داده. کلمه عند الله در اینجا معنا دارد این عند الله که میگوید یعنی روی معیارهای اسلام که الان در دست ماست یعنی به هر حال شما باید این کار را بزرگ حساب کنید.
ممکن است شخص شما یک چیز کوچکی را انجام داده باشید اما با معیارهای دین و قانونی که اسلام آورده برای نظام جامعه و اخلاق و پرورش انسان، در مجموع که در نظر میگیرید و در ظرف خودش که این را محاسبه بکنید میبینید خیلی بزرگ است کلمه عند الله در اینجا معنایش روشن میشود که خدا محاسبه را روی یک فرد و یک مورد نمیکند محاسبه را در سطح جامعه و در سطح تاریخ و آن مجموعه محاسبات انجام میدهد.
(و لولا اذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا ان نتکلم بهذا). در اینجا درس عملی قرآن این است که چرا وقتی این را شنیدید براساس همان عمل بر صحت و اصالت بر صحت و حسن ظن به برادر مسلمان نگفتید ما یکون لنا ان نتکلم بهذا که ما حق نداریم- ما یکون لنا- یعنی نیست برای ما- یعنی ما چنین حقی نداریم که در این باره تکلم کنیم چقدر جالب میگوید که آنچه که به گوشتان رسیده نباید از زبانتان در بیاید. لولا اذ ستمعتوه وقتی به دروازه گوشتان وارد شد چرا نگفتید- قلتم ما یکون لنا ان نتکلم بهذا- ما حق نداریم از دروازه دهان این را بیرون بدهیم- باید آن زیر نگهش بداریم باید حبسش کنیم و اینجا (سبحانک هذا بهتان عظیم) شما باید در برخورد با این حادثه این را میگفتید چون افک مبین و دروغ مبینی بوده و با همان دلائلی که گفتم معلوم بوده که توطئه است و معلوم بوده که کار منافقین است و میخواستهاند که خانواده پیغمبر را و رهبر را آلوده کنند. باید میگفتید این بهتان است- بهتان هم تقریباً مضمونی شبیه همان افک دارد منتهی با یک مقدار تفاوت.
(یعظکم اللهان تعودوا لمثله ابداً ان کنتم مؤمنین). خداوند این بار شمار را موعظه و نصیحت میکند که مبادا برگردید به مثل این عملی که انجام دادهاید و ان کنتم مؤمنین و اگر مؤمن باشد هرگز نباید برگردید؛ و الا اگر مؤمن نباشید که این نصیحتها و راهنماییهای خدا هم در شما اثر نمیکند و موضوع صحبت ما هم بر سر رابطه با مؤمن است و در صورت مؤمن بودن نباید سوء ظن داشت و باید این اصل را پذیرفت و به آن عمل کرد بعدش هم میگوید (یبین الله لکم الایات و الله علیم حکیم).
– خداوند آیاتش را برای شما میگوید و آیات خدا از روی علم و حکمت میآید. این به کار بردن علیم حکیم گویاست یعنی خداوند میداند این گونه کارها چه اثری روی جامعه و چه مضراتی برای جامعه دارد و حکمت هم دارد یعنی دستوراتی که خدا میدهد صرفاً یک اظهار بی مبنا نیست حتماً فلسفه دارد یعنی کار بی حکمت و موعظه بی حکمت، از طرف خداوند ممکن نیست ممکن است ما مصلحتها و فلسفهها را نفهمیم اما این طور نیست. تا اینجا روح مسئله مطرح میشود و از این به بعد اصلاً روح شایعه آفرینی و افک و تهمت زدن به عنوان یکی از مسائل اصولی جامعه مطرح میشود.
[1]- تلائم. [ت َ ءُ] (عربی مصدر) سازواری، سازگاری.
[2]- درباره تنظیم قرآن مجید مسائل و بحثهای اصولی مطرح میشود که اصولاً چگونه قرآن تنظیم شده است. یک نظر میگوید که مجموعه قرآن یک دفعه نازل شده (یا بر قلب پیغمبر یا در جای دیگری) و بعد در طول ۲۳ سال به تدریج و به مقتضای مسائل روز، مناسب هر مسئلهای آیه مناسب نازل میشده و بعد از نزول پیغمبر دستور میدادهاند این آیه را در فلان نقطهٔ معین بگذارید و خلاصه آیاتی که امروز نازل میشده و آیاتی که قبلاً نازل شده اینها به دستور پیغمبر در نقاط معینی در ارتباط با هم جمع میشد.