سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی با عنوان «سیر مطالعه در قرآن» در کلاس‌های مواضع حزب جمهوری اسلامی

سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی با عنوان «سیر مطالعه در قرآن» در کلاس‌های مواضع حزب جمهوری اسلامی

جلسه پنجم، پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۶۱ خاطرات: عصر کلاس درس مواضع حزب جمهوری اسلامی داشتم.

  • پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۶۱
نشریه شماره ۱۷ حزب جمهوری اسلامی مشهد است که با عنوان «سیر مطالعه در قرآن» با پیاده سازی ۶ نوار از سخنرانی‌های مرحوم اکبر هاشمی رفسنجانی در خرداد ماه ۱۳۶۲ به چاپ رسیده است و در نوع خود بسیار خواندنی می‌باشد.

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

مشروط بودن ارزش در انسان

بحث درباره ارزش انسان بود و در دروس گذشته در مورد ارزش انسان گفتیم که آن بعد اصیلی که در وجود ماست، آن بعد معنوی و آن نیروی روحی و آن جوهر مجردی است که به نام روح و حقیقت انسانیت در ما وجود دارد انسان ترکیبی از جسم و روح و تن و روان است؛ اما آنچه که انسانیت ما را تشکیل می‌دهد و جاوید است و بعد از تحقق همیشه می‌ماند و فانی نمی‌شود و کمال واقعی از آن است و تکامل واقعی را آن دارد بعد معنوی و جوهر مجرد ما به نام روح است که این بخش اخیر درس گذشته ما بود و درباره ارزش‌ها گفتیم، ضمن آن که یک سری ارزش‌ها مربوط است به جسم انسان و ارگانیسم پیچیده بدن و آن وضع خاص جسمی که ما را قادر بر اعمال سازنده می‌کند- که البته سازنده واقعی همان روح است که این ارگانیزم را به کار می‌اندازد- و قدرت عمل با دست و استقامت قامت و تکلم با زبان و از این گونه امتیازات که جزو ارزش‌های انسان به حساب می‌آید.

اما آن ارزش‌های واقعی که به این‌ها هم ارزش می‌دهد آن بعد معنوی ما است چون اگر آن بعد معنوی و آن قدرت روحی و آن جوهر مجرد و آن حقیقت انسانی نباشد، از این ارگانیسم بدن هیچ استفاده‌ای نمی‌شود کرد و نه دست قدرت عمل را دارد و نه زبان قدرت بیان را دارد و نه استقامت قامت مسئله‌ای را حل می‌کند، در اینجا مسئله کاملاً جدیدی مطرح می‌شود که من بخشی از آن را در درس گذشته گفتم و آن این است که ارزش‌های انسان، آیا مطلق است و یا این ارزش‌ها مشروط است و اگر مشروط است، این ارزش‌ها به چه چیزی مشروط است و شرایط آن چیست؟ و آیا در وجود انسان، چیزهای ضد ارزش به وجود می‌آید که این ارزش‌ها را خنثی کند و یا اصلاً وجود انسان را با همه استعدادی که داشته و دارد، ضد ارزش بکند؟ که این‌ها مسائل مهمی است و آن قسمت از بحث را که امروز وارد می‌شویم، چیزهایی است که جنبه سازندگی دارد و به ارزش‌هایی که جنبه عملی دارد نزدیک می‌شویم و از بحث‌های مقدماتی که صرفاً دانستنی بود به نکته‌ای که در زندگی ما و در برنامه ما تأثیر سازنده داشته باشد وارد می‌شویم.

اولین نکته‌ای که عرض می‌کنم این است که ارزش‌های انسان مطلق نیست و مشروط است، یعنی آن طور نیست که این ارزش‌ها در هر حال برای انسان بماند- منظور ارزش‌های واقعی انسانیت است و ارزش‌های محدود مادی را نمی‌گوییم و روی ارزش‌های واقعی انسان و روی انسانیت انسان تکیه می‌کنیم- و این ارزش‌ها چه در حالی که تحصیل نشده و در مرحله استعداد است و چه در حالی که تحصیل شده و از استعداد به مرحله فعلیت و وجود رسیده و تحقق پیدا کرده مطلق نیست و باز هم حالت شرطی این ارزش‌ها محفوظ است، یعنی دوام و بقائش تضمین شده نیست، این دو مطلب را باید از هم تفکیک بکنیم چون از بحث‌های اصولی است که همیشه مطرح بوده و الان هم بعد سیاسی به خودش گرفته و در مبارزات و دوران مبارزه و هم اکنون. در رابطه با دیگران این مسئله مطرح است و باید این مسئله را حل کرد و با معیارهای قرآنی مطلب را روشن کرد تا تکلیف خودمان و جامعه خودمان را از این جهت مشخص کنیم.

«کفر و ایمان» در این قسمت از بحث مسئله کفر و ایمان و تأثیری که کفر و ایمان در تحقق ارزش‌های انسان و یا در نابودی ارزش‌های انسان دارد مطرح می‌شود.

در بحث‌هایی که ما با اعضای مجاهدین خلق و برادران دارای آن طرز تفکر داشتیم، یکی از مسائل اصولی که بین ما مطرح می‌شد و بالاخره آن‌ها هم نپذیرفتند و قبول نکردند، مسئله ارزش عمل بود، آن‌ها معتقد بودند که ما باید برای عمل منهای ایدئولوژیک یک ارزش اصولی قائل باشیم و اصالت ارزش عمل را قبول کنیم و از نظر ما با توجه به آیات قرآن و مطالبی که خواهیم گفت مطلب روشن بود که ما برای عمل مجرد آن ارزشی را که مربوط به انسان می‌شود؛ یعنی بخواهد انسان را با ارزش بکند و به انسان ارزش بدهد، نمی‌توانیم قائل بشویم و قبل از عمل ایمان و کفر را که در سرنوشت ارزش انسان و در سرنوشت خود انسان تأثیر غیر قابل اجتنابی دارد و هیچ چیز نمی‌تواند جای این دو را بگیرد، در نظر می‌گیریم؛ و در این بحث اول از ایمان و بعد از کفر صحبت می‌کنیم و چون آیات کفر و ایمان در قرآن خیلی زیاد است و اگر بخواهیم این سری آیات را برای تتبع و تحقیق جمع آوری کنیم مدت‌ها وقت می‌گیرد آیات را دسته بندی می‌کنیم و از هر دسته‌ای بعضی از آیات را برای نمونه می‌آوریم و باقی آیات را شما خودتان در قرآن پیدا کنید و فقط ترجمه آیات را که بفهمید اصل مطلب را فهمیده‌اید. چون مطلب روشن است.

نقش ایمان و کفر در ارزش

از بعضی آیات قرآن به دست می‌آید که آن ارزشی که برای انسان مطرح است مخصوص انسان مؤمن است- بعداً خواهیم گفت که ایمان به چه و مؤمن به کی- و فقط انسان مؤمن است که دارای آن ارزش‌های خاص است. نقطه مقابل آن آیات آیاتی است که این آیات را تائید می‌کند اما به نقطه مقابلش توجه دارد و کفر را بیان می‌کند که کفر همان ضد ایمان و نقطه مقابل ایمان است و کفر مانع از آن است که هیچ ارزش انسانی به انسان ملحق بشود، یعنی اگر کفر در وجود کسی جای بگیرد و انسان کافر بشود مانع از این است که ارزش‌های انسانی که در حال استعداد است و هنوز تحصیل نشده است تحقق یابد و به عنوان یک مانع جلو راه تحصیل و تحقق ارزش را به طور کلی می‌گیرد و نمی‌گذارد که ارزشی متحقق بشود.

درجات کفر و ایمان

ایمان درجات و مراحلی دارد و یک امر یکنواخت و یکسانی نیست و هر درجه‌اش زمینه یک درجه از ارزش است و این درجات با هم مخلوط نمی‌شود و حدود هریک هم محفوظ است و نهایتی هم برای آن دیده نمی‌شود، یعنی تا آنجا که با قرآن کار می‌کنیم نمی‌فهمیم که یک حد پایانی ایمان داشته باشد و حتی شخصی مثل علی ابن ابیطالب که معتقدیم انسان کامل است و یا شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم هم ظرفیت استعدادشان به مرحله اشباع نرسیده و نمی‌توانیم بگوییم که دیگر راه تکامل بر آن‌ها بسته شده است چون حرکت تکاملی انسان بی پایان است و نقطه آغاز حرکت و زمان هر جا که باشد نقطه انتها و منتهای حرکت تکاملی ما خداست و خدا نقطه مشخصی از نظر زمانی و مکانی نیست که بتوانیم حد تعیین کنیم و کمال مطلق و ارزش مطلق و بی پایان است و انسان که در آن مسیر حرکت می‌کند راه بی پایانی در اختیار دارد و استعداد بی انتهایی در وجودش هست که این استعداد در این راه همیشه می‌تواند به مرحله‌ای از تحقق برسد.

انّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة [1]

که یک توضیح مختصری درباره آیه می‌دهم «ان الذین آمنوا» یعنی آنان که ایمان آورده‌اند « و عملوا الصالحات»که این قسمت را هم فعلاً جدا می‌کنیم چون بحث در عمل نیست- البته عمل هم شرط ارزش است ولی فعلاً روی آن بحث نداریم- «اولئک هم خیر البریة» که «اولئک» اسم اشاره به دور است و مقام عظیم و ارزش والا را می‌رساند و «هُم» که بعد از «اولئک» آمده تأکید و یک نوع انحصار را می‌رساند یعنی اگر «اولئک خیر البریة» می‌بود، آن‌ها بهترین بریه هستند را می‌فهماند ولی «هم» که اضافه شده هم تأکید را می‌رساند و هم یک نوع انحصار را، یعنی فقط آن‌ها بهترین بریه هستند، «بریه» هم از برئه به معنای خلق است «باری» و «بار» به معنای خالق که از صفات خداوند است از همین ریشه گرفته شده و در اینجا به معنای خلیفه است یعنی مخلوق به معنای اسم مفعولی.

پس معنی آیه چنین می‌شود: آن‌ها یعنی مؤمنینی که عامل هم باشند بهترین مخلوقات هستند، نقطه مقابل این آیه آیه ۶ از سوره البینه است که می‌فرماید: «ان الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنم خالدین فی‌ها اولئک هم شر البریة»که ترجمه و مقایسه با آیه قبل می‌کنیم «ان الذین کفروا من اهل الکتاب والمشرکین» آن‌هایی که کفر ورزیدند که در اینجا دو دسته از کافرین را خداوند آورده، یک دسته کفار اهل کتاب و دسته دوم مشرکین که البته اهل کتاب هم می‌توانند مشرک باشند؛ ولی معمولاً در قرآن اهل کتاب و مشرکین را در کنار هم می‌بینید و بعضی از آیات هم نشان می‌دهد که در خود اهل کتاب هم عقیده شرک هست مثل مسیحیت که اهل کتاب هستند و قائل به تثلیث هم هستند که ممکن است الان به آن شکل تثلیث اقانیم ثلاثه را قائل نباشند ولی این‌ها هم مشرک هم هستند- و در صدر اسلام اصطلاحاً به یهود و نصاری و صائبین که یک گروه دیگر بودند اهل کتاب می‌گفتند و به استنادی هم احتمال زیاد دارد که مجوس‌ها یعنی زرتشتیان هم جزو اهل کتاب باشند پس کفار در اینجا جدا می‌شوند یک گروه کفار اهل کتاب و یک دسته مشرکین «فی نار جهنم خالدین فی‌ها» که این جزایشان است مثل جزای مؤمنین که «جزاؤهم عند ربهم» بود منتها آن جزاء خیر و این جزاء سوء است و آن‌ها هم «خیر البریة» و این‌ها «شر البریة» هستند و تفاوت دو آیه در این قسمت در کلمه شر و خیر است که نقطه مقابل هم هستند. این یک معنی اجمالی از آیه است و حالات مفردات آیه را معنی می‌کنیم.

اهل کتاب یعنی کسانی که دارای یک کتاب آسمانی هستند و تابع یک شریعت آسمانی می‌باشند و کتاب در اینجا یعنی کتاب آسمانی و کفار اهل کتاب اصطلاحاً به این تیپ افراد گفته می‌شود و مشرکین در آن زمان به کسانی گفته می‌شد که بت پرست بودند و تعدادشان در محل نزول قرآن که جزیرة العرب بود خیلی فراوان بود و مرکز بت‌هایشان هم مکه بود و لذا قرآن هر دو دسته را با هم اسم برده البته اهل کتاب با مشرکین تفاوت‌های زیادی دارند و به اهل کتاب اهل ذمه هم گفته می‌شود و در ذمه حکومت اسلامی و در جامعه اسلامی می‌توانند زندگی بکنند یعنی با تعهدی که می‌سپارند که مقررات را رعایت بکنند در بین مسلمین زندگی می‌کنند و حکومت هم حافظ امنیت و جان و مال آن‌هاست.

و این که می‌بینید الان در مجلس شورای اسلامی اقلیت‌های یهودی و مسیحی و زرتشتی نماینده دارند و اقلیت‌های دیگر مثلاً اقلیت کمونیست‌ها در مجلس راه ندارند به همین خاطر است و تازه ما کمونیست‌ها را به عنوان یک کافر حساب نکردیم یعنی اگر روزی بنا باشد این محاسبه بشود و کمونیست‌ها هم فلسفه و مکتبشان را به تمام معنی حفظ بکنند، در تیپ کفار مطلق قرار خواهند گرفت و برخورد ما با آن‌ها به صورت دیگری خواهد بود، پس علت این که ما به کمونیست‌ها و یا اقلیت بهائیان و یا هر اقلیت دیگری اجازه نمی‌دهیم که در مجلس شورا وارد شوند ولی اهل کتاب می‌توانند نماینده داشته باشند این است که اهل کتاب یک شرایط خاص و حکم خاصی برای ما دارند و حتی در نجس بودنشان هم مسئله روشن نیست و حتی بسیاری از علماء اسلام قائل به طهارت اهل کتاب هستند و می دانید که کتاب مسیحیت انجیل است و یهودیان تورات دارند اما در قرآن روشن نیست که زرتشتیان و گبرها که در قرآن به نام مجوس خوانده می‌شوند اهل کتاب باشند و کتاب آسمانی داشته باشند، اما روایات تأیید کرده که این‌ها را در زمان پیغمبر و بعد از پیغمبر به عنوان اهل کتاب می‌شناخته‌اند و وقتی که مسلمان‌ها ایران را گرفتند با اهل این منطقه و مجوسیان به عنوان اهل کتاب رفتار کردند، پس این‌ها هم اهل کتاب حساب می‌شوند و الان هم فقهای ما این‌ها را به عنوان اهل کتاب می‌شناسند.

«والمشرکین» که کلمه شرک از ماده شرک گرفته شده و همین شریکی که ما در فارسی به کار می‌بریم از همین ماده است. اسم فاعلی شرک می‌شود مشرک، از باب افعال اگر باب ثلاثی مجردش را بگیریم شَرِکَ یشرِکُ اسم فاعلش شارک می‌شود و یا شریک استعمال می‌شود که صیغه مبالغه است بر وزن فعیل و صفت مشبهه با الفاعل است و معنی فاعل را می‌دهد معنی شارک را می‌دهد- یعنی شریک جای شارک را می‌گیرد- این در باب ثلاثی مجرد بود اما به باب افعال که بردیم می‌شود اَشرَکَ یشرِکُ. اَشرَکَ فعل ماضی و یشرِکُ فعل مضارعش هست اسم فاعلش می‌شود مشرک، شَرَکَ یعنی شریک شد. اَشرَکَ معنای متعدی می‌گیرد ما آن روز یکی از وسایل متعدی را که با حروف متعدی می‌شد ذکر کردیم- تعدی با حروف جار مثل باء و علی وفی- و از این قبیل چیزها را گفتیم و امروز اَشرَکَ را از باب افعال آوردیم که خود صیغه باب افعال و تفعیل از برای تعدی کردن می‌آید یعنی فعل لازم را که به این دو باب ببریم متعدی می‌شود مثل شَرِکَ که لازم است و اَشرَکَ متعدی یعنی شریک قرار دادن و شریک قائل شدن.

 مشرکین که جمع مشرک است، به معنای کسانی است که برای خداوند شریک قائل می‌شوند و این مشرکین هم یک مرحله و یک درجه خاص یکنواخت ندارند و آن حد روشن شرک همان است که برای خداوند شریک در عبادت یا شریک در خلقت قرار بدهند و زرتشتی‌ها به این معنا مشرک هستند هرچند اهل کتاب هم باشند و یک کتاب آسمانی قدیمی داشته باشند و پیغمبرشان هم زرتشت باشد و به دلیل این که برای مبدأ جهان دو عنصر جداگانه قرار داده‌اند و جزء ثنوییین هستند و یک خدای خیر و یک خدای شرور را قبول دارند یعنی می گویند که یک قدرت و یک مبدأ آفرینشی خیرها را آفریده و یک مبدأ آفرینش و قدرت دیگری شرور را آفریده و دو خدائی هستند و دو مبدأ آفرینش برای جهان قائلند، مشرک هستند- البته حالا که ما با زرتشتی‌ها صحبت می‌کنیم این‌ها را قبول ندارند همان طور که مسیحیون در بحث‌هایی که می‌شود سه اقنوم را یعنی آب و ابن و روح القدس را که اقانیم ثلاثه است و تثلیث مسیحیت است به آن شکل قبول نمی‌کنند و می گویند سه اقنوم در عین وحدت و یگانگی هستند، زرتشتی‌ها هم می گویند دو مبدأ در عین وحدت که این توجیهاتی است که خودشان درست می‌کنند و الا اگر طبق کتاب‌های قدیمیشان خدای خیر و خدای شر را از هم جدا بکنند مشرک می‌شوند و در تیپ و حکم این مشرکین قرار می‌گیرند.

به هرحال این صفتی که خداوند برای کفار ذکر می‌کند هم کفار اهل کتاب را شامل می‌شود و هم کفار مشرک را که کتاب و شریعت آسمانی اصلاً ندارند و مشرکین هم کسانی هستند که برای خداوند در آفرینش و یا در عبادت شریک قرار بدهند یعنی موجودی و یا کسی را ولو به عنوان واسطه در آفرینش مستحق عبادت بدانند و لذا همه مشرکین یک جور نبودند، بعضی از مشرکین که بت‌ها را می‌پرستیدند می‌گفتند «و ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله[2]» یعنی ما این‌ها را عبادت نمی‌کنیم مگر این که ما را به خدا نزدیک بکند، یعنی به عنوان واسطه و نه به عنوان خالق بت‌ها را عبادت می‌کردند، به عنوان کسی که واسطه بین خدا و انسان بشود بت‌ها را می‌پرستیدند که این هم شرک است و آن‌ها مشرک در عبادت هستند و ظاهراً در زمان نزول قرآن در جزیرة العرب مشرک به معنای مشرک در آفرینش نبوده و مشرکین فقط در عبادت مشرک حساب می‌شده‌اند چون آیات قرآن صریحاً می‌گوید که اگر از این‌ها بپرسید که و لئن سئلتهم من خلق السموات والارض- چه کسی زمین و آسمان‌ها را آفرید،« لیقولن خلقهن العزیز العلیم[3]» می گویند خداوند عزیز و علیم آن‌ها را خلق کرده است، پس معلوم می‌شود که در آفرینش شریک برای خدا قائل نبوده‌اند پس مشرک هم شامل شرک در آفرینش است و هم شامل شرک در عبادات است و در این آیه هم دو تیره از کفار یعنی مشرک و اهل کتاب آمده که البته تیره‌های دیگری هم هستند که هم در طول این‌هاست و هم در عرض این‌هاست و از آن‌ها اسمی برده نشده است مثل مرتد که خودش یک عنوانی دارد و یکی از مصادیق شدید کفر است و مرتد کسی است که در اول کافر نبوده و بعداً کافر شده که البته مرتد هم دو نوع است و یک نوعش آن است که از خانواده مسلمان بوده و کافر شده گرچه هیچ وقت خودش مسلمان نشده باشد، اما چون که خانواده‌اش مسلمان بوده خودش هم مسلمان حساب می‌شده و اگر بعد از تولد کافر شود ارتداد به حساب می‌آید و دوم کسی که شخصاً مسلمان بوده و شخصاً کافر شده باشد که این هم یک نوع ارتداد است و چون ما درباره ارتداد بحث نداریم، به هرحال مصادیق کافر مختلف است و شکل‌های گوناگون دارد و کفار هر که باشند این‌ها «شر البریة»این‌ها بدترین خلیفه و مخلوقات هستند و از این استفاده می‌شود که چیزی بدتر از انسان کافر نیست و شما مخلوقی در جهان پیدا نمی‌کنید که از انسان کافر بدتر باشد و اگر فرض کنیم که این بریه متعلق به همین بریه جهان خود ماست و کاری به خارج از عالم ما ندارد لااقل می‌فهمیم که در این زمین و در اطراف ما بدترین نوع موجود در دنیا انسان کافر است و از آیه قبلی می‌فهمیم که بهترین نوع مخلوق در جهان انسان مؤمن است و البته مؤمن عامل و بنابراین ما می‌توانیم این آیه را هم در تیپ آن آیاتی که در درس‌های گذشته مزیت انسان و ملائکه را نشان می‌داد بیاوریم و ممکن است کسی بگوید که «ان الذین آمنوا» شامل ملائکه هم می‌شود و ملائکه مؤمن و عامل هم مشمول «خیر البریة» هستند که البته بعید است این طور باشد و «ان الذین آمنوا» نظر به انسان‌ها دارد ولی به هر حال می‌توانیم این آیه را هم در سری آیات بحث‌های گذشته که امتیاز و ارزش انسان را در مقابل ملائکه مشخص می‌کرد قرار بدهیم و به این آیه توجه کنیم.

خوب از این دو تا آیه‌ای که در مقابل هم آورده‌ایم و شما می‌توانید درباره ارزش و ضد ارزش مطلب بفهمید و همچنین آیات دیگری را که در آن کلمه خیر و شر به کار رفته مطالعه کنید و می‌توانید از این آیات در بحث ارزش‌ها و ضد ارزش‌های انسان یا هر چیز دیگری استفاده بکنید یعنی از همین کلمه خیر و شر یک بابی برای مطالعه ارزش‌ها در قرآن باز می‌شود.

معانی و انواع کفر

و اما در مورد کفر تا آنجایی که یادم هست پنج نوع کفر در آیات قرآن آمده که یک تقسیم دیگری غیر از مصادیق کفری است که گفتم مثل اهل کتاب و مرتد و این پنج نوع کفر در قرآن به یک معنی نیستند و آیاتی را که عنوان کفر و کافر در آن می‌بینیم همه را نمی‌توانیم یکسان معنی کنیم، یک کفر به معنای جحد و انکار است یعنی انسان چیزی را منکر بشود که خود انکار هم دو نوع است یک نوع انکار با اطلاع و علم که یک نوع تعصب و لجاجت در آن هست که چیزی را که آدم می‌داند در عین دانستن منکر بشود که این بدترین نوع کفر است «و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر کیف کان عاقبة المفسدین[4]» که این مصداق اتم و کامل کفر است که چیزی را آدم بداند و در عین این که یقین دارد این مطلب حق است آن را منکر بشود بعضی‌ها می‌خواهند بگویند آن کفری که در قرآن خیلی به شدت تقبیح شده و بسیاری از صفات که در قرآن برای کفار آمده و عذاب‌های سختی که برای کفار وعده داده شده مربوط به این نوع کفر است یعنی کفری که با لجاجت توأم باشد و حق پوشی همراه داشته باشد.

و کفرهایی که انسان با قصور یا با بی اطلاعی و عوامی و جهل به آن کشیده می‌شود مربوط به آن‌ها نیست و شامل آن‌ها نمی‌شود مثلاً همان آیه ششم سوره بقره «ان الذین کفروا واسواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون، ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة» که خداوند به پیغمبر می‌فرماید آن‌هایی را که کافر شده‌اند فرقی نمی‌کند که این‌ها را انذار بدهی و تنبه بدهی یا این کار را نکنی، این‌ها ایمان نمی‌آورند و خداوند چشم‌ها و گوش‌های آن‌ها را ختم کرده و مهر زده و روی چشم‌ها و گوش‌هایشان پرده کشیده و آن‌ها ایمان نمی‌آورند و به دنبال آن آیه صفات دیگری برای آن‌ها ذکر کرده است؛ ولی ما می دانیم که بسیاری از کفار هستند که ایمان می‌آورند و در زمان خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم بسیاری از کسانی که بعداً از بهترین افراد شدند و در خدمت پیغمبر و از یاران پیغمبر شدند همان کفار قبلی بودند که ایمان آوردند، پس این طور نیست که همه کفار ایمان نیاوردند و لذا بسیاری از مفسرین می گویند که منظور از آن دسته از کفار در آیه همین کفار متعصب و لجوجی هستند که با اطلاع و توجه به حقانیت دعوت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم اصرار دارند که بگویند خدا نیست و هر چه بر کفرشان اصرار بورزند، آن اصرار بر کفر و لجاجت در کفر، کفر درجه بالا را می‌رساند و کفر نوع دوم را می گویند که کفری است که به معنای انکار است، اما نه از ریشه لجاجت و یکدندگی و تعصب کور، بلکه بر اثر اشتباه و بر اثر جهل انسان حقایقی را نمی‌فهمد و منکر می‌شود مثلاً پیش خود فکر می‌کند که چطور می‌شود آدم بمیرد و در زمین گم و ناپدید شود. مثل همان حرف‌هایی که می‌زدند که آدم خاک می‌شود و خاکش را باد پخش می‌کند و کاملاً ناپدید می‌شود، بعد چگونه ممکن است دوباره زنده شود و به قیامت بیاید و از این قبیل استدلال‌های عوام گونه دارند.

نوع دیگری کفر داریم که در قرآن به معنای کفران است و کفران از این نوع کفرها که گفتیم نیست و آیاتش هم در قرآن زیاد است و شاید ده‌ها آیه از آیاتی که به تعبیر کفر و از ماده کفر آمده، همین کفران نعمت باشد که نعمتی را خداوند به انسان داده بی استفاده بماند،- البته در خود کفر هم معنای کفران خوابیده و انواع مختلف بی ارتباط با هم نیستند- یعنی کسی که خداوند نعمت عقل و تشخیص و درک به او داده و او این نعمت‌ها را به کار نگرفته و در جهل و گمراهی به سر می‌برد و حاضر نیست واقعیت‌های آفرینش را درست تحلیل کند و درست بفهمد کفران نعمت کرده است اصولاً عام‌ترین معنای کفر که ریشه همه معانی کفر می‌تواند باشد پوشیدن است و کفر یعنی روی چیزی را بستن و چهره چیزی را پوشانیدن و واقعیت چیزی را مخفی کردن و مانع از بروز حقیقتی شدن و این عام‌ترین معنای کفر است و به انسانی که مانع ظهور و حضور عقل و حق در زندگی شده باشد می‌توان گفت که کافر است برای این که مانع ظهور حق شده و نگذاشته که حقایق جهان آفرینش را درست درک کند و جهان بینی غلط داشته و حق را پوشیده پس می‌شود او را کافر خواند و از طرفی نعمت خداوند را نادیده گرفته و کفران نعمت هم کرده که باز به خاطر این کفران می‌توان او را کافر دانست.

معنای دیگری که برای کفر آمده، برائت و بیزاری جستن است، یعنی تبری کردن و در قرآن آیات فراوانی هست که تبری و بیزاری جستن به معنای کفر آمده است مثلاً در رابطه حضرت ابراهیم با کفار زمان خودش آیه‌ای هست که می‌گوید: «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم والذین معه اذ قالوا لقومهم انا برءاؤا منکم و ما تعبدون من دون الله، کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضا ابداً[5]» که ابراهیم به قومش یا دشمنان و کفار می‌گوید که ما با شما در دو صف قرار گرفته‌ایم و تعبیرش این است «کفرنا بکم» یعنی به شما کافر شدیم. کافر شدن ابراهیم و مؤمنین به ابراهیم نسبت به دشمنان و کافران یعنی بیزاری جستن و متنفر شدن از آنها، به عبارت دیگر، کفرنا بکم یعنی تبرءنا بکم و یعنی از شما تبری جستیم و رابطه‌مان را با شما قطع کردیم، پس معنای لطیفی که از آیه فهمیده می‌شود در کفر هم هست، یعنی کفر یک معنای بسیط و گسترده‌ای دارد که همه این معانی در آن هست یعنی انسانی که به خدا کفر می‌ورزند و کافر است از چندین جهت کافر حساب می‌شود، یکی این که حق را پوشانیده و پوشانیدن حق کفر است و دیگر این که عقلش را پوشانیده که پوشانیدن عقل هم کفر محسوب می‌شود، سوم این که نعمت‌های خدا را نادیده گرفته و کفران کرده که این هم کفر است دیگر آن که آن بیزاری و برائتی که قطع رابطه بین او و خدا را موجب شده، هم کفر است و اگر ما معنای همه جانبه کفر را در نظر نگیریم و به یک بعد ساده‌اش توجه کنیم دچار ساده نگری و ساده اندیشی خواهیم شد و اتفاقاً مجاهدین در کتاب‌هایشان گرفتار این نوع ساده نگری شده‌اند و همین ساده نگری یکی از موجبات گمراهی آنان است. آن‌ها می گویند که اصلاً معنای کفر پوشانیدن حق است و کافر از آن جهت که حق را می‌پوشاند کافر است، پس امپریالیسم هم کافر است برای این که حق دیگران را نادیده می‌گیرد و حقوق مردم را ضایع و تضعیف می‌کند و این‌ها واژه کفر را آنچنان معنا می‌کنند که کفر اصطلاحی قرآن را که در اینجا آوردیم «ان الذین کفروا من اهل الکتاب والمشرکین شر البریة»  به طور کلی فراموش می‌شود و مسلمان‌های معمولی را هم که حاضر نیستند در حد عالی مبارزه کنند شامل بشود یعنی یک معنای خاصی را که از ریشه ستر و پوشانیدن است و یک بعد کفر است می‌خواهند به معنای عام کفر بگیرند و ما باید هوشیار باشیم و به ابعاد مختلف آن توجه کنیم و آن‌ها را از هم تفکیک کنیم و الا دچار گمراهی خواهیم شد. آیه دیگری که برای تائید مطلب در قرآن هست؛ آیه‌ای است که در آن شیطان با اولیاء خودش گفتگو دارد «کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قالانی بریء منک انی اخاف الله رب العالمین[6]»

که شبیه این مضامین در آیات بسیاری از قرآن آمده یا در روز قیامت وقتی که اهل ضلال را در صحنه قیامت می‌آورند آن‌هایی که گمراه شده‌اند با آن‌هایی که گمراه کرده‌اند به مجادله می افتند و دعوا می‌کنند گمراه کنندگان به گمراه شدگان می گویند که ما به شما کافر شده‌ایم و یا شیطان به آنان که دنبالش رفتند می‌گوید «انی کفرت بما اشرکتمون من قبل، ان الظالمین لهم عذاب الیم[7]»

یعنی من به آن کسی که شما او را شریک خدا قرار دادید کفر می‌ورزم یعنی خود من راه شما را قبول ندارم؛ که خود این گفته، اظهار برائت و تبری است. اظهار مخالفت و قطع رابطه است. پس می‌بینید که تمام این‌ها با تعبیر «کفر»  در قرآن آمده و لذا من به شما توصیه می‌کنم که در مطالعه قرآن بدون اطلاع کافی و بدون بررسی همه جانبه معانی و توجه به مصادیق و بدون با هم سنجیدن آیات، دچار تفسیرهای ساده و سطحی و ابتدائی نشوید که خیال کنید با مطالعه قرآن معارف و آگاهی‌هایتان را از قرآن گرفته‌اید، یکی از بدبختی‌های این دوره ما و مخصوصاً دوره قبل و در دوره مبارزات این بود که فرصت و امکان این گونه بحث‌ها و کلاس‌ها و رسیدگی‌های همه جانبه و کامل قرآن نبود و دسترسی به اساتید هم مشکل بود و جوان‌ها در خانه‌های تیمی و در زندان به خودشان اجازه می‌دادند که قرآن را آن طور مطالعه کنند و از روی آن عقایدشان را تنظیم کنند یک کتاب مفردات راغب و یک قرآن در اختیار داشتند و فکر می‌کردند که با این دو کتاب اصول فکری و اعتقادی و دینشان را با قرآن تنظیم می‌کنند که البته این کار از یک جهت خوب بود چون این‌ها با قرآن و مباحث قرآن و نصایح قرآن و معارف روشن و آیات محکم قرآن آشنا می‌شدند ولی از جهت دیگر مشکلشان این بود که خیال می‌کردند مفردات راغب برای تفسیر قرآن کافی است- مفردات راغب کتاب خوبی است و از کتاب‌هایی است که داشتن آن لازم است چون هر کلمه‌ای که در قرآن هست در آنجا توضیح داده شده و یک تفسیری برای آن نوشته و ریشه لغات را درآورده و کتاب بسیار مفیدی است، اما ضمن این که این کتاب را مطالعه می‌کنید باید مواظب باشید که بدون استاد و بدون مراجعه به اهل نظر و به این سادگی نمی‌توانید اصول فکری و اعتقادی را در این سطح مطالعه از قرآن و یقیناً تفسیر قرآن از آن کارهایی است که احتیاج مبرم به استاد و مطالعه فراوان دارد.

نوع پنجم کفر که البته بیشتر او را در باب تفعیل به کار می‌برند تکفیر است که باز از همین ماده کفر استفاده می‌شود اما نقطه مقابل کفر است و وقتی که می گوییم تکفیر یک معنای آن نسبت کفر دادن است که این یک اصطلاح معمولی است و وقتی که می گوییم فلانی را تکفیر کردند یعنی نسبت کفر به او دادند و گفتند کافر است؛ و همین تکفیر به معنای کفاره هم می‌آید و به معنای جبران و اصلاح هم می‌آید یعنی درست نقطه مقابل کفر است و یک نوع اصلاح عیوب و رفع معایب است و عین همین تعبیر آمده است که توبه مکفر سیئات است و در اینجا اصلاً نقطه مقابل کفر به معانی قبل است و در جلد اول تفسیر المیزان روایتی نقل شده که در آنجا مواردی از کفر را با آیات مربوط به خودش شاهد مثال آورده که می‌توانید به آن رجوع کنید.

سئوال: قاموس قرآن چه گونه کتابی است؟

جواب: کتاب خوبی است و برای شما می‌تواند مفید باشد اما با این کتاب به تنهایی نمی‌توان مفسر شد، یعنی تفسیر قرآن یک باب بسیار بسیار واسعی دارد و با این کتاب‌ها شما یک مقداری با قرآن آشنا می‌شوید ولی برای این که بخواهید عقایدتان را از قرآن بگیرید خیلی باید دقت و مطالعه داشته باشید.

خلاصه‌ای از بحث را بگویم تا یک نتیجه گیری کلی در نهایت بکنیم.

حاصل گفتار امروز ما این شد که مؤمن عامل بهترین مخلوقات است و لااقل از مخلوقاتی که اطراف ماست و ما آن‌ها را می‌شناسیم و کافران- البته نه همه کفار و نه کفار کفران نعمت کن و نه کافر به معنای قطع رابطه کن، بلکه کافر فقهی یعنی کافری که منکر خدا و منکر توحید (که مشرک است و در اینجا با کافر یکی است یعنی یا منکر صانع است و یا منکر توحید که خدای واحد را قبول ندارد و دو خدایی است). منکر معاد یا منکر رسالت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم که اهل کتاب از این قبیل هستند باشد کافر است و این کافر بدترین مخلوقات است که البته در یک بحث دیگری خواهیم گفت که چطور می‌شود ارزش‌های معمولی هم که در وجود کافرین بوده ضایع شده و چرا آن‌ها بدترین مخلوقات‌اند و چرا پست تراز حیوانات و موجودات دیگر معرفی شده‌اند.

سئوال: با توجه به این که اهل کتاب به خداوند اعتقاد دارند و پیغمبر هم داشته‌اند و صاحب کتاب هم هستند، پس نمی‌توانند کافر باشند.

جواب: اهل کتاب کافر هستند، چون که رسالت پیامبر اسلام را قبول ندارند و از طرفی آیات صریح داریم که آن‌ها را کافر می‌داند و در بعضی آیات شرک اهل کتاب را هم می‌رساند که اگر در آن بحث وارد شدیم که انواع کفار را مفصلاً توضیح بدهیم در این باره نیز توضیح خواهیم داد.

سئوال: آیا منکرین مهدویت هم کافر حساب می‌شوند؟

جواب: خیر برای این که مهدویت از ضروریات مذهب ماست و اهل سنت بدان اعتقاد ندارند ولی با وجود این مسلمانند و اصلاً انکار ضرورت مذهب کفر نمی‌آورد و ما اهل سنت را که ائمه ما را به عنوان امام قبول ندارند و منکر مهدویت هستند نه تنها کافر نمی‌دانیم بلکه به عنوان مسلمان می‌شناسیم.

سئوال: بعضی از مفسرین می گویند که وقتی آیه «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات» نازل شد، پیامبر فرمود: «یا علی انت و شیعتک خیر البریة» آیا این صحیح است؟

جواب: همین مضمون در چند روایت هست و در جای دیگری از علی ابن ابیطالب علیه السلام نقل می‌کنندکه پیامبر در حال موت بود و من پیغمبر را به سینه خودم تکیه داده بودم و پیغمبر به من نگاه می‌کرد و پس از لحظه‌ای فرمود: «انت و شیعتک خیر البریة» که این مصداق آیه است؛ یعنی بهترین مصداق آیه علی ابن ابیطالب علیه السلام و شیعیان اویند.

سئوال: آیا کمونیست‌های منکر خدا کافر هستند؟

جواب: بله آن‌هایی که اصلاً منکر خدا هستند به کلی کافرند و کمونیست‌ها مصداق اتم کفرند. منکران خدا مانند دهری‌های قدیم هستند که می‌گفتند «ما یهلکنا الا الدهر» و کمونیست‌ها می گویند «ما یهلکنا الا الماده»  پس کمونیست‌ها از دهریون بدتر هستند و ما در دوران مبارزات و در زندان آن‌ها را نجس می‌دانستیم و با آن‌ها معاشرت و غذا خوردن را حرام می‌دانستیم. آن‌ها هم نجس روحی هستند و هم نجس جسمی و زندگی کردن با آن‌ها خیلی خسارت دارد و این‌ها واقعاً در جامعه اسباب زحمت هستند، در سازمان مجاهدین وارد شدند و به آن شکل سازمان را منفجر کردند و برای همیشه منحرف کردند.

سئوال: آیا آن کافرانی که خداوند در چشم‌ها و گوش‌هایشان مهر زده است،  مجازات خواهند شد؟

جواب: بله آن‌ها هم مجازات خواهند شد و خود این که چشم‌ها و گوش‌هایشان بسته شده، مجازات آن کفر الحادی و لجاجت و تعصبی است که به خرج می‌دهند. از مجازات اخروی کفرشان هم معاف نیستند که البته این بحث مهمی است و در جای خودش ان شاء الله مطرح می‌کنیم.

سئوال: در آیه «شهد الله انه لا اله الا هو والملائکة و اولوالعلم قائما بالقسط[8]» به فرموده امام موسی بن جعفر علیه السلام منظور از «اولوالعلم» ائمه هستند؛ بنابراین ملائکه بر انسان و حتی بر ائمه افضلیت دارند؛ چون  در آیه ملائکه قبل از صاحبان علم آمده است.

جواب: این که لفظ ملائکه قبل از اولوالعلم آمده باشد دلیل افضلیت ملائکه نمی‌شود آیه می‌گوید که قبل از انسان و صاحبان علم ملائکه شهادت داده‌اند یعنی ملائکه قبل از انسان بوده‌اند و قبل از انسان شهادت داده‌اند و چیزی بیشتر از این را نمی‌رساند.

والسلام

 

 

[1]  - ۷/ ۹۸

[2]  - ۳/ ۳۹

[3]  - ۹/ ۴۳

[4]  - ۱۴/ ۲۷

[5]  - ۴/ ۶۰

[6]  - ۱۶/ ۵۹

[7]  - ۲۲/ ۱۴

[8]  - ۱۸/ ۳