سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی با عنوان «سیر مطالعه در قرآن» در کلاس‌های مواضع حزب جمهوری اسلامی

سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی با عنوان «سیر مطالعه در قرآن» در کلاس‌های مواضع حزب جمهوری اسلامی

جلسه چهارم، پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۶۱ خاطرات: عصر کلاس درس مواضع حزب جمهوری اسلامی داشتم.

  • پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۶۱
نشریه شماره ۱۷ حزب جمهوری اسلامی مشهد است که با عنوان «سیر مطالعه در قرآن» با پیاده سازی ۶ نوار از سخنرانی‌های مرحوم اکبر هاشمی رفسنجانی در خرداد ماه ۱۳۶۲ به چاپ رسیده است و در نوع خود بسیار خواندنی می‌باشد.

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

عامل ارزش در اسلام:

امروز دنباله بحث ارزش انسان را دنبال می‌کنیم و درباره ملاک و معیار ارزش انسان و علت ارزش انسان بحث خودمان را ادامه می‌دهیم، یک بحثی از قدیم میان مفسرین و اهل کلام بوده که عامل ارزش انسان چیست؟ و حالا با گذشت از آن بحثی که در گذشته داشتیم و یک بحث کلی بود و ارزش انسان را به طور کلی مطرح کردیم و یک مقداری روشن شد که آیا انسان از ملائکه افضل هست یا نیست که در آن بحث‌ها گذشت.

و حالا باید عامل ارزش انسان و ملاک ارزش را پیدا کنیم، در تقسیم بندی که من کرده‌ام، بعضی‌ها رفته‌اند به دنبال امتیازات جسمی انسان و بعضی‌ها رفته‌اند سراغ امتیازات روحی و معنوی انسان و دسته‌ای روی هر دو جهت، یعنی هم بر امتیازات روحی و هم بر امتیازات جسمی تکیه دارند آن‌هایی که سراغ امتیازات جسمی رفته‌اند پیداست که سطحی با انسان برخورد کرده‌اند و سطحی‌تر از آن‌ها نظر یکی از مفسرین است که گفته است انسان از آن نظر در میان موجودات موجودی منحصر به فرد است که از نظر قامت در حالت استقامت قرار دارد یعنی مثل حیوانات دیگر روی چهار دست و پا راه نمی‌رود و قامتش کشیده و عمودی به طرف آسمان است.

این به عنوان یک امتیاز برای انسان هست و امتیاز مهم جسمی هم هست و جزو عوامل مهم موفقیت‌های انسان هم هست، اما اگر کسی این امتیاز را به عنوان عامل ارزش و فضیلت و امتیاز انسان معرفی کند، بی اعتنایی به مقام انسان است یا از جابر که یکی دیگر از مفسرین است نقل می‌کنند که ایشان می گویند این که انسان قدرت عمل با دست را دارد عامل ارزش است این قدرت عمل با دست هم در انسان از آن مقوله امتیازات جسمانی است، این که با دست کار می‌کند و موجودات دیگری که ما می‌شناسیم این گونه نیستند این هم جزو عوامل امتیاز است- منتها جابر فقط روی آن تکیه کرده و ابن جریر هم قدرت تسخیر انسان بر دیگران را مطرح کرده است، یعنی نیرویی که در انسان هست و موجودات دیگر را می‌تواند مسخر کند، به عنوان عامل امتیاز انسان قرار داده که این یک امتیازی است که هم می‌تواند امتیاز جسمی انسان باشد و هم می‌تواند امتیاز روحی انسان باشد و در یک معنای کل قابل توجه است؛ اما همه مطلب را نمی‌رساند و کامل نیست.

بعضی‌ها هدایت پذیری انسان را و این که خداوند انبیائی مانند پیامبران برای انسان فرستاده که یک مسئله معنوی است و تا حدودی خارج از وجود انسان است و تا حدودی هم صلاحیت هدایت پذیری را که در خود انسان است، عامل ارزش می‌دانند گروهی دیگر معرفت و آگاهی انسان را عامل امتیاز و ارزش انسان قرار داده‌اند که از این گروه هم دسته‌ای از بعد مادی محاسبه می‌کنند و می گویند که این معرفت از آنجا که قدرت تسخیر طبیعت را به انسان می‌دهد عامل امتیاز است و دسته دیگری بعد معنوی انسان را که توسعه وجود انسان هم هست عامل ارزش می‌دانند و اکثراً خودشان را به این بخش مادی یا معنوی محدود نمی‌کنند و همه ابعاد وجود انسان را در نظر می‌گیرند و راه درست هم همین است، دلیلی ندارد که ما یک ملاک معین برای ارزش انسان بگیریم همه این عوامل وجود دارد و انسان جسمش این امتیاز را دارد، قدرت عمل به دست دارد، استقامت قامت دارد و قدرت بیان دارد و با بیان می‌تواند ظریف‌ترین و دقیق‌ترین مسائل را توضیح بدهد و نطق به معنای دیگر که آن قوه ناطقه است و عبارت است از همان قوه ادراکه انسان که می‌رود به دنبال مقوله معرفت هم دارد و قرآن هم اصراری ندارد که امتیاز انسان و ارزش انسان را از یک بعد جسمی و یا روحی معین بکند و می‌بینید که در یکجا می‌گوید: خلق الانسان علمه البیان و اینجا انسان را با قدرت بیان به عنوان یک امتیاز و ارزش مشخص می‌کند و گاهی امتیاز انسان را علم بیان می‌کند مثل همان جایی که گفتیم ملائکه به خاطر علم انسان سجده کردند و علم الادم الاسماء کل‌ها و با آن استدلالی که در آنجا شد و ملائکه تسلیم شدند و گاهی با تعبیر تصور سخن می‌گوید: «فاحسن صورکم[1]» که مکرر در قرآن از تصویر انسان صحبت شده است- که واژه تصویر که منظور مجموعه وجود انسان اعم از ماده و معناست یا نه- بحث دارد؛ و یک بار هم کلی می‌گوید که: «فتبارک الله احسن الخالقین [2]» که در مورد انسان است، وقتی که از خاک آفریده شده و مراحل تکاملی را گذرانده و رسیده به آن نقطه‌ای که «ثم انشأناه خلقا» آخر «فتبارک الله احسن الخالقین» که در اینجا تکیه بر یک مطلب کلی است که قابل انطباق با همه آن عوامل ارزش است و این مطلب کلی قرآن، تقوی، رابطه با خدا، قدرت معرفت، قدرت تسخیر و بسیاری عوامل دیگر را، مجموعاً به عنوان عوامل ارزش و معیار و ملاک فضیلت و امتیاز انسان، آمده. پس ما انسان را فعلاً در یک بعد خاص محدود نمی‌کنیم که بگوییم انسان همین بعد خاص از نظر جسمی یا از نظر روحی و معنویست.

البته در بحث بعدی روشن می‌کنیم که تکیه گاه اصالت انسان کجاست و ارزش اصیل انسان در کجاست و در اینجا ما معیار و ملاک ارزش انسان از نظر قرآن را با استفاده از آن آیاتی که اشاره کردم که هم روی بدن و جسم انسان و تصویر و صورت انسان و نیروی تسخیر انسان که همه آن‌ها مادیست و بعضی از آن‌ها جنبه معنوی هم دارد مطرح می‌کنیم و هم روح انسان و بی نهایت و بی پایان بودن میدان عملکرد و تکامل انسان که حرکت الی الله و قرب به خدا و وصول به حق و لقاء الله است را مطرح می‌کنیم که همه این‌ها در قرآن آمده و روی آن‌ها حساب شده و ما در بحث ارزش‌ها وقتی که از خود انسان یک مقداری بحث کردیم سراغ این گونه ارزش‌ها که در اطراف انسان است خواهیم رفت ولی حالا ضرورتی نمی‌بینم که آن موارد را یکی یکی بشمارم و بیان کنم.

حقیقت وجودی انسان

مسئله‌ای که در اینجا اهمیت دارد این است که آن موجودی که به عنوان انسان شریف و گل سر سبد مخلوقات و موجود برتر از ملائکه به نظر عده‌ای، موجود خاصی که خداوند خلق آفرینش چنین انسانی را به خود تبریک می‌گوید کیست؟ و کجاست ما همه عوامل ارزش انسان را به طور کلی بیان کردیم و گفتیم که جسم هست، صورت هست، قدرت عمل به دست هست و بسیاری عوامل دیگر، اما آنچه که واقعیت انسان است را عده‌ای مجموعه جسم و روان انسان می‌دانند و شاید بیشتر هم تمایل داشته باشند که چنین چیزی را بگویند که روح مجرد و جدا از بدن کاری را نمی‌تواند انجام بدهد- البته روح قبل از تجرد کامل و فراغ از بدن- و بدن هم منهای روح چیزی نیست و یک مقدار خاک است که به این صورت درآمده و مجموعه جسم و جان و تن و روان است که انسانیت انسان را تشکیل می‌دهد، نظر دقیق‌تری که ابراز شده و طرفداران زیادی هم دارد این است که واقعیت و حقیقت انسان این تن خاکی نیست و آنچه که شریف است و مرکز این همه آثار است و ارزش‌های اصیل انسانی را باید در آنجا بیابیم، همان نیروی معنوی است که ما از آن به روح تعبیر می‌کنیم.

و اصلاً انسانیت آن است و وقتی که می گویند انسان، او را می گویند و با او صحبت می‌کنند و آن است که انسان است و اگر بدن انسان را هم جزو آن به حساب بیاوریم برای آن است که مرکب اوست و محل کار اوست، آن هم نه یک محل کار دائمی، یک مرکزی که برای یک دوره از زندگی است و می دانید که از قرآن استفاده می‌شود که از زمانی که انسان به وجود می‌آید و به عنوان یک انسان شناخته می‌شود سه مرحله و سه کیفیت مشخص زندگی برای او در نظر گرفته شده است که یکی مرحله دنیاست که ما در آن با همین جسم مادی زندگی می‌کنیم همین که الان هستیم که یک روح و یک بدن است که در کنار هم زندگی می‌کنند.

مرحله دوم مرحله برزخ است که فاصله بین مرگ و حیات قیامت است و در آن فاصله خیلی از چیزها برای ما مخفی است و فقط یک چیزهایی جزئی از قرآن و روایات استفاده می‌شود که اگر به بحث برزخ رسیدیم آیات و روایاتی را که مربوط به برزخ است بررسی خواهیم کرد که گاهی نعمت و عذاب، درک، عاطفه و یک نوع اشراف بر عالم دیگر و از این قبیل چیزها در آن دوره دیده می‌شود که ما نمی‌خواهیم در ماهیت آن وارد شویم ولی آنچه که مسلم است این است که برزخ یک مرحله دیگری از زندگی است که همین روح با یک بدن دیگر و با یک عصای دیگر و با یک وسیله دیگری ادامه حیات می‌دهد، مرحله سوم هم قیامت است که در آنجا هم روح ادامه حیات می‌دهد و از قرآن استفاده می‌شود که در آنجا روح تنها نیست و همراه یک ابزار دیگری که آن ابزار مادی و جسم است و چیزی شبیه به همین بدن یا همین بدن، به کار برده می‌شود یعنی آنچه که در این دنیا داریم در آنجا هم می‌آید و از این می‌فهمیم که روح بالاجبار هم با این جسد کار نمی‌کند و اگر فرض کنید که آن نظر صحیح باشد که می‌گوید در برزخ هم یک نوع تکامل وجود دارد که قرآن هم به این مطلب اشاره دارد و نظری در این باره هست که می‌گوید ادامه حرکت و تداوم تکامل انسان هم محدود به این بدن نیست و از بدن دیگر و ابزار دیگر و وسیله دیگری هم می‌تواند استفاده بکند.

علامه طباطبائی آیاتی از قرآن را می‌آورند و از آن آیات استفاده می‌کنند که انسان آن روح است، یعنی حقیقت انسانیت نه بدن و نه روح و بدن توأم با هم است، بلکه آن روح تنهاست و حالا ما می‌خواهیم از ایشان نقل کنیم و آیاتی را که آورده‌اند بیان کنیم، یکی از آیات آیه ۱۱ از سوره سجده است «قل یتوفیکم ملک الموت الذی و کل بکم ثم الی ربکم ترجعون» که وقتی کفار و منکران معاد اظهار تردید می‌کنند که چطور می‌شود که وقتی که ما مردیم و پوسیده شدیم و متلاشی شدیم و نابود شدیم دوباره بتوانیم حیات پیدا کنیم و دوباره در اختیار خدا قرار بگیریم و حساب و کتاب و جزاء و کیفر و ثوابی در کار باشد.

در پاسخش این آیه آمده که ما روی این آیه حرف داریم، به پیغمبر می‌فرماید که در جواب کفار بگو: «قل یتوفیکم ملک الموت»، بگو تحویل می‌گیرید شما را، ملک مرگ که ملک الموت همان عزرائیل مورد نظر است و اسمش در تفاسیر مشخصاً عزرائیل آمده و باز از قرآن استفاده می‌شود که فرشته مرگ تنها نیست و اعوان و انصاری هم دارد و عزرائیل تنها مسئول قبض ارواح نیست و ملائکه دیگری هم در خدمت او هستند و حالا این ملک الموت هر که که هست «و کل بکم» که او از طرف خداوند مأمور و وکیل شده، برای شما و این ترجمه تحت اللفظی آیه است و این کُم که در یتوفیکم آمده، خطاب به انسان‌هاست یعنی به همه انسان‌ها اعم از انسان‌های کافر که منکر بودند یا مؤمن و معتقد و می‌گوید که شما انسان‌ها را ملک الموت به تمام و کمال می‌گیرد. توفی بیشتر از قبض مفهوم می‌رساند گرفتن را با قبض تعبیر می‌کنند اما توفی یک چیزی بیشتر از قبض را می‌رساند و آن این که به طور کامل و بدون این که ذره‌ای از شیء مورد تحویل از دست برود، در اختیار گیرنده قرار می‌گیرد، این استفاده‌ای است که از لفظ و تعبیر یتوفیکم می‌شود در اینجا وقتی که مسئله مرگ مطرح است آیا جسم ما تحویل فرشته مرگ می‌شود یا چیز دیگری تحویل می‌شود که همان روح است که وقتی از بدن گرفته می‌شود، بدن می‌میرد و دیگر نیست؛ و همان که وقتی تحویل گرفته شد در اختیار دستگاه قضایی خداوند قرار می‌گیرد. قل یتوفیکم، ما شما را می‌گیریم، مطلب را از این دو جهت می‌توانیم در بیاوریم از یک طرف می‌گوید که شما را می‌گیریم و نمی‌گوید روح شما را می‌گیریم و ما از جای دیگر می دانیم که جسم ما را نمی‌گیرد و جسم ما همین جا می‌ماند.

و آنچه را که می‌گیرند و می‌برند و آن که از اختیار این دنیا بیرون رفته و به عالم دیگری می‌رود چیز دیگری است که بدن را بی صاحب گذاشته و بعداً بدن متلاشی می‌شود و از دست می‌رود و همان جوهر و همان معنا و همان نیرو و همان موجود مستقلی که مستقل از بدن است در اختیار ملک الموت و ملائکه مسئول مرگ، قرار می‌گیرد و آن واقعیتی است که حقیقت انسان است و یتوفیکم خطاب به شما است یعنی همه انسان‌ها ملک الموت شما را می‌گیرد و از آنجا که جسم را نمی‌گیرد و یک چیز دیگری را می‌گیرد که همان شما هستید، آن هم با تعبیر توفی آمده و حتی اگر گفته بود قبض، ممکن است شما یک تعبیری بکنید و بگوئید که بخشی از ما را می‌گیرد ولی تعبیر توفی می‌رساند که همه شما را به تمام و کمال در اختیار گرفته باشد و آن چیزی که از بدن ما کم می‌شود همان روح است. آیه دیگر آیه ۴۲ از سوره الزمر است که می‌فرماید: «الله یتوفی الا نفس حین موتها و ما انت علیهم بوکیل» که در این آیه هم تعبیر یتوفی آمده یعنی به طور کامل تحویل می‌گیرد، این آیه با آیه قبلی یک تفاوت‌هایی دارد که باید توضیح بدهم، در آیه قبلی می‌گفت که ملک الموت شما را می‌گیرد و در اینجا که خدا جای ملک الموت نشسته و نفوس را که همان ارواح هستند در لحظه مرگ به طور کامل و درست تحویل می‌گیرد. در آنجا تعبیر کُم داشتیم و در اینجا انفس داریم، از آن آیه می‌فهمیدیم که «کُم» یعنی شما و یعنی همانی که ملک الموت می‌گیرد که شما هستید، در این آیه آن «کُم» به نفس تعبیر شده، یعنی در این آیه آن کُم که به صورت خطاب آمده بود به نفس تعبیر شده که نفس همان روح است و در آیات زیادی خواهیم دید که نفس و روح دو تعبیر یکنواخت از همان حقیقت انسانیت هستند که در انسان هست آن جوهری که انسان را انسان کرده و در این آیه نگفته است که انسان را می‌گیرد بلکه گفته نفس انسان را می‌گیرد و این معنا را می‌دهد که بخشی از وجود ما که روح است- و نه همه وجود ما- نفس باشد و لذا این دو آیه در رابطه با هم مکمل یکدیگر هستند و «القرآن یفسر بعضه بعضاً» یکی از مواردش همین جا است و ما هیچ وقت آیات قرآن را به طور جداگانه و جدای از هم معنا نمی‌کنیم بلکه باید در ارتباط با هم و در مجموع و با هم تفسیر و معنا کنیم که مسائل بهتر روشن شود و در این جا یکی از آن موارد است که در آیه اول ملک الموت شما را می‌گیرد و در آیه دوم خداوند نفس شما را می‌گیرد، در هر دو آیه تعبیر یتوفی آمده که یکی است و آنچه که ملک الموت می‌گیرد با آنچه که خداوند می‌گیرد یکی است و همان روح و نفس است و آن روح و نفس هم همان انسان و انسانیت است.

سئوال: آیا اینجا فاعل ملک الموت است یا خداوند؟ در صورت اول مخالف با توحید و فاعلیت خداوند است و ملک الموت شریک در فاعلیت خداوند حساب می‌شود.

جواب: به طور کلی کارهایی که در جهان انجام می‌شود چه ملائکه انجام دهند و چه عوامل دیگر آفرینش و چه خود انسان انجام بدهد یا مستقیماً با دست خداوند انجام می‌شود و یا معمولاً اراده خداوند هم از طریق همین ابزارها انجام می‌پذیرد که این دسته از افعال را هم می‌توانیم به خداوند نسبت دهیم و هم می‌توانیم به آن عامل واسطه و آن عامل نزدیک‌تر نسبت بدهیم ولی علت العلل و عامل اصلی همان خداوند است و در قرآن از این گونه تعبیرها فراوان به چشم می‌خورد و در آیه‌ای که موضوع قدری بازتر و واضح‌تر بیان شده می‌فرماید: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی[3] »که این شما نبودید که تیر انداختید، وقتی که تیر انداختید، یعنی با وجود این که پیغمبر تیر را انداخته و یا در تفسیر دیگر سنگریزه‌ها را پرتاب کرده- و همه می‌دانستند که پیغمبر تیر انداخته قرآن می‌فرماید «و لکن الله رمی» آن‌ها را خداوند انداخت البته این انکار نیست چون معلوم بود که پیغمبر تیر انداخته و این اشاره به این است که هر کاری که انسان بکند قابل استناد و انتساب به خداست و از این قبیل آیات زیاد است و در تعبیرهای قرآن اگر فعلی به خدا نسبت داده شود و یا نسبت به عامل قریب و واسطه داده بشود اشکالی ندارد بنابراین اینجا که گفته خداوند جان‌ها را می‌گیرد با آنجا که می‌فرماید ملک الموت است که جان‌ها را می‌گیرد از هم جدا نیست و با هم مخالف نیست و اصولاً بهترین تعریفی که برای ملائکه شده این است که ملائکه واسطه اجرای اوامر و اراده ربوبی هستند و رزاقیت و خلاقیت و احیاء و اماته و هر چه که کار خداست و در جهان انجام می‌شود توسط ملائکه واسطه انجام می‌گیرد.

مراحل خلقت انسان

آیه سوم، آیه ایست که مراحل خلقت انسان را توضیح می‌دهد و می‌گوید که ما انسان را از خاک آفریدیم و دوره نطفه و مضغه و علقه را مشخص می‌کند بعد می‌فرماید: «ثم انشأناه خلقا آخر[4]» که آیات قبلش از اینجا شروع می‌شود و مراحل تکامل و آفرینش انسان را بیان می‌کند: «و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین» که صحبت از آفرینش انسان است که ما انسان را از سلاله‌ای از طین آفریدیم که قبل از طین از گل و پیش از گل هم از خاک بوده و در آیات دیگری داریم که می‌گوید:

ما انسان را از خاک آفریدیم و در جاهای دیگر از گل آفریدیم و در اینجا، از سلاله‌ای از گل آفریده‌ایم و از این به بعد مرحله دوم شروع می‌شود یعنی تا اینجا هنوز انسان نیست یعنی آن خاکی است که بناست انسان بشود و هنوز انسان نیست. ثم جعلنا نطفة فی قرار مکین یعنی انسان را در یک محفظه مخصوص با وضع خاصی به عنوان نطفه قرار دادیم که آن محفظه همان رحم است. «ثم خلقنا النطفة علقة[5]» که آن مرحله ایست با چیزی شبیه خون بسته که با تعبیر علقه در آفرینش انسان می‌گذرد. «فخلقنا العلقة مضغه» که این حالتی است که بعد از آن حالت خون بسته پیش می‌آید و مثل گوشت کوبیده شده است که در رحم علقه به صورت مضغه درمی آید و حالت جدیدی پیدا می‌کند «فخلقنا المضغة عظاما»  و مضغه تبدیل به استخوان‌هایی می‌شود و حالت غضروفی می‌گیرد. «فکسونا العظام لحما» که بر استخوان‌ها گوشت می‌روید. این‌ها همه مراحل تغییرات جسمی و مادی انسان است که از گل به این طرف پیش می‌آید که البته آن گل شاید اشاره به مرحله پیش از خلقت آدم باشد که در این صورت با انسان تفاوت می‌کند چون انسان زائیده و از نسل وارد این دنیا شده- «ثم انشأناه خلقاً آخر» که اینجا دیگر صحبت از تبدل حالت جسمی نیست و استخوان از گوشت پوشیده شده و تقریباً جسم آدم تمام و تکمیل شده و گوشت روی استخوان‌ها را گرفته و ستون‌ها آماده شده و پوشش ستون‌ها تهیه شده و بعد از این‌ها یک حالت جدیدی پیش می‌آید و تعبیرش این است که «ثم انشأناه خلقاً آخر» که ما ایجاد کردیم و انشاء کردیم که در اینجا به جای این که تبدیل حالت جسمی مطرح بشود، انشاء که ظریف‌تر از ایجاد در آفرینش است آمده و انشاء یک حالت لطیف‌تری است که بیش از ایجاد مفهوم و مطلب می‌رساند و می‌فرماید: ما بعد از آن حالات انسان را انشاء کردیم در حالتی که مخلوق دیگری است و آن حالت خاص دیگری است که مخلوق دیگری درست می‌شود یعنی تا حالا نطفه بوده که خون شده و علقه بوده که مضغه شده و بعد استخوان شده و بعد گوشت و استخوان شده که این‌ها همه مراحل تحول مادی است و صحبت از مشخصات مراحل تکامل جسمی است.

ولی این مرحله اخیر که می‌رسد که در جاهای دیگر هم نفخ روح تعبیر شده، اینجا با تعبیر انشاء کردیم آمده یعنی ما همان را به صورت خلق دیگری و مخلوق دیگری و آفریده شده دیگری انشاء کردیم و آن آفریده شده دیگر که انشاء شده همان حالت «نفخت فیه من روحی» و حالت انسانیت است که بلافاصله به دنبال آیه می‌فرماید «فتبارک الله احسن الخالقین» و «احسن الخالقین» در اینجا که انسان آفریده شده و موجود جدید به وجود آمده و منشأ جدید و آفریده جدید تحقق پیدا کرده، به کار برده می‌شود و گفته می‌شود و این به خاطر همان نیروی جدیدی است که وارد این تحول جسمی می‌شود که همان روح است.

بیان فلاسفه در مورد پیدایش روح

اینجا جای تذکر همان مطلبی است که قبلاً گفتیم درباره روح انسان دو نظر هست یک نظر این است که می‌گوید که در این مرحله که جسم به تکامل خودش رسیده روحی جداگانه خداوند خلق می‌کند و آن روح از عالم دیگری می‌آید و به این بدن تعلق می‌گیرد و بنابراین دو موجود از دو عالم، است یکی از خاک حرکت کرده تا به این مرحله رسیده و یکی از عالم علوی و از آسمان و از عالم روح آمده که نفخه ای از روح الهی است و موجود مستقلی است و در زمان مقتضی این دو موجود به هم می‌رسند و زندگی جدیدی را شروع می‌کنند و دوباره در یک مرحله دیگری از هم جدا می‌شوند، این یک نظری است که ابوعلی سینا و بسیاری از فلاسفه این را می گویند و نظر دیگر که تکیه گاهش ملاصدرا است و فلاسفه جدید اکثراً این نظر را پذیرفته‌اند این است که خود آن حرکت جسمی به مرحله‌ای می‌رسد که از درون خودش میوه‌ای بار می‌آید که آن موجود جدید روح است- البته مستقل است، یعنی یک چیز جدیدی است و جدای از جسم، یعنی دو تا موجود هستند و جسم به این مرحله تکامل که رسید نطفه انسان میوه‌ای می‌دهد که آن میوه روح مجرد است، پس بنا به این نظر روح از خود ماده در می‌آید و محصول ماده است منتها شیء مجردی است و دائماً مجردتر می‌شود تا زمانی که تعلقش را از این جسم قطع می‌کند و یک نظر هم این است که در این جا یک موجود جداگانه‌ای خلق شده و محصول جسم نیست و فقط استعداد جسم ایجاب کرده که خداوند آن را بیافریند و به جسم اضافه کند و آن موجود از جای دیگری آمده ما الان درصدد نیستیم که درباره این نظریات بحث کنیم که ببینیم کدام درست است و کدام غلط، این یک بحث دقیق فلسفی است و مشکل هم هست ولی معمولاً فلاسفه اخیر نظر ملاصدرا و همین نظر دوم را می گویند و قبول دارند، اما آقای طباطبائی در این بحث به خصوص چیز تازه‌ای نمی‌گویند، در این باره آیات زیادی هست و از اینگونه آیات خیلی هست که می‌توانید پیدا کنید من این دو سه آیه را به عنوان نمونه آوردم و برای این که نتیجه گیری کنیم که انسانیت در این مرحله به وجود می‌آید و همان نظر قبلی را تائید کنیم که از این آیه به دست می‌آید که انسانیت همان روح است و از مجموعه این چند آیه‌ای که خواندم استفاده می‌شود که آنچه که انسان است و آنچه که ارزش‌های اصیل انسانی را به دوش می‌کشد و حمل می‌کند و آنچه که حامل آن رسالت انسانی است همان جوهر مجرد است، حالا این جوهر مجرد چه از عالم دیگری آفریده شده باشد و به این بدن اضافه شده باشد به قول آن کسانی که این نظر را می گویند مثل ابوعلی سینا و دیگران، یا این که نه در مرحله تکامل و حرکت تکاملی ماده به عنوان میوه این حرکت تکاملی و از داخل خود این موجود مادی جوهر مجردی به نام روح درآمده باشد، باز انسان همان روح است و بعد هم روح است که از بدن خارج می‌شود و ادامه زندگی می‌دهد و اوست که جاویدان است و مقرو مسئول همه تکالیف و دستورات و اختیارات و مسئولیت‌ها و همه چیزهایی که درباره انسان گفته می‌شود می‌باشد.

سئوال: تفاوت و ایجاد و انشاء را در آیه توضیح دهید.

جواب: منظور از انشاء خلقت دیگری است اما ایجاد خلقتی است که در گذشته بوده، ایجاد همان خلقت‌هایی است که در قبل بوده ولی انشاء خلقت جدید و ایجاد دیگری است و آیه می‌گوید که «انشأناه»  ما ایجاد تازه‌ای غیر از ایجادهای گذشته کرده‌ایم یعنی انشاء چیزی تازه و بیشتر از ایجاد است.

آیات دیگری را هم می‌آوریم که ببینیم: «هل آتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیء مذکورا[6]» « انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیهم» تا آخر سوره دهر:

آیه اول می‌گوید که آیا زمانی آمده بر انسان که «لم یکن شیء مذکورا» که انسان شیء مذکوری نبوده، یعنی چیزی بوده اما چیز مذکوری نبوده و این اشاره به همین مراحلی است که انسان پیش از آن که انسان بشود و پیش از آن که صلاحیت اطلاق کلمه انسان را و افتخار داشتن این عنوان را پیدا بکند داشته که در آن مراحل انسان شیء بوده اما شیء مذکوری نبوده یعنی چیزی که به این نام ذکر شده باشد نبوده- بعضی از مفسرین آیه را این طور معنا می‌کنند که انسان چیزی که به نام انسان ذکر شود نبوده یعنی نطفه بوده، علقه بوده، پوست و گوشت و استخوان بوده، ولی آن مرحله‌ای که انسان می‌شود همان موقعی است که سمیع و بصیر می‌شود.

خلاصه این که گفتیم در ارزش گذاری انسان بعضی معیارهای جسمی و مادی را مطرح می‌کنند و بعضی‌ها هم بعد معنوی انسان را در نظر می‌گیرند و گروهی هر دو بعد وجودی انسان را عامل ارزش می‌شمارند و گفتیم که روی آن مجموعه یعنی مجموعه وجود مادی و معنوی و روحی و امتیازاتی که از نظر معرفت، نطق، بیان درک، فکر، تجزیه و تحلیل، خلاقیت و استقامت قامت و قدرت عمل به دست و تسخیر دیگران و صورت احسن و از این قبیل دارد تمام این‌ها مجموعه امتیازات انسان و معیارهای ارزش انسان است.

بحث دوم این بود که آنچه انسان است آن جنبه معنوی و روح و جوهر مجرد انسان است و با آن دو سه آیه‌ای که خواندم و معنا و تفسیر کردم، آن نظر را توضیح دادم.

ارزش‌های انسان مطلق است یا مشروط؟

بحث سومی که در نظر گرفتم عنوان کنم این است که این ارزش‌های انسانی که مطرح کرده‌ایم آیا مطلق است و در هر حالی برای انسان وجود دارد یا این که مطلق نیست و مشروط است و شرایطی دارد که با آن شرایط این امتیازات و این ارزش‌ها برای انسان پیدا می‌شود و ارزش‌های انسانی با نبودن آن شرایط برای انسان، نه تنها ارزش نیست بلکه گاهی هم تبدیل به ضد ارزش می‌شود که در بحث بعدی مفصل‌تر آن شرایط ارزش را بحث می‌کنیم و خواهیم گفت که تحت چه شرایطی انسان می‌تواند آن ارزش‌ها را داشته باشد.

سئوال: اگر این نظریه ملاصدرا را بگیریم که روح میوه تکاملی جسم است آیا با «نفخت فیه من روحی» مغایرت ندارد.

جواب: خیر چون خداوند ماده را با این خاصیت آفریده که در این مرحله از تکامل چنین میوه‌ای بدهد، خود حرکت جسمی و حرکت مادی نفخه روح الهی است یعنی خداوند به صورتی قرار داده که این جسم این حرکت را که کرد و از این مسیر به این نقطه که رسید این میوه و ثمر را بدهد و این نفخه الهی است که در بحث‌های گذشته گفتیم یک موجود جدیدی ایجاد می‌شود.

سئوال: با پذیرفتن نظریه ملاصدرا درباره روح، مرحله تکاملی انسان و این که انسان در هر مرحله از جسم و سال و سن اگر بمیرد باز دارای روحی است و برای او روحی وجود دارد مثلاً اگر یک بچه‌ای بمیرد چگونه روحش تکامل کرده و روح او چه وضعیتی دارد؟

جواب: این از آن دسته مسائل پیچیده‌ای است که به دنبال آن اظهار نظر ملاصدرا در مسائل فلسفی مطرح می‌شود که البته جواب این سئوال روشن است ولی مسائل زیادی به دنبال دارد که خود به خود برای شما مطرح می‌شود. آن‌هایی که نظر ملاصدرا را پذیرفته‌اند نظرشان این است که ابتداء آن روحی که در بچه هست مجرد است اما تعلقات مادی زیاد دارد یعنی در آغاز فقط یک بویی از تجرد دارد رفته رفته هر چه که بر عمر این می‌گذرد جنبه تجرد و قطع وابستگی‌هایش بیشتر می‌شود تا این که به یک نقطه‌ای می‌رسد که دیگر مثل میوه‌ای که موقع رسیدنش باشد می‌رسد و خودش جدا می‌شود و می افتد، یعنی تعلقاتش تمام می‌شود و مرگ را یک امر طبیعی و به این شکل توجیه می‌کنند.

بنابراین اگر بچه در مراحل ابتدائی بمیرد روحش آن چنان مجرد نیست که روح یک پیرمرد ۷۰ ساله هست. روح این بچه تعلقات مادی فراوانی دارد؛ اما آن‌هایی که حرکت اختیاری در جهت تجرد روح دارند و اعمال مناسب انجام می‌دهند، ابعاد تجرد و ابعاد توسعه جنبه تجردی روحشان هم بیشتر می‌شود و ارواح انسان‌های صالح و عالم و پاک با ارواح انسان‌های فاسد که هر دو مجرد هستند یکنواخت نیست تجرد این انسان صالح با ابعاد فراوان و توسعه زیاد و روح انسان فاسد با یک تجرد محدود است که وابستگی جسمی زیاد دارد و به هرحال روح بچه از روح پیرمرد کم تجردتر است.

سئوال: با توجه به گفتار شما در مورد قابل ذکر نبودن انسان قبل از دریافت لیاقت انسانی و روح گفته مارکسیست‌ها مبنی بر تقدم ماده بر شعور ثابت نمی‌شود.

جواب: آنچه که مارکسیست‌ها می‌خواهند بگویند این است که اصالت مال ماده است و اصلاً صحبت این نیست که روح انسان بعد از جسم انسان آمده باشد آن‌ها اصلاً مجردی را قائل نیستند و خدایی را قائل نیستند، اختلاف اصولی ما با مارکسیست‌ها این است که مجرد قبل از ماده است و خدا قبل از ماده است و ماده از مخلوقات تنزل یافته و آثار آفرینش الهی است نه این که محال باشد که یک موجود مادی در مسیرش به مجرد تبدیل بشود و این هیچ ربطی با آن بحث ندارد.

سئوال: اگر کاری را که ما انجام می‌دهیم به این معنی باشد که ما نیستیم بلکه خدا است که انجام می‌دهد، پس ما هیچ اختیاری از خود نداریم.

جواب: یک مثالی می‌زنم که مسئله روشن بشود فرض کنید الان من مشغول نوشتن هستم، این که من دارم می‌نویسم شما می‌توانید بگوئید که قلم می‌نویسد و واقعاً هم درست گفته‌اید و قلم می‌نویسد؛ و می‌توانید بگوئید که دست من دارد می‌نویسد و می‌توانید بگوئید که من دارم می‌نویسم و می‌توانید بگوئید که آن کسی که مرا می‌گرداند و وجود من را حفظ کرده و حرکت من با حرکت و قدرت اوست، دارد می‌نویسد، این‌ها همه عواملی طولی است و در رابطه ما با خدا یک سلسله عوامل طولی قرار دارند و لذا هر فعلی که در دنیا تحقق پیدا بکند می‌توانیم بگوییم که هم فاعل خودش انجام داده و هم خدا که فاعل اولیه است انجام داده، یعنی می‌توان افعال مرا به خود من نسبت داد و می‌توان به خدا نسبت داد، در این موارد سلسله عوامل در طول هم واقع‌اند نه در عرض هم.

سئوال: آیا این همان وحدت وجود نیست.

جواب: خیر، وجود متعدد است؛ و وجودها در طول هم قرار گرفته‌اند البته وحدت وجود یکی از حقایق جهان خلقت است ولی معنایش این نیست که ما با خداوند یکی هستیم و وجود یکی است.

سئوال: آیا درست است که انسان را به سه بخش روح، جسم، نفس تقسیم کنیم.

جواب: خیر، نفس در قرآن همان روح است و انسان در واقع سه بخش نیست، بلکه روح و جسم است.

سئوال: آیا آنچه که شخصیت انسان را می‌سازد و بعد در قیامت مورد سئوال قرار می‌گیرد نفس و روح پاک و مجرد است که هیچ وقت آلوده نمی‌شود؟

جواب: خیر این طور نیست. همان روح پاک و مجرد در قیامت به همراه بدن حاضر می‌شود و هر دو مورد سئوال و جزاء قرار می‌گیرند.

سئوال: چرا به نام خدا و به نام خلق شرک است؟

جواب: به نام خدا و به نام خلق شرک هست اما نه آن معنای شرک؛ و این که کسانی خلق را در مقابل خدا می‌گذارند و چیزی را که به نام خدا می‌خواهد شروع کنند به نام خلق شروع می‌کنند، حاکی از روحیه و طرز تفکر خاصی است که به خلق در مقابل خدا اصالت می‌دهد و یک نظریه غلطی است که بعضی‌ها می‌خواهند بگویند خدا همان خلق است که خیلی غلط است و دیگر این که اگر ما مخلوق خدا را در مقابل خدا و در ردیف خدا قرار بدهیم از نظر ادب اسلامی و توحید اسلامی کار درستی نکرده‌ایم و الا شرک به آن معنا نیست و کسانی هم که می گویند به نام خدا و به نام خلق شاید نخواهند بگویند که خلق شریک خداست و ما هم آن‌ها را مشرک به معنای واقعی نمی‌دانیم ولی درست نیست که مخلوق خدا را در کنار خدا بگذاریم.

سئوال: نظری هست که می‌گوید اصولاً مقایسه بین انسان و ملائکه درست نیست زیرا از دو مقوله جداگانه هستند و هر کدام از آن‌ها امکان وجودی که شایسته است دارند و درست نیست که با هم مقایسه شوند، در این باره توضیح دهید.

جواب: ما در تفسیر و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا گفتیم که آن کثیری که انسان بر آن فضیلت دارد با لفظ «من» آمده و یعنی موجودات صاحب عقل و فکر و شعور و ما کسی را غیر از جن و ملائکه با شعور نمی‌شناسیم و لذا مفسرین گفته‌اند که منظور از کثیر اجنه و ملائکه هستند.

سئوال: تفاوت کافر و زندیق و دهری چیست و یک کارگر ماتریالیست کدام یکی است.

جواب: کافر یک چیز اعمی است و انواع و اقسام کافر داریم، منکرین خدا کافر هستند منکرین پیامبر و رسالت پیغمبر کافر است، منکر معاد هم کافر است منکر دین هم کافر است، زندیق هم لفظ خاصی است که در مورد نوعی کافر به کار می‌رود و دهریون هم لفظی است که از قرآن گرفته شده «و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر» (۲۴/ ۴۵) و دسته‌ای بودند که برای خود دهر به عنوان عامل مرگ و حیات نقش قائل بودند و دهر هم یک تعبیر لطیف‌تری از زمان است و تیپ خاصی که برای دهر نقش قائل بودند دهری می‌شناختند که البته این‌ها هم کافر هستند و به طور کلی کافر عام است و همه انسان‌ها اعم از زن و مرد، ایرانی، عراقی، کارگر، کشاورز، مهندس، بازاری، می‌توانند کافر باشند و هر ماتریالیستی که ضد خدا باشد و قائل به اصالت ماده باشد از هر طبقه که باشد ولو کارگر مبارزی باشد که زیر شکنجه بمیرد کافر است و در قرآن با صراحت آمده که کافر کسی است که منکر خدا باشد و خدا را قبول نداشته باشد، این اصطلاح شرعی کافر است؛ اما این که کافر را پوشاننده و کسی که تعصب نشان می‌دهد توجیه می‌کنند مسئله دیگری است. البته ما دو نوع کافر داریم کافر قاصر و کافر مقصر، کسانی که شرایط درک حق برایشان پیش نیامده و تقصیری ندارند کافر قاصر هستند و رفتار خداوند با این‌ها جور دیگریست و کافر مقصر هم کسی است که امکان تحصیل و تحقیق و درک برایش پیش آمده ولی خودش یا تعصباتش و یا تمایلات غلطش باعث شده که حقیقت را درک نکنند و کافر مقصر هم حساب و حکم دیگری دارد یعنی حساب و حکم کافر قاصر و کافر مقصر با هم فرق دارد.

سئوال: لطفاً بفرمائید که آیا روح محاط بر بدن است یا در داخل این بدن است.

جواب: این برداشتی که شما از مجرد دارید شبیه همان برداشتی است که از ماده دارید و به همین دلیل است که این سئوال را کردید؛ و مثل این است که شما یک چیزی را می‌خواهید پیدا کنید که یا در داخل ظرفی قرار بگیرد و یا در اطراف ظرف قرار بگیرد؛ و چون نمی‌توانیم با این ابزار مادی مجرد را احساس کنیم و درک کنیم تصورش هم برای ما مشکل است. باید بگویم که مجرد محصور در زمان و مکان نیست و نمی‌توان گفت در داخل جسم است و یا احاطه بر جسم دارد، بلکه حضور دارد و در همه جا حاضر است و گرفتار زمان و مکان نیست. بعد زمانی اسیرش نمی‌کند و در زمان خاصی محدود نمی‌شود و در مکان خاصی هم محدود نمی‌شود.

سئوال: در مورد رابطه روح با بدن و این که هنگام مرگ این رابطه به چه صورت در می‌آید توضیح دهید.

جواب: وقتی که روح تعلقش را از بدن گرفت و مدیریت خودش را بر بدن از دست داد و دیگر مدیر جسم نبود و رابطه یر مدیریت روح از بدن قطع شد مرگ فرا می‌رسد و دیگر رابطه‌های روح و جسم قطع می‌شود.

سئوال: فرق قطع و جدا شدن روح از بدن در هنگام خواب و مرگ چیست؟

جواب: دو نوع مدیریت برای روح در بدن وجود دارد که یک نوع در هنگام خواب رابطه‌اش با بدن قطع می‌شود و یک نوع در هنگام مرگ و در هنگام خواب مدیریت روح قطع کامل نمی‌شود و در مرگ رابطه‌اش کاملاً قطع می‌شود.

سئوال: در چه زمانی روح در انسان دمیده می‌شود؟

جواب: در رحم مادر روح در انسان دمیده می‌شود و این حالت انسانی پیش از تولد است.

 

 

[1]  - ۳/ ۶۴

[2]  - ۱۴/ ۲۳

[3]  - ۱۷/ ۸

[4]  - ۱۴/ ۲۳

[5]  - ۱۴/ ۲۳

[6]  - ۱/ ۷۶