سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی با عنوان «سیر مطالعه در قرآن» در کلاسهای مواضع حزب جمهوری اسلامی
جلسه دوم، پنج شنبه ۱۱ آذر ۶۱ خاطرات: عصر کلاس مواضع حزب [جمهوری اسلامی] داشتم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«وَلَقَدْ کرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا[1]»
خلاصهای از درس گذشته:
درس گذشته درباره شایعه و نشر شایعه بود که در جامعه اسلامی مورداستفاده منافقین و کسانی که میخواهند در جبهه داخلی به اسلام ضربه بزنند، قرار میگیرد و در آنجا آیاتی بود که مربوط به عایشه همسر پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلّم میشد که در بازگشت از جنگ بنی المصطلق در بین راه و در یکی از منازل گردن بندشان پاره میشود و مشغول جمعآوری گردن بند میشوند و به این دلیل از کاروان بازمیمانند و بعد یکی از اصحاب پیامبر از راه میرسد و ایشان را بر شتر خودش سوار میکند و به کاروان میرساند که این سوژهای به دست منافقها میدهد و منافقان به تهمت زدن و شایعهپراکنی میپردازند.
حدود یک ماه از جریان میگذرد و جو این شایعه در جامعه بهشدت بالاگرفته و در مردم هم باوجودی که به پیامبر خیلی اطمینان داشتند، یک حالت دودلی و تردید پیداشده بود تا اینکه بعد از یک ماه آیاتی نازل و همسر پیامبر تبرئه میشود و آن آیات اشاره داشت به اینکه اگر شایعهای را شنیدید، خصوصاً آنکه شایعه در مورد خاندان پیامبر باشد، همانجا شایعات را دفن کنید و اصلاً آن را به دل و ذهن خود راه ندهید. بعد اگر شایعه در مورد زنا بود، باید حداقل ۴ نفر شاهد عادل در آن مورد شهادت بدهند تا بتوان آن را پذیرفت، والّا بهعنوان یک امر که صحت داشته باشد، نباید قبول کرد و گفتیم عصبه[2]: یعنی یک جمعیت سازمان یافته و افک، یعنی دروغ و دروغ سازی و تهمت و شایعه و در
دنباله مطلب:
گفتیم که بهطورکلی هدف از شایعه سازی - چه در حال و چه در گذشته - تضعیف روحیه جمع است و ابتکار هم ابتکار امروز نیست و ریشه دارد. به دلیل اینکه در ۱۴۰۰ سال پیش نمونه شایعه سازی را در داستان افک که داستانی مربوط به عایشه است که ایشان مورد اتهام قرار گرفته بودند و پانزده آیه از آیه ۱۰ تا ۲۵ سوره نور مربوط به آن است و در آنجا گفتیم که گروهی از منافقان بودند که این شایعه را پروراندند و یک ماه هم مسلمانان درگیر بودند تا اینکه وحی آمد و در آنجا قرآن چند درس درباره شایعه به ما داده که در زندگی ما میتواند مؤثر باشد. یکی از درسها این است که به مسلمانها میآموزد که این شایعهها در مجموع به نفع شما تمام میشود، نه به ضرر شما «لا تحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم[3]»
علتش هم این بود که مسلمانها به خاطر مسائلی که پیش آمد هم دشمنان را شناختند و هم اصولی تثبیت شد که موقعیت اجتماع را تحکیم میکرد و آسیب پذیریشان در آینده را به خاطر این تجربه کم میکرد. منتها این امتیاز برای مسلمانهای صدر اسلام بود و معلوم نیست که برای ما هم چنین باشد. برای آنکه آنها با وحی هدایت میشدند و قرآنکه نازل میشد، مسئله را حل میکرد و مردم میفهمیدند که قضیه دروغ بود. در نتیجه هم دشمن معرفی میشد و هم خاندان پیامبر تبرئه شد و هم مسلمانها متوجه شدند که چنین خطراتی تهدیدشان میکند و در آینده تا حدودی واکسینه شدند و بعد بر اساس این شایعه و آن مسائل، قرآن درسهای دیگری داد که یکی دیگر از آن درسها مسئله اصل حسن ظن نسبت به برادر و خواهر مؤمن بود که گفتیم تعبیر قرآن هم همین است که وقتی نسبت به مؤمن چیز بدی شنیدید، فوری باور نکنید و حتی در ذهن هم آن را مسلم نگیرید و بگوئید هذا بهتان عظیم- در صورتی که کذب بودن شایعه یا تهمت کاملاً آشکار باشد مانند همان داستان عایشه- این موضع گیری در برابر مؤمن است و اگر از فاسق خبری را شنیدید، فوری پخش نکنید، قرآن تأکید کرده و انتقاد میکند که چرا با گوش میشنوید و از دروازه دهان بیرون میدهید، بدون آنکه مسئله را بررسی کنید پخش میکنید و دستور میدهد که هر مطلبی را که شنیدید قبلاً تحقیق کنید و وقتیکه روشن و بررسی شد اگر قابل پخش است پخش کنید و الا نه این هم یک درسی بود درس دیگر آثار سوء شایعه سازی و شایعه پردازی و تحت تأثیر شایعه قرار گرفتن است که قرآن تذکر میدهد و میگوید اگر اینجور باشید، در عذاب عظیم و در معرض سقوط قرار نمیگیرید و بعد چند نکته ادبی داشتیم که فعل لازم و متعدی را توضیح دادم البته اگر میخواستیم روی شایعه کار کنیم حداقل ۵ جلسه وقت ما را میگرفت و ما فقط یک مورد از شایعه در قرآن را مطرح کردیم در صورتی که آیات زیادی در قرآن در مورد شایعه، شایعه سازی و شایعه پردازی و گناه شایعه سازی و شایعه پردازی و برخورد با شایعه و شایعه پردازی وجود دارد که به دلیل آنکه آقایان پیشنهاد کردند بحث ارزشها را مطرح کنیم از ادامه بحث شایعه صرف نظر کردم و بحث ارزشها در اسلام را دنبال میکنیم در ضمن بحث به آیات فراوانی برخورد خواهیم کرد که اگر درست کار بکنید و وقت بگذارید و آیات را حفظ کنید و رابطه آیات را هم متوجه بشوید در مجموع ممکن است یک سبکی و یک روشی برای استفاده از قرآنکه بتواند مفید باشد به دست بیاورید.
ارزش انسان در اسلام
البته بحث ارزشها که مطرح میشود، در محدوده انسان نیست؛ بلکه در محدوده جهان است. منتها من بحث را از انسان شروع میکنم؛ چون نتیجه بیشتر و بهتری خواهد داشت و بعد اگر فرصتی پیش آمد، به مسائل دیگر و ارزش در غیر از انسان میپردازم.
در مورد موجودات و در انسان تقریباً همه ارزشهای محدود و نسبی و مشروطی هستند و فقط در وجود محض و در مورد خداوند است که هر چه هست، ارزش است و ارزش آن هم مطلق است و هیچ گونه قید و شرط محدودیتی ندارد و هیچ نسبیتی هم در آن ارزشهای الهی مطرح نیست و کاملاً مطلق است. البته در مورد وجود هم چنین بحثی مطرح است و فلاسفه معتقدند که وجود هم خیر محض است، یعنی هرجا و هر شکلی که وجود باشد آن جنبه وجودیاش خیر است و ارزش است و شر را ناشی از عدم میدانند و آن جایی است که یک نوع عدم در رابطه با وجود قرار میگیرد و در این صورت شر پدید میآید و این یک بحث فلسفی است که در جای خودش باید توضیح داد که چگونه وجود خیر محض است و شر و شرور ناشی از عدم است؟ و کتاب عدل الهی استاد شهید مرحوم مطهری برای این مطلب مرجع خوبی است و این مسئله در آنجا تقریباً حل شده است، حالا از این بحثهای کلی میگذریم و میرسیم به انسان و در مورد انسان میخواهیم ارزش و ارزشهای انسان را و بعد انواع ارزشهایی که در انسان وجود دارد و بعد ریشهها و عوامل و معیارهای ارزش در انسان و خصوصیات دیگری در رابطه با همین بحث، در انسان بررسی کنیم و بدانیم که چه چیزهایی برای انسان و در انسان دارای ارزش و اعتبار است و چه چیزهایی نیست و آن ارزشها از کجا منشأ میگیرد. تا آنجا که به بحث قرآنی ما مربوط میشود ممکن است گاهی از بحث قرآن خارج شویم و مسائل فلسفی را از کتب فلسفی در رابطه با همین بحث مطرح کنیم اما متن کار ما قرآن است. راجع به ارزش و ارزش انسان و ارزشهای انسانی در قرآن خیلی آیه داریم و در همان موضوع بندی که کرده بودم نزدیک به ۳۰۰ الی ۴۰۰ فیش درباره این موضوع نوشتهام که فعلاً روی آنها کار میکنیم و ممکن است چیزهایی هم اضافه بشود و من در اینجا آیات برجسته و نمونههای روشن را مطرح میکنیم، آیهای را که در آغاز نوشتیم: «و لقد کرمنا بنی آدم و جعلنا هم فی آلبر والبحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا» که این آیه ۷۰ از سوره اسراء یا سوره بنی اسرائیل است و ترجمه آیه هم روشن است و من اول یک ترجمه تحت اللفظی میکنم.
این لام لقد که آمده، تأکید را میرساند، در قرآن بهطورکلی هیچ حرفی و حتی هیچ آهنگی را پیدا نخواهید کرد که بدون جهت آماده باشد، حتی اعرابها و آهنگهای قرآن و جلو و عقب آمدن کلمات و اضافه شدن حروف و از این قبیل چیزها، تمام روی حساب است. مثل مقالهها و نوشتههای ما نیست که زینتی و بی جهت باشد و گاهی برای اینکه بهتر حرف بزنیم یا بهتر مقاله بنویسیم، پشت سر هم کلمات را ردیف کنیم یا بدون توجه کلمات تکراری به زبان بیاوریم.
مفسرین از تمام جزئیات قرآن مطلب میفهمند و در «و لقد»، واو، مطلب را به گذشته عطف میدهد و «لقد» تأکید است که «قد»، یعنی تحقیقاً. «ل» که بر سر آن آمده، تأکید اضافی است که مطلب را خیلی مؤکد میکند، یعنی تحقیقاً و بدون شک و تردید و با تأکید شدید میخواهد بگوید: کرمنا بنی آدم، ما مکرم داشتهایم، گرامی داشتهایم یا بنی آدم را گرامی آفریدهایم. حالا ما از این بنی آدم و خود کرمنا و که موضوع بحث ماست، میخواهیم ارزشهای انسان را در بیاوریم. این آیه اشاره به ارزش انسان میکند و قسمت بعدی آیه «و حملناهم فی آلبر والبحر»، ممکن است توضیح همان اکرام انسان باشد و ممکن است مطلب دیگری باشد. اگر توضیح اکرام و اینکه ما انسان را مکرم داشتهایم، باشد، یعنی ما انسان را در تمامی زمین که خشکی و دریاست، مسخر کردیم «و حملناهم فی آلبر والبحر» یعنی انسان را بر دوش آنچه که در زمین و دریاهاست، سوار کردیم و انسان را مسلط بر موجودات مادی روی زمین قرار دادیم.
کلمه «بحر و بر» ضمن آنکه دو جهت مستقل از زمین را مشخص میکند. اصطلاحاً هم به کار میرود، به معنای همه چیز به کار میرود و وقتی ما می گوییم بر و بحر معنای سراسر جهان را در نظر داریم که بگوییم، یعنی هر چه که هست، برای اینکه هر چه که هست یا در دریا و یا در خشکی است. پس میشود ما این انسان را مسلط بر خشکی و دریا کردیم. این یک مقوله از بحث و مقوله بعدی «و رزقناهم من الطیبات» که باز هم ممکن است توضیح همان اکرام انسان باشد که شخصیت انسان این است که خداوند برای رشد انسان و برای تکامل انسان، غذا و روزی از طیبات قرار داده؛ یعنی چیزهای با ارزش و ما در بحث ارزش وقتیکه ارزشهای مطلق را بحث کنیم، طیب را توضیح خواهیم داد؛ ولی در اینجا فقط می گوییم که خداوند چیزهای خوب و پاک جهان را، رزق و مایه تغذیه انسان قرار داده است که هم رزق مادی و هم رزق معنوی است، یعنی چیزهایی که فکر انسان را خوب تغذیه میکند؛ یعنی خداوند از مبدأ وحی و آفرینش از مبدأ فکر و خرد انسان و از طریق الهام و از همه طرق کسب علم و فضیلت انسان را، تغذیه میکند که عمده سه طریق وحی و فکر و الهام- است و فکر را که انسان بیشتر از طریق تماس میتواند بگیرد یعنی حس و وحی و اشراق سه مبدأ تعلیم انسان است و رزق انسان از این طرق به انسان میرسد که فکر بیشتر یافتههای حسی را جمع میکند و حوزه تفکر دریافته هاست و در اشراق و وحی هم که تفکر سهم زیادی ندارد پس مبدأ رزق معنوی انسان اینهاست و مبدأ رزق مادی انسان هم همین بر و بحری است که گفتیم دریا و زمین و فضا مبدأ رزق است که انسان باید برای تکامل جسمی و روحی از طیبات ارتزاق کند. در «و رزقناهم من الطیبات»، «من» میتواند من تبعیض باشد، کلمه «من» اقسامی دارد که یکی از اقسام آن من تبعیض است؛ یعنی بعضی از طیبات، چون پیداست که انسان از همه طیبات روی زمین که نمیتواند استفاده کند و خیلی از طیبات هست که رزق انسان نیستند و رزق موجودات دیگر هستند و ممکن است که واسطه رزق انسان باشند.
آیا انسان بر دیگر موجودات فضیلت دارد؟
«و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا» بنی آدم را بر بسیاری از کسانی که آفریدهایم، تفضیل و برتری دادیم که اینجا هم قابل بحث است که منظور از کثیر چیست؟ آن کثیری که انسان بر آنها برتری دارد، چه کسانی هستند که ما یکی یکی این نکات را روشن و ریشه یابی میکنیم و ممکن است که بحث سئوال انگیزی باشد.
این آیه و چند آیه قبلش درباره یک مطلب هستند و این سلسله آیات کاملاً به هم مربوط هستند و شما که قرآن را مطالعه میکنید، از آیات جلوتر؛ یعنی از آنجایی که داستان خلقت آدم شروع میشود، مطالعه کنید که میگوید: «و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس، قال ءاسجد لمن خلقت طینا[4]» به آن ملائکه گفتیم که آدم را سجده کنید- و خود این آیه از آیات ارزش انسان است و ما در بحثهای بعدی به آن میرسیم- ولی شیطان ابا میکند و میگوید بر کسی سجده کنم که او را از گل آفریدی!؟ «قال ارایتک هذا الذی کرمت علی[5]» این کلمه «کرمنا» که در آیه قبلی داشتیم، با این اظهار شیطآنکه میگوید: «او را بر من مقدم داشتی و او را بر من تفضیل دادی»، ارتباط پیدا میکند و من از شما تقاضا میکنم که این آیات مربوط به هم را از قبل و از بعد نگاه کنید.
بنی آدم یکی از مباحثی است که در قرآن مطرح است و ما باید ببینیم که بنی آدم کیست؟ در این باره بحثی است که آیا این آیه شامل تمام انسانهای روی زمین است یا اینکه نه؟ این یکی از بحثهایی است که در قرآن مطرح است و در خیلی جاهای قرآن میتوانید پیدا کنید، مثلاً در اول سوره نساء قرآن میفرماید: الذی خلقکم من نفسٍ واحده- که مفسرین در این جا بحث کردهاند و در تفسیر المیزان آقای طباطبائی بحث مفصلتری آمده و اقوال مختلف را در آنجا نقل میکند. در آنجا یک نظر هست که میگوید لزومی ندارد که همه ما بنی آدم باشیم و ممکن است که از نسلهای مختلف روی زمین باشیم. ممکن است نسل آدم در یک نقطه از دنیا رشد کرده باشد و انسانهای دیگری هم از نسل دیگری به وجود آمده باشند؛ بنابراین ضرورتی ندارد که همه ما اجباراً از نسل آدم باشیم و ممکن است که غیر آدمی هم بوده و کسانی هم از نسل او باشند؛ اما مجموعاً از آیات قرآن فهمیده میشود که نص صریحی در این باره نیست.
نص آن تعبیری است که محتوایش را بهطور قطعی برساند و احتمال خلاف نداشته باشد مثلاً اگر اسم شما را ببرند و بگویند آقای فلانی، این تعبیر نص و صریح است و قابل تأویل نیست؛ ولی اگر تعبیری به کار ببرند که مشخص نباشد منظور از آن شما باشید یا دیگری، آن قسمتی را که بیشتر احتمال میرود و بیشتر در مطلب روشن است؛ ظاهر می گویند و اگر گفتیم نص قرآن؛ یعنی اینکه احتمال خلاف نداشته باشد و اگر گفتیم ظاهر قرآن این است؛ یعنی به احتمال قوی و بیشتر این است و شاید هم چیز دیگری باشد. مثلاً «یا ایها الناس اتقوا ربکم، الذی خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها[6]» که «ای مردم تقوی داشته باشید، در مقابل خدائی که شما را از نفس واحده آفریده» این کلمه «و خلق منها زوجها» ظاهر آیه است و نص نیست، یعنی آیا زوجه آن نفس واحده را از خودش آفریده؟ یک معنایش این است که از جنس او آفرید؛ یعنی اگر آن انسان بود، این هم انسان است و اینها را از یک جنس آفرید.
یک احتمال این است که بنا به بعضی از روایات از همان مادهای که آدم را آفرید، از همان ماده یک چیزی جدا کرد و از آن حوا را آفرید پس خلق منها زوجها، یقینی نیست، نص نیست و صراحت ندارد که حتماً از ماده وجودی خود آدم حوا خلق شده باشد میتواند این معنا را داشته باشد و میتواند آن معنا را نداشته باشد، این جور چیزها را ظاهر قرآن می گوییم و حالا ما در برخوردی که با قرآن داریم و مجموعاً از سبک قرآن میفهمیم که وقتی یا بنی آدم میگوید، خطاب به همه مردم روی زمین است و گاهی یک مضمون را میبینیم که هم با خطاب آدم و بنی آدم با آن مواجه شده و هم با خطاب انسان و هم با خطاب ناس با آن مواجه شده است که تمام مردم روی زمین را با همین لفظ و تعبیرات خطاب میکند. از همین آیه و آیاتی از این قبیل چنین به دست میآید که قرآن بنی آدم را انسانهای موجود و از نسل آدم میداند.
در دنباله بحث کرامت انسان از سوره زیتون که در جزء آخر قرآن است استفاده میکنیم در آنجا میفرماید: والتین والزیتون و طور سینین و هذا البلد الامین لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم، این آیه با آیه و لقد کرمنا بنی آدم، از یک جهت با هم میخوانند یعنی از آن جهت که ارزش انسان را نشان میدهند و در یک مطلب سخن می گویند. در آنجا میگوید و لقد کرمنا بنی آدم، ما بنی آدم را یک موجود مکرم و شریفی قرار دادهایم و در اینجا میگوید که ما انسان را در بهترین تقویم آفریدیم عدهای از مفسرین می گویند که ما تعبیر شایستهای که معادل تقویم باشد در فارسی نداریم که بتوانیم ترجمهای بکنیم که بتواند که آنچه را قرآن و زبان عرب از تقویم اراده میکند بیان کنیم، باید با جمله تقویم را توضیح دهیم.
البته به لغت که مراجعه کنیم میبینیم که ماده قوام بهطورکلی معانی زیادی دارد و وقتیکه به باب تفعیل میرود مصدرش همین تقویم است که بیشتر معنای تعدیل را میرساند و اعتدال را بیان میکند. به نظر میرسد که تقریباً مفسرین قبول دارند که معنای احسن تقویم در قرآن در مورد آفرینش انسان این باشد که ما انسان را در بهترین تعدیلی که در مخلوقات داریم آفریدیم یعنی آنچنان در وجود انسان رابطه بین اجزاء وجود خود انسان و قطعات و اجزاء بدن انسان و ارگانیزم انسان بهاضافه روح و قوت فکر و قدرت درک و آن جوهر مجرد انسان که در رابطه با این ارگانیزم قرار گرفته، به اضافه ارتباط با این موجود؛ یعنی مجموعه روح و بدنش با خارج از وجود خودش، یعنی خدا، نیروهای غیبی مادی زمان و مکان و حرکت و بهطورکلی ماده موجودی که بهطور دقیق روابطش با جهان تعیین و تعدیل شده بهطوری که بتواند در ارتباط با مجموعه جهان موجودی شایسته و عالی باشد، فی احسن تقویم، در بهترین نوع اعتدال و روابط سازگار و مفید و روابط مداوم و سازنده این انسان آفریده شده است و باز تعبیر دیگری که در آن به کار گرفته: «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی[7]» این تسویه انسآنکه همین احسن تقویم است همان
حالتی است که خداوند در مورد خلقت انسان میگوید که موجودی آفریده شده که وجودش و اجزاء وجودش و همه ابعاد وجودش در رابطه با جهان عالیترین نوع هماهنگی و سازگاری و رابطه بهره دهی و بهره گیری و استعداد رشد و تکامل در او تعبیه شده- البته در این مورد بحث خیلی وسیع و باز است و اگر ما بخواهیم از بحث قرآنی کنار برویم و حرفهای حکما و نوشتههای امروز و بحثهای فیزیولوژیک را بررسی کنیم- مجموعه وجود انسان را در بهترین تعبیر در کلمات علی بن ابیطالب (ع) میبینیم که انسان را عالم کبیر میداند، در مقابل جهآنکه عالم صغیر است و میفرماید: «اتزعم آنک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر[8]»
خطاب علی بن ابیطالب به انسان است که تو فکر میکنی که همین جرم کوچک ۵۰، ۶۰ کیلوئی هستی در صورتی که مجموعه جهان و همه جهان هستی در تو پیچیده شده است و واقعیت هم همین است، یعنی انسان در تحلیل نهایی در انسان و بررسی انسان به اینجا میرسد. در یکی از نوشتههای قدیمی به نام اخوان الصفا که در تفاسیر در این رابطه از آن استفاده میکنند و همین تفسیر الجواهر که نوشته طنطاوی است و یکی از کتابهای تفسیر فنی و خاص است. مرحوم طنطاوی از دانشمندان طبیعی مصر است که علم تفسیر را خوب میدانسته ولی تخصصش در علوم طبیعی بوده و خصوصیت تفسیرش این است که بیشتر به ابعاد علوم طبیعی در قرآن پرداخته و هر جا که بحث در مسائل طبیعی و گیاه شناسی و انسان شناسی و کوه شناسی و زمین شناسی و دریا و حشرات و هر یک از موجودات دیگر به تناسبی قرآن اشاره به آن کرده، به تناسب سخن گفته تفسیر ایشان در بیست و شش جلد قطور و خیلی ریز و پر از مطلب است و در این گونه مسائل ایشان از رسائل اخوان الصفا در رابطه با این مسائل نقل میکنند من جمله در همین آیه که در ضمن این آیات و آیات دیگری ایشان، رابطه انسان را با جهان در نوشتههای خیلی قدیمی اخوان الصفا درآورده که چگونگی حاکمیت انسان و تسلط انسان بر این جهان را در بعد مادیاش ترسیم میکند یعنی خلیفة الهی انسان را با وضوح و نمونههای خوبی نشان میدهد.
بیان خلیفة الهی انسان
به هر حال بحث ارزش در انسان را با توجه به آیاتی که گفتم و آیه دیگری که اضافه میکنم ادامه میدهم در قرآن مکرر این مضمون آمده که روح خداوند مایه حیات انسان است و تعبیر آن «نفخ فیه من روحه[9]» است- و باز در قرآن دو آیه شبیه به هم و تقریباً «با یک لفظ» «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له الساجدین[10]» آمده که در بحثهای بعدی به آنها اشاره خواهیم کرد- در اینجا روح خداوند مبدأ حیات است و قبلاً تسویه صورت گرفته، یعنی طراحی و طرح سازمانی انسان قبل از افاضه روح خدا است و این طرح سازمان یافتهای که خداوند تنظیم کرده با روح خدا جان میگیرد و حیات مییابد و آن طرح به کار می افتد، پس روح خدا در بهترین سازمانی که قابل تصور است دمیده میشود.
در زبان فارسی جزو صیغههایی که در فارسی داریم صفت عالی است یعنی چیزی که بخواهد سطح بالاتری را نشان بدهد و علامت آن «تر» و «ترین» است که در آخر صفت میآید و در زبان عربی صفات عالی بر وزن افعل، تفضیل است و افضل، تفضیل بر وزن افعل تفضیل عالیترین و بالاترین صورت را میرساند کلمه احسن هم بر وزن افعل است پس معنای آیه میشود اینکه انسان در بهترین شکل ممکن و در بهترین سازمان ممکن و در بهترین اعتدال و تعادل با بقیه جهآنکه ممکن بوده به وجود آمده است و این کلیات نشان میدهد انسان در پیشگاه خداوند چقدر با ارزش است و این موجودات حامل روح خدا است «نفخت فیه من روحی» البته با یک تفسیر، این افاضه فیض است و لااقل خداوند این را به خودش نسبت میدهد و میخواهد یک انتسابی بین انسان و خدا معرفی کند. ممکن است بگوئید که همه موجودات از افاضه خدا هستند و اصلاً وجود چیزی غیر از افاضه خدا و امتداد وجود خدا و سایه وجود خدا نیست، اما این تعبیر برجستگی انسان را مشخص میکند که «نفخت فیه من روحی» این کلیاتی درباره ارزش انسان و نکته مهم آثار ارزش انسان آن بعد اساسی وجود انسان است که انسان را از بقیه موجودات و ملائکه و اجنه و هر موجود ذی شعور و ذی حیاتی جدا میکند و آن بعد خاص الهی است که در وجود انسان تعبیه شده که به انسان قدرت میدهد که کارهای خدایی بکند و صفات
خاص خدا، عالم، محیط و حتی خالق- البته نه به معنای دقیق خلقت بلکه یک نوع سازندگی که در انسان وجود دارد را کسب کند. انسان هم تصمیم گیرنده و مختار است- یعنی حرکت ارادی دارد و به اجبار حرکت نمیکند- و هم حی است، هم سازنده است و هم تصمیم گیرنده هم عالم است و هم مدبر است- مدبر هم یکی از اسامی خدا است و به یک معنا خاص خداوند است. ولی تدبر این جهان به دست و اختیار انسان داده شده یعنی در پهنه گیتی و جهان چه در زمین و غیر زمین موجودی را نمیشناسیم که این موجود مثل انسان بتواند فکر بکند و تصمیم بگیرد و با تشخیص و میل خودش انتخاب بکند و بسازد و ایجاد کند پس انسان میتواند متصف به صفات خدایی شود و در حدیث قدسی هست که میفرماید: «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی او مثلی» من را اطاعت کن در مباحث آینده خواهیم دید که عبادت یکی از عوامل ایجاد ارزش است- که از طریق اطاعت انسان در اثر آن راهی که برایش تنظیم کردهاند مثل خدایا مثل خدا در زمین میشود و این درست تعبیر همان خداگونگی است.
اما این خداگونگی با آن ابعاد خاصی که من گفتم مطلق نیست و بالاصاله انسان نمیتواند آن کارها را انجام بدهد، ما ظل خدا و سایه خدا هستیم، سایه وجود مطلق هستیم نه بالاصاله و مطلق- خود وجود باشیم. این کلیات ارزش انسان است و حالا سه نکته دیگری که در ادامه آیه است توضیح میدهیم و بعد آیه را معنا میکنیم. یک نکته این است و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا، ما انسان را بر بسیاری، بر کثیری- نمیگوید بر همه بر بسیاری از موجوداتی که آفریده بودیم تفضیل دادیم و مقدم داشتیم، در اینجا این موضوع مطرح است که آن کثیر کیست؟ و آیا کسانی خارج از این کثیر میتوانند باشند یا نه؟
اولاً یک توضیح ادبی برای کلمه من بگویم ممن در اصل دو کلمه بوده و در هم ادغام شده، یک من اول داشته و یک من بدنبالش بوده، مِن یعنی از و مَن یعنی آنها کسان، تفاوت مَن با ما در ادبیات عرب این است که مَن برای موجودات صاحب عقل و فکر به کار میرود ولی ما، هم برای موجودات با فکر و شعور و بیشتر برای اشیاء و موجودات بی فکر و بی حیات به کار میرود، به انسان، مَن، می گویند ولی به این صندلی و میز، ما، می گویند، البته ما میتواند شامل
انسان هم باشد چون انسان شیء هم هست ولی اگر بخواهند جنبه خاص تعقل و تفکر انسان را برسانند مَن به کار میبرند پس بنابراین قرآنکه میگوید فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا اشاره به موجودات عاقل و موجودات ذی شعور دارد- البته غالباً این است و در کلمات عرب مرسوم است که از «ما» و «مَن» این چنین استفاده کنند، اما در مواردی هم ممکن است استثناء پیدا کند و مَن خارج از این مورد استعمال شده باشد و ما هم خارج از موضوع خودش به کار رفته باشد؛ و در ادبیات صحیح این است که مَن در مورد موجودات با شعور استعمال شده باشد- خوب این کثیر چه کسانی هستند. ما سه دسته موجود با شعور را از آیات و روایات و تفاسیر، میشناسیم:
۱- دسته موجودی به نام ملائکه و دسته دیگر موجوداتی به نام جن و دسته سوم موجوداتی به نام انسان، بحث جن را در اینجا نمی گوئیم چون از آن جمله آن مباحث پیچیدهای است که ساعتها رویش باید بحث بشود و قرآن در آیات زیادی درباره جن و تکلیف جن و شعور جن و مجازات جن و توالد و تناسل جن و رابطه جن با انسان و رابطه جن با ملک و رابطه جن با خدا، دارد و هر موضوع را با آیات مربوطش جداگانه باید بررسی کرد تا به نتیجه رسید ولی مجموعاً مفسرین معتقد هستند که موجود با شعوری بهعنوان یک شعبه از موجودات صاحب عقل و تکلیف به نام جن وجود دارد در مورد ملائکه هم قرآن فراوان اشاره دارد و در رابطه انسان با خدا و با انبیاء دائماً مطرح میشوند.
پس منظور از تفضیل انسان بر بسیاری از موجودات ذی شعور و ذی عقل کی ها هستند. بعضی از مفسرین خواستهاند از این آیه استفاده کنند که ملائکه از انسان فضیلتشان بیشتر است و می گویند چرا قرآن نگفته ما انسان را بر همه موجودات ذی عقل تفضیل دادیم، چون گفته ما انسان را بر بسیاری از موجودات افضل کردیم. بعضی از مفسرین میخواهند بگویند کسانی که خارج از بسیاری ماندهاند همان ملائکه هستند مثلاً زمخشری در کشاف که یکی از تفاسیر مهم اهل سنت است اصرار دارد که بگوید ملائکه از نظر وجودی و ارزش بر انسان مقدمند، اتفاقاً این یکی از مباحث اصلی ماست که ببینیم در رابطه انسان و ملائکه کدامیک ارزش بیشتری دارند زمخشری از همان آیه میخواسته استفاده
بکند که ملائکه بر انسان افضلند برای اینکه قرآن گفته ما انسان را بر کثیری از مخلوقات تفضیل دادیم و غیر از کثیر را هم ما کسی را غیر از ملائکه نمیشناسیم بنابراین ملائکه خارج از این کثیر هستند و انسان بر آنها برتری و ارزش بیشتری ندارد.
علت نهی آدم از خوردن شجره منهیه به زعم شیطان
آیه دیگر در مورد شیطآنکه وقتی در بهشت نفوذ میکند و آدم و حوا را وسوسه میکند و میگوید که خداوند شما را از این درختی که نمیخورید بی جهت نهی نکرده و اگر شما از این درخت تناول کنید یا در بهشت ابدی و جاودان میشوید و یا تبدیل به ملائکه میشوید: «فوسوس لهما الشیطان لیبدی لهما ما وری عنهما من سواتهما و قال ما نهیکما ربکما عن هذه الشجرة الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین[11]»
شیطان به آدم و حوا میگوید که خداوند به دودلیل شما را از این درخت نهی کرده به خاطر اینکه مبادا ملک بشوید و یا خالد و جاوید در بهشت بمانید یعنی به این صورت آنها را گول زده و آدم و حوا هم به امید ملک شدن یا به امید جاوید شدن از درخت منهیه خوردهاند، پس این آیه نشان میدهد که آدم یک تمایلی به ملک شدن داشته و این مقام بالاتری است که به خاطر آن از درخت منهیه استفاده کرده، از این آیه چنین استفادهای کم و بیش میشود، البته مفسرین در این باره بحثهایی کردهاند و بعضی مَلَک را مَلِک به معنای پادشاه و حاکم خواندهاند و گفتهاند که منظور این بوده که اگر شما از این درخت بخورید همیشه به صورت حاکم میمانید که البته این جور هم درست نیست.
پس میبینید که این آیه یک چنین اشارهای دارد و لااقل از آن فهمیده میشود که مقام ملائکه از مقام انسان بالاتر است که آدم به خاطر ملک شدن و فرشته شدن از آن شجره منهیه استفاده کرده و زمخشری در ذیل همین آیه میگوید: اینکه قرآن گفته «علی کثیرٍ ممن خلقنا» و نگفته است بر همه موجودات نشان میدهد که کسانی هستند که از آدم افضلند که البته این هم اشتباه است و من فقط تذکر میدهم که قرآنکه میگوید بر کثیری از آنهایی که خلق کردیم انسان را برتری دادیم آیا آن غیر کثیر باید برتر از انسان باشند یا نه؟ و ممکن است غیر کثیری باشند که با آدم مساوی باشند، پس این دلالتی بر این ندارد که آن غیر کثیر که در خارج از این محدوده قرار گرفتهاند و مفضول آدم نیستند، افضل بر انسان باشند، از طرفی بحثی در علم اصول مطرح است که آیا مفهوم قید حجت هست یا نه؟ یعنی اگر ما یک قیدی در جمله و در کلام و مطلب آوردیم و آن را مقید به یک قیدی کردیم آیا این مفهوم حجیت دارد یا حجیت ندارد؟ مثلاً من می گویم که امروز با دانشجویان سطح بالا (که میتواند هم صفت باشد و هم قید) صحبت و گفتگو کردم آیا از این کلام فهمیده میشود که من امروز با دانشجویان غیر سطح بالا بحث و گفتگو نکردهام و قیدی را که اضافه کردم یعنی حتماً با غیر از آنان صحبت نکردم؟ یا این اندازه میفهمیم که من با این دانشجوهای سطح بالا بحث کردهایم.
هریک از ما این قیود را در کلام میآوریم و عموماً به دو صورت به کار میبریم گاهی قرائنی وجود دارد که این قید را به کار میآوریم برای اینکه مطلب را مقید بکنیم و بگوئیم حتماً همینها بودند و غیر اینها حاضر نبود و گاهی قید را میآوریم که بخشی از مطلب را برسانیم، اما متعرض بخش خارج از قید هم نمیشویم، در این مورد علم اصول یک بحث طولانی دارد و تقریباً نظریه اصولیین این است که قید حجیت ندارد و فقط اشارهای بر مطلب دارد و ما با کمک همین اصل و با همین مطلب با استفاده از روایات در فقه، فتوی و نظر میدهیم و هرگز مفهوم قید را بهعنوان حجت و سند نمیپذیریم مگر آنکه قید اضافی باشد.
این قسمت از آیه «کثیر ممن خلقنا» قید است و اشعاری بر مطلب دارد بنابراین اولاً حجیت ندارد و ثانیاً اگر هم حجیت داشته باشد این را میفهماند که ما بنی آدم را بر بسیاری از موجودات ذی شعور تفضیل دادیم، اما اینکه غیر آن کثیر و بسیار بر آدم افضل باشند، چنین چیزی را نمیرساند، پس از این آیه نمیفهمیم که ملائکه بر انسان مقدمند و فضیلت دارند فقط میفهمیم که انسان بر بسیاری از مخلوقات ذی شعور عالم تقدم دارد و ارزش بیشتری دارد.
سئوال: آیا شیطان شعور دارد و مکلف است؟ دیگر اینکه جنس شیطان از چیست؟
جواب: شیطان مکلف است برای اینکه در آیات طرف صحبت قرار گرفته و به او تکلیف شده و اگر شعور نمیداشت به او تکلیف نمیشد. در مورد جنس شیطان میتوان از قرآن استفاده کرد که هم شیطان از جن است و هم از ملائکه ولی بیشتر آیات قرآن نشان میدهد که شیطان از جنس جن است نه از جنس ملائکه و در یک مورد غیر این است که در درسهای بعدی به آن خواهیم رسید.
سئوال: آیا شیطان اشاره به همان لجن متعفن که وجود انسان از آن ساخته شده نیست؟
جواب: این یک برداشتی است که در تفسیرهای من درآوردی روشنفکرانه یا باب روز دیده شده که درست نیست. بعضیها خیال میکنند اینکه قرآن شیطان و انسان را از هم جدا میکند، شیطان همان جنبه منفی و کدر و متعفن و وجود انسان است و چیزی خارج از وجود انسان به نام شیطان نداریم ولی مطلب این طور نیست، آیات مربوط به شیطان را در قرآن ببینید، در یک جا میفرماید «کانوا من الجن» شیطان از اجنه بود و در جای دیگر از قول شیطان میفرماید:
خلقتنی من نار و خلقته من طین که در مقابل سئوال خداوند که چرا سجده نمیکنی میگوید مرا از آتش خلق کردی و او را از گل خلق کردی و خود شیطان استدلالش در مقابل خداوند این است که من از موجودی آتشی و نور خلق شدم و چند مورد دیگر درباره خلقت شیطان دارد که نشان میدهد که شیطان وجود مستقلی است پس این تفسیری را که در بعضی از نوشتههای روز میبینید که میخواهند بگویند شیطان موجود مستقلی نیست و همان جنبه منفی و مادی کدر انسان است، درست نیست.[12]
سئوال: چرا در بعضی از آیات قرآن کریم خداوند ما میآورد، مثلاً میگوید: ما این کار را انجام دادیم و در جاهای دیگر من میآورد.
جواب: درباره همین خلقت انسان هم یکجا دارد که: «ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون[13]» و در جای دیگر میفرماید: «لقد خلقنا الانسان من صلصال[14]» و در جاهای دیگری هم میبینیم که در یک مورد هم خلقت دارد و هم خلقنا یا در سوره (ص) آیه ۷۵ خداوند به شیطان میفرماید: ما خلقت بیدی، استکبر و در یک جا میفرماید که لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم، به این نوع در قرآن زیاد برخورد میکنیم، مفسرین در این باره می گویند که آنجا که قرآن به جنبه توحیدی مسئله توجه ندارد تعبیر «ما» میآورد که اشاره است به امکانات مختلفی از جهان آفرینش که در این عمل به کار رفته و وقتیکه خداوند میخواهد انسان را خلق بکند، از زمین و از همه عناصری که در وجود انسان به کار رفته استفاده میشود و به مجموعه عوامل طبیعی که در خلقت انسان به کار رفته توجه میشود و در اینجا تعبیر ما گفته میشود چون همه آن عوامل و عناصر به یک نوعی آیه خدا هستند و هر چه که در این جهان هست به یک معنا عملکرد خداست چون مستقل از وجود خدا هیچ چیز وجود ندارد و هیچ چیز نمیتواند عمل بکند.
و در بعضی از جاها که قرآن توجه به جهت توحیدی مطلب دارد در آنجا متکلم وحده میآید مثل خَلَقتُ، جَعَلتُ، قلتُ که این درست با توجه به توحید و جهت توحیدی بحث است، پس توضیح مطلب این است که آنجا که متکلم مع الغیر «نا» میآورد جایی است که عوامل دیگری هم به کار رفته هرچند این عوامل هم کارشان کار خداست و آنجایی که متکلم وحده میآورد که با (تُ و انا) است توجه به جهت توحیدی دارد که میخواهد بگوید که ریشه همه اینها خداست.
سئوال: بالاخره روشن نشد که انسان برتر از ملائکه هست یا ملائکه از انسان برترند؟
جواب: اتفاقاً خیلی هم روشن نیست، این یک بحث خاصی است که نظرات مختلفی درباره اینکه انسان برتر است یا ملائکه دارد. بعضیها می گویند که انسان برتر است و بعضی می گویند ملائکه برتر از انسان است و بعضی می گویند کروبین از ملائکه بر انسان فضیلت دارند و بعضیها می گویند انسانهای مؤمن و انسانهای معصوم مثل انبیاء و اولیاء بر ملائکه افضلند از این اقوال مختلف هست که باید در یک جلسه در همین رابطه همه اقوال را با نظرات گوناگون و استدلالهایی که دارد توضیح بدهم فعلاً شما را راهنمایی میکنم که تفسیر آقای طباطبائی در همین مبحث یعنی در آیهای که مورد بحث ما است رجوع کنید در آنجا ایشان نظرات مختلف و اقوال علما را از عامه و خاصه یعنی از سنی و شیعه آورده و من اینجا بهطورکلی می گویم که این یک بحث روشن و حل شدهای نیست که به نتیجه برسیم که حتماً همه انسانها از ملائکه برتر هستند آنچه که به نظر من میرسد این است که بعضی از انسانها مثل پیغمبر و افراد معصوم برتر و افضل هستند اما همین هم احتیاج به مطالعه زیاد دارد و من ممکن است در یک جلسهای آیاتی را که در این باره هست بیاورم و به جوانب موضوع اشاره کنم.
سئوال: اگر شیطان آدم را وسوسه نمیکرد و نمیفریفت انسان مختار و در نتیجه مسئول به وجود نمیآمد، پس شیطان عمل مثبتی انجام داده که باعث به وجود آمدن انسان مختار شده است. پس چرا شیطان باوجودی که عمل مثبت در مورد انسان انجام داده همیشه لعنت شده و میشود؟
جواب: این یک اشتباهی است که در ذهن شماست و باید بگویم که چنین چیزی نیست که انسان با وسوسه شیطان مختار شده باشد. پیش از آنکه شیطان برود و آدم را وسوسه کند انسان مختار و در نتیجه مسئول آفریده شده بود، برای اینکه خداوند به حضرت آدم و حوا میفرماید که شما بروید توی بهشت و از هر چه که میخواهید استفاده کنید ولی به این شجره نزدیک نشوید.
و این یک تکلیف الهی است، نهی جزء تکالیف است، پس انسان پیش از آنکه با شیطان برخورد کند مکلف بوده و تکلیف هم بدون اختیار معنی ندارد و فقط آدم مختار میتواند مکلف بشود شما روی یک حیوان یا یک جمادی نمیتوانید تکلیف کنید که نزدیک بشوید یا نشوید و این آیه با صراحت نشان میدهد که آدم مختار و مسئول و تکلیف پذیر و مسئولیت پذیر بوده و بعد شیطان از همین مختار بودن و از همین مسئولیت پذیر بودن آدم استفاده میکند و او را وسوسه میکند شما اگر مختار نباشید نمیتوانید وسوسه بشوید من اگر فرض کنید مجبور باشم که این کار را انجام بدهم دیگر هیچ وقت وسوسه نمیشوم که آن کار را انجام بدهم در انسانهای مجبور و موجودات مجبور و حرکتهای طبیعی یکنواخت اجباری اختیار و مسئولیت نیست و آدم هم این طور نبوده است این قسمت اول سئوال شما که در اصل و پایه اشتباه است پس نتیجه گیری شما هم از این پایه اشتباه درست نیست.
سئوال: آیا ملائکه مکلف هستند؟
جواب: در مورد ملائکه از آیات قرآن استفادههای مختلف میشود ولی تکلیف قطعاً دارند اما این تکلیف در یک راه مشخصی است یا اینکه میتوانند گناه بکنند و یا اینکه نمیتوانند که در بحث مخصوص به ملائکه مفصلاً توضیح خواهم داد.
سئوال: آیا ملائکه معصومند؟
جواب: اکثر علماء می گویند که ملائکه معصوم هستند ولی آیاتی در قرآن هست که تنوع ملائکه را نشان میدهد پس معلوم میشود که ملائکه متنوع هستند دستهای از آنها همیشه در حال رکوع هستند یعنی حرکتشان یکنواخت است که این را هم در جلسه آینده در بحث ملائکه مفصلاً توضیح میدهیم.
سئوال: مراحل بعدی و لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم که به دنبالش آمده ثم رددناه اسفل سافلین که حرکت انسان را از ابتداء خلقت تا انتهای حرکت یعنی قیامت نشان میدهد توضیح دهید؟ و بگوئید چرا این انسان به آن سرانجام دچار میشود؟
جواب: من هنوز آیه بعدی را ترجمه نکردهام و همین آیه قبلی یعنی و لقد کرمنا بنی آدم را هم که خواندهایم به دنبالش همان مطلب آمده، «یوم ندعوا کل اناس بامامهم» و در همانجا هم همان دوران انسان مطرح شده که کسانی که نامه اعمالشان به دست راست است «سعیدها» و کسانی که به دست چپشان است «شقیها» هستند و ما که می گوییم انسان دارای ارزش است، این ارزشها ارزشهای استعدادی انسان است و آن طور نیست که انسان فسق و فجور و نتیجتاً سقوط نکند، اتفاقاً مشکل عمده و اساس مطلب همین است که انسان یکپارچه استعداد و ارزش آفریده شده و خصوصیت انسانیش همین است که به این نکبتها و بدبختیها هم می افتد ولی اینها نمیتواند ارزشهای انسان را نفی کند، اگر انسان مختار از این ارزشها استفاده مناسب نکند تبدیل به ضد ارزش میشود و همان ثم رددناه اسفل السافلین است و در آیات دیگر باز همین مطلب به تعبیر دیگری آمده مثلاً «لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل[15]» یعنی همینم انسان با همین امتیازاتی که گفته وقتیکه در یک راه انحرافی افتاد ارزشهایش را از دست میدهد و سقوط میکند و تبدیل به ضد ارزش میشود و از موجودات دیگر پستتر میشود برای اینکه با اراده و اختیار خودش آن راهی را که برایش در نظر گرفته شده بود ترک کرده است.
سئوال: آیا شیطان مختار است؟
جواب: بله از قرآن استفاده میشود که شیطان موجودی مختار است و گفتیم که به شیطان تکلیف میشود که به آدم سجده کند و او سجده نمیکند و برای این عملش استدلال میکند که من از آتش آفریده شدهام و او از خاک آفریده شده و من از او برتر هستم استدلال میکند و تصمیم میگیرد که سجده نکند و خداوند هم به خاطر این تخلف و تکبرش او را مجازات میکند و اگر مختار نبود مجازات نمیشد و مورد لعن قرار نمیگرفت و دچار عذاب شدید نمیشد، اینها دلیل بر اختیار شیطان است.
سئوال: قرآن میگوید که وقتیکه خداوند انسان را آفرید به تمام ملائک گفت بر او سجده کنید همه سجده کردند مگر ابلیس و به همین دلیل شیطان از زمره ملائک خارج شد، چون نافرمانی کرد، ولی شما گفتید که بیشتر از قرآن برمی آید که شیطان از جنس جن باشد.
جواب: این همان بحثی است که اشاره کردم و گفتم در قرآن یک آیاتی است که ظاهرش این است که شیطان از ملائکه باشد، آیه میفرماید: «فسجد الملائکه کلهم اجمعون الا ابلیس استکبرو کان من الکافرین[16]» ظاهر این تعبیر این است که ملائکه شامل شیطان هم بوده و وقتیکه میفرماید «و قلنا للملائکه اسجدوا لادم» ما به ملائکه گفتیم که بر آدم سجده کنند، ملائکه همه سجده کردند مگر ابلیس که این همان ظاهر قرآن است که گفتیم: مثلاً من می گویم که من به دانشجویانی که در اینجا هستند گفتم این آیه را بخوانید همه خواندند مگر حسن که نخواند، این ظاهر گفته من است که از او فهمیده میشود که حسن هم جزو دانشجویان است، در ادبیات عرب و فارسی یک بحثی است و آن اینکه آیا استثناء باید همیشه متصل باشد یا اینکه استثناء منقطع هم وجود دارد- ما دو جور استثناء داریم، استثناء متصل و استثناء منقطع- استثناء متصل آن است که مستثنی داخل مستثنی منه باشد یعنی من که می گویم همه دانشجویان این آیه را خواندند مگر حسن، باید بگویم که حسن هم جزو آنها بوده و نخوانده یعنی حسن دانشجو بوده و نخوانده، این استثناء، استثناء متصل است، ولی اگر جزو اینها نبود و اصلاً کس دیگری بود که در این جمع حاضر بود و استثنایش کردیم یعنی دانشجو نبود و مثلاً کارگر بود، آن وقت من به همه دانشجویان حاضر در مجلس گفتم آیه را بخوانید، همه خواندند غیر از حسن که دانشجو نبود و فقط در مجلس حاضر بود، این میشود استثناء منقطع.
این مطلب را در کتابهای ابتدائی صرف و نحو میتوان پیدا کرد و این مثل را که مثل معروفی است «جاء القوم الا حمارا» در آنجا میآوردند که استثناء منقطع باشد یعنی همه قوم آمدند مگر حمارشآنکه نیامد، در اینجا که همه آمدهاند الاغ که جزو آنها نبوده که نباید ولی با این وجود استثناء هم شده از این تعبیرات در ادبیات عرب زیاد به چشم میخورد و لذا بیشتر مفسرین می گویند که استثناء این آیه «فسجد الملائکه کلهم اجمعون الا ابلیس» استثناء منقطع است مثل جاء القوم الا حمارا یعنی ابلیس جزو ملائکه نبوده ولی در آن محیط حاضر بوده مثل حمار که با قوم هست ولی جزو آنها نیست.
خوب گفتم که ظاهر این آیه نشان میدهد که شیطان جزو ملائکه بوده چون که امر به سجده شده البته استثناء هم شده، اما در آیه دیگری با صراحت میفرماید که «کان من الجن ففسق عن امر ربه» یعنی شیطان از اجنه بوده و فسق کرده و امر خدا را انجام نداده است «و کانوا من الخاسرین» این آیه صراحت دارد که شیطان از اجنه بوده ولی آیه قبلی ظاهرش نشان میدهد که شیطان از ملائکه باشد- در علم اصول یک بحثی هست که اگر دو مطلب یا دو سند با هم تعارض داشته باشند و یکی از آنها نص باشد و دیگری ظاهر، ما باید نص را بر ظاهر مقدم بداریم یعنی به نص عمل کنیم و ظاهر را نادیده بگیریم- در اینجا هم تعارض نص و ظاهر است و ما نص را میپذیریم.
سئوال: فرق بین محکم و متشابه را بیان بفرمائید؟
جواب: محکم یعنی آیهای که از آن یک معنای روشن و قابل قبولی فهمیده بشود مثل همه آیات اقیموا الصلوة و اتوا الزکاة، متشابه آیهای است که نمیتوانیم معنای روشنی از آن بفهمیم، یا اصلاً نمیتوانیم معنای صحیح و منظورش را بفهمیم مثل «الم» که از آیات متشابه قرآن است و ما چیزی از آن نمیفهمیم مگر اینکه پیغمبر و امام تفسیرش را بگوید و ما از آنها بگیریم یا اینکه مسائل را قدری مبهم و غیر قابل قبول نشان میدهد بهطوری که احتیاج به تأویل و تفسیر داشته باشد مثلاً قرآن میگوید که «الرحمن علی العرش استوی[17]»
یعنی خداوند بر عرش تکیه کرده که اگر ظاهرش را بگیریم این سئوال پیش میآید که مگر خداوند جسم است که تکیه بکند یا در سوره قیامت آیه ۲۳ که میفرماید «وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظره[18]»
یعنی در آن روز به خدا نگاه میکنند که این شبهه ایجاد میشود که خدا مگر ماده است که قابل رویت باشد و برای فهم درست باید در کنار آیهای که میگوید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار[19]» قرار بگیرد تا درست فهمیده شود.
سئوال: در مورد حرکت جوهری در انسان توضیح بدهید.
جواب: انسان موجودی است مادی با حرکت تکاملی جوهری که تبدیل به روح یا جوهر روحانی میشود که این یک بحث شیرین فلسفی است و اینکه ارتباط جسم و روح ما چگونه است؟ آیا روح جداگانه خلق شده و بعداً در انسان حلول کرده که بعضی از فلاسفه معتقد هستند که روح از عالم دیگری آمده و بعضی از ظاهر آیات قرآن هم این است و یک نظر دیگر که نظریه ملاصدرا است میگوید که نه روح مجرد هست اما مبدأ مادی است و از نظر حدوث جسمانی است ولی از نظر بقاء روحانی است «جسمانیة الحدوث، روحانیة البقاء» یعنی از همین ماده میزاید و میوه تکامل ماده است ولی وقتیکه زائیده شد مجرد است و خاصیت ماده را ندارد و روح که تکامل میکند رابطهاش با ماده ضعیف میشود و خوب که رسید و تکامل یافت از بدن جدا میشود و به صورت یک موجود مستقل از ماده ادامه حیات میدهد پس حرکت جوهری ملاصدرا در تکامل روح این مطلب است البته گفتم که دو نظریه هست و خیلی هم بحث ثابت شدهای نیست ولی فلاسفه جدید بیشتر معتقد هستند که روح جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است.
سئوال: لطفاً فرق بین بشر و آدم و انسان را توضیح دهید؟
جواب: آدم عَلَم برای آن شخص معین است و انسان اسمی برای مجموع بشریت است، پدر بزرگ ما، اولین انسانی که در روی زمین آمده است اسمش آدم است پس او هم انسان است و هم آدم و آدم اسم است و انسان حالت مشخصه او و بنی آدم یعنی فرزندان آن آدم و فرزندان آن شخص، بشر و انسان هم از نظر معنا متفاوتند یعنی به ما همه ما هم انسان گفته میشود و هم بشر ولی بعضی از مفسرین می گویند که بشر توجه به جهات جسمی انسان دارد و از بشره گرفته شده، یعنی جنبه جسمی را بیشتر به ما نشان میدهد و ما هم بشر هستیم و هم انسان اما بشر به خاطر جهت جسمیاش که از بشره گرفته شده و انسان به خاطر جنبه روحی و انسانیاش است، البته این نقل از مفسرین است و خیلی هم روشن نیست.
سئوال: آیا بشر در قرآن به کار رفته؟
جواب: بله مکرر هم به کار رفته «ثم اذا انتم بشر تنتشرون[20]»
سئوال: وقتیکه از حضرت علی علیه السلام سئوال میکنند که قبل از آدم کی بوده میفرماید «آدم». این را روشن بفرمائید.
جواب: یا اولین دوره خلقت آدم همین پدر ما بوده و یا اینکه قبل از آدم هم نسلهای آدمی بوده که آمده و منتشر شده و پس از مدتی منقرض شدند و قیامتشان رسیده و رفتهاند ولی اینها غیر از آدم پدر بزرگ ما میباشند.
سئوال: آیا از نظر اسلام پادشاه مورد تأیید است یا نه؟ اگر جواب منفی است چرا در قرآن کلمه ملک زیاد به کار برده شده.
جواب: در قرآن به خود حضرت سلیمان هم ملک گفته شده با اینکه پیغمبر بوده و از این تعبیرات در مورد زمامداران درست و صحیح هم داریم ولی قرآن در مقابل این واژه موضع گیری نکرده و آنجا که میگوید: «انّ الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها[21]» این نقل قول از مشاورین بلقیس است که وقتی نشستند مشورت کنند که با حضرت سلیمان چه کنیم، مشاورین گفتند که وقتی ملوک وارد قریهای میشوند قریه را خراب میکنند و به افساد میپردازند و این نقل قول از آنهاست و الا موضع گیری و مخالفت صریح نکرده ولی طبیعی است که اسلام به علت احترام به افکار عمومی به انتخاب رهبر و زمامدار توجه کرده.
و باز در خود قرآن آمده که: «اذ قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل الله[22]» و میگوید که شما یک فرمانده ای برای ما برگزین که در راه خدا جنگ کنیم در اینجا برای فرماندهی نظامی هم ملک آورده، بهطورکلی در مورد هر زمامداری و هرکسی که مردم را اداره میکند در ادبیات عرب ملک به کار میرود.
سئوال: آیا «و نفخت فیه من روحی» به نظر شما اضافه تشریفی نیست که بخواهد به انسان شرافت بدهد و نه اینکه خداوند براستی روحی دارد که در انسان دمیده باشد.
جواب: من قبلاً اشاره کردم که خداوند روح و جسم جداگانهای ندارد خداوند تمام روح و مجرد و مطلق است و اینکه روح و جسم جدا و دو هویت داشته باشد نیست در این مورد یک نظریه هست که میگوید اینکه خداوند میفرماید انسان را از روح خودم آفریدم همه چیز از روح خدا آفریده شده و این طور نیست که بقیه مخلوقات از روح دیگری آفریده شده باشند و همه چیز بازگشتش به خدا است منتها در اینجا تفاوتش این است که از یک طرف میخواهد شرافت و کرامت انسان را برساند و از طرف دیگر یک چیز اضافه دارد و آن اینکه میخواهد بگوید چیزهایی از صفات الهی در انسان وجود دارد؛ یعنی این میز هم از روح خدا آفریده شده اما هیچ یک از صفات خدایی، خلاقیت، اراده، تسخیر بر دیگران و خیلی چیزهای دیگر را ندارد.
و بسیاری از صفات الهی در حد نازل و محدود در انسان هست و وقتیکه میگوید انسان را از روح آفریدم منظور این است که یک چیزهایی از صفات الهی به انسان ودیعه دادهایم و این اضافه بر تشریف مطلب میرساند.
سئوال: اگر مبدأ انسان روح خدا است پس مبدأ حیوانات چیست؟
جواب: مبدأ حیوانات هم روح خدا است ولی همین که میگوید انسان را از روحم آفریدم و حیوانات را نمیگوید میخواهد علاوه بر کرامت انسان آن حالاتی را که از خدا در انسان وجود دارد بیان کند.
سئوال: در بعضی مواقع شنیده میشود که انسان به خود نسبت خلیفه الهی میدهد معنی این چیست؟
جواب– در قرآن، انّی جاعل فی الارض خلیفه، دارد؛ یعنی میخواهم در زمین خلیفه قرار دهم، در اینجا خلیفه معانی مختلفی میتواند داشته باشد. در بعضی از روایات هست که نسلی از انسانها منقرض شدند و خدا اعلام میکند که میخواهم جانشین آنها را دوباره بسازم و این خلیفه ممکن است اشاره به آن باشد، یک معنای دیگری که برای خلیفه گفتهاند این است که تصرفی که خداوند در زمین میخواهد بکند به عهده انسان واگذار کرده که در بعضی از موارد انسان خداگونه در زمین تصرف کند چون خلاقیت، ابداع و ابتکار و سازندگی دارد و ممکن است خلافت اشاره به این باشد.
[1]- آیه 70 سوره اسراء: و محققا ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را (بر مرکب) در برّ و بحر سوار کردیم و از هر غذای لذیذ و پاکیزه آنها را روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری و فضیلت کامل بخشیدیم.
[2] - عصبة. [ع ُ ب َ] (ع اِ) از ده تا چند عدد از مرد و اسب ومرغ. (منتهی الارب). گروه. (نصاب). گروه از ده تا چهل. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). بمعنی عصابة است در مردان و اسبان و مرغان. (از اقرب الموارد): اذ قالوا لَیوسف و ا خوه ا حب ّ اًلی ا بینا منا و نحن عصبة (قرآن ۸/۱۲)؛ آنگاه که گفتند یوسف و برادرش نزد پدرمان عزیزتر از ماست و حال آنکه ما عصبه ای هستیم. قالوا لئن ا کله الذئب و نحن عصبة اًنا اًذن لخاسرون (قرآن ۱۴/۱۲)؛ گفتند اگر گرگ او را بخورد در حالیکه ما گروهی از جوانان هستیم ما زیانکار خواهیم بود. اًن الذین جاو وا بالافک عصبة منکم (قرآن ۱۱/۲۴)؛ کسانی که دروغ بزرگ آوردند گروهی از شما بودند. و آتیناه من الکنوز ما اًن مفاتحه لتنوء بالعصبة اولی القوة (قرآن ۷۶/۲۸)؛ و او را گنجهایی دادیم که کلیدهای آن بر گروهی از نیرومندان سنگینی میکرد.
[3]- آیه ۱۱ سوره نور: نپندارید ضرری از آن به آبروی شما میرسد بلکه خیر و ثواب نیز (چون بر تهمت صبر کنید از خدا) خواهید یافت.
[4]- ۶۱/ ۱۷
[5]- ۶۲/ ۱۷
[6]- ۱/ ۴
[7]- ۳۹/ ۱۵ و ۷۲/ ۳۸
[8]- در واقع شعری است منسوب به امام علی (ع) که عبارت کامل آن چنین است:
دَوَاؤُک فِیک وَ مَا تَشْعُرُ وَ دَاؤُک مِنْک وَ مَا تَنْظُرُ
وَ تَحْسَبُ [تزعم] أَنَّک جِرْمٌ صَغِیرٌ وَ فِیک انْطَوَی الْعَالَمُ الْأَکبَرُ
وَ أَنْتَ الْکتَابُ الْمُبینُ الَّذی بأَحْرُفِهِ یظْهَرُ الْمُضْمَر
(میبدی، حسین بن معینالدین، دیوان أمیر المؤمنین (ع)، محقق، مصحح، زمانی، مصطفی، ص ۱۷۵، قم، دار نداء الإسلام للنشر، چاپ اول، ۱۴۱۱ ق)
ای انسان، داروی تو در درونت وجود دارد در حالیکه تو نمیدانی و دردت هم از خودت میباشد اما نمیبینی.
آیا گمان میکنی که تو موجود کوچکی هستی در حالیکه دنیای بزرگی در تو نهفته است؟!
ای انسان، تو کتاب روشنی هستی که با حروفش هر پنهانی آشکار میشود.
آری، انسان با مُلک، مُلک است، با ملکوت ملکوت و با جبروت جبروت (امام خمینی، شرح دعاء السحر، ص ۷، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، ۱۴۱۶ ق.) و این توانایی تنها در انسان وجود دارد که جنبههای مختلفی را در درون خود جا داده است و این شعر، خواهان بیان این نکته است.
سند روایت
این روایت شعرگونه در منابع اولیه حدیثی شیعه ذکر نشده است و بیشتر در کتابهای عرفانی و ادبی قرن هفتم به بعد به امام علی (ع) نسبت داده شده است. (سکندری (متوفی: ۷۰۹ ق)، احمد بن عطاء الله، اللطائف الإلهیة فی شرح مختارات من الحکم العطائیة، ص ۱۶، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، ۱۴۲۴ ق؛ قیصری (متوفی: ۷۵۱ ق)، داود، شرح فصوص الحکم، محقق، مصحح، آشتیانی، سید جلال الدین، مقدمه قیصری، ص ۹۱، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۷۵ ش؛ آملی (متوفای بعد از سال ۷۹۴ ق)، سید حیدر، تفسیر المحیط الأعظم، محقق، مصحح، موسوی تبریزی، سید محسن، ج ۱، ص ۲۵۴، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ سوم، ۱۴۲۲ ق.) و نیز در کتابی با عنوان «دیوان امیر المؤمنین (ع)» این شعر آمده است که در قرن نهم تألیف شده است. (مولانا شوقی، دیوان امام علی (ع)، محقق، مصحح، روضاتیان، سیده مریم، ص ۶۲، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۸۳ ش.) البته سندی نیز برای این ابیات نقل نشده است. در کتابهای متأخر شرح حدیث نیز این ابیات یافت میشود.. (مجلسی اول، محمد تقی، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، موسوی کرمانی، سید حسین، اشتهاردی، علیپناه، طباطبائی، سید فضل الله، ج ۲، ص ۸۱، قم، مؤسسه فرهنگی اسلامی کوشانپور، چاپ دوم، ۱۴۰۶ ق.) با این حال محتوای این کلام، مطالب دقیق و قابل قبولی بوده و شاید به همین جهت کتابهای بسیاری از جمله بسیاری از کتابهای عرفانی این اشعار را نقل کردهاند. (تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج ۱، ص ۲۵۴؛ کاشفی سبزواری، حسین بن علی، مواهب علیه، تحقیق، جلالی نائینی، سید محمد رضا، ص ۱۰۸۰، تهران، اقبال، ۱۳۶۹ ش.)
[9]- ۹/ ۳۲
[10]- ۲۹/ ۱۵
[11]- ۲۰/ ۷
[12]- جهت اطلاع بیشتر از این تفسیرهای من درآوردی روشنفکرانه به نشریه شماره ۹۳/ ۹۴/ ۹۵ امت- بحث ابلیس و شیطان رجوع شود.
[13]- ۵۶/ ۵۱
[14]- ۲۶/ ۱۵
[15]- ۱۷۹/ ۷
[16]- ۷۳/ ۳۸
[17]- ۵/ ۲۰
[18]- ۲۳/ ۷۵
[19]- ۱۰۳/ ۶
[20]- ۲۱/ ۳۰
[21]- ۳۴/ ۲۷
[22]- ۲۵۲/ ۲