سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی اعضای ستاد مردمی شهرستانهای غرب استان تهران

سخنرانی آیت الله هاشمی رفسنجانی اعضای ستاد مردمی شهرستانهای غرب استان تهران

  • ساختمان قدس
  • پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۴

بسم‌الله الرحمن الرحیم
الحمدلله والسلام علی رسول الله و آله
بسیار خوش آمدید. از این جمع خودجوش و با محبت صمیمانه تشکر می‌کنم و هیچ راضی نبوده و نیستم که شخصیتهایی مثل شما در این میدان این‌قدر زحمت بکشید و بنده را شرمنده کنید. مطمئناً بخاطر تشخیص خودتان و راهی که فکر می‌کنید باید بروید، اقدام کردید. امیدوارم خداوند همانطور که عدلش ایجاب می‌کند، با ما رفتار کند. برای بنده که حالت خاصی است و همان حالت را به شما منتقل می‌کنم که نگرانی نداشته باشید.
این روزها من به خاطرات ایام رحلت امام مراجعه می‌کنم و می‌خوانم. از زمانی که امام کسالت پیدا کردند و تا زمانی که رحلت فرمودند، حدود ده تا پانزده روز بود. من هم روزانه بخشی از وقت را در بیت امام می‌گذراندم. زمانی که ایشان در بیمارستان بودند و یا عمل جراحی و درمان داشتند و حرفهایی را که زده می‌شد، در خاطراتم نوشتم. بخشی از آن را خدمت شما عرض می‌کنم. مقصودم از این حرف این است که مطمئن شوید این انقلاب تحت امداد خداوند است و راه خود را - انشاءالله اگر ما صالح باشیم - طی خواهد کرد. قطع نظر از اینکه چه کسی مسئول باشد یا نباشد. شرایط آن روزها را با الان مقایسه می‌کنیم که قطعنامه را پذیرفته بودیم و مسائل قطعنامه اجرا نمی‌شد و سایه جنگ هنوز بر روی کشور بود. اسرای ما که در عراق بودند، برنگشته بودند و معلوم بود که مسأله پیچیده است.
قانون اساسی اشکالاتی داشت که امام فرموده بودند آن را بازنگری کنیم. داشتیم خیلی فشرده در مجلس شورای اسلامی قانون اساسی را بررسی می‌کردیم که بندی از آن مربوط به رهبری بود و مشکل داشتیم. چون انتخاب امام به عنوان رهبری خیلی طبیعی بود و مسأله‌ای نبود. ولی برای انتخاب رهبر بعدی که مهمترین مسأله بود، واقعاً باعث نگرانی امام و ما بود، دشواری داشتیم و فکر می‌کردیم که باید چه کار کنیم. اوضاع زندگی مردم هم بسیار بد بود. در آن سال 51 درصد کسری بودجه داشتیم. بچه‌ها از میدان جنگ برگشته بودند و حالت روانی مطلوبی در جامعه نبود و خیلی مسائل دیگر.
اکثراً فکرشان این بود که انقلاب به امام بند است و اگر امام نباشد، معلوم نیست چه اتفاقی می‌افتد. امام می‌فرمودند که مربوط به من نیست و این انقلاب الهی است و هرکس باشد، انقلاب ادامه دارد. ولی دل ما آرام نمی‌گرفت. الان هم وقتی آن یادداشتها را می‌خوانم، بغضم می‌گیرد. خیلی حال امام بد بود و جراحی شده بودند و کسالت شدیدی داشتند.
مایل بودند چیزهایی را به ما بگویند. ولی نمی‌خواستند با صراحت حرف از فوت بزنند. هر وقت ما خدمت ایشان می‌رفتیم، می‌فرمودند سعی کنید تا من زنده‌ام بازنگری تمام شود. چون نگران بعد از آن بودند که آیا بعد از آن رفراندوم می‌شود یا نه؟ چون مساله مورد اختلاف بود، قبلاً شورای رهبری بود و یا رهبری فردی که هردوی اینها می‌توانست باشد. ولی تصمیم‌گیری در مورد آن آسان نبود.
به ما توصیه اتحاد می‌کردند و می‌گفتند شما سعی کنید متحد باشید. من یک‌بار دستم را روی دست ایشان گذاشتم و دوست داشتم بدن ایشان را لمس کنم. ایشان انگشت شست مرا گرفتند و گفتند: اگر شما متحد باشید، این انقلاب پیش می‌رود، خصوصاً تو و آقای خامنه‌ای باید خیلی با هم باشید. مسائل زیادی در آن دوره بین ما راجع به مسائل اتفاق افتاد. حالا امام رفتند و خداوند این انقلاب را حفظ کرد و ما توانستیم مسأله رهبری را به شکل خوبی حل کنیم. وقتی از ادامه حیات امام مأیوس شدیم از طریق تلفن، خبرگان را احضار کردیم که آخر شب بود. همه شبانه آمدند و صبح که من به دفترم رفتم، دیدم هیأت رئیسه خبرگان در دفتر من خوابیدند و همه جمع شدند که منظره عجیبی بود. امام فوت کرده بودند و ما هم اعلام نکرده بودیم. بنا شد اگر قرار شد در منزل امام گریه کنند، به جای آن دعای توسل بخوانند.
از لحاظ ناامنی این مسائل را می‌گویم، بنا بود موقعی فوت امام را اعلام کنیم که مسأله رهبری را به پایان رسانده باشیم و فتنه‌ای درست نشود. خبرگان به سرعت عمل کردند، ارزش خبرگان آنجا شناخته شد که خیلی‌ها می‌گفتند این مجلس کاری ندارد. ولی کار عمده‌اش این است که باید مواظب باشد. ولی جواب ما این بود که مثل ارتش مسلح، آماده هستند تا دشمن فکر نکند می‌تواند خطری را وارد کند. حضور مجلس خبرگان که طراحی شده بود، اثرش را نشان داد و اگر آن موقع چنین مجلسی نداشتیم، اتنخاب رهبری خیلی مشکل بود و شیرازه کشور دچار اختلال می‌شد.
الان ما دیگر این نگرانیها را نداریم و کشور ما در مسیر حرکت خود به پیش می‌رود و آن‌قدر محکم و مستحکم هستیم که کسانی که به منطقه ما لشکر می‌کشند و در عراق، افغانستان و ... هستند، اعتراف می‌کنند که ایران از نتیجه لشکرکشی آنها بهره‌مند می‌شود. آنها هزینه می‌کنند، جان می‌دهند وآبرو می‌دهند، ولی نتیجه‌آن به ایران می‌رسد. چند روز پیش جمعی از استراتژیستهای تند آمریکا در جلسه‌ای آقای بوش را تحت فشار قرار داده و به او گفته بودند: شما به مزدور ایران تبدیل شده‌اید. طالبان، صدامیان، منافقان و ... را از سر راه ایران برداشتید و ایران را به قدرت بدون منازع تبدیل کردید. آقای بوش نمی‌خواست این کار را بکند ولی این موقعیت و استحکام ایران است که این وضع را درست می‌کند.
متأسفانه در داخل مشکل اختلاف داریم. همانطور که امام می‌فرمودند: «اگر شما متحد باشید، انقلاب پیش می‌رود.» الان هم چنین است که این وضع متأسفانه وجود ندارد و به جان هم افتادند و تخریب می‌کنند، حذف می‌کنند و همه فکر می‌کنند اگر خودشان باشند، مسائل حل می‌شود. اگر همه ما با هم باشیم، قدرتی هستیم. ولی اگر به جان هم بیفتیم، این قدرت  صرف خودمان می‌شود و کار دیگری نمی‌توانیم بکنیم.
یکی از مهمترین اهداف من برای حضور در این عرصه این بود که شاید بتوانم به انسجام کشور و حضور همه سلیقه‌های وفادار انقلاب کمک کنم. به همین دلیل از شما برادران و خواهران ستاد می‌خواهم که اقدامی نکنید تا به این هدف خدشه وارد شود. نمی‌خواهم کسی را برنجانم و هم به کسی تعرض شود. همه کسانی را که در صحنه هستند، قبول داریم. بالاخره از نیروهای انقلاب و فعال هستند و باید کار کنند. بنابراین ما با آن هدفی که آمدیم، هیچ سازگاری ندارد که متعرض دیگران شویم. اگر دیگران به تشخیص خودشان این کار را می‌کنند، جزایشان با خداست. همین که من پذیرفتم و بر نفس خودم غالب شدم، برای من پیروزی است. در جریان اجتماعات بودید که مرا تحت فشار قرار می‌دادند که چرا اعلام حضور نمی‌کنم؟ خیلی بر من سخت می‌گذشت. یکی از پزشکان عالی مقام صحبت تندی کرد و گفت که من از خارج آمدم و در فلان نقطه به خاطر انقلاب کار می‌کنم و الان نمی‌توانم بشنوم زمانی که به شما نیاز است، بگویید که من نمی‌آیم و اشک در چشمش جاری شد و از مجلس بیرون رفت که من خیلی متأثر شدم. واقعاً تلاش من این بود که کسی دیگر بیاید و مصلحت را این می‌دانستم. الان هم این را می‌خواهم، ولی متأسفانه چیزی را که می‌خواستیم، نشد و مایل نبودم و خانواده من هم مایل نبودند. کسانی که از لحاظ عاطفی با من ارتباط داشتند، مایل نبودند و خیلی از دوستان هم نصیحت می‌کردند که لازم نیست بیایید. در عین حال موقعی که بر نفس خودم مسلط شدم و خواست دلم را اطاعت نکردم و به خواست عقلم توجه، و تجزیه و تحلیل کردم، دیدم که باید بیایم. خودم را در دادگاه خدا محاکمه کردم و دیدم اگر خداوند در قیامت از من بپرسد تو  وضع کشور و مسائل داخلی و خطر خارجی را می‌دیدی، چرا نیامدی؟ شاید می‌توانستی کمکی کنی، دیدم جوابی ندارم و تصمیم گرفتم بیایم. همین‌که اعلام حضور کردم و خودم را در معرض رأی مردم قرار دادم، برای من یک پیروزی و موفقیت است و بقیه با خداست. ستادهای خداوند خیلی بهتر از ما می‌تواند در همه جا کار کند و بر همه قلبها تأثیر بگذارد. شما هم مثل من به عنوان انجام وظیفه با توکل به خداوند کار و نتیجه را به خدا واگذار کنید. هرجور که مصلحت مردم، نظام و مملکت است، پیش خواهد آمد.
والسّلام علیکم و رحمه الله