سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آقای هاشمی رفسنجانی درباره سیر مبارزات ایرانیان در خارج از کشور

سخنرانی آقای هاشمی رفسنجانی درباره سیر مبارزات ایرانیان در خارج از کشور

دانش آموزی از هاشمی می خواهد که سوابق مبارزاتی خویش را بگوید که هاشمی می گوید: وقتی و در سال 1337 وارد مبارزه شدم، 15 ساله بودم و ...

  • یکشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۶۰

بسم‌الله الرحمن الرحیم

الحمدالله والسلام علی رسول‌الله

من مقداری از بازتاب انقلاب اسلامی و همین‌طور بازتاب کارگروه‌ها در خارج از کشور و جبهه‌بندی‌هایی را که قبل و بعد از انقلاب در خارج از کشور وجود داشته - در جوّ ایرانی‌ها - برای شما به‌اختصار می‌گویم. بعد اگر سؤالی بود، سؤالتان را مطرح کنید؛ در آن حدّی که وقت باشد و من اطّلاعانم اجازه بدهد که پاسخ بدهم.

مقدمتاً باید یک ربع راجع به وضع خارج از کشور و اصولاً وضع دانشجویی یا وضعی که حالا وجود دارد، یک مقدّمه‌ای برایتان بگویم: تقریباً فعالیت در ایران تا سال 35 مقداری آزاد بوده بعد از سال 35 که ساواک به وجود می‌آید، اختناق در یاران شدید و تعداد دانشجویان خارج از کشور زیاد می‌شوند. در آنجا یک سازمان دانشجویی به وجود می‌آید که از ائتلاف چند سازمان دانشجویی در اروپا و آمریکا که به نام کنفدراسیون جهانی محصلین دانشجویان ایرانی در خارج از کشور مشهور می‌شود. آقای مهندس توسّلی که مدّتی شهردار تهران بود، به‌عنوان اولین نماینده دانشگاه تهران در کنگره لوزان شرکت می‌کند و پیام دانشگاه تهران را می‌برد.

کنفدراسیون تا سه سال اوّل، وضع نسبتاً خوبی داشته و تقریباً نیروهای ملّی در آن بودند و نیروهای ملّی آن زمان جنبه مذهبی‌شآن‌هم قوی بود؛ بنابراین، وضع کنفدراسیون در حالت خیلی بدی نبود، منتها چون یک سازمان دانشجویی بود، حزب توده هم - که در ایران عناصری را داشت و در آن دوران ملّی شدن نفت در سال 32، فعالیت داشت - جزء یکی از ارکان یا سازمان‌هایی بوده است که کنفدراسیون را تشکیل می‌داد.

بنابراین، پایه کنفدراسیون دو عنصر [بود]؛ یکی طرفداران جبهه ملّی که آن زمان در ایران غالب بودند و عدّه‌ای از آن‌ها به خارج از کشور رفته بودند و یکی هم طرفداران حزب بودند و عدّه‌ای از آن‌ها به خارج از کشور رفته بودند و یکی هم طرفداران حزب توده که در بخش اوّل عدّه‌ای از مسلمانآن‌هم بودند که ضمناً طرفدار جبهه ملّی بودند از سرشناسان آن‌هم همین آقایانی که همین حالا در صحنه هستند، نظیر آقای دکتر یزدی و امثال این‌ها، آنجا بودند و جزو به‌اصطلاح بنیان‌گذاران کنفدراسیون بودند.

بعد از دو، سه سال یا سه، چهار سالی که وضع به همین ترتیب می‌گذرد در بین حزب کمونیست روسیه شوروی و حزب کمونیست چین روی سیاست مسالمت‌آمیز لنین اختلاف‌نظر به وجود می‌آید.

لنین یک سیاست دارد به نام « همزیستی مسالمت‌آمیز» که بر اساس سیاست همزیستی مسالمت‌آمیز لنین، به‌اصطلاح ارتباط با سایر کشورهای غیر مارکسیستی را رد نمی‌کند و می‌گوید، کشورها می‌توانند با هم همزیستی مسالمت‌آمیز داشته باشند، این مسئله در حزب توده موردقبول قرار می‌گیرد، ولی عدّه‌ای از جوانان حزب توده، این سیاست را نمی‌پذیرند و در آن زمان، چین هم این سیاست را نمی‌پذیرفته که اولین انشعاب در درون حزب توده در سال 1967 یا 1965 - که حالا ازنظر زمانی دقیقاً یادم نیست چه سالی بود - به وجود می‌آید و عدّه‌ای از جوانان حزب توده می‌آیند، سازمانی را به نام سازمان توده انقلابی به وجود می‌آورند و با کمیته مرکزی که خود حزب توده باشد، مخالفت می‌کنند و اساس اختلافشان ‌هم بر اثر همین سیاست مسالمت‌آمیز لنینی بوده که آن‌ها نمی‌پذیرفتند و طرفدار چین بودند.

بنابراین، در کنفدراسیون، با توجّه به ترکیبی که داشته است. اولین اثری که پیدا می‌شود، اختلاف بین مارکسیست‌ها بود که آنجا انشعاب پیدا می‌کنند و در حزب توده دسته دیگری به وجود می‌آید.

بعد در سال 1967 مسلمانان در جبهه ملّی -  آقای دکتر چمران، آقای دکتر یزدی، آقای دکتر نخشب، همین آقای صادق قطب‌زاده و چند تن از این‌ها - می‌بینند که جوّ حاکم بر کنفدراسیون، جوّی است که دارد به طرف گرایش مارکسیستی می‌رود و اصولاً از مسائل ایران فاصله می‌گیرد و تغییرات در داخل کنفدراسیون بیشتر ناشی از تغییرات و اختلافاتی است که بین احزاب کمونیست مادر، در جهان - که مشخّصاً چین و روسیه شوروی باشند - وجود دارد.

این‌ها تصمیم می‌گیرند که از کنفدراسیون بیرون بیایند و به نحو دیگری فعّالیّت کنند؛ بنابراین، [در] سال 1967 - حدود شانزده هفده سال قبل - این تصمیم را می‌گیرند و از کنفدراسیون بیرون می‌آیند. در همان زمان آقای دکتر بهشتی هم نماینده آیت اللّه بروجردی در مرکز اسلامی هامبورگ بودند. ایشان با بعضی از جوانان مسلمان دانشجو در اروپا پایه اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا را می‌ریزند، می‌گویند ما باید فعّالیت اسلامی داشته باشیم و برای جوانان مسلمان - اگر چه تعدادشان ‌هم محدود باشد - در هر جا که هستند، یک تشکیلاتی لازم است.

در هر صورت در همان سالها بود که آقای دکتر بهشتی و چند تا از این جوانان انجمن اسلامی - که ما به آن‌ها بچه‌های انجمن اسلامی می‌گوییم - پایه انجمنهای اسلامی در اروپا می‌ریزند.

در کنار این انجمنهای اسلامی و سازمانهای دانشجویی در خارج از کشور، یک سازمان دیگری به نام انجمن اسلامی دانشجویان وجود داشت که این انجمن اسلامی دانشجویان کل بود، در آنجا ملیّت گرایی و این حرف ها نبود این [انجمن] متشکّل از همه مسلمان ها و دانشجوهای مسلمانی بود که در خارج از کشور بودند؛ در اروپا، یا در آمریکا، در هر کجا هر کدام یک سازمان دانشجویی داشتند.

جوّ حاکم بر این سازمان های دانشجویی اسلامی هم در آن زمان و همین الآن‌هم که حالا من یک کمی به آن اشاره می‌کنم [این طور بود که] براساس همان به‌اصطلاح اختلافی که در فقه شیعه و سنّی وجود دارد، انجمن‌های اسلامی دانشجویان مسلمان غیرایرانی معمولاً حکومتهای خودشان را قبول داشتند و بعضاً آن‌ها را به‌عنوان امیرالمؤمنین و خلیفةاللّه و از این حرفها می‌شناختند و بنابراین این‌ها سازمان‌های دانشجویی که مخالف با رژیم خودشان باشند، نبودند؛ یک تشکّلهای اسلامی بودند که به‌اصطلاح فرض بفرمایید نماز عید فطر را می‌خواندند، یا مثلاً به‌اصطلاح سنّتهای اسلامی را جشن می‌گرفتند. اسلامی و بر این مبنا بود ولی از لحاظ سیاسی بسیار ضعیف بودند و این سازمانها از طرف دولتهای و همیشه برای این‌ها از طرف دولتها در جلسات و کنگره‌ها و در سیمنارهایی که تشکیل می‌شد، سخنران فرستاده می‌شد این‌ها رسماً می‌آمدندو در آنجا صحبت می‌کردند و بنابراین با این مجموعه، به خاطر جوّ مارکسیستی که رفته رفته حاکم بر کنفدراسیون فعال باشند؛ به خاطر جوّ مارکسیستی که رفته رفته حاکم بر کنفدراسیون می‌شد و نه می‌توانستند در انجمنهای اسلامی مادر که همان انجمن اسلامی کل بود، فعّالیّت کنند؛ چرا که در آنجا معمولاً جلوی فعالیتهای سیاسی، بشدت گرفته می‌شد.

مسائلی که عنوان می‌شد، فقط جنبه‌های عبادی اسلام - آن‌هم با توجّه به‌اصطلاح فقه سنّی و فرقه‌های مختلف - بود و از مسائلی که ما در ایران داشتیم و یا اصولاً نگرشی که ما به حکومتها داشتیم، اصلاً مطرح نمی‌شد.

این شد که در اروپا آقای دکتر بهشتی انجمن اسلامی را تشکیل دادند و در آمریکا در سال 1967-8 عدّه‌ای از برادران تصمیم می‌گیرند که در داخل همان MAC که انجن اسلامی مادر باشد، سازمانی را به نام انجمن اسلامی دانشجویان به وجود بیاورند.

بعد یک گروه فارسی زبان به آن اضافه می‌کنند که عمدتاً دانشجویان ایرانی بودند و بعضاً هم از دانشجویان افغانی وجود داشتند که آن‌ها هم به زبان فارسی صحبت می‌کردند.

این وضع تا سال 1970 به همین صورت بود. در سال 1970 و قبل از آن در کنفدراسیون یک انشعاب دیگری به وجود آمد، یعنی در سال 67 یا در همان سال 65 بود که در آلبانی یک کودتای نظامی به رهبری انور خوجه شد. انور خوجه یک مارکسیست بود و نظریه‌هایی داشت که با مائو تفاوت داشت.

بنابراین، در داخل کنفدراسیون گروه دیگری به وجود آمد. به نام گروه طوفان. سازمان مارکسیستی طوفان که باز طرفدار نظریه‌های انور خوجه بودند، نه به آن صورت، چین را قبول داشتند و نه به آن صورت روسیه را. هم از این و هم به آن انتقاد می‌کردند و بیشتر نظریات انور خوجه را قبول داشتند؛ بنابراین گروه سومی هم در کنفدراسیون در حزب توده انشعاب کرد؛ سازمان مارکسیستی طوفان.

در سال 1970 که چین با رژیم شاه رابطه سیاسی برقرار کرد، باز در مارکسیستهای ایرانی، داخل کنفدراسیون دو نظریه به وجود آمد: طرفداران چینی‌هایش باز دو نظریه به وجود آمد یک عده می‌گفتند که این کاری که چین کرده کار درستی است؛ چین نمی‌تواند مرزهای خودش را به روی کشورها ببندد و لازم است که با دنیا تماس داشته باشد. رژیم شاه هم یک رژیم قانونی است و از این مسائل؛ بنابراین، کار چین را توجیه می‌کردند. یک گروه هم می‌گفتند که نه رژیم شاه یک رژیم غیرقانونی است و به هر حال ما سیاست خارجی چین را محکوم می‌کنیم. نتیجتاً باز یک انشعاب دیگری در سازمانهای مارکسیستی در این کنگره هیجدهم در نیویورک ایجاد شد و یک سازمان دیگری به نام سازمان مارکسیست لنینیست.

این‌ها مخالف سیاست خارجه چین بودند؛ بنابراین در کنفدراسیون و گروههای مختلف انشعابات به حد اعلای خود رسید. جوّ حاکم کنفدراسیون - همچنان که گفتم - تا سال 70 به این ترتیب بود بعد مسئله مبارزه مسلّحانه که در ایران شروع شد، عامل دیگری شد که در ایران دو گروه مبارزه مسلّحانه را شروع کردند؛ گروه مجاهدین خلق که با بینش اسلامی و گروه چریکهای فدایی خلق که با بینش مارکسیستی، مبارزه مسلّحانه را در سال 49 شروع کردند و این هم باز باعث شد که در روش مبارزه با کنفدراسیون بحث شود و عدّه‌ای طرفدار مبارزه مسلّحانه در ایران باشند و روش مبارزه مسلّحانه و به‌اصطلاح چریک شهری را بپذیرند و عدّه‌ای مخالف باشند و بگویند که ما با چریک شهری و مبارزه مسلحانه به این صورت مخالفیم. باید اول از روستاها شروع کرد و [نقشه] محاصره شهرها از طریق روستاها را می‌دادند که اوّل باید در روستاها کمونهای روستایی را ساخت و سازمانهای روستایی را درست کرد و بعد، از آنجا حزب را تشکیل داد.

یک نظریه دیگر هم می‌گفت، نه ما باید مبارزه مسلحانه را قبول کنیم. چریک شهری را به روشی که « چه گوارا » گفته می‌پذیریم. چریک شهری را ما قبول می‌کنیم. روش مبارزه حالا این است که عمدتاً مجاهدین خلق هم همین نظریه «چه گوارا» را قبول داشتند و بخش فدائیآن‌هم که قبول داشتند. در داخل کنفدراسیون هم در سازمان دانشجویی، این دو نظریه بحث می‌شد که باز خود این اختلاف‌نظرها باعث انشعاب گروههای دیگری شد. این از لحاظ تقسیم‌بندی در بخش مارکسیست‌ها.

در بخش اسلامی انجمنهای اسلامی که از سال 68 یا 69 شروع به فعالیت کرد، در ظرف سه یا چهار سال بود که در درون خودشان هر روز وحدتشان بیشتر و تعدادشان افزونتر می‌شد. از یک طرف تشتّت در درون گروههای مارکسیستی زیادتر می‌شد و هر روز بین این‌ها تفرقه ایجاد می‌شد؛ بنابراین خودشان علیه هم اعلامیه می‌دادند.

بنابراین، نتیجتاً در سال 1975 اولین انشعاب در خود کنفدراسیون، یعنی خود بدنه کنفدراسیون ایجاد شد و به دو شقه تجریه شد: اسم یکی را خط راست گذاشتند و دیگری را خط چپ یا میانه.

انجمن‌های اسلامی تقریباً به علّت وحدتی که بینشان بود و از لحاظ جمعیّت هم زیاد بودند، جوّ اسلامی دانشجویی خارج از کشو و جوّ سیاسی را در دست گرفتند. این وضعی بود که در داخل انجمنهای اسلامی و کنفدراسیون به وجود آمد.

یک، دو نکته در این جا بکنم: مثلاً وقتی که من گفتم سازمان توده انقلابی تشکیل شد، تنها ویژگی اولین کنفدراسیون یک سازمان بازی بود، برخلاف انجمن اسلامی، آن یک سازمان دانشجویی باز بود. هر دانشجویی که خارج از کشور می‌رفت، می‌توانست برود و در آنجا شرکت کند و عضو بشود و ساواک هم که تلاش کرده بود، بین دانشجوها رخنه بکند، طبیعی بود که یک عدّه را می‌فرستاد که بروند، عضو شوند و به‌اصطلاح وارد معرکه شوند؛ بنابراین در سازمان توده انقلابی تعداد زیادی از عناصر ساواک از همان اوّلی نفوذ و رخنه کردند، چون می‌رفتند، می‌گفتند: مرگ بر حزب توده. ما با کمیته مرکزی مخالفیم، با این مخالفیم.

این‌ها به سادگی عضو می‌گرفتند و زود هم رشد می‌کردند. این روش عضوگیری در کنفدراسیون باعث شد که در سازمانهای مارکسیستی خارج از کشور تعداد زیادی از ساواکیهایی که رژیم شاه می‌فرستاد، برای خراب کاری رخنه می‌کنند یعنی به طور وحشتناکی این مسئله در آنجا گسترش پیدا کرد.

دو نکته دیگری هم که بود، یکی اینکه این‌ها اصلاً ضابطه اخلاقی نداشتند و اصولاً یکی از روش‌های عضوگیری‌شان در خارج از کشور به روشهای غیراخلاقی و ضدّاخلاقی بود، یعنی وقتی یک دانشجو می‌آمد خارج از کشور، وارد یک محیط فاسدی می‌شد، برایش مسئله، اوّل خیلی واقعاً گیج آور بود.

کاری که این‌ها می‌کردند، این بود که از همان فرودگاه یا از همان مرحله که این را می‌گرفتند، اولین جایی او را می‌بردند، مثلاً آب جویی سفارش می‌دادند و سعی می‌کردند زیربنای فکریش را بزنند. اگر مثلاً نماز می‌خواند، مثلاً می‌گفتند، بابا ول کن، اینجا چه کسی می‌تواند نماز بخواند.

مسئله گوشت اگر مطرح بود، می‌گفت نمی‌شود و عمداً می‌بردند و به او گوشت خوک می‌دادند. خلاصه یک برنامه‌ای داشتند که از اوّل، زیربنای اخلاقی و مذهبی این کسی را که می‌آمد، می‌زدند و چند روز روی او کار می‌کردند. چند تا خانه داشتند - خانه‌های متفاوت - که عدّه‌ای از دختران عضو نیز در آنجا بودند، از این‌ها پذیرایی می‌کردند و بچّه‌ها را می‌بردند و واقعاً با یک برنامه تمام عیار 20 روز، یک ماه - بستگی داشت به اینکه آن فردی که می‌آمد، انگیزه‌های مذهبی در او چقدر به‌اصطلاح قوی بود و چقدر مقاومت می‌کرد - یک دوره‌ای این گونه و در یک محیط فاسدی او را می‌گذاشتند و اندیشه‌های مذهبی را در او از بین می‌بردند. بعد شروع می‌کردند، به قول خودشان روی او کار سیاسی کردن و اینکه وارد یک خط بکنند.

نتیجتاً متأسفانه ما می‌دیدیم، واقعاً کسانی که می‌روند در داخل کنفدراسیون واقعاً عناصر فاسدی می‌شدند، یک وقت در اینجا روزنامه‌های شاه حمله به کنسول‌گری را نوشته بودند. ما که خودمان در آنجا شاهدش بودیم، خوب می‌دانستیم و اصلاً عناصرش را نیز می‌شناختیم، شب این بچّه‌ها را برده بودند، در یک خانه‌ای گفته بودند: خوب! حالا می‌خواهیم فردا کنسول‌گری - مثلاً - رژیم ددمنش سگ منش پهلوی را - مثلاً این شعارها را می‌گفتند - بگیرید. بچّه‌ها حمله!

60 تا را برداشته و رفته بودند، سانفرانسیسکو و به کنسول‌گری حمله کرده بودند و خودشان فرار کرده بودند و این بچّه‌ها اکثراً دستگیر شدند و افتادند زندان که بعد البتّه با قید کفالت آزاد شدند، ولی این یک واقعیّت است.

اوّلاً با توجّه به آنچه که گفتم، ساواکی‌ها در داخل این‌ها شدیداً نفوذ کرده بودند و برنامه این‌ها را می‌دانستند و خوب گزارش می‌دادند، ثانیاً به علّت اینکه می‌خواستند یک نوعی مبارزه مذهبی بکنند و به‌اصطلاح در جامعه مذهب زدایی بکنند، این‌ها این کارها را می‌کردند و این واقعیّت بود.

حالا من از اینجا یک مقداری به بعد از پیروزی انقلاب می‌پردازم و بعد می‌رویم وارد سؤالها می‌شویم.

بنابراین، تمام این گروههایی که شما می‌بینید به نام سازمانهای چپی وجود دارند هیچ کدام طبیعی است که انگیزه اسلامی ندارند و اصولاً پرورش فکریشان و پرورشی که در آنجا به آن‌ها دادند، ضدّ مذهبی بود؛ یعنی از لحاظ اخلاقی هم حالا یک مارکسیسم را می‌بینیم که واقعاً از لحاظ اخلاقی فاسد نیست، حداقل فرض بکنید که یک شهامتی دارد، مثلاً خودش را کنترل می‌کند، اگر مشروب جلویش بگذارند، نمی‌خورد. ولی نوع مارکسیستهای ایرانی که در خارج از کشور بودند و نوع بچّه‌هایی را که در ایران بودند برای اینکه مارکسیستشان بکنند، اول آمدند زیربنای اخلاقی آن‌ها را سست کردند و اخلاق آن‌ها را از بین بردند، بعد آمدند مارکسیستشان کردند؛ یعنی این پلی بوده برای اینکه بتوانند آن‌ها را مارکسیت بکنند و این همین روشی است که متأسفانه در داخل گروه‌ها انجام می‌شده است، یعنی در سازمانهای مخفی زیرزمینی آن زمان انجام می‌شد و الآن‌هم در بعضی از سازمانها در شکل خانه‌های تیمی یا خانه‌های گروهی [انجام می‌شود] و هدف آن ازدواجهای تیمی و یا آن برنامه‌ها این است که نوعی اخلاق زدایی بکنند، نوعی وابستگی و یا نوعی وحشت و نقطه ضعفی به وجود بیاورند که این به علّت داشتن نقطه ضعف نتواند بعداً - اگر می‌خواهد خودش را اصلاح بکند و یا توبه کند، خارج شود. شما شاید در جامعه زیاد شنیدید که مجاهدین خلق در همین الان مثلاً فرض کنید که می‌برند از چه کسانی و به چه نحوی عکس می‌گیرند و یا چگونه خانه‌هایی درست می‌کنند که این‌ها در ارتباط با آن برنامه‌های اخلاقیشان است. بعد از پیروزی انقلاب طبیعی است که این‌ها در ابتدای امر، چون یک انقلاب اسلامی در جامعه شده و به قول خودشان، خلق مستضعف انقلاب کرد، بعضی از گروه‌هایشان - نه همه‌شان - به نوعی اعلام حمایت کردند و بعد از مدّتی که دیدند، نه این گروه‌ها برگشتند و علیه انقلاب و در خارج از کشور سمینار می‌گذارند، مثل زمان شاه شده که همان گونه که آن زمان برنامه‌های ضدّ شاهی و تظاهراتی اینگونه وجود داشت، سعی می‌کنند که با این انقلاب به همین ترتیب برخورد کنند که در این رابطه نکته‌ای باید اینجا گفت. بعضی از مسائلی که در داخل کشور می‌گذرد، اثرات خیلی بدی دارد؛ چرا که خوراک درست می‌کند و سوژه دست ضدّ انقلابی‌ها می‌دهد و آن‌ها این‌ها را به‌عنوان گفته‌های مقامات مسؤول و یا مقامات عالی مملکت برمی‌دارند، درون بوق و کرنا می‌گذارند و خیلی تبلیغ می‌کنند.

من در نخست وزیری که هستم، به مناسبت موقعیّت شغلیم نشریات ضدّ انقلاب برایمان می‌آید، حالا می‌گویید که این چه شغلیست که باید نشریات ضدّ انقلاب را بخواند، نشریات ضدّ انقلاب خارج از کشور برای ما می‌آید، من گاهی برمی‌دارم و این‌ها را تطبیق می‌کنم، واقعاً الان اگر بخواهید این را برایتان می‌آورم. بعضی از این‌ها دیگر به خودشان زحمت نمی‌دهند که قلم فرسایی بکنند، برمی‌دارند بعضی از مقامات روزنامه میزان و روزنامه انقلاب اسلامی و بعضی از این مقالات را سر هم می‌کنند، نه اینکه مخفی هم باشد، روزنامه مثلاً انقلاب اسلامی، تاریخ فلان، روزنامه میزان مثلاً تاریخ فلان و این طور مسائل را وقتی که به قول خودشان نخواهند چیزی بنویسند این‌ها را به‌عنوان نشریه خودشان در آنجا منتشر می‌کنند و این شاید به مراتب بیشتر از قلم خودشان اثر منفی (اثر مثبت برای آن‌ها و اثر منفی) برای ما دارد؛ چرا که اگر آن به‌عنوان یک مخالف در آنجا به‌عنوان یک مارکسیسم و یا یک ضدّ انقلاب و یا یک بختیاریست، بخواهد یک صحبتی بکند، یک حرفی را بزند، خوب می‌گویند. این آقا یک مارکسیست است، می‌گویند طرفدار بختیار است، ولی وقتی می‌آید روزنامه رسمی را که مثلاً صاحب امتیازش رئیس جمهور است و یا مثلاً روزنامه رسمی که آقای مهندس بازرگان به‌عنوان اولین نخست وزیر است، نقل می‌کند، این حرف از نظر افکار خارجی غیر ایرانی، چه ایرانیهایی که در آنجا وجود دارند و چه افکار خارجی، اثرش خیلی زیادتر هست تا وقتی که مثلاً یک نفر مخالف بخواهد حرفی را بزند. ما مقدار زیادی از این‌ها را داریم؛ بنابراین، جنبه منفی‌ای که عکس‌العمل این‌ها در خارج علیه انقلاب می‌گذارد، خیلی زیاد است، امّا در عوض یک مژده هم به شما می‌دهم که اثر مثبت انقلا هم در گروههای غیرایرانی وجود دارد؛ یعنی آن ایرانی‌ها دو دسته هستند:

انجمن‌های اسلامی که طرفدار انقلاب هستند و جان فشانی می‌کنند و واقعاً هم سخت مبارزه می‌کنند و خوب کار می‌کنند. در گروههای غیرایرانی، بخصوص در کشورهای به‌اصطلاح به استضعاف کشیده شده و دنیای سوم و کشورهای اسلامی، جنبه‌های مثبت انقلاب خیلی زیاد است، مثلاً فرض کنید که در یوگسلاوی مدارسشان را در آن شهرهای مذهبی جدا کردند. یوگسلاوی حدود چهار میلیون مسلمان دارد که سنّی هستند، البتّه خود یوگسلاوی کشوری سوسیالیستی است، در آنجا به همان شکل خانمهای ایرانی لباس می‌پوشند و اسم خودشان را می‌گذارند، دختران خمینی.

یا مثلاً در آفریقا یا در پاکستان نما نشریات فراوانی داریم، تلگراف‌ها و نامه‌های داریم که شدیداً از این انقلاب حمایت می‌کنند و به این انقلاب دل بسته‌اند. واقعاً این را به‌عنوان یک حرکت نجات بخشی برای خودشان می‌دانند که حالا من باید یک بحث مفصلی بکنم و یک مقدار از نوشته‌ها و از آن گفته‌ها و آن چیزهایی که راجع به این مسئله است، از چند کشور برایتان ارائه بدهم که ببینید چقدر است و این پایه توده‌ای انقلاب، یعنی اثر مردمی این انقلاب در کشورهای جهان سوم در بین ملل به‌اصطلاح مستضعف، نکته‌ای است که استکبار جهانی را به وحشت انداخته و با عمال وابسته خودش - چه ایرانی و چه غیرایرانی - شدیداً علیه انقلاب سمپاشی می‌کنند و تلاش می‌کنند که به ماهیّت و به حیثیت این انقلاب، از لحاظ مختلف ضربه بزنند.

بیخود نیست که الان شدیداً روی این که در ایران هرج و مرج است، حکومت قانونی وجود ندارد و یا مثلاً دیکتاتوری است، تبلیغ می‌کنند و بد نیست بدانید که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران الان - البتّه من تعدادش را نمی‌دانم - فقط هفده رادیو به زبان فارسی رادیو آمریکا، رادیو کلن، رادیو بی‌بی‌سی، رادیو عراق، میهن پرستان چه می‌دانم اسرائیل برنامه فارسی، علیه انقلاب در وقتهای مختلف سمپاشی می‌کردند و تبلیغ سوء می‌کردند که فقط آن برنامه فارسش بود.

حالا در برنامه‌های دیگرش که به‌اصطلاح برای ایرانیانی که در نقاط مختلف هستند تبلیغات علیه ناین انقلاب بیداد می‌کند و تمام محورش هم روی این است که بابا، اسلام حکومت ندارد و در اسلام و نظام اسلامی نمی‌شود حکومت کرد. یا اینکه آن نظریه مارکسیست‌ها را که مذهب قبول جامعه‌ها است را تخدیر می‌کنند و یا نظریه سرمایه‌داری یا مسیحیت را که دین از سیاست جداست و مذهب فقط به‌عنوان یک عامل و یا یک رابطه بین انسان و خدا باید باشد و آن فقط وردی است که تو فقط پیش خودت می‌خوانی و خدا هم می‌فهمد، آن باشد و مذهب به مسائل اجتماعی، سیاسی و حکومتی و این طور چیزها نباید کاری داشته باشد.

دو قطبی که دست به دست هم دادند، چه چپ و چه راست، چه سرمایه دار، چه صهیونیست و چه ایرانی ضدّ انقلاب که حالا با این‌ها همدست شده آن چیزی که می‌خواهند به دنیا بفهمانند و به خود ما هم بفهمانند، تکیه‌شان روی این مسئله است و این نکته است و این روزها توجّه به این خیلی ضرورت دارد که ما می‌بینیم در داخل هم عناصر آمریکایی و عناصر وابسته به آمریکا چگونه تبلیغات می‌کنند. ناظم جلسه مرتب به من تذکر می‌دهد من حرفهایم خیلی نگفته ماند، حالا سعی می‌کنم که سؤالات را پاسخ بدهم.

پاسخ به سؤالات دانش آموزان

 

اولین سؤال راجع به خود من است، من واقعاً این سؤال را ترجیح می‌دهم که جواب ندهم، چون سابقه‌ای ندارم. از من پرسیدند که سابقه مبارزاتی خود را شرح دهید. من خیلی به اختصار می‌گویم:

من از سال 1336 - اگر سنّم را بگویم، آن وقت شما الان می‌فهمید که من چند سال دارم! - که این را نمی‌گویم آن موقع پانزده سالم بود. عرض کنم که آمدم قم و الان 39 سالم است، اگر می‌خواهید حساب کنم تا شما خیالتان راحت باشد، بله از آن موقع که آمدم قم، در جوّ حوزه علمیّه قم اولین گروهی که شروع کردند، به نوعی نگرش جدید به وضع حوزه گروهی بودند که اخوی خودم یکی از آن‌ها بود. آقای دکتر باهنر، آقای مهدوی کرمانی و آقای دکتر صالحی، جمع بودند از این‌ها که نشریه‌ای به نام مکتب تشیّع منتشر کردند که مجموعه مقالاتی بود که چند سال هم منتشر شد و بعد در سال 40 توقیف شد، دو تا نشریه داشت: یک نشریه سه ماهه داشت، یک نشریه سالانه و نشریه دیگری هم همان سالها شروع شد، با عنوان «مکتب اسلام» که فکر می‌کنم هنوز هم ادامه دارد و آن را آقای ناصر مکارم شیرازی و آقای سیدهادی خسروشاهی و آقای حاج جعفر سبحانی و این‌ها شروع کردند.

بنابراین، وقتی که من به قم آمدم، درس طلبگی می‌خواندم، شب‌ها می‌رفتم دبیرستان درس متفرّقه می‌خواندم، از سال اوّل دبیرستان از آن سال با این جوّ آشنا شدم؛ یعنی ما در جایی که زندگی می‌کردیم، هفت تن از طلبه‌های کرمانی بودند، من جمله من، یعنی با من هفت تا بودند که با هم زندگی می‌کردیم.

سه نفر از آن‌ها همین سه نفر بودند: اخوی من بود و آقای باهنر و آقای مهدوی کرمانی. اتاقی که در آنجا داشتیم دفتر مکتب تشیّع بود، آن وقت هنوز اوّل کار بود و تشکیلاتی وجود نداشت.

بنابراین خوب ما هم به اقتضای سنّی یک کارهایی که از دست ما برمی‌آمد، انجام می‌دادیم؛ بسته‌بندی و عرض کنم در پاکت چسباندن و بسته باز کردن و چایخانه رفتن و بعضاً یک دفعه غلطگیری و این‌ها را به ما می‌دادند که انجام بدهیم.

یک مقداری به این کارها آشنا شدیم، ولی آن مسئله کارهایش مهم نبود، مهم این بود که محیطی که در آنجا حاکم بود، محیطی بود که در آن زمان یک محیط سیاسی بود و محیط مخالف حکومت بود و همه طلّاب قم یا همه حوزه علمیه قم به آن صورت نبود که مخالف حکومت بود و همه طلّاب قم یا همه حوزه علمیه قم به آن صورت نبود که مخالف حکومت باشند و می‌دانید که در آن زمان حتّی شاه با مرحوم آیت ا... بروجردی ملاقات کرد. یا اینکه حزب توده یک مرکزی را در منزل آیت اللّه بهبهانی که از علمای درباری بود، به وجود آورده بود و روزانه 200 تا نامه از اینجا به تمام علما و به تمام آن منتفذین مذهبی ایران پست می‌کردند که ما پدر شما در می‌آوریم و شما را می‌کشیم عمامه‌تان را به گردنتان می‌اندازیم، چه می‌کنیم، نبش قبر می‌کنیم، زن‌هایتان باید بی‌چادر بیایند و این یک جوّ تبلیغاتی علیه مذهب در زمان حکومت دکتر مصدّق بود که در آن فاصله حزب توده انجام می‌داد و مصدّق هم یا می‌توانست و جلوی آن را نمی‌گرفت و یا اینکه نمی‌توانست که جلویش را بگیرد و من، چون آن وقت سنّم خیلی کم بود، واقعاً نمی‌توانم نسبت به این مسئله قضاوت بکنم و قضاوت نمی‌کنم که مصدّق می‌توانست جلوی این کارهای را بگیرد و عمداً نمی‌گرفت و برنامه مذهب زدایی داشت یا اینکه نه قدرت جلوگیری آن را نداشت و نمی‌توانست.

بنابراین، در سایه این تبلیغات، اثری که روی روحانیت و جامعه مذهبی گذاشته بود، برگشت. شاه خیلی بد تلقّی نمی‌شد، چون در این فاصله، این کارها را کرده بودند؛ بنابراین همه مذهبیون و یا همه روحانیت، اگر ما بخواهیم بگوییم یک جامعه روحانیت ضد شاهی بودند، نخیر نبودند، یعنی جوّ، جوّ خاصّی بود. در آن جوّ، محیط‌هایی مثل این محیطی که من صحبت کردم، محیط ضدّ حکومتی و ضدّ دولتی و تلاش برای بیداری افکار و تلاش برای مبارزه، یک جوّ سیاسی بود. من در آن جوّ قرار گرفتم، حدود چهارسال با این‌ها بودم. بعد تا سال 40 یک مقداری رشد پیدا کرده بودند، تقریباً به‌عنوان عنصر ضدّ حکومتی شناخته می‌شدند.

در آن جمعی که در آنجا بودند، وقتی که امام حرکت خودشان را درست بعد از فوت مرحوم آیت اللّه بروجردی در فرودین سال 1340 شروع کردند، من هم همان موقع در قم بودم و ما هم به همراه همین گروه و همین کسانی که یاران امام بودند و همراه امام حرکت می‌کردند، زندان می‌رفتند و شکنجه می‌شدند، بودیم؛ بنابراین در جوّ مبارزاتی قرار می‌گرفتیم و من ماشین‌نویسی را آن وقتها خیلی خوب بلد بودم و می‌رفتم دنبال کارهای اعلامیه نویسی و اعلامیه چاپ کردن و تکثیر و این گونه مسائل؛ که در جریان 15 خرداد و رفراندوم شاه و آن به‌اصطلاح مسئله ششم بهمن سال 41 و این مسائل جدا از تهیه اعلامیه و مخالفتهایی این گونه و پخش و تکثیر با همین گروه کار و فعّالیّت می‌کردم.

گفتیم که نمی‌شود، این گونه کار کرد، رفتیم و یک گروه مخفی تشکیل دادیم و قرآن و نهج‌البلاغه مطالعه می‌کردیم و آن وقتها از این تفنگهای بادی داشتیم مثل تفنگهایی که حالا زیاد است، در زیرزمین خیابان انقلاب یک شیشه فروشی بود که خودش عضو گروه ما بود، می‌رفتیم و در زیرزمین او تمرین می‌کردیم و برنامه کوه و پول گذاشتن و به‌اصطلاح یک برنامه مبارزه مسلّحانه را شروع کرده بودیم. این ادامه داشت و البتّه یک مقدار گسترش پیدا کرد تا سال چهل و هشت که من در ایران بودم و با این گروه کار می‌کردم، در سال چهل و هشت من خارج رفتم و در آنجا به مناسبتهای مختلف همیشه در هیأت اجرایی یا شورای انجمن و یا فعّالیّتهای محلّی انجمن درگیر بودم.

برنامه‌های خیلی مفصّلی داشتیم که از حوصله این بحث خارج است و فقط این را می‌توانم بگویم که جزو یکی از کسانی بودم که یک سهم بسیار کوچکی برای خودم در فعّالیّت انجمن اسلامی و فعّالیّتهای سیاسی خارج از کشور که انجام می‌شد، قائل هستم و آن سهم خودم را در آنجا انجام دادم که بعد هم به ایران آمدیم.

چون واقعاً سؤال زیاد است و من نباید زیاد به این مسئله بپردازم، سؤال کردند آیا ولایت فقیه می‌تواند رئیس جمهور را قبل از چهار سال که رئیس جمهوری او تمام بشود برکنار کند یا نه؟

فکر می‌کنم، بله! البتّه شما می‌دانید که ایشآن‌هم اعلان کردند که من استعفایشان را به امام داده‌ام که هر وقت عدم لیاقت یا کفایت ایشان را امام تشخیص دادند، استعفایشان را بپذیرند و دو ارگان می‌توانند رئیس جمهور را برکنار بکنند: یکی مجلس است که می‌تواند به عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور با رأی دو، سوم رأی بدهد و رئیس جمهور برکنار شود و یکی هم اینکه رهبر یا شورای رهبری یا ولایت فقیه می‌توانند از آن حقّ خودشان استفاده بکنند و برکنار کنند.

گفتند که موضع وزارت امور خارجه را درباره ملاقات نمایندگان آقای بنی‌صدر یعنی آقایان فرهنگ و سنجابی با نمایندگان آمریکا روشن کنید. من نمی‌دانم که این‌ها ملاقات کردند یا نکردند. من در این زمینه چیزی نمی‌دانم که وزارت خارجه در این مورد موضعی ندارد، بنابراین ما در برابر مسائل مخفیانه که انجام می‌شود، قبل از اینکه اطّلاع دقیقی به دست بیاوریم، نمی‌توانیم موضع بگیریم.

چرا در خارج از کشور کار و فعّالیّت سفارت خانه‌ها ضعیف است و آیا کاری برای غنی کردن آن‌ها انجام داده‌اید یا نه؟

این قضیه هم مثل آن قضیه‌هایی است که اگر من بخواهم واردش بشوم، خیلی طول می‌کشد، ولی من دو، سه دقیقه توضیح می‌دهم: اوّلا ً در مورد وضع سفارتخانه‌ها در خارج از کشور واقعاً اگر آدم لغت ابتذال را به کار ببرد، خیلی قوی نیست. واقعاً وضع مبتذل است. دلیل آن‌هم این است که بعد از پیروزی انقلاب چهار وزیر آمدند که اولین آن‌ها آقای دکتر سنجابی بوده، دومی آقای دکتر یزدی بوده، دوره کوتاهی آقای بنی‌صدر بوده و بعد هم آقای قطب‌زاده بوده که این‌ها با هیچ گونه تغییری در کادر سفارت خانه‌های ما ندادند و یا اگر دادند، من دو، سه مورد آن را برای شما می‌گویم.

مثلاً آقای یزدی چند تا انتصاب کرده بودند که باز هم یک مقدار مسؤولیّتهای خارج از کشور به عهده من گذاشته شد. اوژلین کاری که من کردم، حدود هشت، نه تن از این سفراء را احضار کردیم که برای چهارتن از آن‌ها یک سمینار گذاشتیم، آمدند در سمینار شرکت کردند، ولی ما دیگر نگذاشتیم بروند، گفتیم لیاقت ندارید، جلوی آن‌ها را گرفتیم و نرفتند و اخراجشان کردیم. بقیه‌ای که احضار کردیم، هیچ کدام از آن‌ها ایران نیامدند. مثلاً در عربستان سعودی آقای رضوی را وقتی که ما برکنار کردیم، شب آن کاردار جدیدی که می‌گذاریم، می‌رود تغییر و تحوّل بکند، می‌گوید خوب! حالا امشب که نمی‌شود، زن و بچه من در خانه هستند، شما برو فردا بیا. فردا که می‌رود، می‌بیند ایشان دو تا ماشین سفارت را با یک مقدار اشیائی که در خانه سفارت بوده، اشیاء لوکس و سبک را برداشته و با زن و بچّه فرار کرده است، نه آمده تحویل بدهد، نه آمده رمز را بگوید، نه آمده حساب بانکی را منعکس بکند و بعد هم متوجّه شدیم مبلغی از پولی که از اینجا فرستادند، صرف هزینه‌های شخصی کرده است. تلفن‌های زیادی داشته و فرار کرده و رفته پناهنده دولت عربستان شده است. یا یکی از آن‌ها آقای رجوی بود. وقتی که احضارش کردیم، ایشان به ما تلکس فرستاد که من فوری می‌آیم و با اولین پرواز حرکت می‌کنم، شما بگویید که من پولش را خودم بدهم یا شما می‌دهید. ما به او تلکس فرستادیم بیاید به ایران، ما پولش را به تو می‌دهیم، بعد ایشان به فرانسه رفته و آنجا تقاضای پناهندگی از دولت فرانسه کرد یا در دبی، مثلاً در جاهای مختلف افرادی را در آنجا تقاضای پناهندگی کرده است. نوعاً اینگونه هستند.

بنابراین این جوّ با آن ترکیب خاص سفارتخانه‌ها نوعاً افراد مورد تأیید ساواک بودند و از یک هفت خان باید بگذرند تا بتوانند در کادر سیاسی وزارت خارجه وارد شوند. واقعاً وقتی که می‌گویند خیانت شده و یا جنایت شده، این‌ها یک مسئله کوچکی نیست، واقعاً نسبت به این مسئله خیانت شده و این از قضایایی است که اگر می‌خواهند کسی را بگیرند، محاکمه بکنند. اینجا باید بگیرند و محاکمه کنند.

مسئله سفارتخانه‌ها یک مسئله کوچکی نیست، یک سفارتخانه، یک نماینده جمهوری اسلامی در خارج، یعنی دولت جمهوری اسلامی، یعنی نماینده امام در دبی، من زمانی که اینجا در دفتر روابط خارجی کار می‌کردم، کارداری که آقای دکتر یزدی منصوب کرده بودند، در دبی، آقایی بود به نام عرفانی که ایشان در این کشور عربی بین عربها مسئله به‌اصطلاح زن و ناموس و این‌ها به وجود آمده بود. یک مسئله حساسی است، شما می‌بینید کمتر در جایی می‌بینید که عرب حتّی فاسدترین آن، زنش را همراه خودش ببرد، حتی مثلاً در مهمانی شرکت نمی‌کند، ولی ایشان قبلاً کانادا بوده و خانمش از آن غربزده‌های خیلی شدید با یک لباس مثلاً خاص و دکولته و فلان و این گونه در مجامع شرکت بکند که کفر این‌ها بلند شده بود که واقعاً این چه نماینده‌ای است؟! این‌ها می‌گویند خمینی که نماینده‌اش این است، پس این چه نوع حکومتی است که این فردا را ما وقتی رفتیم برکنارش کردیم، ایشآن‌هم نیامدند.

یک کاردار دیگری را در همانجا برکنار کردیم روزی که حکم برکناری او آمد و احضارش کردیم، یک مبلغ پول زیادی داشت و فرار کرد و اصلاً رفت و رادیو بغداد هم اعلام کرد که چون دیپلماتهای حکومت خمینی فرار می‌کنند، حکومت خمینی می‌لرزد و از این حرفها. ما به استثنای چند مورد که از بچّه‌های انجمن اسلامی را مشغول کار کردند. در بقیه واقعاً یک نوع جنایتی شد، مثلاً الجزایر را فرستادند، آدم بدی نیست؛ اما این چه کار بوده؟ ایشان کارمند ثبت قم بوده، در تحت یک روابطی ایشان را برداشتند به‌عنوان سفیر ما در الجزایر فرستادند.

الجزایر محیطی است که در آنجا الان جوّ انقلابی، جوّ اسلامی از لحاظ جوانها اصلاً غوغا می‌کند. مرکزنهضتهای آزادیبخش دنیا هست که چه انتظاری از این انقلاب دارد. خوب این را برداشتند فرستادند آنجا یک نفر کارمند ثبت هر چه هم بخواهد آدم خوبی باشد حداکثر آن این که می‌تواند خوب رونوشت شناسنامه صادر بکند، دیگر نمی‌تواند مسئله انقلاب را صادر بکند! بنابراین، وضع سفارتخانه‌های ما واقعاً مبتذل است، یعنی واقعاً مبتذل است. ما در این مدّتی که آمدیم، تلاش کردیم که مثلاً این‌ها را بکشیم به یک حیله‌ای و یک نیرنگی به ایران بیاوریم! واقعاً این که می‌گویند، حیله و نیرنگ جدّی می‌گویند. من شوخی نمی‌کنم. چون ما امتحان کردیم. وقتی به طرف گفتیم بیاید، ایشان نیامد؛ چون که خودش می‌دانست یک جای دیگر رفتند، فلان دکتر را آقای یزدی فرستاده رفته است، آنجا گزارش دادند که این زن و دخترهای آن محل که برایش کافی نبودند، دانشجویان دختر ایرانی را که مراجعه می‌کردند، از این‌ها مثلاً توقّعهایی داشته است و این‌ها را می‌برده و اگر مثلاً فرضاً خواستشان را انجام می‌داده است.

یعنی اصلاً یک افتضاحاتی در این سفارتخانه‌ها بوده و کادری که فرستادند، این گونه بوده است. خوب! ما آمدیم تلاش کردیم که این‌ها عوض کنیم، ارزیابی کردیم دیدیم نود تا نمایندگی داریم. اگر برای هر کدام چهار عنصر فعّال هم بخواهیم، باید ما سیصدو شصت نفر کادر داشته باشیم، تازه چهار نفر کم است، یعنی ششصد، هفتصد نفر.

ما نیروی فعّال احتیاج داریم، شروع کردیم در وزارت خارجه یک سری کلاسهای آموزشی گذاشتیم. برنامه‌ای هم که داریم، این است که ما از کادر موجود یک نفر را هم - اگر خوب هم وجود داشته باشد - نگذاریم آنجا باشد؛ چون که در دوران انقلاب در ایران نبوده، آنجا بوده و یک بار هم اللّه اکبر به گوشش نخورده است. دو جنازه شهید هم ندیده، در یک تظاهرات هم شرکت نکرده، تازه اگر هم خوب باشد، با همان سیستم شاهنشاهی خوب است.

ما یک برنامه وسیعی داریم، امّا یک برنامه بسیار مشکلی است و اصولاً یک سری مسائلی است. مثلاً فرض کنید که نوع روابط با زمان شاه هیچ تغییر نکرده است. چگونه؟ در آفریقا مثلاً فرض کنید که در سومالی و فلان کشور که مسلمانها زیاد و علاقه‌مند به انقلاب هستند، در زمان شاه در آنجإ؛ تتظظ که سفارتخانه فعال نداشتند یا آکردتیه بوده یا اینکه مثلاً دو نفر، سه نفر کارمند می‌گذاشتند، در حداقل روابط و یا در آمریکا یا در انگلستان و یا در فلان کشور غربی حداکثر کادر را می‌فرستادند و فعّال بودند.

حالا بعد از انقلاب هم همین وضع حفظ شده است؛ یعنی الان که ما باید برویم و انقلابمان را در کشورهای آفریقایی بشناسانیم با سه تا کادر که نمی‌توانیم.

باید یک کادر فعّالی داشته باشیم، پنجاه تا بیست تا انسان انقلابی باشند که بتوانند با مردم تماس بگیرند ولی نیازی نیست که در انگلستان برویم، مثلاً پنجاه نفر کادر داشته باشیم که روابط را تنظیم بکنند، در این نوع روابط هم هیچ نوع تغییر نشده است. اگر مثلاً با یک کشوری به یک دلیلی شاه رابطه برقرار نکرده است، فرض بکنید که در کشورهای اندونزی و تایلند و کشورهای اسلامی آسیای شرقی، برای هر چهار کشور یک سفارتخانه گذاشتند، در صورتی که جمعیّت عظیم مسلمان به انقلاب علاقمند هستند و باید روی آن‌ها کار شود. توقعات زیاد چهار کشور را به یک سفارتخانه داده‌اند.

حالا این بعد از انقلاب تغییر نکرده که در هر کشوری یک سفارتخانه و یک نمایندگی ایجاد بشود که بتوانند انقلاب را معرّفی کنند.

بنابراین، ما در وزارت خارجه کارمان خیلی زیاد است. باید تغییر بدهیم؛ هم در تعداد کادر و هم با کشورهایی رابطه برقرار کنیم که در گذشته نبوده؛ با کشورهایی روابطمان را قطع‌کنیم که در گذشته رابطه بوده، تعداد کادر را در جاهایی زیاد کنیم و در جاهایی کم کنیم و این‌ها همه احتیاج به کادر دارد و حداقل ششصد، هفتصد نفر کادر فعّال می‌خواهیم با یک سیاست خارجی فعّال، ولی واقعاً در جهت انقلاب هیچ کاری انجام نشده و این گزارشش خیلی مبسوط است.

ان‌شاءاللّه، در یک فاصله‌ای باید این‌ها را به اطّلاع مردم رساند، وقتی که می‌گوییم، لیبرال یا مثلاً فلان خط نسبت به انقلاب چگونه نگرشی دارد، این‌ها نمونه‌هایش است. این‌ها نتوانستند یا نخواستند یک نمایندگی درست بکنند. طرف هیچ تغییری نداده است.

البتّه هنوز می‌دانید که ماها غیررسمی و غیرقانونی هستیم، هنوز هم آقای بنی‌صدر می‌گوید معاونین غیرقانونی وزارت خارجه! یعنی این طبیعی است. شما ببینید وقتی که رئیس جمهور مملکت می‌گویند معاون غیرقانونی، این معاون اگر بخواهد دستوری بدهد، اگر بخواهد مثلاً مبادله و مذاکره سیاسی با یک کاردان یا مثلاً یک شخصیت سیاسی یک کشور دیگر داشته باشد، چه اثری دارد؟ آن این را به‌عنوان یک آدم غیرقانونی می‌داند.

ما در دهلی نو که رفتیم سخنرانی کردیم، (من فقط این را به‌عنوان اثر می‌گویم) سخنرانی که در آنجا ارائه دادیم، خیلی سخنرانی قوی‌ای بود و اقعاً سخت مورد توجه قرار گرفت. عراق برای اینکه اثر سخنرانی ما را خنثی بکند، بعد از آن وقت گرفت، آمد دو، سه کلمه گفت، بعد گفت آقای بنی‌صدر رئیس جمهور ایران اعلام کردند که این هیأت غیرقانونی است. این هیأت رسمی نیست ببینید اصلاً در سالن سرو صدایی پیچیده همه به هم نگاه کردند که خوب این هیئت غیررسمی اینجا چه و با این حرفهایی که می‌زند، این‌ها مواضع دولت جمهوری اسلامی نیست.

وضع ما در بازار سیاسی - به‌اصطلاح در دیپلماسی - این گونه است. این‌ها هستند که مانع کار هستند، این‌ها هستند که آدم نمی‌تواند حرفش را بزند و نمی‌تواند برنامه‌هایش را انجام بدهد.

نظر کلّی خود را در مورد وضع کنونی جامعه و موضعی که حزب راجع به وضع آن گرفته، مختصراً توضیح بدهد.

همه می‌نویسند مختصراً به نظر من وضع کنونی جامعه با توجّه به مسائلی که ریشه‌ای است و باید درون آن رفت و بررسی کرد، اجتناب ناپذیر بود.

حالا من یک مقدّمه مختصری برایتان می‌گویم، بعد می‌گویم چرا اجتناب ناپذیر بود. انقلاب ما با همه ویژگیهایی که داشته و دارد یک انقلاب زودرس بود. زودرس بود به این معنی که نیروهای انقلابی - شناخته نشدند. از یک طرف در جامعه ما به خاطر یک جوّ خفقان، دیکتاتوری 50 ساله حکومت می‌کرد، مردم نمی‌توانستند آن نیروها را بشناسند و بعد هر کس که یک علم مخالفت یا یک سخنرانی علیه رژیم می‌کرد، این را پذیرا بودند. جامعه فقط دنبال این مایه‌های مبارزاتی و ضدّ رژیمی می‌رفت، امّا اینکه مبنای اسلامی این چه بود، گرایش سیاسی این چه بود، کسی دنبال این نمی‌رفت.

من یک نمونه برایتان بدهم: مثلاً، وقتی نامه‌های علی اکبر حاج سیّد جوادی به خارج از کشور می‌رسید می‌دیدیم که خودش نامه نوشته یک مقداری حرفهای مزخرف زده، یک چیزهایی در نشریه‌اش نوشته نمی‌رفتیم دنبال این مسئله که بگوییم مثلاً این یک آدم مشروبخور هم است. چون وقتی ساواک داخل خانه این می‌شود، می‌گفت آن‌ها می‌آمدند در یخچال مرا باز می‌کردند، در نامه‌اش نوشته، مثلاً توی یخچال من شیشه مشروب را دیدند یا برداشتند چه کردند. به این عنوان این جنبه‌اش به ذهن ما نمی‌رفت، همین که ساواک به ایشان حمله کرده و ایشان برداشته نامه نوشته که‌ای ساواک، اُی فلان - با لحن خودش - چون یک اعلامیه‌ای دارد که با فحش شروع می‌کند و بعد در آنجا یکسری از مسائل را مطرح می‌کند، ما به آن جنبه‌های بنیادی توجّه نمی‌کردیم. ما به جنبه‌های مبارزاتی و ضدّ رژیمی توجّه می‌کردیم.

انقلاب اوج گرفت، معلوم نشد که خطّ انقلابی اسلامی انقلاب کدام است؟ و نیرویش کدام است و خط فرصت طلب و خطی که واقعاً شاید ضدمذهب هم بشود گفت کدام است این بهش توجهی نشد.

بنابراین یک انقلاب زودرسی بود. وقتی که ما در 22 بهمن پیروز شدیم، دو طرز فکری که در جامعه مبارزاتی ما حکومت می‌کرد آمدند در کادرهای بالای مملکت قرار گرفتند. این طرز فکر چه کسی است؟ یک طرز فکر اسلام را به‌عنوان یک مکتب سیاسی می‌داند، به‌عنوان یک چیزی می‌داند که حکومت دارد به ولایت فقیه معتقد است، به روحانیّت اصیل به‌عنوان اینکه باید در جامعه وجود داشته باشد و اینکه اسلام بدون روحانیّت معنا ندارد، معقتد است فلسفه اسلام را می‌پذیرد، خود اسلام را می‌پذیرد و ... این یک طرز فکر که عمدتاً امام هستند و نیروهایی که پشت سر امام هستند.

یک طرز فکر دیگر است که اسلام را به‌عنوان انگیزه حرکت می‌شناسد، می‌گوید اسلام از نظر حرکت، حرکتی است، ولی از نظر رهبری، رهبریش سنّتی است و در این جناح افراط و تفریط زیاد است. در حدّ تفریط می‌رود، افراط می‌رود تا آنجایی که می‌گوید همان طور که مصدّق شعار اقتصاد بدون نفت را داد و پیروز شد، ما هم اگر بخواهیم اسلام موفّق بشود، شعار اسلام بدون روحانیّت را بدهیم که تا این حد نسبت به روحانیّت بدبین است و باید کنار گذاشت و یا می‌گوید روحانیّت باشد، ولی در رهبری نباشد، برود در مساجد، برود همان ورد و ذکرش را بخواند.

بنابراین منهای اسلام به‌عنوان یک مکتب سیاسی و اسلام به‌عنوان یک مکتب سیاسی، حالا در ابتدای پیروزی انقلاب آن طیف که عمدتاً در نیروهای ملّی هستند، آمدند در مصدر کار قرار گرفتند، همه کارها را در دست گرفتند، دولت را قبضه کردند و عملکرد انقلابی اسلامیشان را هم دیدیم، از همان اوّل حتّی با نهادهای انقلای که دنباله ولایت فقیه یا دنباله این خطّ انقلاب و این بینش سیاسی هستند، بشدّت مخالفت می‌کردند.

آقای بازرگان، یکبار نشد سخنرانی بکند و یک نیشی به نهادهای انقلابی، به سپاه پاسداران، به جهاد نزند؟ چرا او از لحاظ بینشی با این مسئله مخالف است یا قضیه آقای بنی صدر و امثال این‌ها.

بنابراین با توجه به اینکه انقلاب ما یک انقلاب زودرسی بود و نیروهای اصیل انقلاب سره نشده بودند، یا به‌اصطلاح شناخته نشده بودند، با آن روشی که شروع شد، این یک حالت اجتناب ناپذیری به وجود می‌آمد و می‌بایست این یک روزی به وجود بیاید، منتها نکته‌ای که اینجا مهم است، این است که این جناح، یعنی جناح ملیّون و لیبرالها حتّی غربیها هم همین‌طور، انقلاب هم همینطور امام را یک پیرمرد 80، 90 ساله می‌دانستند و دوره عمر امام را محدود می‌شمردند و می‌گفتند، ما ابتدای کار با این‌ها می‌سازیم، سکوت می‌کنیم، بعد از اینکه خدای نکرده - من می‌گویم خدای نکرده، برای آن‌ها خدای کرده - یک روزی امام نباشد، آن وقت ما قطبهای قدرت را در دست داریم، جاهای کلیدی در دست ما است، ما می‌توانیم با یک کودتای ساده، با یک حرکت ساده این‌ها را از میدان بیرون بکنیم.

یعنی این بنایشان بود. وقتی آقای بنی صدر شروع کرد، مسائلی از این‌ها وجود دارد، جلساتی از این‌ها وجود دارد، از آقای سلامتی و ... وجود دارد که حتّی مثل اینکه نوارهایش هم وجود دارد، این‌ها برنامه‌ریزیشان برای بعد از امام بوده است.

یکی از پزشکان فرانسوی به آقای بنی‌صدر گفته بود - آن زمانی که امام سکته کردند - در قم گفته بود این مرضی که امام گرفته، سه دوره و 3 مرحله دارد که حداکثرش 6 ماه است.

بنابراین، آقای بنی‌صدر روی 6 ماه برنامه‌ریزی می‌کرد و مسئله 17 شهریور را آن جوری تنظیم کرده بود که طبق نظر پزشک متخصّص فرانسوی، با تجربه علمی او صحنه‌سازی می‌کرد و دو نوع رهبری مشخص می‌کرد: خودش را رهبر اجتماعی، سیاسی می‌دانست و امام را رهبری مذهبی قلمداد می‌کرد و برنامه‌ریزی می‌کرد، به هر کوره دهی می‌رفت، سخنرانی می‌کرد، به هر جا رفت، جوسازی کرد که پیش خودش در 17 شهریور امامی نیست و او می‌تواند حرکت را تمام بکند، امّا وقتی که خدا نخواهد همه محاسبات آن جوری که آن‌ها می‌خواهند از آب درنمی‌آید و مسئله جور دیگری می‌شود.

به قول معروف یک ضرب المثلی است که می‌گوید «چی فکر می‌کردم، چی شد؟!» چیزی که فکر می‌کرد یا چیزی که شد، واقعاً دو چیز کاملاً متضاد بود؛ بنابراین، من این درگیری را اجتناب ناپذیر می‌دانستم و اینکه در این زمان امام اتفاق افتاده است. این هم جزء همان مقوله‌ها و همان زمینه‌هایی هست که ما می‌گوییم دست خدا همراه این انقلاب است. ما معتقدیم «یُریدُونَ لِیَطِفئوُا نُورَاللّهِ باَفوائِهِم و اللّهُ مِتمُّ نورِهِ وَ لَوکَرِهَ الکافِرون» واقعاً این مصداق کامل دارد.

بهترین مصداقش را می‌شود در اینجا، در این مسئله دید و این جوّی است که به هر حال جامعه باید به اینجا کشیده می‌شد و به دست خودشان و با راه خودشان به اینجا کشاندند؛ و الآن‌هم می‌بیند که جامعه نسبت به مسئله روشن است. البتّه، نکات مبهمی هنوز برای جامعه وجود دارد، در سخنرانیهایی که ما می‌رویم بعضی از سؤالات را از ما می‌کنند که باید رهبری جامعه و مقامات مسؤول به مردم توضیح بدهند و به نظر من این مسئله از آن جاهایی هست که انقلاب می‌بایست می‌رفت و رفت و ... ان‌شاءاللّه - که بعد از این، انقلاب در یک مسیر صحیحی بیفتد تحت یک رهبری صحیح باشد و ما بتوانیم آن کارهایی را که این انقلاب باید انجام بدهد، در آرامش انجام بدهیم.

هیچ وقت در تشنّج نمی‌شود کار کرد. شما در خانه‌تان اگر آرامش نداشته باشید، بچّه‌تان ناآرام باشد، بخواهید غذا بپزید نمی‌شود هر وقت هم خانمها غذایشان را می‌سوزانند، می‌گویند چون بچّه‌ام شلوغ بود؛ یعنی در عدم آرامش نمی‌تواند کار بکند. آدم یک کار کوچک را نمی‌تواند انجام بدهد. حالا یک جامعه، یک مملکت در یک محیط ناآرام چگونه می‌تواند آن بازسازیهایی را که باید انجام بدهد، یا بکند؟

آرامش در این مملکت خیلی نیاز است و - انشاءاللّه - که خدا یاری بدهد، قدرت بدهد که بعد از این مرحله جامعه به یک آرامشی برسد و بشود به بازسازی جامعه کمک کرد.

در مورد فرستادن اسیران عراقی به سوریه چه اقدامات امنیّتی را انجام می‌دهید تا این افراد از آن منطقه فرار نکنند؟

عرض کنم که یک طرحی در شورای عالی دفاع مطرح بود که یک طرح خوبی است، چیزهای امنیّتی کافی انجام شده است: اوّلاً مسئله همانطور که اعلام شده مسئله داوطلبی است، یعنی کسانی را که داوطلب برای این کار هستند، می‌فرستند. بعدها گروههای مردمی از سپاه و غیره تیمی می‌فرستند که بر این افراد در آنجا نظارت کنند، ولی به فرض، اگر کسی هم از این جمع فرار کند، آنچه که مهم است، جنبه سیاسی قضیه است که خیلی مهم است و ما در این حالت درگیری که حالا رژیم صدام برای خودمان به وجود آورده، آماده هستیم نیروهای انسانی و حتّی این سرباز عراقی را که حالا باید اسیر باشد، ببریم در جبهه‌ای که صدّام ادّعا می‌کند، می‌خواهد علیه اسرائیل بجنگند و نمی‌جنگند.

این یک بحث مفصّلی است اگر بخواهید، من راجع به این مطلب باید بیشتر صحبت کنم که اصولاً یک تحلیل سیاسی در مورد حرکت اخیر عراق برایتان بدهم در حقیقت درباره حرکت اخیر آمریکا مسأله‌ای که وجود دارد، خیلی مختصر به آن اشاره می‌کنم و آن این است که الان عراق به بن‌بست رسیده؛ یعنی شکست عراق قطعی است. به بن بست رسید و در حال سقوط است. تلاشش این است که مسئله را عوض کند و افکار عربها و افکار عمومی دنیا را از جنگ ایران و عراق به جنگ اعراب و اسرائیل برگرداند و ما را در مرحله دوم قرار دهد و حتّی بعد از این کنفرانسی که در بغداد دو، سه روز پیش تشکیل شد، صدّام گفته که من می‌خواهم صلح کنم و نیروهایم را به اسرائیل ببرم که علیه اسرائیل بجنگد. کدام صدّام به همین صدام که در طول 10 سال حکومت خودش یک نمونه ندارد که در جنگی علیه اسرائیل شرکت کند. همیشه شعار داده است. در جنگهای 73، 75 و 76 صدّام سرکار نبود و عراق مخصوصاً زمان صدام در هیچ جنگی و در هیچ درگیری نبوده است. الان به خاطر نجات خودش هست که متوسّل به اسرائیل شده و این یک توطئه آمریکایی است و ما در برابر این توطئه آمریکایی، باید حرکتی را انجام بدهیم که همیشه نشان بدهیم که ما علیه اسرائیل می‌جنگیم. در مورد این مسئله بمباران اسرائیل، من معقتدم که بمبارانی صورت نگرفته و خودشان گفتند که ما از روی عربستان سعودی آمدیم. آواکسهای آمریکایی که در اسرائیل هستند، این‌ها به شعاع 350 مایل - یعنی چیزی نزدیک به 600 کیلومتر، 570 کیلومتر می‌توانند هر حرکتی را ثبت بکنند. آن‌ها این حرکت را ثبت نکردند واگر هم ثبت کردند، توطئه‌ای است. یک توطئه آمریکایی - عراقی بوده که ما هم به این معتقدیم.

اگر هم ثبت نکردند، اصلاً مسأله‌ای نبوده که این‌ها ثبت بکنند و این فقط توطئهای بوده و حالا دیروز هم رادیو کویت اعلام کرده است که 3 تا هواپیمای ایرانی به کویت حمله کردند، بمباران کردند!

این تکذیب می‌شود و این دورغ است، می‌خواهند بگویند که ما هم مثل اسرائیل به‌اصطلاح تجاوزگر و توسعه طلب هستیم. اسرائیل که به سوریه حمله می‌کند، می‌آید به عراق هم حمله می‌کند، ایران که حالا با عراق در حال جنگ است، به کویت هم حمله می‌کند یک توطئه تبلیغاتی روی این قضیه وجود دارد.

بنابراین، اعزام نیرو به هر نحوی که ممکن باشد، از لحاظ تبلیغاتی و سیاسی خیلی مهم است، مضافاً اینکه ما همیشه اعلام کرده‌ایم که آماده‌ایم بر علیه اسرائیل و رژیم اشغالگر قدس بجنگیم آن‌هم مهره‌ای از آمریکاست. این هم مهره‌ای از آمریکاست و تدابیر امنیتی هم شده است.

جبهه ملّی که من دیشب اعلامیه‌اش را دیدم - که یکی هم انداخته بودند خانه ما - فکر کردند که ما هم از خودشان هستیم! به یک راهپیمایی، فردا دعوت کرده‌اند و البتّه در اعلامیّه هم نمی‌دانم شما دیدید یا نه مطالبی را ذکر کرده‌اند که آقای رئیس جمهور در نامه‌اش خطاب به مردم گفته‌اند. بخشی از آن حرفها را هم جبهه ملّی زده‌اند. البتّه، نامه رئیس جمهور را نمی‌دانم، دیدید؟ منتشر شده است. آن چیزی نیست که ندیده باشید، زیاد است، فراوان است، امروز هم در مجلس خوانده شد. آقای غضنفرپور رفته‌اند و خوانده‌اند و مجلس را ترک کرده‌اند. به هر حال مردم را دعوت کرده است و در آنجا در اعلامیه جبهه ملّی نکته‌ای که حائز اهمیت و توجه است، این است که متأسفانه امام هم وارد شده‌اند و به طرفداری از حزب حاکم بإ؛ ججظظ این جناح مذهبیون، آقای رئیس جمهور را حذف کرده‌اند.

این را به‌عنوان یک خطر بزرگ و ظهور دیکتاتوری تلقّی کردند و مردم مبارز را دعوت کردند که بروند راهپیمایی کنند. به دعوت جبهه ملّی آقای سنجابی رسوا مردم بروند و علیه امام تظاهرات بکنند. آنچه که مهم است، به نظر من - البتّه این نظر شخصی من است، یعنی این نظر مقامات مسؤول و دولتی نیست - حزب اللّه کم در این تظاهرات شرکت بکنند. اگر هم شرکت می‌کند، سازمان یافته برای جلوگیری از بعضی عواقب شرکت بکند و اجازه بدهند. این‌ها که خیال می‌کنند قدرتی دارند، قدرت خود را به نمایش بگذارند. حالا که جبهه ملّی دعوت کرده، مجاهدین خلق هم تأیید کردند، آقای رئیس جمهور هم مردم را دعوت کرده ببینیم در این تهرون 7 میلیونی چند نفر می‌آید به تظاهرات؟ این‌هایی که می‌آیند، چه کسانی هستند، یا چند نفر می‌آیند، یا چه کسانی هستند.

من شخصاً نظرم این نیست که در این تظاهرات حزب اللّه و نیروهای مردمی بگذارند آن‌ها بیایند، منتها تدابیر امنیّتی باید بشود که این‌ها نیایند و مثلاً مثل گذشته پیش خودشان یک کارهایی را بکنند و بزرگترین اشتباهی را که این‌ها می‌کنند و شما در مجاهدین خلق می‌بینید، در آقای بنی‌صدر هم می‌بینید، در جبهه ملّی هم می‌بینید، این است که این‌ها خیال می‌کنند زمان قبل از انقلاب است، قبل از بهمن 57 است که وقتی این‌ها دعوت می‌کنند، به همان روشی که مردم مبارزه را شروع کردند و توانستند رژیم شاه را سرنگون کنند، الآن‌هم همین تدارکات کاربرد دارد و این مردم همان مردم با همان ذهنیّت هستند که مثلاً بیایند دولت و حکومت و نظام جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. نمی‌دانند که مردم آن مردم نیستند و رژیم آن نیست. اصلاً این که این‌ها می‌گویند، خیال می‌کنند. این را ذهنی‌گری نمی‌کنند. مجاهدین خلق یک اعلامیه‌ای در مورد کمک به زلزله زدگان کرماندادند، در آنجا نوشتند همچنان که در گذشته رژیم نیروهای انقلابی‌ایی را که می‌خواست به زلزه زده‌ها کمک بکند، می‌گرفت و زندانی می‌کرد، ضرب و جرح می‌کرد. الآن‌هم همین جور است. الان است که تو می‌گویی، این‌ها یا باید در میان مردم نباشند یا آنقدر مغرض هستند که خدا چشم و گوششان را می‌بندد آیه قرآن پرده‌ای می‌کشد رویشان این را نمی‌بیند وگرنه شما می‌بینید آنقدر مردم کمک کردند که ستاد کمک به زلزله زده اعلام کرده که حتی دو، سه تا گروهی که رفتند برگرداند گفته است کافی است در شرایط جنگ که به‌اصطلاح کمبود وجود دارد آنقدر کمک کردند. از لحاظ چادر تیم پزشکی، تیم کمک رسانی چه می‌دانم غیره و ذلک موادغذایی که گفتند کافی است از دیروز که من اطلاع دارم 3 تا 4 گروه را برگرداندند به‌عنوان اینکه این‌ها زیادی است. حالا مردم این هستند حالا این‌ها می‌گویند که مثلاً این دولت هم می‌خواهد ما را بیاید چیز بکند. لابد می‌خواهند یک چادر هم بزنند و انتظار دارند که مردم هم بروند من دلم می‌خواست بروند یک چادر بزنند ببینند زلزله زده‌ها چه به سرشان می‌آورند.

والسلام علیکم و رحمةاللّه.