سخنرانی در جمع معلمان
بسماللهالرحمنالرحیم
»اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین، اَلصَّلوةُ وَالسَّلامِ عَلی رَسولِ اللَّهِ و آلِهِ اَجْمعین«
یکی از زمینههای شرمندگی ما همین است که برادران و خواهرانی مثل شما، با بزرگواری که خودتان دارید، ما را شرمنده میکنید و زحمت میکشید و تشریف میآورید و مدتی وقتتان را صرف میکنید. ما هم در خودمان این لیاقت را نمیبینیم که به اسم ما، شما وقت صرف کنید و ابراز محبتهای اضافی هم، اضافه باری میشود بر شرمندگی. به هر حال، مطالبی که فکر میکنیم؛ میتوانیم برای همه ما مفید باشد، در جمع شما مطرح میکنیم.
به مناسبت روز معلم و شهادت معلم واقعیمان، آقای مطهری، مطالبی که مطرح میکنم در این حول و حوش است. در مورد معلم که شامل ایشان (شهید مطهری) هم میشود، خود شما که وجودتان و همتتان و تمام نیرویتان را برای تحقق عینی این واژه صرف میکنید؛ بهترین مفسر و موضع ارزش این واژه و این راه میتوانید باشید. اگر ما در این باره در فضیلت معلم، زیاد برای شما صحبت کنیم، تکرار مکررات است. اگر بحثی میکنیم برای معرفی اسلام و اهدف انقلاب است که معلمان ما که راه انقلاب ما با تلاشهای آنها کاملاً همراه است، مطمئن باشند و تشویق شوند برای اینکه این راهی که خودشان انتخاب کردند، به خاطر اسلام و به خاطر انقلاب، تلاش بیشتری در انجام آن نمایند. این طور که خیلی روشن است و احتیاج به استدلال هم ندارد. اگر علم و دانش و دانستنیها را از انسان بگیرند؛ چیزی باقی نمیماند.
انسان منهای معلوماتش و منهای اطلاعاتش، هیچ چیز نیست؛ از سنگ هم بیخاصیتتر است، از هر جمادی که فکر کنید، بیخاصیتتر است. یک مزاحم مصرف کننده بیاثر و بیارزش است. یک باری بر جامعه است، ارزش و مقامش، از حیوانات هم پایین تر میآید؛ زیرا هر حیوانی و هر حشرهای یک خاصیتی در اطراف خودش دارد. انسان را چیزی که ممتاز میکند، همین معلوماتش است که ارزشهای معنوی دیگر نیز بر اثر معلومات برای آدم پیش میآید، اگر ایمانی میآید، اخلاق حسنه یا ایثار یا هر چیز دیگر، این باری بر معلومات آدم میشود. پس همه ارزشهای انسان آن پایه اصلی اش را، ما اطلاعات میدانیم که خداوند این استعداد را در وجود انسان گذاشته است و از میان موجوداتی که ما با آن تماس داریم، منحصر به فرد است که ما خوب میشناسیم.
این استعداد و این جوهر در اختیار معلمین است. خوب یک مقدار چیزهایی را انسانها از راه حرکتهای طبیعی و برخوردهای حسی از راه چشم و گوش و حواس و اینها درک میکنند؛ اما این نقد ارزش واقعی انسان نمیشود؛ یعنی اگر انسان را به حال خودش رها کنیم و بخواهد به طور طبیعی چیزی را بفهمد، در برخوردش حداکثر مثل انسانهای وحشی است در جنگلهای قدیم یا حالا گوشه و کنار دنیا پیدا کنیم، این میشود.
مهمترین بخش و اساسیترین چیز را با تعلیم باید یاد داد. این مخصوصاً برای همه است. هر کس باید به وجود خودش مراجعه کند. شما هم که معلم هستید این را بهتر درک میکنید و واقعیت این است. با این توضیح کوتاه معلوم میشود که ارزش معلم چقدر است. ارزش هر کس که به آدم چیزی یاد میدهد و انسانها را میسازد، با این واقعیت، معلوم میشود که چقدر است. هیچ چیزی در حرکتهای انسان نمیشود پیدا کرد که هم سنگ تعلیم باشد. حالا این تعلیم که میگوئیم به معنی اعم است؛ یعنی پرورش هم در آن میآید. آن هم تعلیم است هر دو باردار کردن معنویات انسان است هیچ چیز نمیتواند، هم سنگ این باشد و تعبیرات معارف ما هم، همین است. گاهی برخوردهای خاص ائمه که مثلاً یک معلم وقتی یک چیزی را یاد میداد، دهانش را پر از طلا میکردند، یا امثال اینها یک شوک بود که وارد میکردند که به جامعه توجه کنند. این ارزشش بیش از اینهاست و نمیتوان ارزش گذاری کرد و در مقابل عمل او با مادیات آن را جبران کرد. هر معلمی که خدمت خودش را بخواهد با پول و با اجرتی که میگیرد بسنجد، اشتباه کرده است؛ یعنی در حقیقت، معلم باید آن اجرت واقعی خودش را اگر ایمان به خدا دارد - که شما معلمین دارید - از خدا بخواهد. اگر هم اهل این معانی نیست، وجدان خودش؛ یعنی آن وضعیت وجدانی خودش را که دارد این کار را انجام میدهد. آن باید مشوقش باشد و بفهمد که انسانها را انسان میکند. این ارزشی که خلق میکند و اثری که دارد ایجاد میکند، میتواند روح معلم را شاداب کند؛ والا اگر ما فرض کنیم بهترین امکانات رفاهی را به معلمها دهند و بعد خیال کنیم که مزد آنها داده شده، این مزد نیست واقعاً این کاری که او خلق کرده، خیلی بیش از اینها است و قابل مقایسه نیست، اصلاً نمیشود اینها را در ترازو گذاشت و هم سنگ کرد.
بنابراین باتوجه به معارف اسلامی، شما در کارتان سراغ قسمت عمده؛ یعنی دنبال آن ارزش واقعی کارتان بروید که هم وجدانتان را قانع کنید که کار بزرگی انجام میدهید و هم پیش خداوند خودتان را رو سفید ببینید و عمدتاً منتظر آن اجر واقعی خودتان باشید که از خدا بگیرید. شما که در طول عمرتان دهها نفر یا صدها نفر را تعلیم دادید و واقعیتش را نقد کردید، به همان اندازه که کار کردید برایتان ذخیره است. این بستگی به نیت آدم دارد اگر با نیت خوب برخورد کنیم؛ یعنی برای خدا این کار را انجام دهیم، همه چیز پیش خداست و از خدا میگیرید.
لذا ما وقتی با معلمین طرف میشویم، ضمن اینکه حکومت جامعه، اولیاء موظفند که زندگی معلمان را خوب تأمین کنند تا احساس نیاز مجبورشان نکند که همتشان را بغیر از تعلیم مصرف کنند و نشاطشان را برای غیر کارشان بگیرد. این وظیفه را دارند و این وظیفه آنهاست؛ منتها تحقیقاً نباید قانع به مزدی که دولت و مؤسسات بزرگ آموزشی به شما میدهند، باشید. ما اگر با این دید بتوانیم این را جا بیندازیم و واقعاً ذهن افراد باسواد جامعه خودمان را قانع کنیم و این تحلیل را قبول کنند، میتوانیم موفق شویم که جامعه خودمان را باسواد کنیم و حقش نیز این است.
اسلام که با این پایه برخورد میکند و اولین سوره وقتی نازل میشود با اقراء شروع میشود و بعد از خلق، تعلیم مطرح میشود و قلم اولین ابزاری است که به گوش پیغمبر(ص) قرائت میشود از صدای وحی این خیلی چیز را میفهماند. اگر ما رویهمان را این چنین کنیم، جامعه ما در یکی دو نسل که بگذرد باید با سواد ترین جامعه دنیا باشد و حالت تعلیم از فرمول موجود هم، در بیاید. از کلاسهای رسمی نیز در بیاید، به همه جا نیز سرایت کند، همه ما معلم باشیم. همه وقت اضافیمان را با عشق برویم سراغ یاد گرفتن، کشف حقیقتهای جهان. اگر این حالت را بتوانیم در زندگی مردم تحکیم کنیم که شما میتوانید این کار را بکنید.
از بچگی بچهها و روحیهاشان را با این گونه طرز تفکرها اشراب کنید. این موقع، جامعه باسواد و دانشمند و عالم میشود. اسلام از این به بعد اگر خودش را نشان دهد، ابعاد دیگر خاضع میشوند. در مقابل این بُعد، ما آن روزهایی که مبارزه میکردیم، خیلی امید داشتیم که اگر یک روزی جامعه اسلامی زمامش دست ما بیاید، ما جامعه را به این طرف بکشیم. متأسفانه آدم وقتی که به گرفتاریهای زندگی مادی دچار میشود، به خاطر شرایط انقلاب و به هر حال اداره مدیریت مملکت، این گرفتاریها یک مقدار آدم را مشغول میکند ولی این هدف، عالیترین هدف نظام جمهوری اسلامی باید باشد.
به عنوان مصداق هم، میرویم به سراغ شهید مطهری، از خیلیها میتوانیم حرف بزنیم، ولی چون روز، روز ایشان است و افتخار این روز هم به نام ایشان است، به عنوان یک مصداق از ایشان حرف میزنیم والا شهید باهنر، معلم بزرگواری بود. شهید رجایی هم معلم بزرگواری بود. شهید بهشتی هم معلم بزرگواری بود. اصلاً آن روزهایی که این انقلاب شکل میگرفت پیشتازانش معلمین بودند؛ معلمین رسمی یا معلمینی که به صورت تدریسهای عمومی از طلبهها حرکت میکردند، طبقه فرهنگی به معنای اعم پیشتازان این انقلاب بودند.
شهید مطهری عنصر بسیار با ارزشی است، من خیال میکنم امروز دوست و دشمن به عظمت آقای مطهری اعتراف میکند. دشمنان اگر حسادتی داشتند، بعد از شهادت ایشان، آتش حسادتشان دیگر خاموش شده و زمینه اعتراف را در آنها بوجود آورده است. سراسر زندگی واقعی ایشان را شما تحلیل میکنید، آن ارزشهایی که برای ایشان حساب میشود، جامعه به خاطر آن، به او - شهید مطهری - احترام میگذارد. همه ارزشهای فرهنگی و علمی، آن بُعد معلمی ایشان است. آقای مطهری از مظاهر مادی که انسانها را برجسته میکند، چیز روشنی نداشتند. نقطه برجسته زندگی ایشان، نقاط برجسته فرهنگی ایشان بود، وقتی که در حوزه درس میخواند، بهترین شاگرد بود و وقتیکه درس میدادند، در فن خودشان بهترین معلم بودند و توی جامعه هم، وقتی که تعلیم عمومی میدادند، بهترین تبیینها و تحلیلهای علمی را ایشان ارائه میدادند و وقتی هم که مینوشتند، نوشتههایشان هم، بهترین متون تعلیم است. تعلیم عمومی ما در هر رشتهای و هر موضوعی، در آن از آقای مطهری یک مقاله داریم، این یک سند است، این خیلی چیز بزرگی است. ما که خودمان دنبال تحقیق میرویم که میخواهیم این چیزها را بفهمیم، میرویم کتابهای مختلف را پیدا میکنیم، به منابع مراجعه میکنیم. آن موضوع که آقای مطهری در آن چیزی نوشتهاند خیلی راه ما را نزدیکتر کرده است. وقتی که آن نوشته را پیدا میکنیم و میخوانیم، کار طولانی که باید از توی کتابخانهها و اسناد و یاداشتهایمان جمع کنیم، آن جا متمرکز میبینیم. آدمی که این چنین بوده باشد، بسیار کم است که هر چه نوشته باشد، سند باشد.
خصوصیت آقای مطهری این بود که متفکر بود؛ یعنی از یک حالت عادی تعلیم و تعلم، یک درجه بالاتر رفته بود، فکر میکرد و حرف میزد و فکر میکرد و مینوشت، با تفکر کارش را شروع میکرد. من از خود ایشان شنیدم که یک وقتی بود ایشان منزلشان در آبشار، در خیابان ری، و محل کارشان اکثراً در مدرسه مروی بود تا اینجا ایشان پیاده میآمد و به خاطر مسائل مالی، امکان خرج پول برای ایشان خیلی کم بود. یکی از دلایلی که ایشان آمد تهران، مضیقه مالی بود که در قم تأمین نمیشدند، برای اینکه مبلغی از تعلیم در تهران بگیرد، در قم هم، اینطور پولی نبود.
تهران که آمدند، یک مقدار برای اداره زندگیشان بود؛ یعنی فقرشان او را منتقل کردند به تهران و تا این اواخر هم، زندگیشان دچار فقر بود. این چند سال اخیر که دیگر وضع نشریات مقداری خوب شده بود و درآمدی که از طریق نوشتههایشان داشتند، یک مقداری وضع زندگیشان بهتر شده بود و فقر ایشان همیشه محفوظ بود. هم از جهت فقر، ایشان این تکه راه را پیاده میآمد و هم از جهت اینکه بالاخره راهی رفته باشد و از لحاظ جسمی ورزش کرده باشد، این را انتخاب میکرد، بعد ایشان برای اینکه وقتش تلف نشود، میگفتند: از تو کوچهها میآیم، از تو خیابان نمیآیم و میانبر میزد، از کوچههای خیابان سیروس و ری میآمد.
ایشان خودش میگفت: من بسیاری از منبرها و مقالههایم را در همین رفت و برگشتم در این مسیر، پایهاش را میریزم و فکر میکنم. این خیلی جالب است که آدم روش زندگیاش این چنین باشد که همین قطعه راهی که میآمد سرش را میانداخت پایین و فکر میکرد و با این فکرش، وقتی که دو کیلومتر راه آمده بود، آخر راه یک محصولی را برای خودش داشت. وقتی که میآمد به خانه یا به مدرسه که میرسید، اولین کاری که میکرد آن محصول فکر خودش را یادداشت میکرد در دو سه سطر که این سوژهها بماند تا تکمیلش کند. این چنین از وقتش استفاده میکرد و این چنین کار میکرد. البته استعدادشان نیز خیلی قوی بود، اخلاصشان نیز خیلی خوب بود. کسی که با ایشان نزدیک بود، میفهمید که حاضر نیست کاری را انجام دهد که این کار با قصد و قربت و تقرب به الی اللَّه سازگار نباشد؛ یعنی وقتی که میخواست اقدام کند حرف بزند یا بنویسد، فکر میکرد که اینکار رضایت خدا را جلب میکند یا نه؟ یعنی مفید است؟ یک ثمرهای برای زندگی خودش دارد یا نه؟ به درد این جامعه میخورد یانه؟ میشود روی آن، قصد و قربت کرد و به حساب خداوند گذاشت ؟
این فعالیت ایشان بود در مبارزات و تاریخ روحانیت ایشان که افتخاری بود. واقعاً پیش از آنکه بیاید تهران، حوزه علمیه قم را ایشان احیا میکرد. تهران که آمد سندی شد برای گروه مذهبیها، در دانشگاه و در مجامع مترقی آن روزها، محافل علمی داشت. دیگر جلسات خوبی که افراد باسواد دانشگاهی و بازاری و متفرقه جمع میشدند؛ جلساتی بود که مسائل، تحلیل میشد، معارف اسلامی تبیین میشد. آقای مطهری واقعاً برای این گونه جلسات، و این گونه تعلیم سیار، در افکار جامعه خیلی مؤثر و مفید بودند.
در دانشگاه که حضور داشت، وجود ایشان در محیط دانشگاه خاری بود در چشم منافقین اسلام؛ چه آن ملیگراهایی که بودند، یک موجی بودند که شما دانشگاهیها یادتان است، موجی راه انداخته بودند در دوران پهلوی که تا در مقابل اسلام چیزی را علم کنند و افتخارات ایرانیان قدیم و زرتشتی، و از این ملیگرایی و بلند کردن اسم افرادی؛ مثلاً بابک خرم دین، و از این چیزها. یک عدهای در دانشگاه بودند که این کارها را میکردند تا روحیه مسلمانان و بچه مسلمانانی که افتخاراتشان حضرت محمد(ص) و حضرت علی(ع) و علما و دانشمندان اسلامی بودند، در مقابلشان اینها را میخواستند علم کنند که به این تیپهای بیدین روحیه دهند.
آقای مطهری در دانشگاه، در مقابل همه آنهایی که همه ابزار را هم دست آنها داده بودند و بودجه هم داشتند تا کار کنند، آقای مطهری این بچهها را با تحلیلها و بحثهای خوبی که میکردند، نگه میداشتند و روحیه آنها با اشکالاتی که بر اسلام طرح میکردند، یکی از طرقی بود که در دانشگاهها اذیت میکردند. آن موقع این بود که راجع به زن در اسلام ایراد میگرفتند که اسلام در این باره چه میگوید؟ راجع به بردگی، اسلام چه میگوید؟ در مورد دانش؛ مثلاً حالت واپس گرایی و طرفدار سنتهای قدیم بودن، فراموش کردن و توجه نکردن بر ترقیات علمی و از این قبیل موضوعاتی که در آن موقع مطرح بود. همیشه کسی نبود که از اسلام دفاع کند و مسلمانان را برای اینگونه مسائل تحقیر میکردند، مخصوصاً آن دوره که القائات غربیها خیلی زیاد بود، هم کمونیستها فشار بر مسلمانان آورده بودند و اینها مسائلی را مطرح کرده بودند، در فلسفهشان فلسفه هگل و مارکس و ... آورده بودند، ترجمه کرده بودند و توی دانشگاهها جوانان داغ را که با اینها و آنها که اهل دنیا بودند و با اظهارات غربیها که یکسری اشکالات ناصحیح بر اسلام میگرفتند، روح دانشجوها را آزرده میکردند. بچههای مسلمان میآمدند و نمیتوانستند از خودشان دفاع کنند.
حضور آقای مطهری در دانشگاه باعث شده بود که همه این تیپها از ایشان وحشت داشتند و ناراحت بودند و ایشان پنبههای همه اینها را حلاجی میکرد و میریخت بیرون و راه را برای افکار سالم در دانشگاهها باز میکرد. خیلیها از وجود ایشان در محیطهای علمی و فضلی، احساس افتخار میکردند و در این گونه مجامع، در مبارزات که همه میدانید وضع ایشان چه طور بود، از نزدیکترین افراد به امام بود.
این روزهای آخر که امام تصمیم گرفتند تشکیلات سیاسی راه بیندازند، مأموریت اصلی را به ایشان دادند. ایشان پاریس رفته بودند و امام ایشان را مأمور کردند و ما در تهران بودیم. مأمور کردند و فرمودند که بیاید اینجا، اسم پنج شش نفر را امام برده بودند و گفته بودند: این پنج، شش نفر که آقای مطهری آنها را دعوت میکنند، به کار بنشینند و پایه اصلی سازمان تشکیلات شوند. در مسائل بعدی که پیش آمد، آقای مطهری اولین هسته و اولین نقطهای بودند که امام مأموریت تشکیل دولت اسلامی و تشکیلات اسلامی را به ایشان محول کردند. اینجا هم که شورای انقلاب مدت کمی که با ما کار میکردند هم، یا سعه نظری که داشتند و هم با اطلاعات قوی که از اسلام داشتند، چقدر مفید بودند. آن روزها هر مسألهای که بیان میکردیم، مسأله اجتماعی، احتیاج به نظر داشت و همه رنگ حکومتی میگرفت، مسأله جدیدی که باید نظر جدیدی در مورد آن دهند، آقای مطهری در شورای انقلاب برای کارهای ما خیلی راه گشا بودند.
من فکر میکنم که از حساب شدهترین ترورهایی که دشمنان ما کردند، حساب شدهترینش، ترور آقای مطهری بود؛ یعنی اینها خوب میشناختند، منافقین میشناختند، ملیگرایان، خارجیها ایشان را شناخته بودند و در مجموع عنصر شناخته شدهای بود، نقش ایشان را هم میدانستند. ایشان را در موقعی از ما گرفتند که ما هیچ وقت به اندازه آن زمان به وجود ایشان نیاز نداشتیم، تازه همه چیز میخواست شکل بگیرد. افکار ایشان بسیار خلاق و زیربنایی بود برای جمهوری اسلامی. ایشان را از ما گرفتند. اگر ایشان این چهار پنج سال بودند، خیلی کمک به سازماندهی علمی و فکری مبانی اسلامی میکردند، حالا خوشبختانه ایشان، افکارشان را در وجود خودشان نگاه نداشته بودند و ارائه داده بودند.
اینها را برای شما عرض میکنم که تفاوت آدمی که خودش چیزی میداند و منتقل نکرده را با آدمی که چیزهایی که میداند منتقل کرده است، اینجا روشن میشود. آقای مطهری اگر شاگردانی نداشت و اگر کتابهایی نداشت و هر چه داشت با خودش به گور میبرد، یا با مرگش تمام میشد، اسمش چراغی بود و بعد هم تمام میشد، اما خاصیت تعلیم و آموزگاری ایشان ایجاد کرد که ایشان این کتابها را برای ما گذاشته است.
امروز شما هر آدم محققی را در راه تحقیق برای راه اسلام پیدا کنید، در چند موضوع از موضوعاتی که ایشان چیزی نوشته، از نوشتههای ایشان میتوانید استفاده کنید. این ارزش انتقال معلومات است و لذا کتابهای ایشان، آثار ایشان و سخنرانیهای ایشان، جای ایشان را پرکرد. آن روزها، کمتر آدم به سخنرانی ایشان توجه میکرد، ولی حالا ما بعد از پنج سال، چهار سال که گذشته، سخنرانی ایشان را که میگذارند، ما اگر فرصت کنیم با دقت به حرفهای ایشان گوش میدهیم. سخنرانیهایی که ده سال پیش ایشان کردند حالا وقتی میگذارند با دقت گوش میکنیم و برای ما زنده و آموزنده است.
جامعه خیلی از ایشان نور گرفته است و نور میگیرد و اینها همه خاصیت انتقال معلومات است. شما از شاگردانی که تربیت میکنید، از آثاری که بجا میگذارید، از این جهت ممکن است توجه نداشته باشید، ولی انسان وقتی از این دنیا رفت و از آن دنیای بالا، نگاه میکند و نوری که از قلمش، از کتابهایش پخش میشود در دنیا، آن را میبیند، مجسم میکند و میبیند که چه کرده است؟ آن وقت چقدر روحش شاد میشود.
وقتی که شما نباشید، - که انشاءاللَّه سالهای سال خدمت کنید و بعد با افتخار در جوار الهی باشید - آن موقع شاگردهایتان را میبینید، شاگردهایتان را که اگر با آنها خوب کار میکنید، اگر شاگرد خوب تربیت کرده باشید، آثار آنها برای شما مرتب از طرق مختلف و از مجاری مختلف و برای ادامه زندگی جاوید شما، تغذیه برایتان میفرستند. اینها حالا محسوس نیست و در آن دنیا »یُوم طُولَ سراء« اینها محسوس میشود، ارزشش روشن میشود، ولی اگر در این دنیا، حالا خانه خوبی ساخته باشد، وقتی معلوم نیست چه کسی در آن مینشیند و چه کسی از آن استفاده میکند، یک اندوخته بانکی داشته باشد و یا یک ماشین خوبی داشته باشد، اینها وضعش روشن نیست، ولی تمام این کارهای تعلیماتی تحقیقاً مال خود آدم است ولی از عیب وجودی که آدم پیدا میکند تداوم آن هم مهم است.
به هر حال ما امیدواریم که از این روح بزرگوار که افتخار اسمش را برای معلمین با انتخاب این روز پیدا شده است، شما هم استفاده کنید و این راهی که انتخاب کردهاید، چه خانمها و چه آقایان، این راه را با خوشحالی و نشاط ادامه دهید تا خداوند به ما هم توفیق دهد که قدر معلمهای مملکتمان را بدانیم و راهی را که خداوند پیش همه ما گذاشته، بپیماییم.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته