سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آقای هاشمی در جمع اعضای واحد دانشجویی حزب جمهوری اسلامی پیرامون مبارزات امام(ره) با رژیم شاه

سخنرانی آقای هاشمی در جمع اعضای واحد دانشجویی حزب جمهوری اسلامی پیرامون مبارزات امام(ره) با رژیم شاه

  • چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۶۳

 سخنرانی در جمع اعضای واحد دانشجویی حزب جمهوری اسلامی

    بسم‏الله‏الرحمن‏الرحیم

 »اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین، اَلصَّلوةُ وَالسَّلامِ عَلی رَسولِ اللَّهِ و آلِهِ اَجْمعین«

 مطالب گفتنی خیلی فراوان است و از ابعاد مختلف باید روی این موضوع بحث بشود. چیزهایی که تا به حال مخفی است باید روشن بشود. من فکر می‏کنم یکی از کارهای لازم این است که مصاحبه طولانی با خود امام بشود. سئوالات ظریفی طرح و امام در فرصتی مناسب پاسخ بدهند.

 برای این مقطع یک زمینه‏هایی بود و یک حوادثی اتفاق افتاد و نتایجی بر آن حوادث مترتب شد. زمینه‏ها این‏جوری بود که بعد از آن که مبارزات امام اوج گرفت، در عاشورای سال 42 که اوج تهاجم امام به رژیم شاه و حامیانش بود، مردم با وضعی بی‏سابقه آمدند به میدان و رژیم شاه امام را بازداشت کرد. شخصیت‏های معروف را هم بازداشت کرد و به‏دنبال آن حادثه 15 خرداد پیش آمد. آن قیام عظیم مردم که با خشونت سرکوب شد که در آن موقع امام و خیلی از شخصیت‏های مؤثر، بازداشت بودند و حوادثی بعد از 15 خرداد پیش آمد و کم‏کم وضع عادی شد.

 لذا رژیم ابتدا زندانیان دیگر را آزاد کرد و بعد هم امام را از بازداشتگاهشان به قلهک آورد. ابتدا در داودیه بازداشت بود، برای این که اینجا نزدیک خیابان بود و در جلوی‏چشم مردم بود، بنابراین امام را به نقطه دوری به نام قیطریه که در آن زمان نقطه پرتی بود - به یکی از منازل بازاریان تهران - بردند.

 در آنجا امام را زیر نظر گرفتند و رابطه‏شان را با بیرون قطع کردند، فقط قوم و خویشان درجه یک می‏توانستند رفت و آمد کنند و دائماً مأمورین ساواک داخل و بیرون منزل بودند.

 در حقیقت امام در یک خانه‏ای زندانی بودند و با ملاقات با بستگان درجه یکشان، یک نوع ارتباط با بیرون داشتند که مأموران این ارتباط را کنترل می‏کردند و دستورات را از طریق خانواده‏شان و آقازاده‏هایشان و برادرشان به اطلاع حوزه‏ها و مردم می‏رساندند.

 خوب! طبعاً این وضع بهتر از زندان بود، چرا که کم‏وبیش می‏شد از امام نظرخواهی کرد و در کارهای مهم نظر خواست و با نظرات امام حرکت کرد. بیرون هم طلبه‏ها و مردم و بازاریان و این گروهها مبارزه می‏کردند و بدون درگیری شدید در مجالس و سخنرانیها طرز مبارزه مطرح می‏شد.

 فشار کم‏کم زیاد شد، رژیم دید محدود کردن امام به آن شکل صرف نمی‏کند و از طرفی، خطری احساس نمی‏کردند، بنابراین امام را آزاد کردند و ایشان به قم تشریف آوردند. آزادی امام دوباره انفجاری از لحاظ روحیه مردم، طلبه‏ها و حوزه بود. آن جشن‏های همان روزهای اول که امام به‏قم وارد شده بودند، نشانه روحیه مردم بود.

 در آن موقع جشن‏های پرشکوه با زرق و برق در گوشه و کنار گرفته می‏شد و تا آن روز، جشنی به عظمت جشن آزادی امام که در مدرسه فیضیه گرفته شده بود، آن جشن خیلی باشکوه برگزار شد.

 در آن زمان مبارزه یک مقداری مشکل بود. وقتی ما مخالفت می‏کردیم با امکانات شاه، فوری اینها آهنگ ارتجاعی و ضدکارگری و ضدکشاورزی و طرفدار سرمایه‏دار ضدآزادی را می‏زدند. اکثریت عوام هم ممکن بود باور بکنند و بیگانه‏ها هم روی آن تبلیغ می‏کردند.

 به هرحال سوژه، [از آن] سوژه‏هایی بود که مبارزه با آن قدری مشکل بود. مبارزه با شاه در آن زمان سخت نبود اما چون این هم مطرح شده بود برای پایگاه رژیم و برای آبرودار کردن رژیم و حتی آمریکا، بنابراین توضیح این مطلب برای مردم کار مشکلی بود. مخصوصاً ما که امکانات و روزنامه نداشتیم و رسانه‏های خارجی که حرف ما را درست نقل نمی‏کردند، اگر هم یکی نقل می‏کرد به‏گوش مردم نمی‏رسید و مردم فقط باید از مساجد و مذاکرات خصوصی حرف ما را می‏فهمیدند. خوب! آنها هم محدود بود، سانسور بود، نمی‏گذاشتند ما صحبت کنیم، واقعاً کار دشواری بود.

 اما این دفعه این قضیه که مطرح شد، از این جهت کار امام و ما آسان شده بود. برای این که مبارزه با نفوذ آمریکا در ایران مبارزه با کاپیتولاسیون، مبارزه با لایحه فروش کشور و نقض استقلال کشور، این چیزهایی بود که خیلی توضیح می‏خواست و اگر اسمش را می‏بردیم مردم می‏فهمیدند، از طرفی بالاخره آمریکا در دنیا رقیب‏هایی داشت، آنها هم وقتی که چنین چیزهایی در ایران می‏دیدند، حاضر بودند با رقابتی که خودشان داشتند، اینها را پخش کنند.

 این مجموعه، شرایط ممتازی برای مبارزه بود. این مسأله را امام درک کردند. باید اینجا این مسأله تأکید بشود که آن روزها، شخص دیگری را ما ندیدیم که جلو بیفتد. با این شرایط امام در آن موقع که خیلی از دوران زندان و محدودیت ایشان نمی‏گذشت، طبعاً بیشتر از دیگران تحت نظر بودند و قدری هم مشکل‏تر بود و مورد توجه رژیم بودند تا حرکتی نکنند در عین حال امید مردم هم به امام بود.

 امام به‏حق این موقعیت مناسب را درک کردند و از این فرصت بسیار خوب استفاده کردند تا خبرش درز کرد در محافل و روزنامه‏ها، ایشان دستور دادند تحقیق شود که قضیه چیست. عده‏ای به‏دنبال تحقیق رفتند از آن جمله خود من که به‏دستور ایشان به‏تهران رفتم و با چند نفر تماس گرفتم و چند چیز به‏دست آوردم. یکی متن مذاکرات مجلس شورای ملی را که موافقین و مخالفین صحبت کرده بودند. یکی دیگر آن قرارداد وین و آن متنی که باید در کاپیتولاسیون مورد تصویب قرار می‏گرفت. اینها چیزهای خوبی بود، توضیحاتی هم از بعضی چهره‏های سیاسی که وابسته به‏دربار بودند و با سناتورها و نماینده‏ها مستقیم و غیرمستقیم رابطه داشتند، گرفته شد و اطلاعات کافی بدست آمد و این اخبار نیز از طرق دیگر هم خدمت امام رسیده بود و امام یک بیانیه بسیار خوبی در این مورد صادر کردند.

 تا اینجا هنوز هیاهو بلند نشده بود. بنابراین امام تصمیم گرفتند که مسأله را در کل کشور، وسیله‏ای برای تجهیز و بسیج مردم قرار بدهند و شروع کردند به نامه‏نویسی برای علماء شهرستان‏ها و پیک‏هایی داشت تنظیم می‏شد که این نامه‏ها را ببرد و از سراسر کشور هم هدایت شد که طومارهای مخالفت با کاپیتولاسیون بیاید. این یک زمینه مناسبی بود و اگر سه چهار هفته‏ای فرصت داده می‏شد چیزهایی شبیه 15 خرداد پیش می‏آمد، منتها با یک شعار جهان‏پسندی و به اصطلاح آن روز، متجدد پسندی که روشنفکران نمی‏توانستند به بهانه این‏طور چیزهایی که در گذشته بود این را رد کنند.

 به نظر می‏رسید که یک هماهنگی در صفوف مخالفان رژیم پدید می‏آمد، گرچه عوامل آمریکا مانند جبهه ملی از این چیزها خوششان نمی‏آمد و آنها نمی‏توانستند به خاطر ریشه‏هایی که داشتند، در سیاست آمریکا مخالفت جدی بکنند، ولی وضع طوری بود که دیگر موافقت هم نمی‏توانستند بکنند، ناچار بودند یا سکوت کنند یا زیر پرده کارشکنی کنند.

 خیلی شرایط خوبی بود، تاریخ شروع شده بود، ما هم خودمان را برای مسافرت و سخنرانی و زندان آماده کرده بودیم و دیگران هم خود را آماده کرده بودند. موج داشت بزرگ می‏شد و پشت سر هم موج‏های کوچک به‏ساحل می‏خورد و سروصدا بلند می‏کرد. پیش‏بینی می‏شد به‏زودی هیجان همه ایران را می‏گیرد که رژیم این بار هوشیارانه عمل کرد، دفعه قبل رودست خورده بود، این دفعه قاعدتاً کارشناسان آمریکایی دست‏اندرکار بودند و زود تصمیم گرفتند. یک روز صبح ما که از خواب بیدار شدیم، در قم خبر ربوده شدن امام را شنیدیم که در سراسر قم با تماسهای تلفنی این خبر پخش شد که شب ریختند منزل امام و امام را ربوده‏اند و برده‏اند و نیز نمی‏دانستیم کجا برده‏اند.

 خوب! طبیعی بود، رژیم انتظار داشت مثل 15 خرداد هم با ربودن امام چیزی پیش بیاید. ولی پیش‏بینی کرده بود در قم سرکوچه‏های مهم که به خیابان حرم منتهی می‏شد مردم بریزند و به حرم بیایند. بنابراین مأمور مسلح گذاشته بودند و نمی‏گذاشتند کسی از کوچه‏ها بیرون بیاید.

 خوب! در همان قدم اول، مردم با یک چنین وضعی روبرو شدند. با در نظرگرفتن خشونت 15 خرداد که هنوز در ذهن همه بود، مردم آمادگی آن چنانی نداشتند، درگیریهای محدودی پیش آمد، حادثه مهمی رخ نداد.

 وقتی در قم حادثه‏ای رخ نداد، جاهای دیگر مانند تهران و شیراز و مشهد پیش‏بینی‏های لازم را کرده بودند و زود خبر تبعید امام را با یک شکل مرموزی پخش کردند. اولین‏بار ما از رادیو لندن شنیدیم که گفت: "شنیده شده است که امام را در یک هواپیمایی که به طرف ترکیه می‏رفته است گذاشته‏اند و به آنجا برده‏اند." خوب! این ابهام بیشتری پیش آورد.

 تقریباً باید گفت که نفس در سینه‏ها ماند و آن حادثه 15 خرداد که اتفاق افتاده بود و آن کشتار وسیع رژیم از افرادی را که فکر می‏کرد آنها در تحریک مردم پیشتاز بودند کرده بود، از تهران اعلام کرده بود، تبلیغاتی که کرده بودند و با پیش‏بینی‏ها باعث [شدند] آن حوادث احتمالی که برای این حرکت مورد احتمال بود، پیش نیاید.

 این معنایش این نبود که مردم به چنین شرایطی رضایت بدهند، یا روحانیت و حوزه به چنین شرایطی رضایت بدهند، بلکه مبارزات بشدت در همه عمق‏ها، نمودی کمتر در سطح راهها افتاد، طلبه‏ها همه ناراضی و ناراحت، مراکز اسلامی ناراحت، هیأت‏ها و بسیاری از علماء و ائمه جماعت همه ناراضی. امام در آن فاصله محبوبیت فوق‏العاده کسب کرده بودند و مردم بشدت به امام علاقمند بودند.

 کسی از علماء اگر مخالف حرکت امام بود، جرأت نمی‏کرد برخلاف آن موجی که ایجاد شده بود، حرکتی بکند و نظام و شاه را تأیید نکند. یک بایکوتی از طرف علماء نسبت به رژیم بود.

 پیامدهای این جریان اینجا قابل تحلیل است که از چند بُعد باید در نظر بگیریم. به صورت ظاهری، البته آن پایگاه عظیم مبارزه، خاموش شد حتی بعدش آیت‏الله زاده ایشان - حاج آقا مصطفی - که آمدند، بیت امام را همچنان باز نگه داشتند و مرکزیت آن را حفظ کردند. بلافاصله توسط ساواک بازداشت شد و ایشان را به قزل‏قلعه بردند و بعد به ترکیه، خدمت خود امام در بورسا بردند. از این جهت باید بگوئیم، ضربه خوردیم که ما درس امام و راهنمایی‏ها و ارشادهای ایشان را همه از دست دادیم و رابطه با ایشان در ترکیه آنقدر ضعیف بود که بعد از مدتها رژیم اجازه می‏داد یکی دو نفر بروند. آن‏چنان حساب شده افراد را قبول می‏کرد که نتوانند هیچ چیز راجع به مسائل سیاسی از آنجا بیاورند، اما از ابعاد دیگر مفید بود، یعنی از جهتی، مبارزه‏ای که در گذشته تبلیغات رنگ ارتجاعی به آن داده بود و رژیم تا حدودی رنگ حمایت از طبقات کشاورز و کارگر و خانمها داده بود، یک دفعه شکلش عوض شد. روحانیت و مردم رفتند. سنگر بسیار مترقی آن هم، مبارزه با آمریکا و کاپیتولاسیون و مبارزه با نفوذ خارجی و حمایت از استقلال کشور و این شعاری بود قابل قبول برای هم اقشار مردمِ خوب و متدین و مفید. در همان محله سابق هم وقتی که مرجع تقلید چیزی را می‏فهماند حرام یا واجب است، می‏پذیرفتند و اما آنهایی که می‏خواستند کمی قانع بشوند و استدلالی برخورد بکنند، اینجا خوب سوژه‏ای داشتند. یک راه جدیدی که باز شد، راه مبارزه با آمریکا بود که این شعار ادامه پیدا کرد تا همین امروز به اوج خود رسیده است. این پیامد بسیار خوب این جنگ بود و پیامد دیگر، تیپ به اصطلاح روشنفکران را، خلع سلاح کرد.

 اینها قبل از جریان، وقتی در مقابل موج مردم قرار می‏گرفتند، برای اینکه یک حقیقت سیاسی داشته باشند و هم مخالفت با شاه نکرده باشند، مسائل را این گونه شعار می‏دادند، اصلاحات ارضی آری، دیکتاتوری رژیم نه. یعنی هم با شاه موافقت می‏کردند و هم مخالفت، یک چیز دوروئی درست می‏کردند. تیپ‏های جبهه ملی و ... اینها هم در این جریان ناچار بودند به ما بپیوندند و مخالفت نمی‏توانستند بکنند.

 مسأله دیگر از پیامدهای مهمِ این وضع، [این بود که] ملت به فکر افتاد که در این مبارزه نیاز به سازماندهی دارد. روحانیت به فکر سازماندهی افتاد، سازماندهی‏ها در همان زمان شروع شد. در حوزه علمیه ما جمعیت‏هایی داشتیم که مدتی بعد، یکی از جمعیت‏های مخفی ما کشف شد.

 ما 10 الی 15 نفر بودیم که خیلی‏ها بازداشت و بعضی‏ها هم متواری شدند که ما هم دنبال همان به تهران آمدیم. اسامی که یادم هست؛ حضرت آیت‏الله منتظری، ربانی شیرازی، آقای خامنه‏ای، خود من، شهید قدوسی، آقای آذری قمی، آقای سید محمد خامنه‏ای برادر بزرگ آقای خامنه‏ای رئیس جمهور و آقایان حائری و مصباح و ... . با اینها یک جمعیت سری تشکیل دادیم که به این سو می‏رفتیم. ارتباطمان با سایر شهرها سازماندهی شد، ائمه جماعت، علما، مساجد و گرداننده‏های حسینیه‏ها و هیئت‏ها برقرار بود و واقعاً یک تشکیلاتی تحت عناوین روضه خوانی و ... به‏وجود آمد.

 بعد به فکر افتادیم برای اینکه مخارج مبارزه را بدهیم. برای این که امام نبودند و وجوهی که خدمت ایشان می‏رسد در گذشته، به‏نحوی دست نوابشان می‏رسید. پس این هم باز از نقطه‏های مهم بود که همان سال اول بعد از تبعید امام، آثارش در تهران روشن شد. ما تهران آمدیم و شاید گرم‏ترین ماهِ رمضان‏هایِ تاریخِ مبارزه ما، همان سال بود. آن سال هم، شهید عراقی جلسه‏ای داشتند.

 قراری گذاشتیم و یک عده‏ای از وعاظ معروف یا طلبه‏های خوش‏بیان، تقبل کردند که تا پای بازداشت، پیش بروند و در پاتوقهای سخنرانی، صحبت کنند و این را تا اواخر ماه رمضان توانستیم ادامه بدهیم. تقریباً تا آخر ماه رمضان همه بازداشت شدند که بعد از رمضان من را در رابطه با کار دیگری، بازداشت کردند.

 پیامدهای دیگر این بود که عده‏ای به‏فکر افتادند که خوب! رژیم که این قدر خشونت می‏کند، ما به فکر ضربه متقابل باشیم. مبارزه مسلحانه همانجا پایه‏گذاری شد که در همان ماه رمضان منصور نخست وزیر توسط هرندی، بخارائی، امانی، نیک‏نژاد اعدام شد و آن گروه لو رفتند و در این رابطه عده‏ای بازداشت شدند. سپس مبارزات مسلحانه پی‏ریزی شد، سازماندهی پی‏ریزی شد، مبارزه با آمریکا صورت جدی بخود گرفت. شعار مبارزه، شعار مترقی شد و به صورت ظاهر قبلاً هم مترقی بود. مبارزه با رژیم شاه، از همه چیز مترقی‏تر بود. مبارزه با استبداد و فساد شاه مهمترین مسأله بود، تنها داخل پوستی رفته بود که بیرون آوردن آن از این پوست مشکل بود و قضیه کاپیتولاسیون این مسأله را حل کرد و سازماندهی‏ها هم شروع شد. غیبت امام تا حدودی شکننده و ناراحت کننده بود، ولی این خود یک سوژه و یک وسیله برای حرکت مردم بود.

 با محبوبیتی که امام داشتند، این خودش به تنهایی وسیله خوبی برای بسیج مردم بود، حتی اشکهایی که مردم به خاطر فراق امام و روضه تبعید امام می‏ریختند، گاهی مثل اشکهای عاشورا بود. واقعاً این‏جوری شده بود که بعد از تبعید امام، در مجالس روضه‏ها، در کنار روضه موسی بن جعفر(ع) یا امام حسین(ع) یا سایر ائمه، روضه تبعید امام می‏آمد. اصلاً مرسوم شده بود و واعظی که روضه امام را نمی‏خواند، ولو با کنایه، در بین مردم مطلوب نبود.

 یک دعایی درست کرده بودند در مسجد بالاسر در قم که دعای عجیبی بود؛ دعا برای آزادی امام. این دعا یک کانونی بود برای تهییج مردم و زوار، هر کسی که می‏آمد سوغاتش این بود که وقتی برمی‏گردد، تعریف کند.

    والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته