سخنرانی در جمع اعضای حزب جمهوری اسلامی
مقرر شد که من درباره تحزب صحبت کنم. تاکنون چند بار درباره این موضوع بحث کردیم. تحزب یک ضرورت و یک وظیفه برای انسانی است که به بعد اجتماعی اسلام میخواهد توجه و عمل کند و همه ما هم باید بدین صورت باشیم.البته، این نظر من است وسعی میکنم که به آن عمل کنم. گاهی صحبت از وضع موجود در کشور است که در قانون اساسی داریم و قانون اساسی احزاب را آزاد گذاشته و آنجا مطلب روشنتر است. گاهی بحث مربوط به این کشور را نمیکند، یعنی از جامعه زمان پیغمبر و یا جامعه دورههای دیگری که به دیکتاتوری فرهنگ معروف بوده، صحبت نمیکنم که میشود آنجا هم مطلب را سرایت داد؛ یعنی امروزه مسأله توجه به افکار و آزادی مردم در حکومت مطرح است، که اگر کسانی هم به آن توجه ندارد، به هر حال آن را شعار میکنند؛ مثلا، در مصر که رئیس جمهوری مادام العمر هم انتخاب میکنند، باز به همین صورت است.معمولا در دنیا هر جا بخواهند حکومت داشته باشند، از دوره اول کودتا دیگر مدعی افکار عمومی هستند و روی آراء نمیخواهند تکیه کنند.امروزه هم دنیا در وضعی نیست که بشود آدم بگوید که نه، من اصلا رأی نمیخواهم. یا باید دروغ بگوید که رأی دارم و یا واقعآ رأی داشته باشد و بخواهد بدین صورت حکومت کند. انصافآ هم اصل مطلب صحیح است، یعنی باید به آراء توجه کرد و اسلام هم به این مسأله اهمیت میدهد.البته، ما دو بخش داریم: یک بخش، چیزهای ثابت و روشن و با احکام قطعی در اسلام است و یک چیزهایی هم که آن قدر ثابت نیست، ولی برای متخصصهاست، باز آن برای فقهاست و دیگران باید نظر بدهند و آنها را از معرکه آراء دور بکنیم و در حد خودش ممکن است در آراء گذاشته شود، اما در حد عامّه نه، و اینها خیلی نیست.از اینها که بگذریم، امور جاری در هر کشور، آن قوانینی است که ما در مجلس میگذرانیم که خیلی از آنها میتواند به صورت یک فرع در رساله هم بیاید، اما چیزهایی است که در رسالهها که میآید، از قلم مجتهد تجاوز کرده و در قلم و عرف متخصص وارد شده ا ست؛ یعنی، تشخیص موضوع، که ما رسالهها را اگر برداریم و یک قدری با انصاف و دقت نگاه کنیم، خیلی از فروعهای آن جزء چیزهای است که مراجع به خاطر رفع سرگردانی عوام نوشتهاند و الا تشخیص موضوع است و به آنها ربطی ندارد. در فقه هم وقتی که صحبت میکنیم، بحث از عرف و تشخیص عرف است.بنابراین، در مجموعه مسائل اجتماعی بخشی عظیمی از مسائل مردم چیزهایی است که روی آن میشود مشورت کرد و باید مشورت کرد و باید مردم روی آن نظر بدهند.اگر اینجا کسی بحث داشته باشد، قابل بحث است؛ یعنی باید بنشینیم و بحث کنیم که این مطلب درست است یا نه؟من فکر میکنم درست است. ما در زمان پیغمبر(ص) هم میبینیم که پیغمبر(ص) هم برای اینکه مردم رشد کنند، و حق هم همین است اینها یک چیزهای سادهای نبودهاست، بعضی از چیزها در مورد حل و عقد است و بعضی از آنها در عامّه است و هر دو هم در زندگی پیامبر بودهاست.در جنگ احد فقط اهل حل و عقد نبودند که رأی دادند؛ جنگندهها بودند و رزمندهها بودند. به حال در زندگی پیغمبر(ص) هم میبینیم. بنابراین اگر از آن یک قدم بالاتر برویم، اینها بحث میخواهد؛ یعنی، اگر بنا بشود که آدم اتخاذ موضع بکند، باید اینها را حساب کند، مخالفها و موافقها حرف بزنند و بالاخره یک چیزی استخراج بشود.ما به عنوان یک قدم از این عبور میکنیم. من الان فکر میکنم ما که در مجلس هستیم، این مسائل را قبول کنیم که به آراء در بسیاری از مطالب باید توجه کنیم و من خیال میکنم در صد آراء بسیار فراوان است، ولی ممکن است کسانی بگویند که در صدش کم یا زیاد است و این هم قابل بحث است.به هر حال، هستند یک سری از مسائل اجتماعی که کم نیستند وبرای اینها باید به آراء و افکار مردم مراجعه کرد و همین جا هم من گفتم احکامی هستند که مرجع آن مردم و آراء نیست و از نظر ما که مسلمان هستیم و میخواهیم با معیار اسلام عمل کنیم، احکامی هم داریم که به آراء مردم مراجعه نمیکنیم؛ با آراء متخصص و در مورد کار خودمان به فقیه مراجعه میکنیم.ما هنگامی که میخواستیم حزب جمهوری را تشکیل بدهیم ـ البته پیش از پیروزی بوده است که چند ماه قبل از پیروزی جدی شده بود ـ به این مسأله توجه کرده بودیم که حزب جمهوری اگر بخواهد در محیط اسلامی باشد و حزب اسلامی باشد، خیلی از چیزهایش هست که با شیوه احزاب دیگر نیست که با آرای اعضاء حزب بگذارند؛ چیزهایی است که حکم خداست و فتواست و همه باید عمل کنند و لذا ما آن موقع فکر میکردیم که یک گروه مجتهدی در حزب باشد و این را در اساس نامه آوردیم.اگر آقایان یادشان باشد، حتی قبل از پیروزی و بعد از پیروزی جمهوری اسلامی ایران که ولایت فقیه به این شکل و رهبری به این شکل مطرح نبود،حزب مرجع بود، اما به این شکل رسمی که جامعه و مردم و مجلس پذیرفته باشد و رسمیت داشته باشد، نبود و ولایت فیقه به این صورت نبود. در قانون اساسی هم که پیش نویس آن را شورای انقلاب تصویب کرد و آنجا اصلا به ذهن ما ولایت فقیه خطور نکرد، و حتی این مطلب را به آقایان هم دادیم که هیچ یک از آقایان حاضر، نفهمیدند که این ولایت فقیه را ندارد و حاشیه هم به آن نزدند و بعدآ هم که به مجلس آمد، کسانی از خارج به این فکر افتادند و در مجلس خبرگان هم صحبتهایی شد و این موضوع در آنجا مطرح شد، و بعدآ در مجلس خبرگان که آمد، مسأله جدی شد و عمل شد.میخواهم بگویم آن روز که ولایت فقیه به این شکل مطرح نبود و رهبری به این شکل مطرح نبود، ما وقتی که حزب جمهوری را تشکیل دادیم، فکر کردیم در درون حزب روح مجتهدان دارای صلاحیت فتوا لازم است که حزب از درون خودش غنی باشد، یعنی محتاج به بیرون نباشد و چون این مطلب در آن موقع برای ما یک قدری مشکل بود که ما قبول کنیم حزبی وجود داشته باشد و بخواهد به فتوای یک مرجعی با آن وضع گذشتهای که بود، عمل بکند، گفتیم که نمیشود.اگر حزب بخواهد به فتوای خارج از خودش عمل کند، در حقیقت تابع آن مجتهدند و نه تابع آن حزب و این مشکلی برای ما نبود و ما فکر کردیم آن جوری حل کنیم و فعلا با ولایت فقیه و وضعی که به وجود آمد، تا حدودی آن مسأله برای ما حل شده و دیگر ضرورتی ندارد که آن را در عمل بیاوریم که جزو ارکانهای موجود در حزبمان باشد.پس این هم قبول، اما یک سری موارد هست که از قلم و اظهار نظر حزب به عنوان حزب یا آراء یا افکار عمومی خارج است و آنها فتواهای صریح و روشن است، و یک سری مسائلی هست که باید رأی گرفته بشود و با آرای مرجع عمل شود.گفتم که خیلی زیاد است و بیشتر هم همانهایی است که در مجلس داریم نمونههایش را عمل میکنیم و خیلی از آنها هم در جامعه وجود دارد.باید چه کرد؟ واقعآ یک فکری باید کرد. از یک طرف باید به افکار مردم توجه کرد و رأی مرجع مهم است واز یک طرف میدانیم که آراء مردم را نمیشود در هر مسألهای گرفت و این مردم اگر به خود واگذاشته شوند و تربیت نداشته باشند و هدایت نشوند، اصلا نمیشود آراء مردم را به یک جهت هدایت کرد. در این موقع هرج و مرج پیدا میشود از طرف دیگر باید آرای مردم، آنهایی که میخواهند تحت یک نظام زندگی کنند به یک شکلی مورد توجه قرار بگیرد.ما قبل از پیروزی هم به این فکر میکردیم، چه اقلیت و چه اکثریت جامعه، در هر دو شکل خود احتیاج به تحزب دارد.در دو فرض باید صحبت کنیم: یک فرض اینکه قانون اساسی احزاب را مجاز شمرده است که ما الان در آن هستیم و یک فرض هم خارج از این منطق است. اگر فرض کردیم، حالا در فرض موجود که در این مورد شامل آن قسمتها هم بشود، مثلا قانون اساسی احزاب و تعدد احزاب را به ملت داده، خوب! مردم در رابطه با مسائل حکومت و جریانات کشور خود خام هستند و ماده خام کشورند و نیاز دارند که تربیت و تعلم پیدا کنند و فکرشان حرکت کند و تربیت بشود.حزب وظیفهای که میتواند در وضع موجود داشته باشد ـ و چون مسلمانیم و قانون اساسی و ولایت فقیه داریم ـ یکی شناسایی و کشف نیروهای مردمی است و دوم تعلیم و تربیت این استعدادها از لحاظ سیاسی، و سوم هماهنگ کردن این استعدادها و نیروها در جهت مطلوب سیاسی .حالا اگر انسان موافق حکومت باشد، یعنی حکومت جاری را عاقلانه و صحیح بداند، خود به خود این افکار در این جهت حرکت میکند و اگر با حکومت مخالف باشد و با فرض اینکه بالاخره انسان یک عقیده سیاسی و فکر دارد، دو راه بیشتر ندارد: یا باید خفه بشود و افکارش را ندیده بگیرد و همفکرانش در سراسر دنیا و کشور اینها را اصلا نادیده بگیرد و بدون ارتباط باشد، و یک راه دیگر این هست که به هم برسند و بحث کنند و جهت پیدا کنندو حرفهایشان را با هم یکی کنند و مشورت کنند و یک تصمیمی بگیرند.ممکن است کسانی بگویند که این از وظایف حکومت است و این بحث مطرح شود که این از وظایف حکومت است و باید نظام آن را تعلیم و تربیت بدهد و در مدرسهها و دانشگاهها کلاسهای سیاسی باشد و رادیو و تلویزیون باشد که مردم همین طوری باشند.این یعنی اصلا تعدد احزاب نباشد، یا اینکه اگر باشد، طبعآ حکومت برای همه احزاب نمیتواند آن جور باشد. حکومت یک روش صحیح را به کار میگیرد و این حکومت شیوه و افکار خودش را میتواند به مردم القاء کند و نشان بدهد.حق نیست که همه نیروی خود را مصرف کند و افکار متضاد را - آن هم بی طرفانه ـ به مردم تعلیم بدهد، و یک جریان باشد و جریان بدهد و حالا ما آن روزی که فرض کنیم در اقلیت باشیم و آن روزی که فرض بکنیم در اکثریت باشیم، در هر دو صورت خارج از احکام و تعلیمات حکومتی که امروز در چهارچوب کلیات است، میتوانیم و باید این جهت را در بعد مردمی آن مورد توجه قرار بدهیم و مردم را از این جهت شناسایی کنیم و اینها را تعلیم بدهیم و تربیت کنیم و اینها را به هم مربوط کنیم و اینها را هماهنگ کنیم و این کار بسیار عظیم میتواند برای جامعه ـ اگر در محیط سالمی و با شرایط درستی انجام شود- در همان توده و اکثریت مردم ]مفید باشد[. در محیط آزاد این اکثریت مردم با حکومت هستند، و اگر فرض کردیم که حکومت عادلانه است و با افکار عمومی این حکومت هماهنگ باشد، در جامعه اسلامی که ما داشتیم، این حزب میتواند همیشه در کنار آن حکومت باشد و در این حد هم میتواند پشتیبانی عظیم مردمی برای حکومت باشد تا مردم را در محیطی آزاد و انتخابی و با روابط متفاوت و در شرایط بدون وابستگی شغلی مرتبط کند و کار کنند، و آنجا بحث میشود و فکر مردم شکل میگیرد و مردم کیفیت همکاری، همراهی، مباحثه و تبادل افکار را یاد میگیرند و بحث و مبادلههایی که ممکن است ابتدائآ در سطح جامعه کشیده شده باشد، در محیطهای محدودتر واقع میشود و نتیجهگیری میشود و آن نتیجهگیری به جامعه منتقل میشود.اینها محیط سالم است که اگر در محیط سالم حزبی و دوراز تعصب و همان جور که اسلام خواسته، پرورش و تفکر آزاد را در نظر بگیریم، حزب میتواند این کارها را انجام دهد.ما حالا اگر یک قدری سادهتر صحبت کنیم و وضع خودمان را با تاریخ خودمان منطبق کنیم ـ همان تاریخ اخیری که همه ما یادمان است ـ میبینیم که همین تشکل نیم بند ما چه آثار خوبی داشته ]است[. یک تشکل بومی داریم: تشکل روحانیت و مسجدیهای ما که این حزب نیست، اما بعضی از خواص حزب را داشته است که ما اصلا پیروزی انقلاب را مدیون همان تشکل بومی هستیم؛ یعنی، اینکه حوزهای بود و مساجدی بود و تکایایی بود و ارتباطی بود و در شهرهای خراسان و نجف و قم و اصفهان بود و یک صنفی به نام روحانیت درست شده بود که این صنف شغل خاص هم برایش در نظر گرفته شده بود.این حزب نبود، اما یک تشکل بود؛ مثل احزاب و از مردم ارتزاق میکرد و بودجه میگرفت و از مردم عضوگیری میکرد و از درون مردم اطلاعات میگرفت و رابط مردمی داشت و کلوپهایی داشت .از مرکز که مثلا حوزه بود، افراد به روستاها و شهرها میرفتند و دوباره بر میگشتند و روزانه چند بار تبادل افکار میشد و زمینه افکار و نیازها و امکانات مردم به اینجا منتقل میشد و اینجا در یک شکل بومی و محلی بررسی میشد و طبقهها در جلسههای خودشان تبادل نظر میکردند و درست همه خاصیت حزب را داشتیم، چیزی که در حزب مهم بوده این ارتباط و این بودجه بوده و این تعلیمها به یک شکل در حوزه متمرکز و یکنواخت میشده است، و آن تحّزب، ـ تحّزب قرار دادی نه ـ در سطح روحانیت به شکل کاری مذهبی، اثرش روشد و توانستیم با همین تشکل مردم را به راه بیاندازیم و همراهی کنیم و آقایان هم یادشان است.تظاهراتی که در این اواخر انجام میشد، منعکس از همینها بوده است و اعتصابهاتی که میشد، اینها همه از مسجدها هدایت میشد. ما وقتی که میخواستیم یک میلیون و یا دو میلیون آدم را در تهران به راه بیاندازیم، در مسجدها شروع میکردند و به صورت یک حزب میشدند و از هر مسجدی یک پرچم بلند میشد و میآمدند.اگر این مسجدها و این پیش نمازهای آن مسجدها و آن وعاظ نبودند، محال بود که ما بتوانیم مردم را آن جور به طور منظّم به خیابانها بکشیم.همان مساجد با هم جمع میشدند و روحانیت مبارز که درست شد، در همین رابطه بود، ما شعار تعیین میکردیم و پلاکارد و پرچمها و مسیر و ساعات و روز و خرج و انتظامات را تعیین میکردیم. اینکه خیال کنید که همین جوری مساجد خودشان بیرون بیایند و تظاهراتی به راه بیاندازند، محال بود این گونه شود؛ آن هم در یک روز در همه ایران.بعد ارتباطی که بود، باید در تبریز و زابل و تهران هم تظاهرات میشد، باز آن تشکل طبیعی بود که این کار را راه میانداخت.بنابراین، ببینید، این تشکل که وجود داشت، این ضرورت خود به خود تحکیم پیدا کرده بود و در جامعه ما تأمین شده بود، جامعه ما میتوانست این راه را ادامه بدهد و این مبارزه توانست پیروز شود و هنوز هم همین است و بیشتر آن چیزها را در طول انقلاب داریم.اصل تحزب و تشکل به معنای فرقهگرایی نیست که از تحزب معنای در مقابل هم قرار گرفتن را بفهمیم، نه! من اینها را نمیخواهم بگویم، بلکه تشکل الان مطرح است؛ یعنی یک نوع تشکلی در نیروهای هم جهت به عنوان یک ضرورت وجود دارد، منتها ما در جامعه خودمان آن تشکل را در حد خاص از آن داشتیم .پس اصل تشکل ثابت میکند که اصل تشکل و هماهنگ کردن نیروها، حالا یا در جهت حکومت یا در خلاف جهت حکومت ـ اگر حکومت خلاف باشد ـ دقیقآ در جامعه یک ضرورت است و اگر نباشد، نمیشود کاری کرد.حال همین حزب جمهوری اسلامی بعد از پیروزی انقلاب، حالا هم هست، دستاند کاران حکومت اگر خودشان بخواهند این تحزب را در خود حکومت داشته باشند، این کار مشکل است و میتوانیم بگوئیم که دولت دارای تحزب است و دیگر چیز دیگری نمیخواهد، آنها مشغول و غرق در کارند و از طرفی مدعی مردم هستند و آنها مدعی هم هستند، آن حالت به وجود نمیآید، تشکیلاتی که در پشت این جریان وجود دارد که مردم به عنوان یک محیط آزاد غیر دولتی بیایند آنجا و فکر و دهنشان تربیت بشود و شکل بگیرد و هماهنگ باشند، بسیار میتواند مؤثر باشد.ما در شورای انقلاب بودیم و اکثریت هم بودیم، تا این اواخر هم بودیم، اما محیط کار و گرفتاریهای ما ممکن بود ما را از آنچه که در جامعه هست، جدا کند، و شکل دیگری میگرفتیم. حزب جمهوری اسلامی این خاصیت را برای ما کاملا داشت.به خاطر آن وضعی که داشت و با اهدف دیگر فرق داشت، مردم طبیعی و دست نخورده و سالم این جامعه را دور و اطراف خودش جمع کرده بود. ما دائمآ درون حزب با افکار مردمی تغذیه میشدیم، و هیچ چیزی وجود نداشت که مثلا گروه ما یک شکل دیگری در شورای انقلاب بگیرد و بتواند تداوم بگیرد.البته، ممکن بود این را در رابطه با روحانیت هم داشته باشیم و ممکن بود این را در رابطه با مردم هم داشته باشیم و به یک شکل دیگری هم ممکن بود.خطهایی که در حزب جمهوری اسلامی ترسیم میشد، نوعآ خطهایی بود که رأیهای مردم میساخت و چه بسا این خطها در شورای انقلاب پیدا نمیشد. برای اینکه شغل و کار و موضع گیریهایی که انسان در کار و شغلش میگیرد و شرایطی که کار و مسؤولیت انسان را مورد تأیید قرا بدهد، یک حالت خاص در خود انسان خلق میکند.شما همین حزب را که واقعآ ببینید هنوز دیده میشود. حالا بعد از سه سال هم نمیتوانیم به آن حزب بگوییم.آن روزهای اول در شکل یک هیأت بود که درباره همه مسائل جاری کشور موضع گرفت و موضعهای خوبی گرفت و خطهای صحیح را از خطهای نا مستقیم و نادرست باز شناخت.یک سوال قبلا ممکن است که در ذهن بیاید که شما بگوئید که اصلا چرا خط باید در جامعه باشد؟ یک جامعهای که یک رهبر و یک کتاب دارد و یک مجلس و یک قانون دارد و خدا و قرآن دارد، خطها به این صورت چه معنی دارد؟این حرف ایدهآل است. اما چنین چیزی نمیشود. خط هست، در زمان خود پیغمبر(ص) شما ببینید، خطها وجود داشته است و در زمان خود پیغمبر(ص) و در بین خود مسلمانها خطوطی خاص به وجود آمده بود و آن تعبیراتی که از پیغمبر(ص) نقل شده ـ شیعه علیابنابیطالب(ع)، و چیزهای دیگر ـ نشان از وجود خطوط است و آن خطوط البته مایه های دیگری میتوانست داشته باشد، اما به هر حال سالم ترین و آسانترین کارها در آن زمان بوده است. جامعه کوچکی بود و پیغمبر(ص) با وحی رابطه داشت و هر چیزی را که برای او مبهم میشد جبرئیل حکم میآورد و اگر خود پیغمبر(ص) هم حزب میزد، تائید شدهبود، و در عین حال با همه آن شرایطی که بود، آدم میبیند که خطها وجود دارد.-امروزه در هیچ جامعهای مخصوصآ ما با این پیچیدگی اوضاع، نمیتوانیم جامعه را بدون خطهای مختلف در روشها و تفکرهای مختلف فرض کنیم و اینها با هم مینشینند، نزدیک میشوند و قدرت پیدا میکنند و بعد از انقلاب و بعد از پیروزی بلافاصله کشور ما مواجه با خطها شد و شد مجمع الخط؛ از اطراف همه خطهای موجود در جامعه ـ راست افراطی تا چپ افراطی، دهها جریان را در خودش جمع کرده بود ـ همه به این جمهوری و به مردم و به این افکار مردم رو آوردند، در اینجا یک محوری مثل امام وجود داشت.خود پیامبر(ص) هم اگر باشد و اگر رأی هم باشد، در یک جامعه وسیع مثل جامعه ما این خطوط مختلف هجوم میآورند و ایجاد مشکلات میکنند،حتمآ یک جریان وسیعی لازم است در همه جای این جامعه وجود داشته باشد و باید یک حرکت هماهنگ و یک تدبیر عاقلانه در برخورد با این خطوط و این هویها و تمایلات و افکار گوناگون پیدا میشد.شاید مثلا امام آقای بنیصدر را نمیشناختند؛ به عنوان یک عضو آزادی خواه و تحصیل کردهایی است که مدعی ده بیست سال مبارزه در فرنگ است و برگشته بود، یک خط بسیار مبهمی داشتند که کم کم تعدای از آنها را در مجلس شناختید و بعضیها در روزنامه انقلاب اسلامی کشف شدند و بعضی از آنها در ارتش و غیره کم کم کشف شدند.یک جریانی بدین صورت در جامعه پیش میآید، آیا همه این مسائل را باید روی یک رهبر گذاشت؟ یعنی اکثریت مردم تربیت خاص و جریان خاص نداشته باشند و همه اینها را بگذاریم روی یک رهبری که یکی یکی تشخیص بدهد؟ یکی هم نیستند که!در آن موقع آزادی بود و بنیصدر و آن شاخههای دیگر مثل جا ما، جنبش، مجاهدین خلق و امثال اینها بودند و چقدر گروهک درست کرده بودند، از آنها به یک شکلی در آمده بود.به هر حال من فعلا در مورد این موضوع که تعدد احزاب آزاد است، صحبت میکنم و اگر تعدد احزاب هم آزاد نباشد که طبعآ دیکتاتوری میشود. آنها هم جریانات مخفی داشتند؛ یعنی به هر حال آن افکار انسانها راه و یک جریانی را پیدا میکند و آنها را نمیشود امروزه ندیده گرفت.هر کس درس میخواند و مطالعهای میکند و فکر میکند و معشوقی دارد و هدف و کعبهای دارد، خطوطی پیدا میکند.اگر فکر کنیم که ما در جریان اسلام یک جریان اسلامی را انتخاب کردیم، ضرورت دارد که افکار اقلیت و توده مردم منظم بشود، همان طور که در زمان مبارزه همین مسأله را داشتیم. ما از کمبود تحزب صحیح رنج میبردیم و فقط تحزب درست روحانیت و آن تشکیلات ما را نجات داد.در جریان حکومت هم بدین صورت است، ما حزب جمهوری را میدیدیم که یک عده معدودی از بچهها جمع بودند و کار میکردند و خطوط را میشناختند و معرفی میکردند و یک ارگان داشتند و جای پایی داشتند و روزنامهای داشتند و چقدر میتوانستند مؤثر باشند و در راهپیمائیها شعار صحیح القاء کنند.روزنامهها آن روز طوفانی به راه انداخته بودند و واقعآ وقتی آدم صبح از خواب بیدار میشد و روزنامهها را میگرفت، میدید که چقدر خطوط در این صفحه اول روزنامهها دارد مردم را گمراه میکند ـ سرمقالهها و چیزهایی که گفته میشد ـ آن موقع این روزنامه حزب جمهوری با آن همه فشارهایی که رویش میآمد، بالاخره یک خطی ارائه میداد و روی آن خط کار میکرد.انتخابات؛ اگر ما آن تشکیلات را نداشتیم ـ حال فصل دوم خطر اینجاست. ببینید، اینها را به عنوان نمونه عرض میکنم و الا اینها در تاریخ هست و میدانید، میخواهم بدانید که تطبیق بکنید ـ ما در انتخابات ریاست جمهوری شکست خوردیم، و عوامل شکست را هم جداگانه باید بررسی کرد، یک مرکزی لازم بود که در مقابل این شکست فکری بکند و بلافاصله مجلس مطرح شد و انتخابات مجلس مطرح شد، آنها هم خیلی حساب شده کار خودشان را کردند، کنگره عظیمی را که دفتر هماهنگی درست کرد، و آن شکلی که راه انداختند دیدید.آن روز مجلس شورای ملی هم در جهت انتخابات ریاست جمهوری پیش رفته بود، البته ، خداوند همه چیز را میتواند تغییر بدهد، اما نه، بلای خداوند این است. خداوند یک برنامه ریزیهایی کرده و این مردم هستند که باید راهشان را پیدا کنند و درست عمل کنند.در زمان پیامبر(ص) هم نبوده و در زمان علی(ع) هم نبوده و هیچ وقت این جور برنامههای اجباری نبودهاست، خوب! وقتی که ما ]حزب جمهوری اسلامی.[ دیدیم در آن یک جریان و در یک اشتباه شکست خورده بودیم و یا در چند اشتباه، آمدیم برنامهریزی کردیم که مجلس را نجات بدهیم، اگر همان موقع این جریان وجود نداشت و این حرکت نمیشد، هماهنگ میشدند و در عمل از دفتر هماهنگی میآمدند، دیگر فاتحه همه چیز خواند شده بود و یک دولت آن جوری درست میشد و یک رئیس جمهوری هم که داشتند و مجلس هم که داشتند و دیگر خدا میداند که قدم بعدی آن چه چیزی از آب در میآمد.ولی یک جریان وجود داشت که نیم بند و حتی مظلوم و تحت فشار ]بود[ که تلاش وسیعی شد و ما یک وقتی از خودمان برای انتخابات گذاشتیم و در گذشته مشغول کار بودیم و بنیصدر دنبال انتخابات ریاست جمهوری رفته بود؛ این دفعه معکوس شد، ما این دفعه رفتیم به دنبال انتخابات و برای هر شهری یک نماینده تعیین کردیم و به وسیله انتخاب شدنشان فکر کردیم، و کار کردیم، و جریان جمهوری و انقلاب و مجلس را نجات دادیم و مجلس آمد و انصافآ نقطه عظیمی شد و توانست جلوی انحراف را که خوب هم پیشرفت کرده بود، بگیرد، که آنها به فکر به هم زدن این جریان افتادند و باز هم خود مجلس یک تشکل بود و توانست مقاومت کند، یعنی یکی از چیزهای مهم این بود که، مجلس هم یک نوع هدایت و راهنمایی وجود داشت.این طور بود که در مجلس نمایندگانی که همفکر و همراه بودند، در مقابل مسائل انحرافی حساس شده بودند و کوچکترین چیزی که اینجا مطرح میشد، نبضها با سرعت میزد و تشخیص داده میشد و تصمیم گیری میشد.اینها از آثار هماهنگی است. بنابراین، در جامعه اسلامی یک شبه ممکن است به وجود بیاید و بگوید که در جامعه اسلامی که رهبر هست و فتوا هست و رساله هست وجود یک حزب چه معنایی دارد؟ و اگر حزب بخواهد روی رساله اثر و فتوا اثر بگذارد و بخواهد روی اصول دین اثر بگذارد، چگونه است؟حزب ما با احزاب اروپایی فرق دارد، و حتی مارکسیسم هم با ما فرق دارد، یعنی ما خلاق ایدئولوژی نیستیم، ما مروج و مفسر ایدئولوژی هستیم، و یا ایدئولوژی را آن قدر باید باز کنیم تا تعلیم بدهیم و با آن احزاب فرق میکنیم.ما با آن احزاب مخالفیم. در احکام هم آنهایی که روشن است، حزب در آن نقش ندارد و باید همان احکام را بگوئیم و لذا در حزب جمهوری اسلامیهیچ کس حق ندارد به خلاف آن چیزی که مرجع تقلید آن از او خواسته است، رأی بدهد چون چنین چیزی در بین مامطرح نیست، حتی برخلاف رأی آن هم نمیگوئیم رأی بدهید، یعنی اگر الان در مجلس، دولت خواست وزیری را معرفی کند، دو شکل دارد: یا دولت آن را تصویب میکند و یا شورا آن را تصویب نمیکند که هر دو شکل این را داشتیم.اگر شورای حزب تصویب نکرد و خود دولت و رئیس جمهور که هر دوی آنها هم حزبی هستند، به مجلس دادند، اعضاء حزب حق دارند در مجلس دخالت کنند. اگر تصویب کرد که یک آئین نامه انضباطی دارد که در مجلس مخالفت نکنند؛ اما رأی آنها بیاورند، یعنی مجلس نمیتواند بگوید، چون شما عضو این حزبی، این را حزب تصویب کرده، بدین صورت نیست، و چون که تشخیص داده که این آقا نمیتواند و صالح نیست و حق ندارد، بنابراین رأی مخالف میدهد، یعنی در مسائلی که جنبه دینی و دارد و خط مشخص دارد اصلا حزب نمیتواند نقش داشته باشد. میآئیم سر همین مسائلی که عرض کردم؛ یعنی کشف نیروها.تربیت نیروها و ارتباط نیروها و هماهنگی نیروها در جهت صحیحی که آن حزب فکر میکند، صحیح است. حالا اگر اسلام بود و با معیارهای اسلامی خواستند عمل کنند، میتوانند و اگر در این جهت نبود، در جهت اصلاح بود، اگر مسیر اسلامی هم بود، در جهتی میرفت که خودشان فکر میکنند.اگر این نیروها کشف نشوند و اگر اینها پیدا نشوند، ظلم است و استعدادها مانده است و اگر کشف بشوند و تربیت نشوند، ظلم است و اگر تربیت نشوند و هماهنگ نشوند، باز ظلم است و اگر نیروها را رها کنیم، صید میشوند و در شرایطی که تعدد احزاب هست و اگر تعدد احزاب نباشد، محیط خفقان ایجاد میشود و هر کس برای خودش مطلب را فکر میکند و دنبال یک مرجع میگردد و دنبال یک جایی میگردد که نفس بکشد، و بالاخره آنجا هم صید میشود.بنابراین، تحزب در جامعه ما برای این کارها که نمونههای آن را عرض کردم، خیلی ضرورت دارد. اگر ما تاریخ یکصد ساله بعد از مشروطه و قبل از مشروطه را ببینیم، میبینیم که جامعه ما از نبودن یک تحزب در دورههایی که ممکن بود این ملت را نجات داد، چه مقدار خسارت دیده است. روحانیت را هم که یک تشکل طبیعی بود، نگذاشتند جان بگیرد و فقط موقعی که جان گرفت، توانست این کارها را انجام بدهد؛ یعنی، یک تشکل طبیعی به وجود آمد و توانست این کارها را بکند.هر وقت روحانیت سرکوب شد، نتوانست کارکند و چون ارتباطات مردم قطع شد و هویت مردم و کانونها و کلوپها و مساجد قطع و خالی شد، همان چیزهایی پیش آمد که میدانید.به هر حال، من نظرم این است ـ البته یک نظر است و هر کس هم حق دارد یک نظری داشته باشد و روی آن بحث کرد و خیلی از این صحبتها قابل بحث است و خودمان خیلی بحث کردیم ـ من نظرم این است که برای امروز و فردا و جامعه ما یک تشکل سالم و خیلی سالم باید باشد؛ خالی از هوا و هوس و متکی به آراء و افکار مردم و افراد سالم و برای تداوم انقلاب هم ضرورت دارد. البته این به ظرافت زیادی احتیاج دارد؛ در رابطه رهبری و در رابطه با ارگانهای رسمی کشور و در رابطه با مجلس و در رابطه با اسلام، به طور کلی ظرافت دارد و باید با همه ظرافتها یک تشکیلات سالمی در این جامعه باشد.البته ما باید سعی کنیم که مسلمانان خالص در یک جبهه باشند، و متفرق نشوند و در مقابل هم قرار نگیرند که این خطر است. و چیزهایی دیگری هم هست که آن هم باشد، برای وقت دیگر. والسلام علیکم و رحمه الله