روایت اختلافات هاشمی و مصباح
مسیح مهاجری: هاشمی به یزدی کمک انتخاباتی میکرد و به مصباح کمک مالی
حالا اما بعد از فوت این دو چهره مطرح روایتهای باقیمانده از خودشان و روایت شاهدان به جا مانده است؛ چنانکه روز گذشته مسیح مهاجری در گفتوگو با «خبرآنلاین» گفت: «آقای هاشمی کلاً انسانی صبور بود. در سالهای آخر عمر ایشان اوج حملات و مخالفتها با ایشان صورت گرفت و خیلی مظلوم واقع شده بود و بسیاری از خودیها به او حمله میکردند. من معمولاً هر هفته با ایشان دیدارهای یک یا دو ساعته داشتم، مینشستیم با هم صحبت میکردیم؛ قصد من بیشتر این بود که به ایشان سر بزنم تا از این مظلومیت خارج شود، میخواستم این دوستی و صمیمت را ادامه دهم. یک روز وقتی وارد اتاقشان شدم بعد از احوالپرسیها گفتم: این روزها شما آماج حملات توپخانهای شدید هستید، با این حملات چه کار میکنید؟ آن روزها یکی از آن مقاطع تند حمله به ایشان بود. ایشان لبخندی زدند و گفتند: شیرینی زندگی به همین است؛ اگر این حملات و مخالفتها نباشند زندگی شیرین نیست و معنایی ندارد.»
او در ادامه بحث خود، به مخالفان هاشمی اشاره کرد و گفت: «مثلاً آقای سیدمحمد خامنهای از همان اول با ایشان [هاشمی] مشکل داشت، آقای شجونی اواسط دهه ۸۰ منتقد شد و تا آن زمان نهتنها منتقد و مخالف نبود بلکه خیلی هم طرفدار بود و سخنرانیهای مهمی در جهت حمایت از آقای هاشمی از ایشان داریم که در روزنامهها هم چاپ و منتشر شده است اما بعدها مسائل تقریباً شخصی برای آقای شجونی پیش آمد که براساس آن مسائل شخصی، این مخالفتها را شروع کرد... آقای [محمد] یزدی خیلی به آقای هاشمی نزدیک بود و از آقای هاشمی استفادههای زیادی کرد؛ برای مثال در یک دوره از انتخابات کاندیدا شده بود و میخواست رأی بیاورد اما مشکلاتی هم در افکار عمومی برایشان پیش آمده بود. آن زمان از آقای هاشمی خواست که عکس آقای هاشمی در آن اعلامیه تبلیغاتی کنار عکس خودش باشد تا با استفاده از آن عکس برد تبلیغاتی بیشتری پیدا کند و رأی بیاورد که آقای هاشمی موافقت کردند و اینطور هم شد ولی از یک مقطعی ایشان در مقابل قرار گرفت. منظور این است که همه این مخالفتها یک حکم ندارد یعنی نمیشود گفت که تمام اینها به یک دلیل اینگونه شدند. آقای یزدی در جریانات بعد از ریاستجمهوری آقای هاشمی و مواضعی که آقای هاشمی در آن مرحله داشت که مقداری با بعضی از مواضع کسانی که در قدرت بودند ناهمخوانی داشت، در مقابل ایشان قرار گرفت. اینکه حق با چه کسی است، بحث دیگری است».
او درباره مخالفتهای آیتالله مصباحیزدی با آیتالله هاشمیرفسنجانی هم ادامه داد: «آقای مصباح، در زمانی که آقای هاشمی رئیسجمهور بودند خیلی از آقای هاشمی کمک مالی گرفتند البته نه شخصی بلکه امکانات برای مؤسسهای که ساختند، میگرفتند یا برای دانشجوهایی که برای تحصیل به خارج فرستادند. آقای هاشمی خیلی با ایشان همراهی کرد و هیچ مضایقهای نکرد؛ بنابراین در آن مقطع با آقای هاشمی هیچ مشکلی نداشت و اینطور نبود که با آقای هاشمی از اول مشکل داشته باشد. ایشان هم مثل آقای یزدی در مقطعی به دلیل برخی قضایای کشور و حاکمیتی با آقای هاشمی زاویهدار شد. تقریباً آقای یزدی و آقای مصباح از این نظر شبیه به هم هستند.»
هاشمیرفسنجانی: مصباحیزدی از کمک به انقلابیون سر باز زد
البته بر اساس شواهد اختلاف هاشمی و مصباح به زمانی نسبتاً دور برمیگردد. هاشمی چند سال قبل از فوتش در دیدار با بیت شهید آیتالله قدوسی به روایتی از دیدار خود و آیتالله خامنهای در مقطع پیش از انقلاب با مصباحیزدی پرداخت و در آن گفت: «دو نفری -به اتفاق آقای خامنهای- صبحانه رفتیم منزل آقای قدوسی. این آقا هم آنجا بود. نشستیم تا ظهر با او بحث کردیم تا قانعش کنیم برای ادامه مبارزه. آخرش هم گفت من این مبارزه را حرام میدانم. به جامعه مدرسین هم گفتهام، مبارزه با شاه حرام است. آقای خامنهای از او پرسیدند: دلیلت چیست؟ آن آقا در جواب گفته بود: مبارزهای که مجاهدین و چپیها در آن باشند، حرام است! آقای خامنهای هم به تلخی به او گفته بودند: اگر اهل مبارزه نیستی، خب مبارزه نکن ولی لااقل مبارزه را با این حرفها خراب نکن. از کم فروشی این آقا، کار به جایی رسید که رهبری ۱۰ سال –تا ابتدای انقلاب- با او قهر بودند و از سال ۴۸ تا سال ۵۷ با آن آقا یک کلمه هم حرف نزد.»
مصباحیزدی: کمکهای هاشمی به منافقین را نباید فراموش کرد
البته سایت آیتالله مصباح در آن مقطع پاسخ آیتالله هاشمی را داد و با انتشار بخشی از گفتوگوی مصباحیزدی با عسگراولادی که در تاریخ ۱۱ آبان سال ۹۰ انجام شده بود واکنش نشان داد. آیتالله مصباح در بخشی از این گفتوگو گفته بود: «از اوایل انقلاب تاکنون، سلیقه بنده این بوده که در هیچ حزبی مشارکت نکنم. ارادت بنده به مرحوم آقای بهشتی و اظهار لطف ایشان به من، همکاریهای بنده با مرحوم آقای باهنر درباره جمعیتهای مؤتلفه و ارادت بیاندازه بنده به مقام معظم رهبری را همه میدانند. همه این دوستان در تأسیس حزب جمهوری اسلامی شریک بودند، اما سلیقه شخصی بنده، شرکت در آن حزب نبود. البته من هیچگاه آن را تخطئه نمیکنم، اما میگویم بنده آن کاری را میکنم که در پیشگاه خداوند برای آن جوابی داشته باشم. پیش از پیروزی انقلاب، مقام معظم رهبری و آقای هاشمیرفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف میآورند. در آن جلسه صبحانه غیر از این دو بزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از اینجا شروع کردند که ما سالها با هم همکاریهای فرهنگی و سیاسی داشتیم اما مدتی است که تو کنار کشیدهای و با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضد امپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفاند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند. ایشان در سخنهایشان روی جبهه ضد امپریالیسم بسیار تأکید کردند. بنده به ایشان عرض کردم: آقای هاشمی! من طلبهای هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضد امپریالیسم باید چه کار کنم؟ ایشان گفتند: مسئله شریعتی و شهید جاوید و... را باید کنار گذاشت. حتی ما با مارکسیستها باید اتحاد داشته باشیم! ما باید با تمام گروههایی که ضد امپریالیسم هستند از مارکسیستها، مجاهدین، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجفآبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم! گفتم: مطرحکردن صالحی که دیگر معنا ندارد ولی از من چه میخواهید و پیشنهادتان چیست؟ گفتند: بیا و با مجاهدین همکاری کن! گفتم: من آنها را نمیشناسم. چیزهایی درباره آنها شنیدهام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم. گفتند: ما میشناسیم. گفتم: من کار شما را تخطئه نمیکنم. شما پیش خدا حجت دارید و کارتان را بکنید، اما من تا آنها را نشناسم، تأیید نمیکنم. گفتند: نماز شبشان ترک نمیشود، ماهانه ۱۲ هزار تومان حقوق میگیرند و از این مقدار فقط ۵۰۰ تومانش را مصرف و بقیهاش را صرف مبارزه میکنند، چنیناند و چناناند. گفتم: همه اینها را که فرمودید درست است؛ اما برای شما حجت است و برای من حجت نیست. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کار میکند، با او همکاری نمیکنم.
از اول تا آخر این گفتوگو مقام معظم رهبری هم نشسته بودند و هیچ نمیگفتند و فقط صحبتهای آقای هاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفتوگو آقای هاشمی با نارحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند. بیان شد که سلیقه بنده اینگونه است و این در حالی بود که بسیاری از دوستان ما در آن جبهه بهاصطلاح ضد استعماری شریک بودند. البته کمکهای آقای هاشمی به منافقین را نیز نباید فراموش کرد. چه پولهایی که به آنها داد. در حال حاضر هم نمیگویم که آنها کار بدی کردند. شاید وظیفهشان در آن شرایط همان بود، اما من چون حجتی نداشتم، مشارکت نکردم. شاید من اشتباه کرده باشم، اما اگر اشتباه هم کردهام، خودم را معذور میدانم...»