اصل ماجرا این است: «سال ۱۳۶۴ حدود ۴۴ چهره سیاسی یعنی نماینده مجلس، قاضی و نیروی نظامی بعد از عملیات فاو راهی جبهه میشوند تا به رزمندگان روحیه دهند. نفر اصلی این افراد شهید محلاتی نماینده امام در سپاه بود. هواپیما در نزدیکی اهواز توسط دو میگ عراقی تهدید میشود و از آنها میخواهند که به سمت بصره بروند.» به طور طبیعی سرنشینان هواپیما قبول نمیکنند و میگ عراقی هم هواپیما را در آسمان هدف قرار میدهد. این حادثه به عنوان یکی از نقاط برجسته تاریخ جنگ روایت شده است. حتی اهمیت آن، چنان بود که روز اول اسفندماه که حادثه در آن روز رخ داد، در تقویم رسمی به عنوان روز «روحانیت» نامگذاری شد. شرح این اتفاق بارها و بارها در رسانهها، جلسات رسمی و همایشها با همان شکل حماسی روایت شد. پس از نزدیک به چهار دهه فیلم مستند «سقوط ۶۴» با هدف بررسی ابعاد این حادثه و صحتسنجی آن ساخته شد. هدف مستند این بود که کشف کند آیا حادثه اینطور رخ داده یا اینکه هواپیمای عراقی بدون اطلاع از اهمیت سرنشینان هواپیمای ایرانی، آن را هدف قرار داده است؟
مرحوم هاشمی رفسنجانی جانشین فرماندهی کل قوا و رئیس مجلس در جریان جزئیات این حادثه قرار داشتند. تیم مستندساز مدتی پیش از درگذشت ایشان در کاخ مرمر با آیتالله دیدار کردند و شرح واقعه را از زبان ایشان شنیدند. شرحی که در تضاد با روایتهای حماسی قرار داشت. آنچه میخوانید متن پیاده شده این گفتوگوست که حالا پس از درگذشت ایشان برای اولین بار منتشر میشود. برای دستیابی به اطلاعات دقیق درباره واقعیت این حادثه، سازندگان مستند «سقوط ۶۴» با ۴۴ خانواده شهید این حادثه، شاهدات عینی، کارشناسان حوادث هوایی، نویسندگان گزارش سانحه و محسن رفیقدوست وزیر وقت سپاه و آیتالله موسویاردبیلی رئیس وقت قوهقضائیه گفتوگو کردهاند. گفتوگو با آیتالله هاشمی روشنگر بخشی از واقعیتهای این سانحه است، ولی برای درک دقیق و درستتری از آنچه در سال ۶۴ رخ داده، به مطالعه اظهارنظرهای دیگر درگیران این حادثه و تماشای مستند نیاز است.
حاج آقا ما در مورد موضوعی تحقیق میکنیم که سال ۱۳۶۴ رخ داده است. در این سال یک هواپیمای مسافربری که جمعی از مقامات کشور سرنشینان آن بودند، به سوی اهواز پرواز میکند. آقایان محلاتی، شاهچراغی و... از جمله سرنشیناناین پرواز بودند. هواپیما در ۴۰ کیلومتری اهواز توسط دو میگ عراقی هدف قرار میگیرد و تمام سرنشینان هواپیما شهید میشوند. همان زمان در تریبونهای رسمی از جمله نماز جمعه داستان این طور روایت شد که هواپیمای میگ جنگندهعراقی نزدیک هواپیمای مسافربری میشود و از طریق بیسیم به سرنشینان هواپیمای مسافربری میگوید که باید به سمت بصره بروند و تسلیم شوند. اما در هواپیمای مسافربری بین مسافران در مورد رفتن به عراق حرف زده میشود و همگییکصدا میگویند حاضر نیستند تسلیم شوند و با صدای اللهاکبر مخالفت میکنند. هواپیمای عراقی به این هواپیمای مسافربری دو دقیقه زمان داده بود و در نهایت پس از پایان زمان، هواپیمای عراقی، هواپیمای مسافربری ایرانی را میزند. درتریبونهای رسمی همان زمان گفته شد که این صحبتهای داخل هواپیما از جعبه سیاه شنیده شده است و آقای موسوی اردبیلی هم که ریس وقت قوهقضائیه بودند، این موضوع را تایید کردند. حالا سوال ما از شما این است که بفرماییدواقعیت این ماجرا چه بوده است؟ همه این ماجراها هم پس از عملیات فاو رخ داده که نیروهای ما در جبهه به شدت تحت فشار بودند. جالب است بدانید که اساسا سرنشینان این هواپیما به جبهه میرفتند تا به رزمندگان روحیه بدهند. البته اینبحث هم بود که نمایندگان مجلس خیلی با بچههای جبهه ارتباط نداشتند و میگفتند که ممکن است این نمایندگان به جبهه میرفتند تا کمی به رزمندگان روحیه بدهند و ارتباط را بهتر کنند.
شما این اطلاعات و شرح حوادث را برای ساخت فیلم میخواهید. میدانید که فیلم بخش زیادیاش متکی به تخیلات است. اگر واقعیتهای میدان را بخواهید نقل کنید، در واقع خبر است. بنابراین باید پروبالهایی به آن بدهید تا برای بیننده هیجانانگیز باشد. به نظر من بسیاری از این نکاتی که شما گفتید، تخیلاتی است که بعد از حادثه پیدا شد. البته متن صحبتهای من در نماز جمعه بعد از حادثه مشخص است. آنجا شهدای این حادثه را تکریم کردم. در آن زمان جبهه حالوهوایی داشت که خیلیها علاقهمند بودند به آنجا بروند. پیرمردها لباس بسیجی میپوشیدند و میرفتند، ائمه جمعه از همه جا میرفتند و در واقع جبهه مردمی بود. اصولا نیروهای مردمی از هر شهری که میرفتند، امام جمعه هم میرفت و به فراخور مدام به جبهه سر میزد. خود این موضوع یک مسئله بزرگ و مهم است که میتوان به آن پرداخت. عشق انسانها این بود که جبهه را ببینند و با رزمندهها ارتباط داشته باشند و آن حالات رزمندهها را درک کنند. آقای محلاتی نماینده امام در سپاه بودند و طبیعتا وظیفه داشتند در چنین شرایطی به جبهه بروند. من خودم معمولا برای سفر به جبهه زمینی میرفتم یا با قطار یا با لباس بسیجی. معمولا اینطور بود که با آقای روحانی لباس بسیجی میپوشیدیم، سوار ماشین میشدیم و تا میانه مقصد میرفتیم و بعد در یک ایستگاه که کسی ما را شناسایی نکند، سوار قطار میشدیم. معمولا هم در آخرین واگن مینشستیم که کسی متوجه حضور ما نشود. چند باری هم رفتیم شیراز و بعد بوشهر و بعد از آن راهی جبهه شدیم. روش رفتن ما با آقای روحانی به جبهه اینطور بود. به هرحال از نظر امنیتی اصول را رعایت میکردیم. معلوم است که با یک هواپیما به اهواز رفتن امنیت نداشته باشد. عراق آن زمان از ما شکست خورده بود و به نوعی دیوانه بود. هر چیزی که میدید میزد. این هواپیما هم که دیگر یک نمونه مشخص بود. خیلی موضوعات معلول عشق بود و خیلی چیزها هم معلول موقعیت افراد. اگر ائمه جمعه یا نمایندگان مجلس یا چهرههای سیاسی به جبهه نمیرفتند، با مریدانشان به دردسر میخوردند. یعنی اینطوری هم بود. البته که این طور بازدیدها برای رفتن و جنگیدن نبود و در قرارگاهها محفوظ بود. نکته دوم را به شما میگویم که هم به تخیل نزدیک است و هم اینکه برخی سویههای عقلانی هم دارد. شما گفتید که هواپیماهای عراقی به مسافران هواپیمای ایرانی گفتهاند که میتوانید به عراق بیایید یا همینجا بمیرید، اما سرنشینان این هواپیما ترجیح دادند که همانجا باقی بمانند. خب معلوم است که اسارت در آن زمان کار آسانی نبود. در این هواپیما هم افراد مهمی حضور داشتند که شاخص آنها آقای محلاتی بودند. اگر اینها اسیر میشدند زیر شکنجههای زیادی قرار میگرفتند تا اسرار را بگویند. به طور طبیعی منافقین را با اینها مواجه میکردند. منافقین از این افراد دل پرخونی داشتند. بنابراین اگر مصلحت خودشان را هم میدیدند، ترجیح میدادند که در همان آسمان اهواز شهید شوند و به عراق نروند. خیلی از آدمهای خوب ما در همین هواپیما بودند و به شهادت رسیدند. خیلی افراد مهم دیگر هم در منطقه شهید شدند که ما هنوز هم از وضعیت آنها بیخبر هستیم.
مثل آقای تندگویان...
بله. مثل ایشان. تندگویان را هم مدتی زده بودند و بعد به شهادت رسیدند. بنابراین همه این حالاتی که گفتید میتوانسته رخ دهد. شما همین الان شرح حال کربلا را به تفصیل میخوانید، ولی خیلی از این اطلاعات شرح حال است. اگر خود شما هم بخواهید یک داستان بسازید، شرح حال میگویید. من نمیخواهم بگویم این حرفهایی که همان زمان زده شده، دروغ است، ولی این یک حالی است که اینطور توصیف میشود. به هرحال از مقامات تا خانوادهها وقتی میخواستند این حادثه را نقل کنند، یک حال زیبایی به آن میدادند. وقتی شاهد مستقیم نداریم، چنین نوع روایتی هم بیان میشود. به هرحال کسانی که سرنشین این هواپیما بودند، هیچ فرصتی نکردند که با بیرون حرف بزنند. خلبان هم که به شهادت رسید. مگر اینکه کسانی از بیرون مخابرات را گوش داده باشند. من این مواردی را که گفتید منکر نمیشوم، ولی تایید هم نمیکنم.
یعنی چیزی از این نوع بیان شرح حادثه در ذهن شما نیست؟
خیر. اینطور نبود. اما باز هم میگویم که رفتن به جبهه طبیعی بود و روحانیت هرجایی با علاقه میرفت. حالا یا عشق به رزمندگان داشتند یا به عنوان حفظ حیثیتشان میرفتند که البته خیلیها هم اینطور بودند. اینها هیچکدام دروغ نیست. این روایتی که شده مثل حادثه کربلاست. اگر امروز شرحی از حادثه کربلا داده میشود، روایت و ریزهکاریهایی دارد. البته در حادثه کربلا، راوی هم وجود داشته و بخش مهمی بیان شده است. ما درباره کربلا، با این همه کتاب، عمدتا میدانیم که واقعیتی بوده و بعد از آن افزودههایی هم به آن اضافه شده است.
حاج آقا اکثریت افراد خانوادههای بازمانده شهدا قاطعانه میگویند همان زمان یعنی در سال ۱۳۶۴ حادثه برای آنها به شکلی روایت شده که ما خدمتتان عرض کردیم. حتی به دقت میگویند که در مراسمی که قوهقضائیه بانی آن بود هم اینطورروایت شده است. یعنی به عنوان یک اصل قطعی بیان میشود و خبرهای رسمی هم اینطور منتشر شده بود. این حرف الان نیست. حرف همان دوران بود.
اگر حرف همان دوران هم باشد باید به من بیشتر از دیگران برسد. اگر در آثار من چنین چیزی ولو به نقل وجود دارد، یعنی بگویم ما شنیدیم، قابل اثبات است.
ما شنیدیم که آقای رفیقدوست به شما همان زمان گزارش دادهاند.
من این گزارش را یادم نمیآید.
شما در نماز جمعه اشاره به هواپیما میکنید، ولی نمیگویید که این هواپیما نظامی بوده و حتی رنگاش هم نظامی بوده است.
خیر. هواپیمایی که این آقایان در آن بودند از نوع فرندشیپ بود. ما هواپیمای فرندشیپ غیرنظامی هم داشتیم.
از نظر امنیتی اینطور نبوده که بخواهید پردهپوشی کنید و به مردم نگویید که این هواپیما در واقع نظامی بوده و هواپیمای عادی و مسافربری نبوده؟
به هرحال قطعا هواپیمای جنگی نبوده است. هواپیمای مسافربری نظامی بوده، ولی این هواپیما حتی به اندازه پشتیبانی جنگ هم نبوده است. تعداد زیادی هم مسافر داخل آن جا نمیشده است.
۴۴ سرنشین داشته است.
لابد زیادی نشسته بودند. شما انگار فرندشیپ سوار نشدهاید (با خنده). گمان نمیکنم حرف شما درست باشد. در این هواپیما تعدادی نماینده مجلس، قاضی و نیروی نظامی بودهاند.
شما روشی را که آنها از طریق آن رفته بودند تایید میکنید؟ اینکه این تعداد نیروی سیاسی سوار یک هواپیما بشوند و در کوران جنگ به جبهه بروند؟
خیر. من که این روش را تایید نمیکنم و خودم هم اینطور به جبهه نمیرفتم. کسان دیگر احتیاط نمیکردند. اینها میتوانستند با ماشین بروند، ولی به هرحال اینطور راهی جبهه شدند.
در خاطرات شما هم هست که آقای محلاتی زیاد به شما سر میزدند و درباره اختلافات سپاه صحبت میکردند. شما به ایشان توصیه نکرده بودید که به این سفر بروند و به بچهها سر بزنند؟
وظیفه ایشان این بود که مدام به جبهه بروند. ایشان نماینده امام در سپاه بودند و باید سر میزدند. من هم گفتم و طبیعی هم بود. به ایشان گفتم که بروید و اطلاعات دقیقتری بیاورید. سپاه هم آن زمان از موقعیتی که نماینده امام داشتند، خوششان نمیآمد. زمانی آقای فاکر نماینده امام در سپاه بودند که باز هم اختلاف ایجاد شد. اصلا یکی از کارهای ما حل اختلاف بین سپاه و نمایندگان امام بود. البته این آقایان هم خیلی مراعات نمیکردند و گاهی از حدود وظایف خودشان فراتر میرفتند. بالاخره رفتار روحانیون به این شکل است.
حاج آقا حالا فرض کنید که روایت اینطور بوده که همان زمان گفته شده. به نظر شما همه سرنشینان هواپیما واقعا یکصدا میتوانستند بگویند که ما حاضر نیستیم تسلیم شویم؟
نه حتما اینطور نیست و بالاخره بعضیها گفتهاند که اینطور نباشد. البته که اینها همه فرض است. نه من و نه شما خبر دقیقی از آنچه در هواپیما رخ داد، نداریم. قاعدتا باید آقای محلاتی با همه سرنشینان مشورت میکرد، ولی مطمئن باشید که نه دشمن اینطور به آنها مهلت میداده و نه امکانش بوده است. بنابراین دشمن هم از ترس هواپیماهای جنگنده ما، زده و رفته است. به نظر من اینها تخیلاتی است که گفته شد و شما هم نباید به عنوان سند این موضوعات را نقل کنید. البته به شما بگویم که افرادی که در این هواپیما بودند، انسانهای ارزشمندی بودند که از دست دادیم؛ ولی به هرحال آن زمان ما شهادت را خسارت حساب نمیکردیم و آن را رفتن پیش خدا میدانستیم.