همانگونه که در شماره گذشته، گذشت در بیشتر ایام پرتلاش هاشمی در سالهای ۵۵۴۵، حقیر در زندان بودم و در این خلال، هر چند گاه یکبار سر و کله مبارزین بیرون زندان پیدا میشد… از این قبیل بودند مرحوم آیتالله منتظری، ربانیشیرازی، شهید سیدمحمدرضا سعیدی، سید احمد کلانتر و بسیاری دیگر… و از آنجمله هاشمی، ناطقنوری و قدافی از اصناف بازار رابه یاد دارم که به نظرم همپرونده بودند و چندی را در زندان شماره ۴ قصر باهم گذراندیم… یادم است آقای هاشمی در یک جلسه که به مناسبتی برگزار شده بود سخنرانی کرد و به شدت گسترش ورزش و بخصوص فوتبال را مورد حمله قرار داد… و من وقتی آن فضا را که امثال هاشمی چنین میاندیشیدند با فضای فکری گسترده شده پس از انقلاب اسلامی مقایسه میکنم به وضوح درمییابم که انقلاب اسلامی و بخصوص شخص امام خمینی رضوانالله علیه چه تحول عظیمی در افکار و گرایشهای علما و روحانیون و به تبع آنها قشرهای مختلف مردم به وجود آوردند… به جایی رسیدیم که گفتند: امام خمینی کنار تلویزیون نشسته بودند و فوتبال تماشا میکردند. احمدآقا در اطاق دیگری بود. تیمی که مورد علاقة احمدآقا بود بُرد. امام که میدانست احمد، به تیم برنده علاقمند است با صدای بلند احمدآقا را صدا زدند و فرمود: احمد! بیا! تیمت بُرد!
* * *
مورد دیگر موسیقی بود. خوب، به خاطر دارم در زندان شماره ۴ قصر دو سه جوان زندانی از مرحوم آیتالله ربانیشیرازی در مورد حرمت موسیقی سؤال کردند. من قبلاً به بچهها نظر خودم را گفته بودم که آنچه حرام است موسیقی هرزه و شهوتآموز و فسادپرور است نه هر موسیقیای و این را خودم به صورت میدانی و به ضرورتِ گوش کردن ـ اجباری! ـ موسیقیهای پخش شده از بلندگوی زندان دریافته بودم که یک مورد آن را که خانم دلکش خوانندهاش بود و سالها پیش در «اطلاعات» نوشته بودم (سحر که از کوه بلند جام طلا سر میزنه = بیا بریم صحرا که دل بهر خدا پر میزنه) ـ و چهها که در منبرها و روزنامه و پارهای مجلهها که نگفتند و چه نشنیدم! خدا اجرم بده!! [1]
باری ـ مرحوم ربانیشیرازی با صراحت و تأکید تمام فرمودند: موسیقی مطلقاً (و بر «مطلق» تأکید داشتند) حرام است که البته علماً و عملاً من قبول نداشتم. بچهها هم عملاً قبول نداشتند!…
بعداً هم در جمهوری اسلامی با مطالعات میدانی امام خمینی و تشخیص مجدد (موضوع) که موسیقی چیست و حرام و حلالش کدام است معلوم شد مشکل ما «تشخیص موضوع» بوده است و این مشکل اصلی فقه سنتی و فتاوی مبتنی بر آنست که بحث آن درخور یک کتاب است.
* * *
…در این چند روز که آقای هاشمی در زندان قصر بود، باهم در محوطه زندان قدم میزدیم و ایشان بیشتر در جستجوی این مطلب بود که من چرا در یک حزب مسلّح مخفی (حزب ملل اسلامی) وارد شده و به زندان افتادهام. صحبت زیاد شد. ایشان تأکید داشت که مبارزه در ایران اگر بدون «مرجعیت» باشد به نتیجه نمیرسد و ما باید حتماً به زعامت مرجعیت مبارزه کنیم. من که پس از تبعید امام خمینی ـ نوری در جبین مرجعیت نمیدیدم و نیز به سائقه دفاع از موضع حزبی خودم حرفهایی میزدم که اکنون به نظرم میرسد نه صد درصد صحیح بوده و نه صد درصد غلط. اکنون که این یادداشت را مینویسم بر این باورم که مجموعه آنچه در ۱۵ سالة از ۱۵ خرداد تا ۲۲ بهمن گذشت، موجب پیروزی انقلاب اسلامی شد. من به تک عاملی معتقد نیستم و یک جایی نوشتهام که نقش امام خمینی نقش «ماما» بود که توانست بچهای را که در شکم ملّت پرورش یافته بود و آمادة زادن بود از رحم ملت به سلامت بیرون بکشد… تا یادم نرفته این را بگویم که در حال قدم زدن آقای هاشمی ۱۰۰ تومان پول از جیبش درآورد و به من داد. به پول حالا چقدر میشود؟ خدا میداند.
* * *
چی میگفتم: خواننده محترم خودش حساب کند که از آنجا به کجا رفتهام و چقدر پراکنده سخن گفتهام! آنهم به حساب رفیق شفیق از دست رفتهام هاشمی رضوانالله علیه! خدا رحمت کند مرحوم دکتر باستانیپاریزی را ـ آخر، ما همولایتی هستیم و یک جوری ادبیاتمان بهم میخورد. یاد کنم از «نعمت احمدی» عزیز همولایتی دیگرمان که او هم داشت به سیاق باستانی مینوشت اما چندی است که در اطلاعات قلم نمیزند… غرض آنکه مرا ببخشید و منتظر شماره آینده باشید.
۱۳۹۵/۱۰/۲۹
[1] - یکی از موارد در کرمان بود در ایام عاشورا درحالی که من داشتم وارد مجلس روضهخوانی منزل مرحوم آقا سیدحسین خوشرو میشدم مرحوم آیتالله لبیبی رحمةالله علیه و عفیالله عنا و عنه ـ که نه تنها با حقیرِ سراپا تقصیر بلکه با کل انقلاب و انقلابیون و شخص امام خمینی (ره) سرِ ستیز داشت و شجاعانه و علنی! بر هر موضع تأکید میکرد ـ با غلظت و شدت به من فرمود: دیدی مجله «پاسدار اسلام» در جواب حرفهای تو چی نوشته؟ برو بخوان! و مرا به حال اعتراض با تندی و تروشرویی فراوان ترک گفت و رفت… رحمةالله علیه. خدا از همه ما درگذرد…