مجموعه آثار مکتوب آیتالله هاشمی رفسنجانی حکایت از یک واقعیت و حقیقت انکارناپذیر دیگر هم دارد که آقای هاشمی، همان هاشمی شصت سال پیش است و این مخالفان ایشان هستند که در هر برههای به یک رنگ و لعابی مُلَّون میشوند و در هر سالی به یک شکل و شمایلی خاص در میآیند.
نکته مهمتر دیگر، اینکه،همانطور که در نهضت ملی شدن نفت مثلث (استبداد، استعمار و تحجر) دست به یکی کرده و با ترفندهایی روحانیت انقلابی و مجاهد را منزوی ساختند، امروز در نظام اسلامی نیز مثلث (تحجر، انحصارطلبی و افراطگرائی) در کنار هم قرار گرفته و علیه روحانیت اصیل و بنیانگذار متحد شدند و به همان تلاشهای شوم و شیطنتهای کُهنه سماجت میورزند. دیروز آنها هرچه تهمت و افترا و سخن ناروا درباره آیتالله کاشانی گفتند امروز این آقایان همان حرفها را جاهلانه و طوطیوار و البته بعضی هم عامدانه و مغرضانه درباره آیتالله هاشمی تکرار میکنند.
این مقاله که بیانگر همین واقعیت تاریخی است اولین بار در بهار 1341 در چهارمین شماره سالنامه «مکتب تشیع» به چاپ رسید، بعد در سال 1372 توسط استاد فرزانه سیدهادی خسروشاهی در مجله وزین «تاریخ و فرهنگ معاصر7-6» ویژهنامه آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی تجدید چاپ شد و هم اینک چاپ سوم آن در روزنامه جمهوری اسلامی تقدیم حضور خوانندگان محترم میگردد:
عبدالرحیم اباذری
***
مجاهدات آیتالله کاشانی
آیتالله کاشانی در جامعه ما با همه اسم و رسمی که داشت. درست شناخته نشد، چه میشود کرد؟ محیط اجتماعی فاسد است، بدنام است، غیراز اینکه بیحقیقت است، حقیقت پوش هم هست، حجاب حقایق میشود. قبل از آنکه پاکیهای اشخاص را اظهار کند قیافه کریه خود را به اسم آنها مینمایاند!
اگر میخواهید آیتالله کاشانی را خوب بشناسید، از دوستان و هم دورههای ایشان بپرسید، آنچه که آنها و آن طور که آنان او را شناختهاند و میگویند، با این مقدار از بزرگواری که از ایشان جلوه کرده، خیلی به هم راه دارد.
فقیه عظیمالشان آیتالله العظمی حاج میرزامحمدتقی شیرازی در موقعی که آیتالله کاشانی فقط سی و پنج سال از عمرشان میگذشت از ایشان خواستند که رساله عملیه برای مردم بنویسند و صریحاً احتیاطات را به ایشان ارجاع میفرمودند. این مرتبه برای شخص سی و پنج ساله آن هم در موقعی که آن همه علمای بزرگ در حوزه علمیه نجف بودهاند، خیلی بزرگ است و کمتر کسی در این سن به این مقام میرسد و این دلیل نبوغ علمی و استعداد سرشار و کار و زحمت فوقالعاده ایشان است، زیرا این درجه، معمولاً در سن پنجاه سالگی نصیب علما میشود.
آیتالله کاشانی روح سلحشوری و آن شهامت و شجاعت بهتآور را از جد بزرگوارش امام علی بن ابی طالب(ع) به ارث برده و این پسر، در این زمان نمونهای از آن پدر عالی مقام بود و چرا نباشد؟ در مکتب همان امام همام درس خوانده و خون و گوشت و پوست و استخوان بدنش از همان جا ریشه گرفته است.
اصولاً علما و آیات همه شجاع و برای انجام وظیفه دینی و اجتماعی از خود گذشته اند، ولی از حق نمیشود گذشت که ایشان امتیازاتی داشت و افتخارات درخشانتری در زندگی اجتماعی به دست آورد.
گفتم ایشان تحقیقاً مجتهد جامع الشرایط بوده و آیتالله شیرازی احتیاطات را به ایشان ارجاع داده و خواستهاند که معظم له رساله بنویسند، برای چنین کسی، دیگران نباید وظیفه معین کنند و ایشان هم نباید منتظر دستور دیگران باشد و بنابراین، ما هم احتیاج نداریم که برای درستی و حقانیت مجاهدات ایشان استدلال کنیم، چه او مجتهد است و نظرش بر خود و مقلدینش «واجب العمل» است. او با اجتهاد خود فهمید که کنارهگیری و دخالت نکردن در امور اجتماعی و سیاسی مردم «جرم» است، و معتقد بود که جمله «دیانت از سیاست جدا است» یکی از القائات عمال استعمار است و اثبات میکرد این نقشه مکارانه ایست که در تاریخ بارها تکرار شده و بدینوسیله مردمی ظالم و جاه طلب توانستهاند دست مردان با حقیقت را از اجتماع دور بکنند و خود بدون مانع، دنبال هوسهای حیوانی خود باشند.
منصور دوانیقی به همین منظور به امام صادق(ع) که در قلوب مردم محبوبیت داشت پیشنهاد کرد که: روحانیت و بیان احکام دین اسلام از آن شما بنی هاشم! و سیاست و اداره امور ملت با بنی عباس!. امام صادق(ع) که مطالب را بدست آورده و مقصد او را درست میدانست جواب داد: روحانیت مرز ندارد و در تمام شئون اجتماعی، سیاسی و اداری مملکت ریشه دارد و نمیشود از دستگاه سیاست جدا شود. آخر کدام «پیش آمد» است که روحانیت در آن نظر و دین در آنجا حکم نداشته باشد؟ «تفکیک دین از سیاست» یعنی مقداری از دستورات خدا را کنار گذاشتن و قسمتی از قرآن و کتاب قانون دین را قیچی کردن و اگر بخواهیم روشنتر مقصود گویندگان این جمله را بگوئیم یعنی: آن قسمت از احکام اسلام که با شهوات قلدران و زالوهای ملل و اجتماعات نمیسازد، خدا پس بگیرد و آن چه که به نفع استعمار و یا بیطرف! است، عمل شود.
مقصود این است که او به وظیفهای که خود تشخیص داده بود عمل میکرد و مجتهدی بود مجاهد و دیگران بر انتخاب روش جهادی ایشان، حق اعتراضات جاهلانه ندارند. آیتالله کاشانی در موقعی دست به مجاهده زد و خود را در معرکه با اژدهای مخوف جنگهای خانمانسوز که از طرف استعمارگران برپا میشد درگیر نمود که غیرازانجام وظیفه و از جان گذشتگی، چیزی نمیتواند علت آن باشد.
آن روزها هیولای استعمار به قدری وحشتناک به نظر میرسید که همه ملل کوچک و عقب افتاده خود را کاملا باخته و خویش را مجبور به تسلیم و اطاعت میدیدند و عمال استعمار مثل گرگهای عصبانی و گرسنه به هر طرف میتاختند و به هر گلهای شبیخون میزدند و هر کس در هر مقامی که بود، اگر میخواست مانعی در راه پیشرفت آنها ایجاد کند و حتی برای یک روز آنها را از رسیدن به هدف شوم (سیادت نامشروع) دور کند، قبلاً بایستی خود را مهیای سردار رفتن، یا مرگ در زندانهای انفرادی مرطوب و تاریک با شلاقهای مسموم آنها کند.
درچنین شرایطی این مجاهد بزرگ (با اینکه علی الظاهر وسائل ریاست مذهبی و آقائی ایشان مهیا بود و روسای حوزه از او میخواستند که رساله عملیه بنویسد و بر قلوب مردم دین دوست آن روز فرمانفرمائی کند) شروع به مجاهده نمود، و با توجه به اینکه پنچه در پنجه استعمارچیها نمودن، بزرگترین خطر را همراه دارد و اگر مرگ هم نباشد، لااقل با تبلیغات عوام فریبانه آنها و سیاستهای شوم و دغلبازیهای مخصوص به خودشان، آبرو و وجهه موجود ایشان را از دست ایشان خواهند گرفت، دست به کار شد. چه بکند؟ مجتهد است، تشخیص داده، برای خود مبارزه را وظیفه شناخته و با تقوایی که دارد بیمحابا به مبارزه پرداخت، تهدیدها، سرزنشها، وعدهها، وعیدها، پولها، مقامها، تطمیعها، تعریفها، تعارفها، التماسها، خواهشها، مکرها، حیلهها، خدعهها، نقشهها و میانجیگریها همه در راه اسکات ایشان اعمال شد و هیچ یک در فکر پاک و نیت منزه او کوچکترین اثری نگذاشت، و در اراده پولادینش رخنهای باز نکرد. هدف عالی و همت بلندش در مرزهای ایران متوقف نمیشد، نجات تمام ممالک اسلامی از دست این دیوهای استعمار، یکی از آرزوهایی بود که برای آن تلاش میکرد. همه دیدند که در قضیه کانال سوئز مصر تا آنجا که مقدورش بود، اظهار مساعدت نمود. در کشتاروحشیانه مردم مسلمان الجزایر برای اظهار همدردی فاتحه گرفت و از خونخواران فرانسه اظهار نفرت فرمود. در راه کمک به ممالک استعمار زده اسلامی، چه میتینگها که راه انداخت و همفکریها که نمود؟
آنقدر مبارزاتش عمیق و ریشهدار انجام میشد که در خاورمیانه، مبغوضترین دشمنان دولتهای جاه طلب به شمار میرفت، تا آنجا که موقعی که انگلیسیها میخواستند با عراق صلح کنند، تسلیم آیتالله کاشانی را از شرایط صلح قرار دادند و موقعی که زبانه آتش جنگ جهانی اول به عراق کشیده شد آیتالله کاشانی و پدر بزرگوارش حضرت آیتالله حاج سید مصطفی کاشانی سمت رهبری نیروهای مسلح ملی عراق را داشته، درهمان موقع که شاهد شهادت پدر ارج دارش بود، از خدا خواسته بود که این سرنوشت افتخارآمیز به انتظار او هم باشد و سعادت شهادت در راه انجام وظیفه مقدس دفاع از حریم اسلام و مسلمین، نصیبش گردد.
او و همدرس و همفکر معظمش آیتالله حاج سید محمدتقی خوانساری در قیام علیه قرارداد ظالمانه انگلیس در عراق، وارد جبهه جنگ شدند. آن دو کوه علم، با جمعی دیگر از علمای مجاهد، با لباس جنگ در قلب لشکر دیده میشدند، وه! که چقدر برازنده و مناسب و دلپذیر است دریایی از علم غرق در اسلحه سرد و گرم جلوه کند؟ خواندن این مطالب دورنمایی از مبارزات عارفانه علی(ع) را در نظر انسان مجسم میکند.
با همکاری عشایر عراق از سنی و شیعه، آنقدر استقامت به خرج دادند، جوشیدند و کوشیدند تا قوای انگلیس را وادار به عقب نشینی نمودند و چهل هزار نیرو هم که انگلیسیها برای تثبیت قرارداد استعماری با «وثوق الدوله» در ایران متمرکز کرده بودند، برای کمک به سربازهای انگلیسی در عراق، ایران را ترک گفتند و بالنتیجه، هم ایرانیان راحت شدند و هم در عراق انگلیسیها شکست خوردند. یعنی نتیجه چندین ماه مبارزات مردانه، به دست آوردن استقلال عراق و خلاصی ایران از دست لشکر خون آشام انگلیس شد.
متجاوزان استعمار طلب انگلیسی تشخیص داده بودند که وجود آیتالله کاشانی بزرگترین مانع پیشرفت آنها در عراق است و لذا حکم «اعدام» ایشان از مرکز فرماندهی دشمن صادر شد و معظم له به ناچار «خائفاً یترقب» از راه پشت کوه خود را به تهران رسانیده و در تهران به مبارزات مردانه خود علیه اجانب ادامه داد و الحق موفقیتهای شایانی به دست آورد.
استعمارگران انگلیسی که از دست آیتالله دلی«طشتخون»! داشتند، به تهمت همکاری با لشکر آلمان ایشان را تحت تعقیب قرار دادند (درصورتی که برای آیتالله کاشانی که اصولاً با بیگانگان طرف بود، از این لحاظ تفاوتی بین آلمان و غیرآلمان نبود) ولی شکنجهها، زندانها، تبعیدها و بلاها، همه معظم له را در تعقیب هدف مقدس خود محکمتر میساخت.
چهارسال زجر آوارگی و دو سال و نیم زحمات زندان و تبعید اراک و رشت و کرمانشاه ودو سال گرفتار بهجت آباد قزوین و مرارتهای بیشمار تبعید به بیروت را کشید و آخرالامر حاضر نشد حتی یک روز به ریاست و سلطه این ظالمان سرکش رضایت دهد.
مثل استخوانی در گلوی عمال استعمار گیر کرده بود، از هر راهی برای دفع ایشان وارد شدند، و به هر حربه توسل جستند، از دست اونجات پیدا نکردند، بالاخره دست به حربه ناجوانمردانه «تهمت و بدنام کردن» که در تاریخ ریشه بسیار قدیمی دارد زدند، همان حربهای که بت پرستان مکه درباره رسول خدا (ص) اعمال کردند و گفتند «جادوگر» است، همان حربهای که معاویه علیه پدر ایشان علی(ع) به کار برد که او را کافر، واجب القتل، واجب السّب، به دنیای اسلام معرفی نمود. خلاصه همان حربهای که در طول تاریخ، بارها مردان حقیقت را لکهدار کردهاند و افکار عمومی را با آنها مخالف ساخته و سپس اغراض شومی بیمانع اعمال شده است.
اینجا دیگر وظیفه خود مردم است که بیدار باشند، خائن و خادم را بشناسند و تحت تاثیر تبلیغات سوء اجانب واقع نشوند، این به عهده خود ملت است که چشم بازکرده، ببینند که گرگهای طماع و خونخواری که خون دهها ملت ضعیف و بیپناه از دندانهای آنها میچکد، نمیتوانند برای دیگران دلسوز و خیرخواه باشند.
گرچه نتوانستند به طور کلی نتیجه بگیرند، ولی تبلیغات ماهرانه، آن هم در میان مردمی فاقد حس تشخیص و قضاوت صحیح، بالاخره کار خود را کرد و تنها حامی و دلسوز بیدار و حساس خود را خانه نشین کردند و حتی بعضی از همین ملت جاهل در گرفتاریهای او، که راستی عزای ملی بود، جشن داشتند.
آیتالله کاشانی در جوانی و پیری امتحان پاکی و درستی خویش را داد، او برای یک روز هم از ریاست و سیادتی که در سایه کوششها برایش پیش آمد، به نفع شخص خود استفاده نکرد. مردم خودپرست با یک سال قدرت و ریاست، دنیای یک قرن خود را آباد میکنند! ولی این مرد روحانی و آن مجسمه تقوی، فضلیت و پاکی، از آن همه قدرتی که در دست داشت، به غیر از خدمت اجتماعی و پاکدامنی چیزی اندوخته نکرد فقط یک عمر خدمت برای ملت با یک دنیا افتخار و عظمت و آبرو در پیشگاه خدا.
با اینکه خود شخصاً متمکن و ثروتمند بود، در اواخر عمر خانه مسکونی خود را در گرو پولی که برای خرج زندگی خویش قرض گرفته بود، گذارد، این چنین وجود پاکی از دست ما رفت و چنین آفتابی در 23 اسفندماه 1340 و 7 شوال 1381 غروب کرد، رفت و از همه غمها و غصهها راحت شد و در جوار رحمت حق پس از یک عمر زحمت و رنج آرام گرفت:
آفتابی به خاک پنهان شد
که دل خاک نور باران شد
این مصیبت جبران ناپذیر را ابتدا به پیشگاه مقدس ولی عصر و بعد به بازماندگان ماتم زده آن مرحوم و سپس به عموم شیعیان بلکه مسلمانان جهان تسلیت میگوئیم.
اکبر هاشمی رفسنجانی
قم 25/3/41