حدیث دیگران

در رثای چراغ اعتدال

مهدی زندیان (روزنامه نگار)

  • تهران
  • یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۵
دشمنان انقلاب فقدان او را فرخنده خواهند دانست که چندان هم بیراه نیست. پیکر او نماد «اعتدال انقلابی» بود که بر دست مشایعینش از صحنه روزگار بیرون می‌رفت - و چه گرانبار هم. اما از مفارقت «استخوان و ریشه» چه باک! «‌اندیشــه»‌ای که جوهر وجودش بود در دل کسانی که از سر صدق به انقلاب دل بسته‌اند چنان استوار ریشه دوانده و شاخسار گسترانده که دشمنان اگر چه بارها، کف بر لب و تیشه در کف، عزم بر کندنش نمودند، ناکام ماندند و مزید عزتش شدند.

اگر بزرگی افراد را با میزان تأثیری که در جامعه خود نهاده‌اند بسنجیم، هاشمی از بزرگترین بزرگان است. امرای گردن‌فراز عرب از نشستن بر سفره بی‌پیرایه منزلش عار نداشتند و در تحصیل دوستی او، شماتت شیوخ شیعه‌ستیز سلفی را وقعی نمی‌نهادند. بزرگ‌ زاده شد و بزرگی را به‌زور بر خود نبست چون بی‌انصاف‌ترین رقیبانش هم قادر به انکار سوابق انقلابیش نبودند، خود را ناچار نمی‌دید که برای کسب کسوت انقلابیگری با گفتارهای شاذ جلب شهرت کند و در میدان خالی از خطر، نعره «هل من مبارز» بر آورد. در اثبات مدعیاتش بجای اقامه برهان، زخم‌هایش را به رخ حریف نمی‌کشید و از سوابق مجاهداتش متاع نمی‌ساخت.

از سر دولتمردی واقف بود که طبقه متوسط - که از آن به طبقه سوم نیز یاد می‌شود - ستون استوار جامعه است که بار ترقی یا تباهی اجتماع را به دوش می‌کشد. از این‌رو تمامی همتش را مصروف تقویت و توسعه این طبقه داشت و لوازم آن را که عبارتند از توسعه طرق تحصیل و اشتغال، با تأسیس دانشگاه آزاد اسلامی و اتخاذ مشی خصوصی‌سازی و احداث زیرساخت‌های صنعتی از قبیل سازه‌های هیدرولیکی، راه و خطوط انتقال نیرو فراهم کرد.

قصد مشفقانه او این بود که با تشویق و تحریک طبقه فرودست شهری و روستایی به پذیرفتن نقشی جدی‌تر در چرخه اقتصادی و تولیدی جامعه، موجبات پیوستن عزتمندانه اقشار «عاطل» یا «فقیر» را به طبقه «متوسط فعال» فراهم آورد و برخلاف شیوه عوام‌فریبان، از تبدیل این طبقه به طفیلیان سفره سخاوت دولت - که شاید فقط در ایام انتخابات می‌توانستند با رأیی مطیعانه، بار منت خود را سبک کنند- عار داشت. سلطه‌جویی بر عوام تنها بندی از فنون سیاست بود که نیاموخت و بکار نبست. شوخی روزگارست که جدی‌ترین منتقدانش را هم در این طبقه یافت که زمانی مفتون آرمانشهری شدند که دیگران وعده‌اش می‌دادند و او البته نساخته بود. با این حال، در مقابل دلنوازی‌ها و وعده‌پردازی‌های رقیبان به ادنی درجه‌ای مقابله به‌مثل نکرد و صراحتا هر قول و تعهدی را موکول به کارشناسی در موعد عمل دانست. اما وقتی رویای اتوپیا رنگ باخت و ای بسا تعبیری واژگونه یافت - وفق حکمت تعرف الاشیاء باضدادها - ارزش وجودش ناگهان باز شناخته شد و همه با شرمساری بخاطر آوردند که روزگاری چرخ کشوری جنگ‌زده را چه تردستانه به‌گردش انداخته بود - آنهم در حضیض درآمد نفتی.

خویشتنداری محیر او در تاریک‌ترین ایام جنگ - آنچه به قدرت اخلاقی تعبیر می‌شود- و از وجوه اشتراک نامداران تاریخ از سزار و سقراط گرفته تا ناپلئون است، موجب القای حس اطمینان و امید در بحبوحه تجاوزاتی بود که صرفا به قصد ارعـــاب عموم صـورت می‌پذیرفت. ارزش بی‌حد این روحیه خصوصا وقتی آشکار می‌شود که بدانیم به تصدیق قاطبه صاحب‌نظران علم استراتژی، در یک جنگ فراگیر، ثبات صفوف پشت جبهه به‌مراتب حیاتی‌تر از استحکام خطوط مقدم است.

صلح را واجد اصالت می‌دانست ولی آنجا که صلح جز با جنگ تحصیل نمی‌شد، قتال را بالعرض واجب می‌دید. اما بانگ جنگ در گوشش فراخوان به اغتنام و انتقام نبود. ای بسا نصیحت صلاح‌الدین ایوبی به فرزندش را دریافته بود که «خون نمی‌خسبد.»

با این حال هیچ‌گاه روی صلح و آسایش ندید. در مبارزه با غربزدگی و طاغوت نقد جوانی‌اش را بذل کرد و در میانسالی جانش را در جدال با متجاوزین به مخاطره انداخت و در کهولت آبرویش – یعنی آخرین و گرامی‌ترین سرمایه‌اش را – بر سر پیکار با افراط گرایی گذاشت.

برخلاف فضل‌فروشان و دانش‌پژوهان ناپخته‌ای که به‌مجرد تورق چند رساله نظری، نسخه سکولاریسم محض را برای تشفی کافه دردهای کشور می پیچند ، از روی کیاستی که نه در کنج عزلت عالمانه بلکه با مطالعه مستقیم احوال مردم و مخالطت با ایشان حاصل می شود، به نیکی دریافته بود عنصر دیانت که - حاشیه تمام اوراق دفتر تاریخ سرزمین پارس است- در حکم حبل متینی است که اقوام پراکنده ایران را به هم می پیوندد و میراثی است که نباید بی مقدارش شمرد- و مربوط به گذشته. علاوه بر این، شخصا به موازین دین سخت معتقد بود و مقید.

در تفکر او التزام به ولایت فقیه نه تنها یک واجب مذهبی که یک ضرورت عقلی است. «ولی فقیه » امیری است که یکایک اتباعش وزیران اویند و ضمن هر انتخاباتی‌، ایشان را در مهام امور به شور فرا میخواند و رای غالبشان را تنفیذ می‌کند. اما جایگاهش رفیع‌تر از آنست که به طرزی فوری از جذرومدهای سیاست متاثر گردد و بی‌ثباتی ببار آورد. ولایت فقیه محصول اجماع ملتی است که می‌اندیشد، نه منتجه کشاکش مخرب گروه‌ها، و به این طریق راه حلی است برای مساله دموکراسی - که قرن‌ها کانون تضارب آرای فلاسفه علم‌الاجتماع بوده.

مهارت او در وفق دادن مطالبات آزادیخواهانه با اقتضائات و مضایقی که ذاتی هر انقلابند ، اکسیری بود که « افتراق» را به «اتفاق» بدل میکرد و مانع سرخوردگی از اصــــــل انقلاب می شد. به همین طریق اصلاحات مقرون به اعتدال «روشنفکران دینمدار» را موجد ماندگارترین نتایج می دانست. قرائت ناب و عمیمی که که در محضر امام از اصول انقلاب به هم رسانیده بود، در دهه اخیر واسطه وصل تحصیلکردگانی که لزوما محاط در دایره سنتی تدین هم نبودند به بدنه نظام می‌شد و از این لحاظ فقدان او چنانکه به مهجوریت تفکرش بینجامد، خسران مبینی است.

در مطالعه -خصوصا تاریخ- شیوه ای مبتنی بر تحلیل بکار میبست و بر خلاف تلقی مرسوم که تاریخ را به گزارش اقوال و اطوار محتشمان و صاحبقرانان می‌داند، شیوه‌ای نوین و مبتنی بر تحلیل اختیار کرد. دوست داشت که ورای ظواهر امور به کشف عوامل جریانسازی که در عمق اجتماع پنهان است نائل شود و هم از اینروست که تصانیف و تاملات تاریخیش از حیث فخامت استنتاجات و مناسبت قیاسات و انصاف در قضاوات با آثار برترین مورخین فارسی‌گوی معاصر برابری می‌کنند، علی الخصوص که به قلم موجز اما شیرین و پراحساسی آمیخته‌اند که از آن آب تازگی و طراوت می‌چکد.

* * *

در نمایشگاه صنعت ساختمان به تصویری که او را در حال بازدید از یک کارخانه شیرآلات نشان می‌داد، برخوردم که اینک پس از دو دهه، به نشانه افتخار و سابقه بر صدر غرفه آویخته بودند. در نگاهش نشانه‌های واضحی بود از دقت نظر و حسابگری توأم با اضطراب و اندوهی غریب. بی‌هیچ چاشنی خودنمایی و اعجاب. گویی بفراست دریافته بود که «دولت» سازندگی «مستعجل» است. می‌دانست که فقر تیشه به ریشه ایمان می‌زند و راه سیادت در جهان تجارت است نه جنگ و ابزارش همین مصنوعات پیش پا افتاده.

دشمنان انقلاب فقدان او را فرخنده خواهند دانست که چندان هم بیراه نیست. پیکر او نماد «اعتدال انقلابی» بود که بر دست مشایعینش از صحنه روزگار بیرون می‌رفت - و چه گرانبار هم. اما از مفارقت «استخوان و ریشه» چه باک! «‌اندیشــه»‌ای که جوهر وجودش بود در دل کسانی که از سر صدق به انقلاب دل بسته‌اند چنان استوار ریشه دوانده و شاخسار گسترانده که دشمنان اگر چه بارها، کف بر لب و تیشه در کف، عزم بر کندنش نمودند، ناکام ماندند و مزید عزتش شدند.