خانوادۀ هاشمی و سیاست خارجی منطقهای - مقاله حسین ملائک
حسین ملائک[۱]
به خاطر دارم که در ماههای اول سال ۱۳۶۰ش و حضور در وزارت امور خارجه، مقالهای در روزنامۀ معروف هرالد تریبون توجه مرا جلب کرد. نویسنده تحلیلی از رهبران انقلاب اسلامی داده بود که شاید با تصویری که من از این رهبران داشتم بسیار متفاوت بود. نویسنده پس از بررسی اوضاع اجتماعی و سیاسی پیروزی انقلاب، آقای هاشمی را «سیاستمدارِ خالص» معرفی کرده بود. او برای دیگر رهبران تعابیری چون «بنیادگرا» و یا حتیٰ «ضعیف» را به کار برده بود که موضوع بحث فعلی نیست. ازنظر نویسندۀ آن مقاله، «هاشمی» دولتمرد و سیاستمداری بود که ازطریق سیاسی بهدنبال حفظ نظام و ارزشهایش بود. این تعریف با ذهنیت من و بسیاری از دلدادگان انقلاب اسلامی متفاوت بود. ما مسئلۀ حفظ نظام را صرفاً با مسلمانبودن و انقلابیبودن تعریف میکردیم و رهبران و انقلاب خود را الگویی برای تحولات جهان میدانستیم؛ اما چندسال کار در ساختار دولت به من آموخت که آن تحلیلگر بهدرستی مفهوم «دولتمرد» را تعریف کرده است و حفظ نظام و، در همان حال، حفظ بسیاری از اهداف انقلاب با تصویر خام اولیۀ ما از فردی انقلابی تفاوت داشت. بعدها فهمیدیم دولتمرد باید هم اوضاع و امکانات داخلی و هم سوگیریهای خارجی دولت و نظام را در نظر بگیرد و هاشمی چنین بود. البته او در هیچیک از دانشگاههای معتبر درس نخوانده بود و استعدادهای وی را باید ذاتی و خدادادی دانست که از روستایی دورافتاده، اما صاحب مکنت و زمین، دولتمردی با قابلیت رقابت در صحنۀ بینالمللی در ژئوپلیتیک مدرن ایران ظهور کند.
این ویژگیِ روستایی و عشیرهای آقای هاشمی که البته تقلیدپذیر هم نبود و نیست در چند تحول سیاسی برای کشور منشأ کارآمدی شد و دستاوردهایی به همراه داشت. من در این نوشتۀ مختصر تنها به دو نمونۀ جداشده از زندگی سیاسی آقای هاشمی اشاره میکنم و آنطور که آن را ازمنظر سیاست خارجی دیدهام بیان میکنم.
نمونۀ اول: خانوادۀ هاشمی و جمهوریهای تازهتأسیس آسیای مرکزی
با فروپاشی شوروی، بعد از دو قرن، ایران از همسایگیِ دولتی قدرتمند و سیاستی نامتوازن رها شد و درعوض تحولات بعد از فروپاشی شوروی منجر به تشکیل هشت کشوری شد که حاکمان آن ناگهان از جامعهای عقبافتاده و قبیلهای به حکومتداری در صحنۀ مدرن پرتاب شده بودند؛ بااینحال، دراینمیان، پنج کشور در آسیای مرکزی برای ایران اهمیت بسیار داشت. آنها در روابط خارجی خود یا با آمریکا روبهرو بودند که فقط گفتمان روسیهترسی را تبلیغ میکرد یا با ترکیه روبهرو بودند که پانترکیسم مندرسی را بهشکلی مدرن ترویج میکرد و یا با ایرانی روبهرو بودند که در رأس آن گرایشهای مذهبیِ پذیرفتۀ جامعۀ آنها را بههمراه خصلتهای عشیرهای و خانوادگی به نمایش گذاشته بود. سرآغاز روابط جدید ایران با این جمهوریها در سال ۱۳۶۸ش و بهدنبالِ سفر آقای هاشمی بهعنوان رئیس مجلس به مسکو بود. چشمانداز جدیدی در مقابل ایران گشوده شده بود و رهبران ایران توانستند بعد از چند قرن با روسیه، که جایگاه خوبی در تاریخ ایران نداشت، رابطۀ متوازنی برقرار کنند. تصویری از ایرانِ تاریخی جلوی چشم همۀ این رهبران بود. آبان ۱۳۷۰، درحالیکه هنوز این جمهوریها در جهان کاملاً بهرسمیت شناخته نمیشدند، رئیسجمهور ایران، آقای هاشمی، در اجلاس سازمان کنفرانس اسلامی در بنگلادش خواستار عضویت این کشورهای تازهتأسیس در آن سازمان شد. در بهمنماه همان سال دولتِ ایشان عضویت این کشورها را در سازمان همکاری اقتصادی (اکو) پیشنهاد داد. در اردیبهشت ۱۳۷۱ اجلاس کشورهای آسیای مرکزی و ایران برگزار شد. تلاش ایران برای انسجام این جمهوریها در مناسباتی جدید، جدا از روسیه، بسیار فعالانه بود. ازآنجاییکه هاشمی نحوۀ تعامل با رهبری این کشورها را میدانست و درک میکرد، ایران در تمام این جمهوریها جلوتر از سایر رقیبان حتیٰ ترکیه قرار گرفته بود؛ اما ازنظر تأمین امکانات برای آنها حتماً از ترکیه عقبتر بود؛ بهعبارتی، ایران ازنظر نفوذ سیاسی و ارتباطاتش با این کشورها پیشتازتر از دیگران بود. بهنظر من علت این امر را صرفاً باید در نحوۀ استفادۀ آقای هاشمی از «خانوادۀ» خود در این ارتباطِ خارجی دانست . تعامل «خانوادۀ هاشمی» با خانوادۀ رؤسای این کشورها کلید موفقیت دولت وقت جمهوری اسلامی بود؛ ارزشی که هیچگاه در داخل ایران بهرسمیت شناخته نشد. اگر ایران میتوانست این نحوۀ تعامل را برای چندسال دیگر ادامه دهد، قطعاً به اوضاع بیمانندی در این منطقۀ حساس دست مییافت. درمقابل، با رویکارآمدن آقای خاتمی و اتخاذ سیستم تماس دولتی و «رسمی» با این کشورها اوضاع نوینی به وجود آمد که تنها نتیجۀ آن بروز سردی در روابط بود. آنچنان شد که ترکیه یکهتاز این میدان گشت و ایران به حاشیه رانده شد.
ازطریق راهآهن سرخسـتجن، در اردیبهشت ۱۳۷۵ راهآهن ایران به ترکمنستان متصل شد. در سال ۱۳۷۶، از جنوب ترکمنستان به استان خراسان لولۀ گاز کشیده شد. کافی بود تا دولتهای بعد از هاشمی خط آهن و گذرگاه سرخس را فعال نگهدارند و رابطۀ این کشورها با دنیای خارج را، نه ازطریق روسیه و چین، بلکه از راه سومی تأمین کنند، دراینصورت قطعاً ژئوپلیتیک منطقه جور دیگری میشد و ایران در اوج میماند. اما باید اعتراف کرد کل سیاست منطقهای ایران بهخاطر جلوگیری از «سوءاستفادۀ احتمالی» بخشی از سرمایهداری حاکمبر کشور که منتسب به «هاشمی» بود بهدستِ بخشی دیگر به نابودیِ بدون بازگشت منجر شد و بسیاری از سرمایهگذاریها از بین رفت و راهآهن سرخس هم بیاستفاده ماند و حتیٰ خط لولۀ گاز هم منشأ درگیری و خصومت بین ایران و ترکمنستان شد و این داستان هنوز هم ادامه دارد. همۀ اینها نتیجۀ دیدگاهیست که نحوۀ تعامل طبیعی با رهبران این کشورها را نمیدانست و سعی میکرد نظرات کلیشهای و البته مدرن خود را بر روابط بین ایران و این دولتها تحمیل کند. درحالیکه درک هاشمی از این ارتباطات میتوانست نقش ایران را بیمانند کند.
نمونۀ دوم: خانوادۀ هاشمی و روابط منطقهای ایران با عربستان
رابطۀ ایران و عربستان از بدو پیروزی انقلاب تاکنون با رقابت و تنش همراه بوده است و موفقیت منطقهای ایران به نحوۀ ارتباط با عربستان بستگی دارد که باز هم هاشمی و «خانواده» آن را تنظیم میکردند و نه «دولت ایران».
تحلیلی که «این روزها» رهبران عربستان از «آن روزها» میدهند آن است که انقلاب ایران باعث شد محافل مذهبی عربستان برای جلوگیری از عقبافتادن از صبغۀ اسلامیت به تندروی روی آورند و بکوشند که خود را بیشتر مسلمان بنمایانند. ازاینرو، به اقدامات انقلابی و مشابه با ایران دست زدند و عربستان را با این چالشی که هماکنون در آن غرق است روبهرو کردند. تلاش برای محدودسازی ایران در منطقه و جهان با پول و سیاست عربستان، چه در جریان جنگ تحمیلی عراق با ایران و چه تحریمها اقدامی ناشناخته نبود؛ اما اینکه چگونه باید با عربستان تعامل کرد، همچون امروز، بیپاسخ بود.
رابطۀ تیره ایران و عربستان که ازنظر دیپلماتیک نیز قطع بود، با خصومت همۀ کشورهای حوزۀ خلیج فارس با ایران همراه بود، کشورهایی که زعامت عربستان بر آنها باعث شده بود که سد بزرگی جلوی روابط خارجی ایران باشند. ازنظر کشور، سیاست تنشزدایی با همسایگانْ سیاست مطلوبی بود، اما اجرای آن بهدستِ چه کسی و چگونگیِ اجرایِ آن پرسش اصلی بود. این «هاشمی» بود که اعلام کرد باید نخست، روند دشمنسازی را در منطقه متوقف کرد، بهاینترتیب وارد این معرکۀ بهصورتعیان شد. او بود که گفت: «ایران نباید همسایگان خود را تحقیر و یا مرعوب کند و یا موجب شود آنها احساس ناامنی کنند. ما باید برای ثبات در خلیج فارس با یکدیگر همکاری کنیم.» با هاشمی و خانواده بود که امکان رابطۀ نِسبْیِ مناسب با امیر عبدالله حاکم عربستان به وجود آمد.
از آن طریق بود که آرامشی بر روابط ایران با عربستان مستولی شد و امکان مدیریت تحولات، بهرغم دخالتهای آمریکا، مقدور شد. وزارت امور خارجۀ آقای خاتمی یا وزارت امور خارجۀ آقای احمدینژاد نمیتوانستند با خانوادۀ حاکم بر عربستان تماس برقرار کنند و اینکه این خانواده تعاملپذیر نبودند. آنها فقط یک مناسبات و یک منطق را میشناختند و آن هم منطقِ تماس خانوادگی بود که با خانوادۀ هاشمی تجربه کرده بودند و با آن احساس آرامش میکردند و اینکه میتوانستند ازاینطریق پیام خود را برسانند و نتیجه بگیرند. تلاش برای حفظ چنین روندی نه با سیستم و منطق روشنفکری حاکمبر دولت آقای خاتمی امکانپذیر شد و نه با لمپنیسم دولت بعد، و روند متفاوت و برگشتناپذیر ِکنونی حاصل شد.
«هاشمی» در آن دوران دستاوردهای بسیاری داشت که عبارت بودند از: ۱٫ برقراری روابط مجدد سیاسی با عربستان؛ ۲٫ اجرای توافقنامۀ امنیتی با عربستان؛ ۳٫ افزایش تعداد حجاج ایرانی؛ ۴٫ گسترش حج عمره و حتیٰ حفظ شکلی از تظاهرات برائت از مشرکان؛ ۵٫ سرمایهگذاری عربستان در ایران.
همۀ اینها اقداماتیست که به نظر نمیرسد دوباره تکرار شود. دراینمیان، از همکاری عربستان با ایران در اوپک برای افزایش قیمت نفت که نتیجۀ همکاری «شخصیِ هاشمی» با حکام عربستان بود تا حمایت عربستان از برگزاری اجلاس سران کنفرانس اسلامی نمیتوان بهسادگی گذشت.
نتیجهگیری
میدانیم که انقلاب اسلامی ایران بسیاری از نیروها و طبقات اجتماعی محدودشده را آزاد کرد. بیشک گرایشهای متفاوتی در این انقلاب خودنمایی کردند. روشنفکران ایدئالیست، روحانیان سنتی، روحانیان مدرن و سیاسی، سازمانهای مبارز و تحصیلکردگان همگی در کشور و منطقهای وارد بدنۀ حکومت شدند که در همسایگی آنها تنها دولتِ مدرن و قابلاعتنا ترکیه بود. بقیۀ کشورهای منطقه ازنظر اجتماعی عقبافتاده و ازنظر سیاسی منحط بودند. برای تعامل با این دولتهای همسایه، که هریک دیدگاه امنیتی خاصی دربرابرِ ایران داشتند و میتوانستند منشأ تهدید متفاوتی برای ایران بشوند، باید سیاستهای متفاوتی اتخاذ، و از همۀ امکانات کشور استفاده میشد؛ اما رقابتهای بیمنطق داخلی و حسادتها فقط کشور را از عایدات مربوطه محروم کرد. در این دو موردی که سعی شد بهصورت خلاصه به آن پرداخته شود، کشور میتوانست دستاوردهای ملی بسیار بیشتر از آنچه درحالحاضر به آن رسیده است داشته باشد. هاشمی «دولتمردی» بود که در زمان مسئولیت خود دید گستردهتری نسبت به سایر گروههای موجود در حاکمیت داشت و از همۀ توانمندیهای موجود در کشور استفاده کرد، حتی از توانمندیهایی که ازنظر بسیاری از انقلابیان فامیلبازی محسوب میشد. ازاینبابت، به او انتقادات زیادی شد؛ اما دستاورد آن روش برای کشور بیش از طعنۀ دیگران ارزش داشت. دیگران و مخالفانْ این روشها را در منطقه برنتافتند و از مخالفتهای خود نتیجهای هم نگرفتند، اگر فرض کنیم ضررری به کشور نرسانده باشند.
.[۱] سفیر پیشین ایران در سوئیس و چین