اولین آشنایی با آیتالله هاشمیرفسنجانی
در طی سالهای ۱۳۵۱ و ۱۳۵۲ در طول اقامت در مشهد، دو مسافرت به تهران داشتم . یکی از سفرها به این طریق صورت گرفت که استادم آیتالله خامنهای با نامهای بنده را به آقای شیخاکبرهاشمیرفسنجانی معرفی کردند تا ایشان ترتیب چند سخنرانی را برای من در جاهای مختلف تهران بدهد .
معمولاً طلبهها این سفرهای تبلیغی را در ماههای رمضان و محرم انجام میدادند. من نامه را به آقای هاشمیرفسنجانی رساندم که یکی از برکات این مسافرتها آشنایی با ایشان بود. تا حدی که تصور نمیکردم با وی مانوس شدم و خیلی به منزل ایشان میرفتم. او روحیات و حالات بسیار خوبی داشت و به نیروهای مبارز بسیارعلاقهمند بود. ایشان نیروهای مبارز را بسیار کمک و راهنمایی میکرد. او مسجد لرزاده، جاوید و قبا را برای سخنرانی به من معرفی کرد .
موضع سازمان مجاهدین خلق و گفتگو با آیتالله هاشمیرفسنجانی
پس از مطالعه کتابهای سازمان مجاهدین به ذهنم رسید که مواضع آنها و دیدگاههایشان در زمینه مسائل اقتصادی، فلسفه تاریخ و تحلیلی که از تحولات تاریخی میکنند کاملاً مارکسیستی است .
یکی از افرادی که من با ایشان درباره دیدگاههای مارکسیستی سازمان مجاهدین خلق صحبت کردم آقای رفسنجانی بود به ایشان گفتم: من کتابهای سازمان مجاهدین خلق را خواندم، آنها دیدگاههایشان مارکسیستی است. آقای هاشمی با بنده هم عقیده بودند اما به دنبال راهحلی میگشتند که ازآن طریق اشکالهای عقیدتی را با آنها مطرح ساخت .
در آن زمان همهی ما یعنی آقای طالقانی، هاشمیرفسنجانی، مهدی کروبی، موسوی خویینیها، شهید مهدی شاهآبادی، مرحوم ملکی،امام جمارانی، شهید دکتر بهشتی، شهید دکتر مفتح، شهید محلاتی و ............. موضع حمایت از سازمان مجاهدین خلق در مقابل نظام ستم شاهی را دنبال میکردیم. این سازمان نیز هنوز تغییر مواضع ایدئولوژیک خود را اعلام نکردهبود .
آن زمان سازمان مجاهدین مجموعهای مذهبی و مخالف رژیم معرفی شدهبود. حمایت همهی ما از مبارزه سازمان مجاهدین امری طبیعی بود. تا مدتی طولانی حتی بعضی از آقایان از دیدگاههای سازمان اطلاع پیدا نکردهبودند. این نکته را هم باید اضافه کنم که علما به دلیل مصالح کلی که وجود داشت، از آنان حمایت میکردند. به هر حال آنها یک جریان مبارزاتی مسلمان بودند و آقایان علما میتوانستند به این جمعبندی برسند که سازمان مجاهدین خلق، مارکسیستی و غلط است؛ اما بیشتر فکرشان را بر این نکته متمرکز کردهبودند که اشکالات موجود را برطرف کنند. به طور مثال آقایان طالقانی، هاشمیرفسنجانی و دیگر علما معتقد بودند که در شرایط فعلی نباید با آنان بحث کرده، درگیری ایجاد کنیم و فضای مذهبی را از حمایت نیروهای مبارزی که اسلحه در دستشان میگیرند محروم کنیم. باید سر فرصت در مجالس مخصوصی با اعضای سازمان مجاهدین خلق بحث کنیم تا در دیدگاههایشان تغییر ایجاد شود. اگر آن زمان این بحثها را به طور جدی تعقیب میکردیم، آقایان علما از کار ما جلوگیری میکردند چون ذهن جامعه مذهبی از مبارزه با نظام شاهنشاهی منحرف میشد و در صف مبارزان اختلاف میافتاد و در حقیقت چنین اقدامهایی در آن وضعیت به مصلحت نبود .
کانونهای مبارزه
یکی از کانونهایی که مبارزین در آن جمع میشدند و تبادل نظر و اطلاعات میکردند منزل آقای هاشمیرفسنجانی بود. جلسات خوب و هماهنگی در منزل آقای هاشمیرفسنجانی انجام میشد. آقای هاشمی بسیار مهماننواز است. نیروهای مبارز هرگاه به تهران میآمدند به منزل ایشان دعوت میشدند و بیهیچ مشکلی به این خانه رفت وآمد میکردند. آقای هاشمی در دوستیها و رفاقتهایش آنقدر صمیمی بود که ما در منزل ایشان خیلی احساس راحتی میکردیم. کسی از خانه او ناراحت بیرون نمیآمد. همه از برخورد ایشان احساس میکردند که به تجمعها و تبادلنظرها کاملاً علاقهمند است .
ایشان نیز گاهی در جلساتی که در منزل سایر نیروهای مبارز تشکیل میشد، شرکت میکرد. البته آقای هاشمی به اندازه ما در این جلسات حضور نداشت، ما چون کار مشخصی نداشتیم، بیشتر جمع میشدیم. اما ایشان جزء کسانی بودند که آقایان علما بیشتر خدمتشان تردد میکردند و پیش ازپیروزی انقلاب نیز از شخصیتهای برجسته علمی و سیاسی مبارز بودند .
مسافرتهای تبلیغی خارج از تهران
شبی در منزل من جلسهای با حضور آقایان هاشمیرفسنجانی، کروبی، امام جمارانی و مرحوم مهدی شاهآبادی تشکیل شد. در آن شب مسائل مختلفی مطرح شد که یکی از آنها فرارسیدن فرصت تبلیغ در ماه محرم بود. چند روزی به این ماه باقی ماندهبود. من به آقایان گفتم که دیگر نمیتوانم در تهران با نام اخلاقی سخنرانی کنم و به قول معروف من یک مهره سوخته در تهران هستم. زیرا سازمان امنیت پس از آگاهی از سخنرانیهایم در مسجدهمت و صاحبالامر درصدد تعقیب من بود، به این ترتیب سه سفر تبلیغی به شهرهای یزد، بندرعباس و تویسرکان رفتم که سفر به یزد و تویسرکان با همکاری و معرفی آقای هاشمیرفسنجانی انجام شد .
بند یک زندان اوین
وقتی در اوایل سال ۱۳۵۶ مرا از زندان قصر به زندان اوین منتقل کردند ابتدا مدتی در بند دو بودم و بعد از مدتی مرا به بند یک انتقال دادند که در آنجا با آقای هاشمیرفسنجانی همبند و هماتاق شدیم .
آقای هاشمی در زندان برنامه منظمی را دنبال میکرد. ایشان اهل نماز شب بود. هر روز پس از اقامه نماز صبح تا ساعات مشخصی – مثلاً از ساعت پنج تا هفت صبح- به طور کامل روی قرآن کار میکرد. بنده نیز در آنجا به چند نفر طلبه درس تفسیر، کنایه و اصول فقه میدادم و چون آقایهاشمی کاملاً مسلط بر اصول بود از ایشان سوالاتی درباره درس کفایه مطرح میکردم و ایشان نیز کاملاً مرا راهنمایی میکرد .
ورزش در زندان
یکی از مسائل مهم در زندان، شادابی روحیه افراد بود. کسانی که از به سر بردن در زندان احساس ناراحتی میکردند، به طور طبیعی روحیه کسلی داشتند و همین مسئله سبب میشد تا با ساواک همکاری کنند. آنها خودبه خود از بقیه زندانیها جدا میشدند. در بند ما همه روحیه شادابی داشتند و کسی کسل نبود. اگر احساس میشد یک نفر به فکر فرو میرود بقیه افراد سعی میکردند او را از این حالت خارج کنند .
زندانیها برای خودشان در زندان سرگرمیهایی داشتند که یکی از آنها ورزش بود. فوتبال، والیبال، پینگپنگ از ورزشهایی بود که اغلب در زندان اوین خود را با آن مشغول میکردیم. من و آقای هاشمی با یکدیگر پینگپنگ بازی میکردیم. یادم میآید آقای هاشمی یک روز با آقای اسدالله تجریشی کشتی گرفت و او را برد .