از روی اینکه امام برای آقای هاشمی گوسفند قربانی میکرده کشف نمیکنیم که آقای هاشمی ولایی بوده، کشف میکنیم وجودش برای نظام لازم بوده و امام این وزنه را خرج میکرده که ایشان را از او مصادره نکند، از او ندزدند، بچه عزیزش بود، میخواستند سرقت کنند؛ هزینه میکرده برای این؛ اما این یکی سر به سرش میگذاشت، او را میچلاند که اگر یک ذره نفسانیتی وجود دارد در زمان حیات امام ظهور پیدا کند، امام فکر یکی دیگر باشد. ببینید فشار امام روی رهبری علامت عنایتش برای آیندهاش بود و آقای هاشمی اعتقادش به ولایت، آن روزی که کرباسچی را برداشتند ولی هیچ نگفت، معلوم شد؛ یعنی وقتی رهبری سر به سرش میگذارد هیچ چیز نگوید! از آن نامهای که ایشان نوشته، در زندگی آقای هاشمی یک استثنا هست. باید خودش آن را جبران کند. آن نامه برایش مانده، زیر فشار شدید بوده... الان اگر از او سؤال بکنند تأیید کند و آن نامه کند، به صلاحش نیست. بهتر است که در این جریانها قبول کند. گاهی میشود آدم یک کار شتابزدهای میکند منتها یک دیدگاههایی با هم تفاوت دارند. ایشان میگوید برای اینکه آمریکا از ما آتو و سوژه نگیرد اینجا هم مثل سوریه است، عنوان امنیتی اداره کردن جامعهمان کاهش پیدا کند. خوب اگر نکردیم و یکدفعه آنها بالا آمدند چه کار کنیم؟ من معتقدم همین اندازه که آقای هاشمی حرفش را میزند اما وقتی رهبری روی حرفش حرف زد تمکین میکند بس است؛ اما بهتر بود این نامه را نمینوشت. در زندگی آقای هاشمی این نامه مثل یک زدگی در طناب است؛ من حالا اگر یک وقتی دیدار با او بکنم میگویم که این را خودش جبران کند بهترش است.