خبر مثل زمان اعلام رد صلاحیت آیت الله در شهر پیچید، با همان شدت شوک حیرت آوری که به مردم دست داده بود و انگار همگان به ناگاه در حوضچه آبسردی فرو افتاده باشند.
برای بنده همیشه دیدار با ایشان بسیار خاطره انگیز و ماندگار است. مرداد ماه 93 بود که به همراه دوستان جوان نازنینی از مازندران خدمت ایشان رسیدیم.
جمع، بسیار پرشور و البته صمیمی بود که جوانان به بیان درد دل ها و ابراز احساسات پرداختند.
زمانی هم که مهندس مصطفی فلاح -یکی از فرزندان شهدای مازندران- گفت تاکنون یادم نمی آید برای شهادت پدر شهیدم بغض کرده باشم و اشکی ریخته باشم، اما زمانی که خبر رد صلاحیت شما را شنیدم، گریستم نم اشکی گونه های آیت الله را خیس کرد.
بنده آخرین نفری بودم که قرار شد جهت شعر خوانی پشت تریبون بروم. تصمیم گرفته بودم فضا را اندکی از حالت سیاسی اش دور کنم.
وقت کمی به من داده شده بود تا جایی که مجری برنامه تاکید کرد فقط یک شعر بخوانم.
گفتم شعرم رباعی است و در چند ثانیه تمام خواهد شد، اجازه بدهید شروع کنم، اگر حضار و حاج آقا خوش شان آمد و درخواست کردند، ادامه می دهم.
با این رباعی شروع کردم:
یک عده همیشه سر به زیرت خواهند / یک عده به زعم خویش پیرت خوانند
اما نگران مباش و دلخسته مدار/ این نسل جوان، امیر کبیرت خوانند
تشویق بی امان حاضران و اشاره آیت الله به مجری کافی بود که در میان شور و هیجان فراوان تقریبا نه رباعی بخوانم.
با این رباعی:
ما سینه زنان کربلایت هستیم / دلتنگ صدای آشنایت هستیم
دیریست که عصر جمعه هادلگیر است / مشتاق طنین خطبه هایت هستیم
حاضران یکسره فریاد هاشمی هاشمی، خدا نگهدار تو سر دادند.
جوانان اما مشخص بود می خواهند از دل آیت الله در بیاورند گله های گذشته را، چرا که وقتی گفتم:
به میدان دیانت سختکوشی / تو در کار سیاست تیزهوشی
زبان هرگز، زمان ثابت نموده ست/ شما عالیجناب سبز پوشی
یک صدا درخواست کردند مجددا" این رباعی را بخوانم که لبخند آیت الله و رضایت ایشان کافی بود...
مشی و منش اعتدالی آیت الله هاشمی رفسنجانی هم از نظرها غافل نماند و شعر:
گنجینه رازهای پنهان هستی / برخاسته از دل جماران هستی
عمریست به اعتدال مشهوری تو/ سرمشق دفاتر جوانان هستی
قرائت شد.
اما مگر می شد در پیشگاه شیر آهنکوه مردی چون ایشان باشی و دست خالی بمانی؟! این گونه بود که یک رباعی دیگر خواندم:
من عاشق سرزمین مان ایرانم / بیگانه ی با شکنجه و زندانم
در وقت سحر دعای تان خواهم کرد/ انگشترتان صله اگر بستانم
این نشست صمیمی را با شعر و صلواتی بر روح پیر جماران به پایان بردیم:
افروخت چراغ سبزی از شور و نشاط/ با نور خطی کشید بر شیشه مات
آن پیر که آفتاب در مشتش بود / بر روح بلند وپر فتوحش صلوات
در ادامه ایشان به همراه شور و شوق و تشویق حاضران در جمع، هم تسبیح و هم انگشترشان را در در کمال مهربانی با دو دست به سمت بنده آوردند و من هم تنها انگشترشان را به رسم یادگار برداشتم.
دوستان حاضر در جمع می گفتند کاش تسبیح را هم برمی داشتی و به خیلی ها دانه های تسبیح می دادی.
ایشان هنگام دادن انگشتر، سرشان را نزدیک تر آوردند و سخنی گفتند که در میان شور و هیجان حاضران، تنها متوجه کربلا و سنگ و ... شدم.
در بیرون از مراسم آقای غلامعلی رجایی که از مشاوران و نزیکان حضرت آیت الله است، صدایم کرد و گفت این انگشتر نگینش از سنگ قبر مولای مان حسین(ع) است و بعدا گزارش این مراسم و صله آیت الله را مفصل در وبلاگش آورد.
سپس آیت الله علی رغم اینکه صندلی را آماده کرده بودند تا سخنرانی کنند اشاره کردند، آن را بردارند و قریب 40 دقیقه ایستاده پشت تریبون برای جوانان سخنرانی کردند.
یادش بخیر، روحش شاد.