نفیسه زارعی- فصل مشترک مبارزه و حفظ انقلاب، به همان میزان که دوستی دیرینه پدر با حاج حبیبالله عسکر اولادی را رقمزده اکنون نیز مهندس محسن هاشمی رفسنجانی، رئیس شورای شهر تهران را پای گفتگوی صمیمانهای آورده تا از خاطرات کودکی و نخستین دیدارش با مبارزان انقلابی در زندان برازجان بگوید:
آیتالله هاشمی رفسنجانی و استاد عسکر اولادی از چه زمانی با یکدیگر آشنا شدند؟
همانطور که میدانید جناب آقای حبیبالله عسکر اولادی تقریباً هم سن ابوی، آیتالله هاشمی رفسنجانی و دو سال از ایشان بزرگتر بودند، شاید در زمانی که من کودک بودم و این دو بزرگوار در سنین جوانی بودند با هم ارتباط داشتند، من سال ۴۰ به دنیا آمدم و این بزرگواران از سال ۴۲ و پانزده خرداد رابطه دوستی و فعالیت سیاسی انقلابیشان برقرار بود و ابوی با هیئتهای مؤتلفه و آقای عسکر اولادی و شهید عراقی ارتباط و دوستی داشت.
اولین دیدار شما با آقای عسکر اولادی چگونه و در کجا اتفاق افتاد؟
به یاد دارم که مرحوم عسکر اولادی به همراه شهید عراقی و برخی از چهرههای مؤتلفه اسلامی در زندان بودند، به خاطر میآورم حکم شهید عراقی حبس ابد بود ولی درست به یاد نمیآورم از چه تاریخی در زندان بودد، این بزرگواران در تهران زندانی بودند و از زندان تهران آنها را به زندان برازجان تبعید کردند و ما سفری با ابوی و آقایان توکلی و مروارید در نوروز به شیراز داشتیم، من آن زمان حدوداً ده یازده ساله بودم وقتی به شیراز رفتیم آیتالله هاشمی رفسنجانی گفت برای ملاقات این بزرگواران به برازجان برویم و همه گفتند اگر ما آنجا برویم ممکن است کسی ما را داخل زندان راه ندهد و این مسافت طولانی را بیهوده طی کنیم آقای هاشمی گفت نه من به دلم افتاده است که اجازه میدهند این دوستان را ببینیم. آن زمان راه برازجان مثل امروز نبود بلکه مسیر پرپیچوخمی بود و باید از زاگرس عبور میکردیم ماشینها هم خیلی خوب نبود، این خاطره تقریباً برای پنجاه سال پیش است ولی در نهایت با این شرایط ما به برازجان رسیدیم، حاجآقا با ورود به شهر آدرس زندان را پرسید و وقتی به زندان رسیدیم خودشان پیش رفت و گفت من میخواهم با رئیس زندان صحبت کنم، فردی که رئیس زندان بود آمد و ابوی با او صحبت کرد و گفت ما به دیدن دوستانمان آقای عسکر اولادی و عراقی آمدهایم جالب این بود که رئیس زندان درخواست حاجآقا را قبول کردند. ما داخل حیاط زندان شدیم، بزرگترها زیراندازی پهن کردند و مقداری وسیله آوردند و نشستیم اولین برخورد من با آقای عسکر اولادی در زندان برازجان بود.
در اولین برخورد دریافتتان از شخصیت ایشان چگونه بود؟
من آن زمان بازیگوش بودم و به یاد دارم در حیاط زندان بازی میکردیم و ایشان هم با خوشرویی با ما برخورد میکرد، همه بچهها در آن سفر بودیم، فاطی، فائزه و بچههای آقای توکلی در آنجا حضور داشتند و بازی میکردیم فکر میکنم یکساعتی آنجا بودیم و آقای عسکر اولادی شاید در کتاب خاطرات خودشان هم به این دیدار اشارهکرده باشند.
آیا بعد از دیدار حاجآقا عسکر اولادی در زندان، پیش آمد که در جمعهای دیگر نیز با ایشان ملاقات یا برخورد داشته باشید؟
بعدها پیش میآمد که در هیئتهای مذهبی مؤتلفه که به همراه آقای هاشمی میرفتم، با آقای عسکر اولادی دیدار میکردم، در این هیئتها نان و پنیری میدادند و تقریباً هزینه مبارزه را این جمع و نزدیکان هیئتهای مؤتلفه میدادند و به هیئات تزریق مالی میکردند؛ اما من طعم آن نان و پنیر خوشمزهای را که در هیئت توزیع میکردند، هنوز به یاد دارم و صبحهای زود و مخصوصاً جمعهها، با ابوی به این هیئتها میرفتم و نان و پنیر میخوردیم و بعد از آن آیتالله هاشمی بحث قرآنی انجام میداد و ما به خانه بازمیگشتیم البته سایر بزرگان مثل آقای عسکر اولادی نیز همیشه حضور داشتند. دیدارهای بعدی من در همین هیئات ایشان بود من آن زمان را بهدرستی به یاد ندارم و در مقطعی از زندگی برای تحصیل به خارج از کشور رفتم و به همین علت ایشان را ندیدم.
با توجه به ارتباط مرحوم آیتالله هاشمی با حاجآقا عسکر اولادی و بهتبع آن شناخت شما از ایشان، ارزیابی امروزتان از شخصیت سیاسی، مجاهد صادق چیست؟
بعد از انقلاب فکر میکنم ایشان کاندیدا ریاست جمهوری بودند و در مقطعی نیز وزیر بودند و به همین واسطه ارتباطشان با آیتالله هاشمی زیاد بود. آقای عسکر اولادی انسان بسیار روشن، خوشاخلاق، با متانت و دلسوز انقلاب و نیروهای انقلاب بود ایشان نیروهایی که گاهی از نظام دفع میشدند را رها نمیکرد و همواره به دنبال این بودند که آنها را به انقلاب برگردانند و حتماً در آن دنیا جای بسیار عالی دارند و با بزرگان محشور خواهند بود و خداوند ایشان را بیامرزد.