خاطرات روزانه آیت الله هاشمی / سال ۱۳۷۵/ کتاب سردار سازندگی
میخواستیم از آقای ماندلا عیادت کنیم؛ گفتند بیهوش است.
شنبه 24 شهریور 1375 | 29 ربیع الثانی 1417 // 14 سپتامبر 1996
اول وقت هلیکوپترهای متعلق به معدن طلای شرکت آنگلوامریکن آمدند و با جمعی از همراهان به سوی معدن پرواز کردیم. آقای [محسن] نوربخش، [رییسکل بانک مرکزی]، به خاطر بریدگی در دست که چرکی شده بود، در بیمارستان تحت مراقبت قرار گرفت و با ما نبود. اصلاً این روز را به خاطر دیدن این معدن به برنامه اضافه کردیم.
در مسیر از پرتوریا و عبور از ژوهانسبورگ و حومه، آقای مهدوی توضیح داد. همه مسیر یا شهر و یا روستا و یا مراکز صنعتی و یا معادن آباد است و همه جا انبوهی از خاکهای بهجا مانده از پالایش معادن طلا و باطلههای معدن به چشم میخوردند که به تدریج روی آنها را با خاک زراعی میپوشانند و درختکاری میکنند که در آینده تبدیل به تپههای سرسبزی خواهد شد.
تفاوت چشمگیری بین مناطق سیاهنشین با مناطق سفیدنشین، از لحاظ شرایط محیط زندگی دیده میشود و شبکه بزرگراهها و خطوط آهن و سرسبزی منطقه جالب است. با چهل دقیقه پرواز، کنار معدن فرود آمدیم. وزیر معادن که یک نفر سیاهپوست است، اخیراً به جای آقای یوتا که سفیدپوست است، آمده.
مدیران معدن استقبال کردند. در اتاقی راجع به معدن توضیح دادند. رگههای طلا تا عمق 3700 متری زمین کشف شده و تونلهای استحصال تا آخرین نقطه رسیده و از این به بعد به صورت افقی، رگهها را دنبال میکنند. پانزده سال، طلا استخراج کردهاند و سالیانه حدود 16 تُن طلا و مقداری فلزات دیگر به دست آوردهاند. هفت هزار معدنکار در سه شیفت دارند. سهام معدن در بورس است و امروز 600 میلیون دلار ارزش دارد؛ به قیمت سهام و حدود 300 میلیون دلار سرمایهگذاری.
85 مگاوات برق مصرف دارند و روزانه 7000 تُن سنگ طلا استخراج میکنند. برای استحصال هر تُن سنگ، چهار تُن آب مصرف میشود. حقوق کارگران، بین 200 تا 800 دلار در نوسان است. حقوق مهندسان به 3500 دلار هم میرسد. برای تحصیل هر اونس طلا، 300 دلار هزینه میشود؛ 80 دلار به عنوان سود میماند که نیمی از آن را مالیات میدهند.
لباسها را عوض کردیم و با لباس مناسب اعماق معدن، با کلاهی که بالای آن چراغ قوه بود، برای استفاده در تاریکیها که کمتر بهدرد خورد، ابتدا با آسانسور به عمق هزار متری رفتیم. مقداری در تونلها قدم زدیم. رگههای طلا و نحوه تهویه و آبرسانی و حمل و نقل مواد را توضیح دادند. سپس به عمق 2500 متری به یک سینهکار رفتیم که با شیوه سوراخکردن سنگها با مته و سپس استفاده از مواد منفجره، محصول را با چرخهایی به واگن قطار منتقل میکردند. اطراف سینهکار را با جکهای هیدرولیک و ستونهای چوب محکم میکردند که با لرزهها فرو نریزد.
در راه مراجعت، از مراکز موتورخانه و اتاق فرمان آسانسورها بازدید کردیم که عظیم است. سه شفت دارند و هر مرکز برای شفت، حدود 15 میلیون دلار هزینه برده؛ با موتورهای بسیار قوی که هر یک، دو مگاوات برق برای حرکت میخواهد. کابلهای فلزی، نقاله را برای بالا و پایین بردن آسانسورها میکشند و هر آسانسور حمل بار، حدود 12 تُن ظرفیت دارد و با سرعت یک کیلومتر در دقیقه حرکت میکند. هزینه مرکز پمپاژ آبها را که از عمق 3700 متری آب را تا سطح زمین پمپاژ میکنند و پنج ایستگاه که هر ایستگاه پنج موتور پمپ دارد و هر پمپ برای کار دو مگاوات برق میخواهد، پرسیدم و با سئوالات زیاد، مدیران همراه را کلافه کردم.
به دفتر برگشتیم. دوش گرفتیم و لباسهای خودمان را پوشیدیم. در اتاق فرمان و مرکز کنترل، در مورد زلزلههای ناشی از انفجار و فشار زمین توضیحات شنیدیم. تکنسین اتاق فرمان یک نفر بسیار چاق سفیدپوست بود. با ما عکس گرفت. گفت 185 کیلو وزن و 54 سال سن دارد.
پس از ناهار، مدیر معدن هدیهای از نمونههای سنگ معدن داد. برای کارخانه ذوب و ریختهگری طلا، وقتی نگذاشته بودند. به مقرمان برگشتیم. استحمامی کردم و لباس را عوض نمودم و بعد از کمی استراحت، خاطرات امروز را تا ساعت چهارو نیم بعد از ظهر نوشتم. تلویزیون را که پنج کانال دارد، تماشا کردم؛ چهار کانال ورزش و یک کانال فیلم است.
آقای ماندلا امروز برای عمل جراحی زانو در بیمارستان بستری شده است. میخواستیم عیادت کنیم؛ گفتند بیهوش است. سرشب با بدرقه وزیر امورخارجه و وزیری دیگر به سوی تهران پرواز کردیم. آقای [سیدمحمود] دعایی تأخیر داشت که معطل شدیم؛ بالاخره پیدا شد. بعد از شام تا صبح در هواپیما خوابیدم که برای نماز بیدارم کردند.