خاطرات روزانه آیتالله هاشمی رفسنجانی؛ سال1371؛ کتاب رونق سازندگی
جمعه 1 آبان 1371/ 25 ربیعالثانی 1413 / 23 اکتبر 1992
پس از نماز و استماع اخبار و خواندن گزارشها و صبحانه، به مسجد قدیمی سمنان رفتیم. کمتر از آنچه معروف است، یافتم. نمیدانم چرا گفته «حیف از این مسجد که در استان بود، یوسفی مانَد که در کنعان بود». از آنجا به فرودگاه رفتیم و با هلیکوپترها به سوی شاهرود پرواز کردیم.
آقای [سیدحسین] حسینی [شاهرودی]، نماینده شاهرود، در هواپیما توضیحات داد. در شکایت از سمنان که مدعی است حق شاهرود را ضایع میکنند و شاهرودیها مایل نیستند، تابع سمنان باشند، چون بزرگتر و مهمترند و نیازها و امکانات و استعدادهای بیشتری دارند. ساعت هشت ونیم صبح در فرودگاه نیمهتمام شهر فرود آمدیم. بعد از استقبال، به سوی شهر حرکت کردیم. استقبال فوقالعاده عظیم مردم، تحت تأثیرم قرار داد.
در سالن سرپوشیده تختی با خانوادههای شاهد دیدار داشتم. فرزندان دختر و پسر شاهد، هنرمندانه با سرود و دکلمه، همراه با آهنگهای جالب به هیجانم آوردند؛ خوشحال بودم که فرزندان شهدا را چنین باحال و شاداب میدیدم. صحبت گرمی برایشان کردم.[1] روحانی پدر دو شهید خیرمقدم گفت. در اجتماع بسیار عظیم مردم در زمین چمن ورزشگاه، پس از خیرمقدم اغراقآمیز امام جمعه و شعارهای گرم مردم، سخنرانی کردم.[2] اظهاراتی هم دربارة تمایل جدایی از سمنان داشتند. سفارش شد که زیاد در این باره شعار ندهند. در سخنرانی از احساسات و اجتماع عظیمشان قدردانی کردم.
بلافاصله برای بازدید از کارخانه دو هزار تنی سیمان در دست ساختمان رفتیم. از شهر تاریخی بسطام عبور کردیم. مردم بسطام در دو طرف خیابانها، با قربانی و دود کردن اسفند و شعارها و پرتاب گل و نُقل و سکه استقبال گرمی کردند. توقف نکردیم. منطقه بسیار سرسبز و پر درختی است؛ خود شاهرود هم چنین است.
در محل کارخانه سیمان توضیحات دادند. بیست هزار سهامدار کوچک از مردم و چهل درصد سهام از بانک ملت است. بر سر نحوة انجام کار اختلاف پیدا کردهاند. به وزیر صنایع گفتم که داوری کنند. با ماشین بازدید کردیم.
هلیکوپترها به خاطر بادها و گرد و غبار پاییزی دیر رسیدند. برای افتتاح پروژه تأمین آب آشامیدنی که جهادسازندگی با حفر و تجهیز چاه 207 متری و لولهکشی اجرا کرده است، به سوی روستای «ابرسج» پرواز کردیم. تعداد 380 خانوار هستند، با 100 روحانی و 25 شهید؛ خیلی سرسبز است. مردم بسیار گرم و پرشور استقبال کردند و قربانیهای بیشمار نمودند.
در خانه شهید ابنالرضا سعدی توقف کردیم. سه بچه سه قلو و دو بچه دو قلو داشت؛ همه افراد خانه همسر، بچهها، برادران، خواهران و والدین آمدند؛ به هر کدام یک نیم سکه هدیه دادم. آنها هم یک نمد به من هدیه کردند. عکس و فیلم گرفتند. سپس برای مردم سخنرانی کردم.[3] به شاهرود برگشتیم.
بعد از ناهار و استراحت، به سوی منطقه محروم میامی، در قریه محمدآباد پرواز کردیم و کنار رود «کالشور» فرود آمدیم. اکثر مسیرمان کویر و روستاها خیلی فقیر و محروم بودند. مردم چند روستا در کنار سرپل ابریشم ورود به شهر جمع شده بودند. برایشان صحبت کردم.[4] قرار شد چاهآب و برق و راه تأمین کنیم. از مردم خواستم که منطقه را آباد کنند.
قرار بود به بخش محروم کلاتهخیج برویم که به خاطر غروب کردن آفتاب و عدم قدرت پرواز هلیکوپترها نرفتیم. اول شب به شاهرود رسیدیم. بعداً امام جمعه آنجا آمد و سخت گله نمود و مقداری گریه کرد. قرار شد هیأتی برای جبران بفرستیم.
برای افتتاح مرکز جدید تلفن شاهرود رفتیم. این مرکز ده هزار شماره جدید به مردم شهر میدهد. طرح همراه و همزمان با تلفنهای جدید در سمنان، دامغان و گرمسار، با سی هزار شماره افتتاح شد. گزارش شنیدیم و صحبت تشویقآمیز نمودم. مردم اطراف ساختمان جمع شده بودند و به گرمی استقبال کردند.
به اقامتگاه برگشتیم. در خیابانها، معمولاً مردم گروه گروه جمعاند و با فریاد خوشامد میگویند؛ احساسات خانمها گرمتر است. بعد از نماز و استراحت و استماع اخبار، در اجتماع علما و روحانیون شرکت کردم. پس از خیرمقدم گفتن امامجمعه و تعدادی از علمای قدیم و جدید شاهرود و بسطام، دربارة خدمات و مسئولیتهای روحانیت سخنرانی کردم.[5] سپس شام خوردیم و هنرمندی معلولی بدون پا و با دستهای فلج که با دهان ساعت را باز و تعمیر میکند، مشاهده کردیم؛ تعمیرکار ساعت است. دکتر گفته دندانها و لبهایش از کار خواهد افتاد. گفتم زمان کارش را نصف کند که نیمی از درآمدش را من میپردازم.
برای تماشای آثار تاریخی بسطام رفتیم. مقبره بایزید بسطامی[6] و صومعه عبادت او و امامزاده محمد و بنای تاریخی ساخته شدة سلطانی از افغانستان برای بایزید که به نقل خادم، خواسته به شهر جلالآباد منتقل کند و نتوانسته است؛ بنا خیلی قدیمی است.
قبل از شام، جمعی از علمای شاهرود آمدند و دربارة نوعی استقلال شاهرود از سمنان سخت اصرار کردند؛ مدعیاند مردم احساس حقارت میکنند و به جز این راضی نمیشوند؛ وعده فرمانداری ویژه و تأسیس ادارات کل دادم.
ساعت ده شب به اقامتگاه برگشتم. منزل فرماندار است، در نقطهای باصفا. پس از استحمام و استماع اخبار و نوشتن خاطرات و تلفن به تهران و احوالپرسی عفت، خوابیدم.
[1] - رجوع کنید ← کتاب «هاشمی رفسنجانی، سخنرانیهای سال 1371»، دفتر نشر معارف انقلاب، 1393
[2] - در بخشی از این سخنرانی آمده است: «هیچ انقلاب و حرکت اجتماعی در هیچ مقطعی از تاریخ، اینگونه با مردمش، ارتباط صمیمی نداشته است و هیچ زبان و قلمی، توانایی تشریح این چنین احساسات پاک ملتی را نسبت به کشور و مسئولانش ندارد. من از خانوادهای از بطن همین مردم هستم و هیچ امتیازی بر دیگران ندارم و تنها به دلیل اینکه مسئول این کشور اسلامی هستم و بار تکلیف بیشتری به عهده دارم، این همه مورد مهر و محبت مردم قرار میگیرم. هر کشوری که مردمی مثل شما داشته باشد و دارای امتی اینگونه بیدار، باصفا و هوشیار باشد، نباید نگران رسیدن آسیبی به کشورش از سوی دشمنان باشد.» رجوع کنید ← کتاب «هاشمی رفسنجانی، سخنرانیهای سال 1371»، دفتر نشر معارف انقلاب، 1393
[3] - آقای هاشمی با اشاره به محرومیتهای روستاییان در رژیم منحوس پهلوی اظهار داشت: «بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، تلاش بسیاری شده است که فاصله زندگی شهری با روستایی کم شود که امیدواریم به زودی آن تفاوت فاحشی که بین زندگی این دو قشر وجود داشت، از بین برود. روستای ابرسج علما و شخصیتهای دینی زیادی به جامعه تحویل داده است. شرکت وسیع جوانان این روستا و روستاهای دیگر کشور در جنگ و دیگر خدمات آنان به کشور، یکی از دلایل حضور ما در این روستاست.» رجوع کنید ← کتاب «هاشمی رفسنجانی، سخنرانیهای سال 1371»، دفتر نشر معارف انقلاب، 1393
[4] - رجوع کنید ← کتاب «هاشمی رفسنجانی، سخنرانیهای سال 1371»، دفتر نشر معارف انقلاب، 1393
[5] - رجوع کنید ← کتاب «هاشمی رفسنجانی، سخنرانیهای سال 1371»، دفتر نشر معارف انقلاب، 1393
[6] - بایزید بسطامی، ملقب به سلطانالعارفین، بزرگترین عارف قرن سوم هجری و از بزرگان اهل تصوف است که در سالهای 161 تا 233 میزیست. بنا بر برخی روایات، بایزید بسطامی از اصحاب امام جعفر صادق (ع) بوده است.