خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی؛ سال1371؛ کتاب رونق سازندگی

خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی؛ سال1371؛ کتاب رونق سازندگی

  • جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۷۱

جمعه 20 شهریور 1371 /13 ربیع‌الاول 1413 / 11 سپتامبر 1992

 

بعد از نماز صبح، برای سفر به استان مسلمان نشین سین‌کیانک، به فرودگاه رفتیم. با هواپیمای چینی رفتیم. جمعی از چینی‌ها ما را همراهی می‌کردند. همراهان بعداً با هواپیماهای خودمان می‌آیند. در راه توضیحات زیادی راجع به چین شیندم. تا

ارومچی، مرکز استان، سه ساعت و نیم راه بود که عمده راه را از بالای ابرها می‌رفتیم، پیدا نبود. آنجا که پیدا شد، اکثراً بیابان خشک بود و گاهی نقطه‌های آباد یا کوه‌های پوشیده از برف دیده می‌شد.

در فرودگاه ارومچی فرود آمدیم و توسط مسئولان استان در سالن فرودگاه پذیرایی شدیم تا هواپیما سوخت گرفت و آماده پرواز به کاشغر شد. توضیحات زیادی از حاکم استان و عالم محل گرفتیم. ساعت دوازده به سوی کاشغر پرواز کردیم؛ چون فرودگاه کاشغر آماده پذیرایی هواپیماهای بزرگ نیست، با هواپیمای 737 آن‌ها که کوچک‌تر است، رفتیم.

آقای تیمور موات، استاندار و حاکم استان، همراهمان شد. گفت استان خودمختار است و 16 میلیون جمعیت دارد که 9 میلیون نفر از آنها مسلمان‌اند. ساعت یک ونیم به وقت پکن، در فرودگاه کاشغر پیاده شدیم. علما و فرماندار شهر برای استقبال آمدند. شهر سرسبز دویست‌هزار نفری با ساختمان‌های قدیمی است. در میهمان‌سرای دولتی شهر، توقف کوتاهی کردیم.

ناهاری با عجله خوردیم. غذاهای خوبی دارند که باب طبع ما است. شبیه به غذای خودمان است. میهمانسرایشان مختصر و با اتاق‌های کوچک و وسایل کهنه و قدیمی است. خیابان‌های مسیر را آب‌پاشی کرده بودند. مردم در مسیر توجهی نمی‌کردند؛ مطلع نبودند، یا نمی‌خواستند، ولی در مسجد جامع جمعیت زیادی برای نماز جمعه و بیرون مسجد، برای دیدن ما جمع بودند. شاید خلوتی خیابان‌ها برای اجتماع در مسجد بود. آن‌ها در مسجد بودند و در خیابان هم خیلی کم بودند.

اصولاً در میان اهل سنت پاکستان هم وضع همین طور بود. آن‌ها را در اجتماع استقبال خیابانی و مجامع کم می‌دیدیم؛ مگر زن‌های بی حجاب. در مسجد هم که وارد شدیم، با اینکه با علاقه نگاه می‌کردند و گاهی نیم‌خیز می‌شدند، اما با شعاری یا صدایی، ابراز احساسات نمی‌کردند.

بعد از نمازجمعه، امام مسجد خیرمقدم گفت و من هم صحبت کوتاهی برایشان کردم. دو خطبه را مختصر و عربی و از رو خواند. قبل از نماز با جمله «صف راست»، به فارسی دستور نظم داد. در جاکارتا هم امام جمعه با «استروالصفوف»، عربی همین را انجام داد.

بعد از نماز، هنگام رفتن درون و بیرون مسجد، وقت عبور از مقابل مردم، با صفوف منظم، خیلی خوب برخورد کردند. بیرون مسجد کف می‌زدند و درون مسجد، می‌خواستند دست‌شان را به ما برسانند.

از یک کارگاه کاردستی بازدید کردیم؛ خیلی ابتدایی بود. زن و مرد گلدوزی و سازسازی می‌کردند. یک رَباب بزرگ، [= نوعی ساز سنتی] هدیه دادند. همراهان چیزهایی خریدند. من هم دو پیراهن گلدوزی شده خریدم. دستمزد کارکنان، تازه ماهانه حدود یکصد یوان و کارکشته‌ها تا حدود دویست یوان شده بود. گفتند اُجرت کارگران روزمزد کشاورزی هم همین است. معلوم است با این سطح مزد، نمی‌توانند زندگی خوبی داشته باشند.

به ارومچی برگشتیم. شهر بزرگ و تمیزی است و میهمان‌سرای دولتی محلی دارد. برای شام به تالار خلق رفتیم که ساختمان جالبی است. استاندارشان در مذاکرات می‌خواست نقش یک رئیس کل را بازی کند؛ آدم خوبی است و مسلمان. بعد از مذاکرات رسمی، شام بسیار خوبی شبیه پذیرایی‌های خودمان صرف شد. برخلاف مهمانی‌های پکن، اینجا خانم‌ها خدمت می‌کردند. برای خواب به میهمان‌سرا برگشتیم. خسته بودم. بعد از استحمام، خوابیدم.