دوشنبه 24 فروردین | 14 شعبان 1407 13 آوریل 1987
بعد نماز و صبحانه، با آقای مهندس فتحی از قسمت های مختلف شهرک ]کشت و صنعت مغان[ بازدید کردیم. با اینکه با ماشین حرکت میکردیم و به جز دو سه جا پیاده نشدیم، بازدید تا نزدیک ظهر طول کشید. طرح بسیار عظیم و مهمی است و باید پشتیبانی شود.
سپس به سوی اردبیل حرکت کردیم. از شهر گرمی گذشتیم و از یکی از پاسگاههای مرزی بازدید کردیم. به نظر میرسد اهتمام روس ها به مرز، خیلی بیشتر از ما است. باران میبارید. ساعت دو بعد از ظهر وارد اردبیل شدیم. بدون اطلاع قبلی به فرمانداری اردبیل رفتیم. فرماندار - آقای محمدی - از خوشحالی شوکه شده بود. خودمان در مسیر از کافه غذا خبرکرده بودیم ؛ ناهار و نماز و کمی استراحت و سپس حرکت به سوی تهران. سرم درد میکرد، دو قرص مسکن خوردم، آرام شد. در مسیر از ]شهر[ نمین و گردنه حیران و مرز شوروی در آستارا گذشتیم. معلوم بود که به همه پاسگاههای ژاندامری آماده باش داده بودند.
از آستارا تا رشت، همه روستاهای کنار جاده، برق دارند و خیابان هایشان به صورت شهر است و مغازههای پر جنس و خوش نما دارند. آن قدر زیاد است که گاهی چند روستا به صورت یک شهر بزرگ جلوه میکند. مناظر شمال واقعاً زیبا و اراضی زرخیز و جنگلها خوش نما است. در آذربایجان هم اراضی حاصلخیز و رودها فراوان است. طبیعت بسیار غنی و ثروتمند جلوه میکند. از رود ارس استفاده کافی نمیشود و از آن، خیلی بیش از اینها باید بهره برد. تصمیم گرفتم اجرای طرح ] احداث سد[ خدا آفرین را که با روسها مشترکیم، پیگیری نمایم.
بین بندر انزلی و رشت، در مسجدی نماز مغرب و عشاء را خواندیم. اطلاع دادند ژاندامری حضور ما را به آقای ] صادق[ احسانبخش، امام جمعه ] رشت[ اطلاع داده و ایشان در محل پلیس راه حضور پیدا کرده که ما را به منزلش ببرد. فکر کردم اگر متوجه عبور ما شود، بپذیرم و اگر نشد بگذریم؛ عجله داریم و باید زودتر به تهران برسیم. متوجه ماشین من نشدند، دور شدیم و ماشینهای پشت هم دیگر به ما نرسیدند و از رشت عبور کردیم؛ لابد گله خواهد کرد. شام را که ساندویچ بود، در ماشین خوردیم. ساعت دو بامداد به منزل رسیدم. خسته بودم.