پنجشنبه 6 آبان 1372 | 12 جمادیالاول 1414 28 اکتبر 1993
با همراهی آقای علیاف به کارخانه کولرسازی رفتیم. خیلی وسیع است. سالیانه چهارصد هزار دستگاه کولر گازی تولید میکند. بیست سال کار کرده و گفتند 90 درصد مواد آن از خارج وارد میشود. در ایران هم بازار فروش دارند، ولی 75 درصد آن در جمهوریهای شوروی سابق مصرف میشود. این کارخانه را هم آقای علیاف با حمایت برژنف[1] ساخته است.
از آنجا به آکادمی علوم آذربایجان رفتیم. رییس و مدیران استقبال کردند و توضیحات دادند. در سالن، مراسمی برای اعطای عضویت افتخاری من در آکادمی و تقدیم عالیترین درجه علمی آذربایجان، به دلیل خدمات علمی، سیاسی و انسانی من داشتند. رییس اکادمی، آقای علیاف، نماینده شعرا و نماینده موسیقیدانان صحبت کردند و ضمن ستایش از من و ایران، مطالب جالبی از انقلاب اسلامی و همکاری دو کشور گفتند. من هم صحبت مفصلی نمودم.[2] احساسات و استقبال بسیار گرم بود. معاون آکادمی، یک خانم وزین بود که میگفتند درجات عالی در رشته پزشکی و فلسفه دارد.
به اقامتگاه برگشتیم و در جلسهای با حضور همراهان و خبرنگاران شرکت کردیم. چهارده سند همکاری امضا شد. سپس در یک مصاحبه مطبوعاتی مشترک، به سئوالات خبرنگاران پاسخ دادیم. سپس با هم برای ناهار رفتیم. بعد از ناهار من برای استراحت و نماز رفتم. قرار بود از کارخانه سکوسازی در دریای خزر بازدید کنیم که به خاطر ضیق وقت و بارش باران منصرف شدیم. مهدی و آقای آقازاده رفته بودند، بازدید کرده بودند و از عظمت آن بسیار گفتند. میتوانند سکوهای حفار و بهرهبرداری تا عمق سیصدمتری دریا بسازند که بسیار مهم است.
علی اف گفت کارخانه سکوسازی را در زمان قدیم، با حمایت برژنف، با چهارصد میلیون دلار از آمریکا خریدهاند. پیشنهاد کردیم که به نحوی با مشارکت و یا با پیمانکاری و یا کرایه، ما هم استفاده کنیم. در سر میز شام توافق کردیم که راه آهن آستاراخان را تا آستارای ایران برسانیم. آقای صورت حسیناُف، نخستوزیر هم آمد. احوالپرسی کردیم. با آقای علیاف اختلاف پیدا کردهاند. بنا دارد او را کنار بگذارد. با اینکه به کمک او به قدرت رسیده، اما اعتماد به او ندارد. در لحظات آخر اطلاع دادند که در زنگلان گلولهپرانی شروع شده که قرار شد پیگیری کنیم. حسابی بریدهاند و اصرار دارند، به هر قیمت جنگ متوقف شود.
تقریباً همه جا در حرکتها و بازدیدها، رئیس جمهور همراه من بود و فرصت زیادی داشتیم که در مسیرها، در اتومبیل صحبت کنیم و سفیرمان هم مترجم خوب و مطمئنی بود و همیشه همراهمان. از نکات جالب همین است که اعتمادشان به سفیر ما در این حد بالا بود که آن مسائل محرمانه را مطرح کردیم.
یکی از حرفهای مهم و تکراریاش این بود که ایران از این فرصت جنگ با ارامنه استفاده کند و حضور خودش را در آذربایجان بالا ببرد و گاهی تعبیر میکرد که اینجا از آن ایران بوده و حالا هم بیایید دفاع کنید و اداره کنید. در نخجوان هم که بود، شبیه این حرفها را میزد و تحلیل میکرد که اگر شما آذربایجان را تحت قدرت خود بگیرید، حاکمیت روسیه در کل قفقاز متزلزل میشود. گاهی میگفت، ایران و آذربایجان، با هم میتوانیم روسیه را تا روی سنگ مرز اصلیاش عقب برانیم؛ چون داغستان و تاتارستان و چچن اینگوش و اوستیا، همه از حاکمیت روسها ناراضیاند؛ البته چون به خاطر استیصال در جنگ و حمایت روسیه از ارامنه به این مواضع افتادهاند، نمیتوانیم اطمینان کنیم، به خصوص که براساس اظهارات آقای نیازُف، اینها در مشترک المنافع و بحث [رژیم حقوقی] دریای خزر با خواستههای روسها هماهنگ هستند.
ضمناً از آقای نیازُف هم انتقاد داشت. میگفت کمکم دارد حالت شاه سلطان را میگیرد و از ساخت مجسمه، نامگذاریهای به نام خود و تعریفهای زیاد در رسانهها و حذف مخالفان، برای اثبات حرف خود استدلال میکرد، شبیه اظهارات آقای نظربایف؛ البته خیلی هم خلاف نمیگویند. معتقد بود یهودیهای صهیونیست، پشت حوادث روسیهاند. روی هم رفته از سایر رؤسای جمهوریها، فهمیدهتر و کارکشتهتر است، ولی در اداره آذربایجان مشکل دارد و همه مشکلاتشان را به جبهه خلق نسبت میدهند.
با بدرقه رسمی به سوی تهران پرواز کردیم. غروب رسیدیم. استقبال رسمی و مصاحبه مفصل[3] در فرودگاه در پاویون جمهوری انجام شد. به سوی خانه حرکت کردیم. باران هم میبارید. بارندگی از ظهر شروع شد. در آذربایجان هم از دیشب شروع شده بود.
[1] - لئونید برژنف، دبیرکل کمیته مرکزی حزب کمونیست، از سال ۱۹۶۰ تا سال ۱۹۶۴ و از سال ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ میلادی، رهبری اتحاد جماهیر شوروی را بر عهده داشت. سالهای پایانی رهبری برژنف، در رسانههای جمعی «رکود» نامیده شد. بحران همگانی در دولت شوروی، گرایشهای منفی در اقتصاد، توسعه بیش از حد دستگاه دیوانسالاری از ویژگیهای این دوره است. در دوره زمامداری برژنف، بنابر خواست حکومت افغانستان، نیروهای شوروی به این کشور اعزام گردید که پیامدهای دشواری را با خود داشت.
[2] - در بخشی از این سخنرانی آمده است: «دستهای مرموزی در پشت پرده از دو سال گذشته، مانع نزدیکی شما با اسلام و بین دو ملت بود و این دستها در طولانی شدن جنگ در آذربایجان نیز نقش داشتند. باید از این فرصت تاریخی و استثنایی برای توسعه روابط دوجانبه بهره ببریم. اینکه بعد از هفتاد سال، مشخص شده است که مردم آذربایجان از فطرت خدایی دور نشدهاند، بیانگر آن است که مارکسیستها از درون تهی بودهاند و این عبرت خدایی است که دیگران، دگربار این راه را طی نکنند.» رجوعکنید ← کتاب «هاشمی رفسنجانی، سخنرانیهای سال 1372»، دفتر نشر معارف انقلاب،1394.
[3] - در بخشی از این مصاحبه مفصل آمده است: «پنج کشوری که ما رفتیم، شاید مجموعاً دو برابر و نیم خاک ایران مساحت دارند و نزدیک جمعیت ایران، جمعیت دارند. منابعی که اینها دارند قابل توجه است. اینها منابع بسیار عظیمی دارند و شرایط خاصی هم بر اینها حاکم است. ما از این سفر، ابعاد مختلفی مورد توجهمان بود که بحمدالله در همه این ابعاد، تقریباً به همه نقاط مورد نظرمان رسیدیم. اولاً شناخت بیشتر از این کشورها برای ما مهم بود؛ هم مردمشان هم مسئولانشان. با ترکیبی که هیأت ما داشت، این مراوداتی که برقرار کردیم خیلی سودمند بود. جنبههای مختلف کار ما، یکی جنبههای مردمی بود. اینها مردم مسلمانی هستند که بیش از هفتاد سال است از پیکر دنیای اسلام جدا شده بودند و حالا برگشتند و حضور در بین این مردم، برای ما بسیار مفید و لازم است. جنبههای فرهنگی بود، جنبههای اقتصادی بود، جنبههای فنی بود. من در هر یک از این ابعاد، یک اشاراتی میکنم؛ از لحاظ مردمی، باید عرض کنم که جمهوری اسلامی ایران، در این کشورها، بسیار وضع خوبی دارد. ما در چند کشور، فرصت مواجهه با انبوه مردم را ( داشتیم. در اُزبکستان، در بعضی جاها، در ترکمنستان، در خیلی جاها و در آذربایجان، در باکو، انصافاً مردم مثل مردم خود ما، به ما و انقلاب اسلامی ایران علاقهمند هستند. نقطهای که اینجا برای من مهم است، این است که این همه تبلیغات مسموم کنندهای که در این دوران شده تا ذهنیت مردم را نسبت به انقلاب ما بد بکنند و آنها را از افکار انقلاب اسلامی بترسانند، تقریباً بیاثر و شاید هم برعکس نتیجه داده است؛ یعنی مردم را علاقهمندتر کرده است. ما آن منظرههایی که در این کشورها دیدیم، در شهرهای خیلی خوب حزباللهی خودمان میتوانیم پیدا بکنیم؛ از لحاظ انبوه جمعیت و احساساتی که بود. مثلاً ما در سمرقند هیچ برنامه مردمی نداشتیم. به سرعت میرفتیم مراکز تاریخی را میدیدیم و عبور میکردیم. مردم مطلع شده بودند که ما در یکی از مراکز یک مقدار برنامه داریم. در یک جایی بود کانون فرهنگی ایرانیان قدیم. ما بنا بود ظهر برویم، در آنجا نمازمان را بخوانیم که نرسیدیم. عصر گفتیم که موقع برگشتن میرویم آنجا، عذرخواهی میکنیم که نرفتیم. مردم خبر شده بودند که ما عصر به آنجا میرویم. چنان جمعیتی در اطراف میدان جمع شده بود که هم من و هم رییسجمهور اُزبکستان را غافلگیر کرده بود. ما وارد شدیم. بعد دیدیم، احساسات مردم خیلی بالاست. من و ایشان بدون تمهیدات امنیتی، پیاده شدیم و یک مقدار در دور میدان به احساسات مردم پاسخ دادیم. خود ایشان هم تعجب کرده بود. من هم واقعاً تعجب کرده بودم. در شهرهایی مثل عشقآباد و مرو و نورگنج و داشحوض و روستاهایی که به جهاتی ما رفتیم، مثل باقرآباد و یا شهرک کاکا در مرز و یا روستایی که به نام ما گذاشته بودند، مسجدی افتتاح میشد، آنجا رفتیم، انسان در اوج لذت قرار میگرفت، وقتی که عواطف مردم را میدید. یک نقطه جالبتر برای من این بود که دیدم، یکی از مراکزی که خیلی علیه ما تبلیغ میشد، در مورد زنها بوده که معمولاً تبلیغات کردهاند ایران زنها را منزوی کرده، از آنها خوشش نمیآید، نمیخواهد آنها در جامعه باشند و طبعاً باید خانمها یک مقدار از ما رنجیده باشند. ما در این استقبالهای مردمی میدیدیم، زنها خیلی بیشتر از مردها ابراز احساسات میکردند. البته ما هم سعی میکردیم که به نحوی به آنها بفهمانیم که این تبلیغات دروغ است و احوالپرسی میکردیم. شاید هم مراکز خاصی، مثلاً در سازمانی که وارد میشدیم، میدیدیم گاهی زنها را مخفی میکردند، کنار میبردند؛ ما هم متقابلاً میرفتیم احوالپرسی میکردیم که بفهمانیم به اینها که اینطور نیست. اینها دروغ است. ما بی بند و باری را مانع میشویم، اما حضور زنها را در جامعه، پذیرا هستیم. این خیلی نشانه خوبی است که تبلیغات بیاثر بوده الحمدالله. جای دیگری که خیلی خوب نشان میدهد تبلیغات بی اثر بوده است، مراکز فرهنگی و دانشگاهی است. آنجا دیگر اهل نظر هستند. من دیدم که محبوبترین دولت و فکر در مراکز فرهنگی، آنجاهایی که من رفتم، انقلاب اسلامی و ایران است. در آنجا به شدت، نیروهای علمی و فنی اینها به ما علاقهمند هستند.» رجوعکنید ← کتاب «هاشمی رفسنجانی، مصاحبههای سال 1372»، دفتر نشر معارف انقلاب،1394.