خاطرات روزانه آیتالله هاشمی رفسنجانی/ سال 1367/ کتاب «پایان دفاع ، آغاز بازسازی»
توصیه هاشمی به محمدجواد لاریجانی *** همدردی جهانی با جمهوری اسلامی بعد از مرصاد
دوشنبه 10 مرداد | 17 ذیحجه 1408 1 آگوست 1988
ساعت نه صبح به مجلس رسیدیم. در گزارشها بیشتر توجه به سازمان ملل و قطعنامه شورای امنیت است. فشار جهانی بر عراق آمده است و برای اولین بار بعد از انقلاب، احساس همدردی جهانی نسبت به موضع ایران دیده میشود و زمزمه محکومیت عراق به خاطر استفاده از سلاح شیمیایی به گوشها میرسد.
هیأت مدیره کنفرانس دفاع و تجاوز آمدند که قرار است هفته آینده در تهران برگزار شود. گزارش کار و فهرست مقالات و توضیح درباره شخصیتهای شرکت کننده و برنامهها دادند. ستاد تبلیغات جنگ آن را اداره میکند.
به آقای [محمد جواد] لاریجانی گفتم که آقای ولایتی در سازمان ملل در خصوص مذاکره مستقیم سختگیری نکنند. آقای [مرتضی] کتیرائی برای کمکهای مردمی به جنگ آمد. شکایتی از اعضای دفتر به خاطر اختلافات خودشان داشتیم. آقای رفیقدوست آمد. نگران آینده وزارت [سپاه] است و از اعمال قدرت ستاد کل در برابر سیاستهای وزارت سپاه ناراضی است. با بهزاد نبوی و [بیژن نامدار] زنگنه که به کار او مربوط میشوند، مسئله دارد.
هیأت رئیسه مجلس جلسه داشت. قرار بوده پنجشنبه جلسه علنی داشته باشیم. تصویب شد فعلاً جلسه نباشد، چون ممکن است مردم را درباره جبهه سست کنند. به اسم رفتن به جبهه مجلس را تعطیل کرده بودند. بنا شد شنبه آینده در این باره تصمیمگیری کنیم.
شخصی که عصای سید جمالالدین [اسدآبادی] را با جام و دعای خیر فرستاده بود، آمد. پسر پهلوان علی اکبر خرمدرهای است. مدعی است پدرش مرید سید جمالالدین اسدآبادی بوده و او این عصا را به او داده. حرفهایش خیلی قابل قبول به نظرم نرسید. یک سکه بهار آزادی به او دادم و گفتم عصا و جام و دعا را به موزه مجلس بدهد.
عصر دکتر [عباسعلی] زالی [وزیر کشاورزی] آمد و برنامه آینده کشاورزی را گفت و از عدم توجه دولت به کشاورزی گله داشت. سرهنگ ترابی آمد. از انهدام منافقین در عملیات مرصاد گزارش داد و از آینده ارتش اظهار نگرانی کرد.
آقای [سید علی اصغر] حجازی از وزارت اطلاعات آمد. درباره انهدام منافقین گفت و خواست که به سپاه و ارتش دستور دهم که اطلاعات درباره منافقین را به وزارت اطلاعات بدهند که به طور متمرکز مورد استفاده قرار گیرد؛ دستور دادم. درباره سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای مسلح هم مذاکره کردیم. شب به خانه آمدم. مهدی و یاسر به جبهه رفتهاند. عفت به عروسی دختر آقای صدوقی رفته بود. تنها شام خوردم و خوابیدم.