خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1366/ کتاب «دفاع و سیاست»

خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1366/ کتاب «دفاع و سیاست»

بمباران ارومیه و سلماس همزمان با ورود هاشمی! *** استقبال مردم حلبچه از نیروهای ایرانی

  • چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۶۶

 

چهارشنبه 26 اسفند |    27 رجب 1408                      15 مارس  1988

اول وقت با جبهه تماس گرفتیم. آقای رضایی از پیشرفت کار راضی است. به حلبچه و دوجیله رسیده‌اند. مردم شهرها از نیروهای ما استقبال کرده‌اند ولی از عکس‌العمل عراق نگرانند و خیلی‌ها مایلند به ایران بیایند. حلقه محاصره علیه تجمعات نظامیان عراقی تنگ تر شده و مقاومت ها ضعیف است. به سوی سید صادق پیش می‌رویم. به منظور تصرف پل دوم در راه، اول قرار بود پل اول را منفجر کنند و همان جا خط تشکیل دهند، ولی سهولت پیشرفت وضع را عوض کرده و مشکل مهندسی به خاطر کمبود وسائل مهندسی باقی است.

در منطقه گوجار، دشمن سلاح شیمیائی زیادی به کار برده و الحاق را مشکل کرده است. حدود ششصد نفر از ضدانقلاب کرد در شهر نوسود تسلیم شده‌اند و شهر را تصرف کرده‌ایم. از اول جنگ، این شهر از تصرف ما بیرون بود. فرماندهان قرارگاه حمزه و سپاه سقز برای توضیح مشکلات و نیازها آمدند.

ساعت هفت و نیم صبح به سوی تهران حرکت کردیم. از بوکان گذشتیم و به مهاباد رفتیم. از سد مهاباد بازدید کردیم. برای دیدن آذربایجان غربی راه را دور کردیم. به سوی ارومیه راندیم. جاده بد نیست. منطقة آباد، دیدنی و زیبایی است. قسمت‌هائی از راه در ساحل دریاچه ارومیه است. اطراف ارومیه تا فاصله زیادی اشجار میوه است و در باغ‌ها ساختمان هم ساخته شده که مردم می‌توانند در شرایط مختلف به آنجا بروند. این باغ شهرها در جنگ برای زندگی مردم آرامش بخش است.

همان لحظه‌ای که به ارومیه رسیدیم، وضعیت قرمز شد و پشت سر ما بمباران شد. ستون دود به آسمان بلند بود. هواپیماهای دشمن را ندیدیم. بعداً آقای سنجقی گفت قرارگاه حمزه سید الشهدا(ع) را زده‌اند. شهید نداشته، خود آقای سنجقی هم همان لحظه آنجا بود. با فرماندهان قرارگاهی که همراه ما بودند، سری به آنجا زده بودند. به قوشچی هم که رسیدیم، وضعیت قرمز بود. اکثر مردم بیرون شهر هستند. هم به خاطر تعطیلی و هم برای نجات از خطر.

به سوی سلماس رفتیم. قبل از رسیدن ما به سلماس، شهر بمباران شده بود و مشغول نجات مصدومان بودند و ضدهوایی‌ها شلیک می‌کردند و برق شهر خاموش بود. شهر خلوت و تعطیل بود. دکتر روحانی رئیس پدافند که در ماشین من بود، شرمنده است. تقصیری ندارد، امکانات کم است.

ناهار را بیرون شهر شبستر در کنار چاه آبی در مزرعه‌ای خوردیم. از رادیوی ماشین به تبلیغات عملیات والفجر 10 گوش می‌دادیم؛ غرور انگیز است[i]. از شهرهای تسوج، شبستر، خامنه، صوفیان و تبریز عبور کردیم. مناظر اطراف جاده جالب است. جاده ها هم خوب است. نزدیک زنجان در قهوه خانه‌ای نماز مغرب را خواندیم و شام را در ماشین نان و کباب خوردیم. در زنجان و قزوین، وضعیت قرمز و پدافند فعال بود.

امروز شرارت عراق زیاد بوده و انتظار هم می‌رفت در مقابل اعلان عملیات والفجر 10 تنها عکس‌العمل ممکن او همین باشد. از زنجان با جبهه تماس گرفتم. وضع خوب است. ساعت یازده و نیم  به منزل رسیدیم.

عفت هنوز بیدار بود و دیگران خواب بودند. بعد از احوالپرسی آمدیم، پایین خوابیدیم. به خاطر احتیاط از اصابت موشک، بالا نخوابیدیم. منطقه جماران و بیت امام و منزل من، می‌تواند هدف مهم دشمن باشد.