جمعه 4 مهر1365 تا ساعت چهار بعد از ظهر در منزل بودم. مطالعه میکردم و برای سفر به جبهه، چمدان سفر را آماده نمودم. عصر گزارشها را آوردند. خبر مهمی نداشت. ساعت چهار بعد از ظهر حرکت کردم. و نوشتم که همان وصیت سابق معتبر است. مانند دفعه قبل با لباس بسیجی در اتومبیل غیر زرهی به ایستگاه رباط کریم رفتیم. حدود ساعت پنج سوار قطار شدیم. واگن مخصوص برای ما آورده بودند. شب را نسبتاً راحت خوابیدم. صبحانه را نزدیک اهواز خوردیم. واگن ما آخرین واگن قطار بود و در عقب بالکنی داشت که قسمتی از وقت را در آن مینشستیم و صحرا و بیابان را تماشا میکردیم.