خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال ۱۳۶۳/ کتاب «به سوی سرنوشت»

خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال ۱۳۶۳/ کتاب «به سوی سرنوشت»

درخواست پلیس راهنمایی از هاشمی درباره احداث مترو *** ناراحتی مجید انصاری از زندانهای دادستانی

  • تهران
  • یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۶۳

    علی‌رغم تعطیلی مجلس، صبح زود به مجلس رفتم. قرار است به خاطر ملاقاتها، هفته‌ای ۲ روز به دفترم بروم. آقای [محمد جواد] عاصمی پور، رئیس سازمان غله و همکارانش آمدند و گزارش کاملی [از عملکرد سازمان] دادند. همه سیلوها پر از گندم‌اند؛ ذخیره ۴ ماه موجود است. خرید گندم [از کشاورزان] هم خوب است. از برنامه توسعه [مراکز تولید] نان ماشینی برای کاهش ضایعات [نان] گفتند.

    سرهنگ مشکات، رئیس راهنمائی و رانندگی و همکارانش آمدند. گزارشی از وضع راهنمایی و رانندگی، کثرت اتومبیل، وسعت فضای تهران، خسارات، ضایعات اتومبیل و نیاز به مترو و... گفتند. گروه تولید برنامه » استعمار و تبعیضات نژادی«از صداوسیما آمدند و برای تهیه برنامه، کمک می‌خواستند. نظراتی ارائه کردم. دکتر شهیدی برای معاینه چشمم آمد. پیشنهاد کرد که به مطب بروم؛ پذیرفتم. قرار شد شب بروم. عفت را هم خبر کردم که بیاید.

    آقای مجید انصاری [رئیس شورای سرپرستی سازمان زندانها] آمد. گزارشی از وضع زندانهای دادستانی انقلاب تهران داد؛ از تنبیه‌ها، تعزیرها، سخت‌گیری‌ها و آزاد نکردن عده‌ای که مدت محکومیت آنها تمام شده، ناراحت بود. قرار شده زندان‌ها را از دست دادستانی [انقلاب] بگیرند و به شورای سرپرستی [زندان‌ها] واگذار نمایند.

    محمد تقی - کارگرمان از نوق [رفسنجان] - آمده بود. مقداری پسته تازه و نان و لبنیات آورد و گزارشی از وضع آنجا داد. [آقای رضا امراللهی] رئیس سازمان انرژی اتمی آمد و گفت آلمان‌ها در انجام کار نیروگاه [اتمی] بوشهر، مسامحه می‌کنند و می‌خواهند تا بعد از جنگ جدی نباشند. کمک می‌خواست که از بالا به آلمان‌ها فشار بیاید. [آقای قادری] نماینده پیرانشهر آمد. مسائل کردستان را مطرح کرد و اتومبیل امن برای منطقه می‌خواست.

 

    عصر، در جلسه حزب [جمهوری اسلامی] شرکت نکردم. در دفترم گزارشها را خواندم. شب، در راه منزل با عفت و بچه‌ها به مطب دکتر شهیدی رفتیم. [پس از معاینه چشمم]، نسخه برای عینک گرفتم. چشم راست ۵/۱ و چپ ۲۵/ ۱بود و آستیگمات و چشم راست آفت خورشید زدگی هم دارد؛ گویا در جوانی هنگام خورشید گرفتگی، بدون حفاظ به خورشید نگاه کرده‌ام؛ در مجموع [وضع چشمهایم] در این سن [۵۰ سالگی]، بد نیست.