جمعه 18 آبان 1363
تا ساعت دهونیم صبح در منزل مطالعه میکردم. خانواده نقّاش - که از عراقیهای انقلابی اخراجی هستند - برای عقد ازدواج دخترشان آمدند. پدر و پسری از خانواده آنها را، پنج سال پیش صدامیها به جرم هواداری از امام، بازداشت کردهاند و تاکنون هیچ خبری از آنها نیست. زن و هشت دختر و دو پسرش به ایران فرار کردهاند و دو دخترش در عراق هستند. یک مهندس فراری عراقی، با دخترش ازدواج میکند. عقدشان را خواندم و به آنها محبت کردم و هدیه دادم و هدیهای هم عفت داد. استحقاق محبت دارند. تمام ثروتشان را، بعثیها مصادره کردهاند. همشیره فاطمه و آمیرزااحمد هم آمدند.
برای اقامه نماز جمعه به دانشگاه [تهران] رفتم. امام جمعه دهلیهند هم آمده بود و بین دو نماز صحبت کرد. شب، خانواده مرحوم حاج میرزا خلیل کمرهای، برای تشکر به خاطر کمک در هنگام مرگ پدرشان آمدند. عفت و فاطی برای شرکت در مراسم سالگرد شهادت همشیرهزاده، کاظمداودیزاده که در عملیات والفجر4 به شهادت رسیده، رفته بودند. من و مهدی، شام را حاضری خوردیم و خوابیدم.