جمعه 30 اردیبهشت 1362
صبح زود، بعد از نماز، مقداری درباره مشکلاتی که اختلافات خطوط و جریانها برای انقلاب و وحدت دارد، پیش میآورد، فکر کردم و در ذهنم راهحلهایی ترسیم کردم و یادداشت نمودم که بعداً از طرق مختلف اقدام کنم و سپس دوسه روز خاطرات عقب مانده را نوشتم. کتابخانهام را که مقداری به هم ریخته بود، نظم دادم. نمازجمعه را [آیتالله] آقای خامنهای اقامه کردند.
پیش از ظهر از طرف وزارت امور خارجه، تلفنی اطلاع دادند که شوروی یک قدم عقب نشسته است. دیروز در مسکو به سفارت ما ابلاغ کرده بودند که سه نفر از اعضای سفارتمان به عنوان عناصر نامطلوب، شوروی را ترک کنند. در تهران، وزارت خارجه دیروز سفیر شوروی را احضار کرده و به آنها گفته ما هم افراد نامطلوب در سفارت شما را میشناسیم و اگر شما اصرار دارید، ما هم متقابلاً آنها را اخراج میکنیم. سفیر یک روز مهلت خواسته و امروز اطلاع دادهاند که آنها اعلان نمیکنند. به وزارت خارجه گفتم، شما هم بگویید ما هم اخراج میکنیم و اعلان نمیکنیم.
دیشب محمد اخوی گفت از وزارت خارجه خواستهاند که علیه شوروی مطلبی بگذاریم. من مخالفت کردم؛ گفتم صبر کنند، ما مشورت کنیم و امروز دکتر ولایتی گفت، بدون اطلاع او بوده. عصر آقای [عبدالمجید]معادیخواه آمد و راجع به مسافرت به لندن و احتمالاً اقامت در آنجا صحبت کرد؛ گفتم به عنوان سفر برود. سپس احمدآقا آمد و راجع به مسائل اصفهان و حزب جمهوری اسلامی و مخالفتهایی که با آن میشود و چند مسأله دیگر صحبت کردیم. شب حاجیه والده به منزل ما آمدند؛ کسالت دارند. دکتر برایشان احضار کردیم.