اول وقت، جامعه دانشگاهیان کرمان آمدند و راجع به مسائل سیاسی و اقتصادی و انتخابات، مشورت کردند. به استانداری رفتیم و در جمع مسئولان [استان]، شرکت کردیم. [حجتالاسلام جعفری] امام جمعه صحبت کرد و عدهای از آنها، مسائل خود را مطرح کردند. من هم، مفصلاً صحبت کردم و بر اتحاد و همکاری، تأکید نمودم و خواهان تحرک و ابتکار و کمک به استانهای محروم مجاور شدم. سپس با پدر [شهید] دکتر [محمدجواد] باهنر [و جمعی از اعضای خانواده شهید باهنر] ملاقات کردم؛ پیرمرد، هنوز در مغازهای کار میکند. این را از افتخارات جمهوری اسلامی به حساب آوردم.
به فرودگاه رفتیم و با دو فروند هلیکوپتر، به مجتمع مس سرچشمه پرواز کردیم؛ استقبال رسمی به عمل آمد. بلافاصله مشغول بازدید شدیم. بازدید کاملی به عمل آمد. جالب است؛ خوب کار میکنند. در هر قسمت، مهندسان توضیح میدادند و کارگران، ابراز احساسات میکردند. پس از نماز جماعت، ناهار را در رستوران صرف کردیم و پس از استراحت، در مسجد برای آنها صحبت کردم. از ارزش و عظمت کارشان گفتم.
با اتومبیل به رفسنجان رفتیم. وارد فرمانداری شدیم. با مسئولان اجرایی و قضایی و روحانیون به مذاکره و مشورت نشستیم. سپس به مسجد جامع رفتیم؛ برای مردم، سخنرانی کردم. اجتماع خوبی بود. مغرب، نماز جماعت خوانده شد و به طرف نوق - مسقطالرأسم - حرکت کردیم. در فردوسیه، مردم وسط جاده اجتماع کرده بودند؛ ناچار پیاده شدیم و در مسجد، در اجتماعشان صحبت کردم. به طرف بهرمان - ده خودمان - حرکت کردیم. در خیابان مدخل سه قریه - حالا چهار قریه شده، به نام بوستان - دو طرف، به طور منظم، زنها یک طرف و مردها، طرف دیگر - به استقبال، ایستاده بودند. توقف کردیم. پایین آمدم و با بلندگوی ماشین، تشکر کردم و وعده دادم که فردا در مسجد، در اجتماعشان، شرکت میکنم. به خانه قدیمی خودمان رفتم. از پیش وسائل پذیرایی با عاریه گرفتن فرش و امکانات، تهیه شده بود. جمع زیادی همراه خودم بودند و تعدادی از مردم، جمع شده بودند؛ محفل خودمانی خوبی شد. حاجیه والده و همشیرهها و بستگان را زیارت کردم و فیلم گرفته شد. بعد از شام، متفرق شدند و مهمانها خوابیدند. پاسدارها برای محافظت، مثل همیشه، سختگیری میکردند؛ منعشان کردم، گفتم اینجا امن است؛ ناراحت بودند، ولی چارهای نداشتند.