خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی سال 1362 – کتاب آرامش و چالش

خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی سال 1362 – کتاب آرامش و چالش

  • یکشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۶۲

 یکشنبه 30 بهمن 1362

    بعد از نماز، گزارشها را خواندم. تازه مهمی نداشتیم. در جلسه علنی، پیش از دستور، درباره شهادت شیخ راغب حرب و ترور آقای محتشمی و عملیات والفجر 5 صحبت کردم. در جلسه اطلاع دادند که آقای محسن رضایی از جبهه اطلاع داده‏اند که لازم است با آنها تماس بگیریم. آقای خامنه‏ای هم چنین چیزی خواسته بودند. جلسه را به آقای یزدی سپردم و در دفتر با جبهه تماس گرفتم. آقای رضایی با رمزی که داریم گفت، مردم منطقه از عملیات مطلع شده‏اند و صلاح نیست به تأخیر بیفتد و ارتشیها هم آماده نیستند؛ راه حل می‏خواست.

    به دفتر رئیس جمهوری رفتم. مشورت کردیم و صلاح دیدیم که من شخصاً به قرارگاه در جبهه بروم و مشکل را رفع کنم. قبلاً من و آقای خامنه‏ای هر دو مایل بودیم، برویم. قرار شد از امام بپرسیم؛ امام از رفتن آقای خامنه‏ای منع کردند. به این دلیل که ایشان از لحاظ جسمی، قدرت کمی دارند. به دفتر مشاورت [ارتش] گفتم تا وسائل سفر را آماده کنند. به جبهه هم اطلاع دادیم.

    عصر برای خداحافظی به خدمت امام رفتم. خیلی محبت کردند و دعای سفر در گوشم خواندند. فرصتی پیش آمد که امام را ببوسم. حکم فرماندهی عملیات را به نام من صادر کردند و احمدآقا به منزل آورد. در حکم امام از این به بعد فرماندهی عملیات در جبهه به من محول شده است. با توجه به مسئولیت مجلس و سایر امور، کار سنگینی است ولی وضع جبهه‏ها و اختلاف فرماندهان ارتش و سپاه، گویا راه حل را منحصر به این کار کرده است. اگر آقای خامنه‏ای مشکل جسمی و مسئولیت ریاست جمهوری را نداشتند، ایشان انتخاب می‏شدند. استدلال دیگر امام این است که من [در مجلس] دو نائب رئیس دارم و در غیاب من کسانی هستند که مجلس را رو به راه کنند اما رئیس جمهور، معاون ندارد. عازم جبهه شدم. شوق زیادی دارم؛ البته قرارگاه امن است و احتمال شهادت کم و خودم را هم لایق این مقام نمی‏دانم. چون وقت کم است، چند جمله‏ای به عنوان وصیت در صفحه مقابل همین صفحه یادداشت می‏کنم.

    ساعت هفت ونیم به طرف فرودگاه حرکت کردیم. به خاطر تردید در زمان حرکت، همراهان دو سه ساعت در فرودگاه معطل شده بودند. با اسکورت به دزفول پرواز کردیم. ساعت نه رسیدیم. شام را در هواپیما خوردیم. آقایان صیاد [شیرازی] و رحیم صفوی و جمعی در پایگاه بودند. یکسره با لندکروز به قرارگاه خاتم‏الانبیاء سابق رفتیم. قرارگاه اصلی در [پادگان]حمید است. تا کامل شدن، موقتاً در اینجا خواهیم بود. قرارگاه با حضور فرماندهان صیاد[شیرازی]، [محسن]رضایی، رحیم[صفوی]، حسنی سعدی، قویدل، دکتر [حسن]روحانی، بشیر ... تشکیل شد. محسن رضایی به خاطر اطلاع عمومی از حمله و تحرکات جدید دشمن، از تأخیر حمله ناراحت بود. بحث و بررسی طولانی نتیجه داد که در همان وقت معین شده گذشته عمل نشود. دیروقت خوابیدیم. با توجه به مشکلاتی که در کار جنگ در اثر اختلاف نظرها به وجود آمده است، پذیرفتن مسئولیت و اداره جنگ را یک فداکاری بزرگ می‏بینم که صرفا به خاطر نجات جنگ از بن‏بست و رد نکردن خواست امام است و اینکه هیچ راه حل دیگری به نظر نمی‏رسد.