طبق معمول بچهها ساعت هفت و نیم به مدرسه و فائزه به کلاس کنکور رفتند. با دفترم تماس گرفتم که بلیط هواپیما برای عفت که میخواهد برای آوردن عروس به رفسنجان برود، رزرو کنند. قرار شد که فردا صبح بروند.ظهر احمد آقا آمد؛ مطلب مهمی نداشت. عصر گروهی از پاسداران اهالی نوق و رفسنجان که پاسدار بیت امامند آمدند و از این که در تمام مدت پنج ماه ـ که اینجا هستند ـ موفق نشدهاند، دست امام را ببوسند، گله داشتند.اول شب ابوهشام ]سید حسین موسوی[از سران اسلامگرای امل لبنان با جمعی از همراهانش آمدند. راجع به آینده و تکلیف خودشان سؤال داشتند. نگرانند که ارتش لبنان برای تصفیه در بقاع
حمله کند. در این باره تلفنی با آقای خامنهای مشورت کردم و قرار شد، به آنها گفته شود که اگر قدرت مقاومت ندارند، مقاومت مسلحانه نکنند. میخواستند که نماینده امام یا مرجعی که جمهوری اسلامی معین میکند، مرجعیت حل اختلافات و تصمیمگیریها در این مرحله از لبنان باشد که مبارزه یا سکوتشان با حجّت شرعی باشد.با آقای ]محمد[سلامتی وزیر کشاورزی درباره تصمیم انتقال کشتارگاه مغان به اردبیل صحبت کردم. دلیل را توضیح داد. به آقای ]محمد علی[شرعی که معترض بود گفتم. با رئیس بانک مرکزی راجع به دادن وام به تعاونیها صحبت کردم.