صبح زود بیدار شدم. پس از نماز، خاطرات دو سه روز را نوشتم. برای روزنامه حزب جمهوری، نوار پر کردم. سپس برای دیدار مجلس، به محل مجلس رفتیم. مذاکرات رسمی داشتیم، اصرار برای صلح با عراق داشتند که توضیحات ما درباره تجاوز عراق و لزوم عقبنشینی بی قید و شرط، نسبتاً قانع کننده بود. هدیهای هم دادند؛ یک ساعت و کتاب به من. از سالن مجلس، دیدن کردیم. 174 عضو دارد. با 25 نفر، جلسه رسمی میشود. ساختمان بزرگی در کنار مجلس است که هر نماینده برای خود، یک اتاق کار مخصوص دارد و معمولاً مذاکرات مجلس را همان جا گوش میکنند.
سپس، به مرکز کامپیوتر و آمار کشورشان رفتیم. سیستم کامپیوتر قوی و جامع پیشرفتهای دارند. میگفتند، 36 هزار پروژه در اینجا، تمام جزئیاتش ثبت است.
دکتر عبدالکریم، با فیلم توضیحات خوبی از وضع اقتصادی کشور داد. میگفت تا سال1970 روند اقتصاد، به سوی فقیرتر شدن ضعفا و غنیتر شدن مستکبران بوده و از آن سالبالعکس است. شرکتهای بزرگ خارجی را ملی میکنند و به افراد و مردم میدهند. هیچ کسبیشتر از پنجاه هزار دلار، نمیتواند بخرد.
برای نماز، به مسجد شهر رفتیم. مسجد، نوساز، بزرگ و جامع است. امام جمعه دارد و تحصیل کرده مصرند. مردم کم بودند و ترتیب صحبت ما را با همانها هم ندادند. مصاحبهای همان جا با خبرنگاران کردم.
عصر به دانشگاه بزرگ «نشنال» که در ایالت مجاور است، رفتیم. یک ساعت با اساتید وکارمندان جلسه داشتیم و دانشجویان را راه ندادند. در برگشت، مراکز و مزارع کائوچو رادیدیم. خیلی جالب بود. میگفتند 45درصد کائوچوی دنیا را مالزی میدهد. و پر در آمداست. اکثریت مردم مالزی مسلمانند. اکثر پستهای کلیدی، در دست مسلمانان است. چینیها زیادند. عفت و بچهها برای دیدن مراکز معلولان و یتیم خانهها رفتند.