از طریق احمد آقا، جریانات را به امام گزارش میدادیم. نیمهشب دیشب، مطمئن شدیم که رئیسجمهور و نخستوزیر شهید شدهاند. ساعت شش صبح، اعلامیهای به نام شورای موقت ریاست جمهوری نوشتم و مراتب را اعلام داشتیم. امروز را تعطیل و تا آخر هفته را عزای عمومی اعلام کردیم. از شورای نگهبان، درباره شورای موقت ریاست جمهوری که یک عضوش را - نخستوزیر - نداشت، سؤال کردم. گفتند: چون اکثریت هستند، رسمیت دارد. شورای ریاستجمهوری اعلام داشت که وزرا، سرپرستی وزارتخانهها را به عهده دارند. در این مدت کوتاه این بار دوم است که شورای ریاست جمهوری مسئولیت به عهده میگیرد.
ساعت ده صبح، تشییعجنازه اعلان کردیم. جمعیت عظیمی بیش از یکمیلیون جمع شد. برای جمعیت موجود در مقابل مجلس، عدهای از نمایندگان و وزرا سخنرانی کردند: آقایان فخرالدین حجازی، [صادق] خلخالی، [علیاکبر] ناطق نوری، [سید علی] خامنهای، [عبدالمجید] معادیخواه، سرهنگ [موسی] نامجو. من هم سخنرانی کردم. جنازهها را به سالن مجلس آوردند، مشاهده کردم. سخت سوخته بودند. آقایان باهنر و رجائی را فقط از دندانهای طلای جلو دهان و آسیابشان میشد تشخیص داد. علامت دیگری نمانده بود. مقداری گوشت هم در کیسه نایلونی [جمع] کرده بودند بهعنوان فرد دیگری بنام مسعود کشمیری منشی جلسه، (دراینباره بعداً مطلب را درست و مفصل مینویسم). ابتدا نمایندگان خیال کردند، این نایلون متعلق به جنازه آقای رجائی است. خیلی متأثر شدند و فریاد میکشیدند. ازدحام جمعیت تا شب مانع رساندن جنازهها به قبرستان شد.
عصر، در مجلس جلسه حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد و آقای [سید علی] خامنهای بهعنوان دبیر کل انتخاب شدند. درباره نخستوزیر آینده بحث کردیم. اعضای شورای حزب با آقایان مهدوی [کنی] و غرضی - که بیشتر مطرح بودند - موافق نبودند و آقای پرورش را پیشنهاد میکردند؛ آقای پرورش مایل نبود.
با آقای موسوی اردبیلی، برای مشورت خدمت امام رسیدیم. امام از کم احتیاطی، گله کردند. با صدارت آقای مهدوی کنی، موافقت نمودند. شب را در منزل احمد آقا ماندم. آقای مهدوی، قبول نمیکرد و دچار مشکل شدیم. با تلفن دراینباره، با خیلیها صحبت کردم. سیاست امام این است که جای نیروهای ازدسترفته سریعاً پر شود و پستها فاقد مسئول نماند و لذا در همان ساعات اول، علیرغم داغداری و مصیبت اقدام میشود.