پنجشنبه 10 مهر 1376 // 29 جمادیالاول 1418 // 2 اکتبر 1997
ساعت هفت صبح به سوی پلدشت حرکت کردیم. نم نم باران میبارید. [آقای قربانعلی سعادت]، استاندار [آذربایجانغربی] هم همراه بود و در بین راه، جواب سئوالات را خوب میداد؛ بر امور استان مسلط است. محلی است و مدت طولانی هم مسئول بوده. وضع استان هم از هر جهت قابل قبول است؛ مخصوصاً از لحاظ محصول سیب و انگور و قیمت مناسب و صنایع تبدیلیکشاورزی و دامیکه کمک به آبادی و رونق کرده است.
در دروازه شهر سلماس، جمعی از مسئولان شهر به استقبال آمده بودند. پیاده شدیم و احوالپرسی کردیم. از کمربندی عبور کردیم. از داخل شهر خوی گذشتیم، چون پلاکارد خوشآمد در خیابان نصب کرده بودند. جمعی از مردم هم در مسیر جمع بودند و خوشآمد میگفتند.
در کنار شهر ایواوغلی، از جاده بینالمللی بیرون رفتیم و در مزرعهای برای استراحت و بنزین زدن ماشینها توقفکردیم. با صاحب مزرعه صحبتکردم؛ هشت دختر و یک پسر داشت. جمعی از اهالی روستای مجاور – تَپَهباشی- جمع شدند و برای مسجد و آب آشامیدنی، کمک خواستند. از آن به بعد، همه اهالی روستاهای مسیر جمع بودند و گوسفند قربانی و اسفند دود میکردند و بهگرمی استقبال مینمودند. من هم با توقف کوتاهی، احوالپرسی میکردم.
از کنار خط لولهگاز در حال اجرا، عبورکردیم که برای صادرات گاز به ترکیه میرود. در شهر مرزی پُلدشت، مردم استقبال وسیع و گرمی داشتند، ولی ما توقف نداشتیم و به بازارچه مرزی رفتیم. با غرفهداران و جمعی از مردم نخجوان که برای خرید آمده بودند، صحبتکردم. از پل روی اَرَس عبور کردیم و در گمرک نخجوان، با مأموران آنها احوالپرسی نمودم.
جمع زیادی از مردم نخجوان، صفکشیده بودند و منتظر نوبت برای عبور از گمرک و ورود به بازارچه ما بودند؛ همگی برای معامله، با خودشان کالا داشتند. به گمرک گفتم، امروز به مناسبت حضور هیأت، تسهیل بیشتری بدهند. بناست، روزانه 120 نفر بپذیرند که کم است. خواست دیگرشان، اجازه بُردن مواد غذایی بودکه قول کمک دادم.
از آنجا بهسوی دشت زنگنه حرکتکردیم. در مسیر از روستاهای زیاد در کنار ارس گذشتیم که اکثراً اهلسنت و عشایرند. به گرمی استقبالکردند. زنهای آنها با لباسهای رنگارنگ حضور داشتند که با عادات اهلسنت در جاهای دیگر تفاوت دارد؛ جز در منطقه ترکمندشت. یکجا پیاده شدیم و از خانه بهداشت بازدیدکردیم. گوسفندانی قربانی کردند و از وضع خود ابراز رضایت نمودند، جز در روستای زنگنه که مخروبه شده و مردمش مهاجرت کردهاند و به تازگی در حال مراجعتاند.
از پُلدشت، همه جا در ساحل ارس عبور میکردیم و پس از گذشت از مرز نخجوان به مرز ترکیه رسیدیم. در آنجا ارس به طرف شمال میرود، ولی رود قرهسو، مرز مشترک ما در ترکیه شده است. به منطقه شروع کانال انشعابی دشت زنگنه از رود قرهسو با سه ساعت تأخیر رسیدیم. مدیران سازمان آب و پیمانکار مراسم داشتند. آقای [رسول] زرگر، [معاون وزیر نیرو] و مهندس مجری توضیح دادند.
طرح اجرای کانالها و زهکشی بیش از چهار هزار هکتار از هشت هزار هکتار اراضی خوب دشت زنگنه و وضع رود قرهسو را توضیح دادندکه از چشمهای به همین نام شروع میشود و بیش از هفت مترمکعب آب در ثانیه دبی آب است. من هم صحبت کوتاهی در اهمیت عمران دشتهای وسیع مرزی جنوب ارسکردم. شیرهای انحراف آب را باز کردیم و از کانالها و زهکشها بازدید نمودیم؛ طرح مهمی است.
به سوی ماکو حرکتکردیم. باز هم در مسیر، همه جا مواجه با استقبال گرم مردم بودیم که ساعتها منتظر مانده بودند و نامههای زیادی دادند. با تأخیر سه ساعت، چهار بعد از ظهر وارد ماکو شدیم. چند کیلومتر طول تنها خیابان دراز شهر، مملو از جمعیت استقبالکننده بود. مراسمی نداشتیم و به احساسات پُرشور مردم در هنگام عبور پاسخ دادم. در فرمانداری، نماز و ناهار انجام شد.
سپس به گمرک بازرگان رفتیم. مدیر گمرک، در مورد آمار ورود و خروج مسافران و ماشینها و بارها و کمبودها و نیازها توضیح داد. سپس از بخشهای مختلف گمرک و کنترلها بازدید کردیم. با مأموران [گمرک] کشور ترکیه هم حرف زدیم.
معمولاً معطلی مسافران بیش از حد لازم است؛ گرچه مسافران چند اتوبوس که به تازگی از سوریه رسیدند، از مأموران خودمان راضی و از مأموران ترکیه، ناراضی بودند. اختلافاتی بین مدیران گمرک و وزارت راه و ترابری دیده میشود. در شهر کوچک بازرگان، کنار گمرک هم به گرمی مورد استقبال مردم قرارگرفتیم.