بعد از نماز صبح با کارکنان کمپ احوالپرسی کردم و گفتم مبلغی به افرادی که دیشب برای ما زحمت کشیدهاند، بدهند. آنها قبول نکردند و آن مبلغ را حواله جبهه نمودند. ساعت شش ونیم صبح به سوی تهران حرکت کردیم. آقای روحانی نقل کرد که بعضی از کارگران به احترام حضور ما در کمپ، تا صبح نخوابیده بودند و بعضی از آنها با احساسات، پیشنهاد میکردند که چون گوسفندی برای کشتن در مقابل ما ندارند، آمادگی دارند خودشان قربانی شوند؛ این محبتها مایه شرمندگی من است. مردم به خاطر اسلام، با مسئولان چنین برخوردی دارند و ما لیاقت این همه محبت را نداریم.
از گردنهها و ارتفاعات صعب العبور و جادههای خاکی زاگرس در حواشی رودخانه کارون و سرشاخهها عبور کردیم. به اولین آبادی به نام «سرخون» رسیدیم. جای جالبی است. نزدیکیهای دوراهی لردگان ـ بروجن چلوکباب خوردیم. ساعت نه شب به منزل رسیدیم.