خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1365/ کتاب «اوج دفاع»

خاطرات روزانه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی/ سال 1365/ کتاب «اوج دفاع»

  • پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۶۵

پنجشنبه 30 بهمن 1365  چمدان را برای سفر به خوزستان بستم و ساعت هفت و پانزده دقیقه با بدرقه و دعای سفر عفت از خانه بیرون آمدم. در جلسه علنی، قبل از دستور درباره ولادت حضرت زهرا(س) و امام و ]روز 29 بهمن[ سالگرد قیام مردم تبریز ]در سال  1356[ و سالگرد شهادت جمعی از نمایندگان و دیگران در سقوط هواپیما با موشک عراقی‌ها صحبت کردم. ]این نطق[ بیشتر به منظور اعلان حضور در تهران بود.ساعت نه و نیم صبح به سوی قم حرکت کردم. در اثر مسامحه دفتر من که به ایشان اطلاع نداده بود، دکتر روحانی عقب ماند. در راه قم به من رسید و به ماشین من آمد. ساعت یازده به منزل آیت‌الله منتظری رسیدیم. بیرون منزل، داشتند پناهگاه زیر زمینی می‌ساختند. ]آقای محتشمی‌پور[ وزیر کشور هم آنجا بود. در بیرونی ملاقات کردیم. اطلاع دادند وضعیت قرمز است. به زیرزمین خانه که ضدبمب و... ساخته شده، منتقل شدیم. شیشه‌های منزل آقای منتظری و اطراف آن در اثر انفجار یک بمب که در چند صد متری خانه در رودخانه افتاده، شکسته است. برای ایشان از نتایج سفر آقای ولایتی به شوروی گفتم. آقای روحانی برای پاسخ به انتقادات ایشان از پدافند، کمبود امکانات پدافند را توضیح داد. ناهار خبر کردند ولی ما نماندیم.
قبل از ظهر به سوی اهواز حرکت کردیم. بیرون شهر قم، ماشین و لباس را عوض کردیم. ناهار را در کنار مزار امامزاده جعفر، بین راه قم و اراک خوردیم. سپس یکسره تا دزفول راندیم. در گردنه‌ها باران و برف می‌بارید. خرم‌آباد، پلدختر و ملاوی خلوت بودند. ساعت ده شب به پایگاه وحدتی دزفول رسیدیم. بختیاری معاون فرمانده پایگاه، میزبان بود. شام خوردیم و اخبار ساعت ده ونیم کانال دو ]تلویزیون[ را گرفتیم و خوابیدیم. از ظهر امروز، بمباران شهرها قطع شد و ما هم دستور قطع حمله به شهرها را دادیم. تا شب به قرائت گزارش‌ها و مذاکره با دکتر روحانی درباره جنگ گذشت. امروز یک درگیری بین هواپیماهای اف 14 ما و هشت هواپیمای میراژ عراقی در فضای خلیج فارس رخ داد که خلبانان ما مدعی‌اند، سه هواپیمای عراق را سرنگون و دو هواپیما را دچار آسیب کرده‌اند. شب فرماندهان سپاه آقایان محسن رضایی و ]علی[ شمخانی و ]یحیی رحیم[ صفوی آمدند و طرح حملات آینده را توضیح دادند. به نظر می‌رسد جنگ سخت و جبهه‌ای داریم، ولی راه را منحصر به این می‌بینند و به نظر رسید که ماندن ما در اهواز لزومی ندارد. تا ساعت یک بامداد بیدار بودیم.