خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات روزانه / آیت الله هاشمی رفسنجانی / سال ۱۳۶۱ / کتاب « پس از بحران»

خاطرات روزانه / آیت الله هاشمی رفسنجانی / سال ۱۳۶۱ / کتاب « پس از بحران»

  • یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۶۱

یکشنبه 10 مرداد

  صبح زود برخاستم. محسن همراه محسن وفادار برای رفتن به جبهه عازم بود. عفت او را بدرقه کرد و از زیر قرآن رد شد. خداوند رزمندگان اسلام را حفظ کند.بچه‌ها روحیه خوبی دارند. وقتی داشتم به مجلس می‌رفتم، محسن را دیدم که لباس بسیجی پوشیده، آماده حرکت است، لذت بردم. جالب است که عفت هم با صبر و منطق برخورد می‌کند و با این که معمولاً غیبت خیلی کوتاه بچه‌هایش را متحمل نمی‌شود، در این مورد اظهاری نمی‌کند. این روحیه در بسیاری از مادران مسلمان که فرزندانشان داوطلبانه به جبهه می‌روند، وجود دارد.جلسه علنی داشتیم. طرح شوراها در دستور بود و دو سؤال. ظهر چند ملاقات داشتم. در فاصله تنفس هم برای هشتصد معلم زن ومرد اهل قروه کردستان که به مجلس آمده بودند و قهرمانان کشتی ایران صحبت کردم* و عکس گرفتند. عصر سفرای عازم بنگلادش، نیجریه، کوبا، ونزوئلا و مجارستان آمدند و درباره مسئولیتشان با آنها صحبت کردم.نزد چشم پزشک که برای معاینه به دفتر رئیس جمهور آمده بود، مراجعه کردم. جلسه شورای مرکزی حزب داشتیم. بیشتر بحث راجع به عدم موفقیت بعضی از کاندیداهای حزب در هیئت رئیسه منتخب مجلس بود.سپس جلسه مشورتی سران بود. درباره شرایط خاتمه جنگ و مسایل لبنان و تفرقه در جنبش امل و آمدن نخست وزیر ترکیه و کابینه بحث کردیم.


 

آخر شب به خانه آمدم. تلفنی با آقای ]محمد[امامی کاشانی درباره محل دیوان عدالت اداری صحبت کردم.