شنبه ۱۹ تیر
در خانه ماندم و با [ پسرم] محسن که مدتی او را ندیده بودم، دیدار داشتم. مطالعه میکردم و در حیاط قدم میزدم. حیاط ۱۵×۱۲ متر خانه با داشتن باغچه و استخر کوچک، مناسب برای پیاده روی نیست. بچهها عفت و مهدی را با لباس در آب انداختند. عصر مصاحبهای با مجله پاسدار اسلام ـ نشریه حوزه[ علمیه]قم ـ درباره جنگ داشتم[1]. با تلفن کارها را پیگیری کردم. مسئله مهمی نداشتیم. افطار را مهمان آقای توسلی بودم که دوستان زیادی بودند. یاسر هم با من بود. شب ۱۹ رمضان بود، احیاء داشتم و با دعا و قرآن و مطالعه بیدار ماندم. عفت و بچهها برای مراسم احیا به محل «جامعه الصادق» رفتند. زمینی است وسیع در تقاطع خیابان ولیعصر و طالقانی گویا در گذشته سفارت افغانستان بوده است. قبل از انقلاب بازاریها آن را برای کاسبی خریده بودند. بعد از انقلاب که اراضی شهری وضع دیگری پیدا کرد، زمین را برای
ساختن دانشگاه واگذار کردند که هنوز ساخته نشده است.[2] یاسر هم همراه نوه امام و دوستان نوجوانش به مسجد جماران رفتند که مراسم احیا بود. بعداز نماز صبح کمی خوابیدم.
[1] - متن کامل سوال و جواب این مصاحبه در همین سایت قابل رویت و مطالعه است.
[2] - تاسیس دانشگاه اما صادق (ع) و ایت زمین داستان قشنگی دارد که تاریخچه آن در خاطرات سید رحیم خانیان، از جمله اعضای هیات امنای دانشگاهخواندنی است: « روزی در دفتر کار خود مشغول بودم که سه نفر وارد دفتر من شدند و اظهار داشتند قطعه زمینی در تقاطع خیابان پهلوی سابق و تخت جمشید (تقاطع خیابان ولیعصر عج و خیابان طالقانی) به مساحت ده هزار متر مربع در معرض فروش گذاشته شده و یکی از اعضاء فرقه ضاله قصد خرید آن را دارد و می خواهد با کمک اشرف پهلوی در آنجا خانه فرانسه بنا کند. شما اگر می توانید این زمین را بخرید و نگذارید به دست آنان بیافتد.بعد از این جلسه موضوع را با دوست عزیزم مرحوم آقای نوید که ضمنا شریک ما هم بود در میان گذاشتم. و ایشان موافقت کردند که وارد معامله شویم و ملک را خریداری نماییم. سپس فردی که خود را مالک می نامید به اتفاق آن سه نفر به دفتر ما آمدند و اوراق و مدارکی که حاکی از مالکیت این فرد بود به ما ارائه دادند. ضمن رویت اوراق و به استناد آن مدارک مبایعه نامه ای تنظیم و پانزده میلیون تومان در آن تاریخ بعنوان بیعانه به او دادیم و مقرر گردید الباقی در دفترخانه به هنگام تنظیم سند رسمی پرداخت نماییم. ولی متاسفانه فروشنده کلاهبردار از کار در آمد و نتوانست به تعهدات خود عمل نماید و لذا با پیگیری هایی که کردیم معلوم شد زمین متعلق به سفارت افغانستان است و نامبرده بعنوان واسطه آنجا رفت و آمد داشته و با اخذ فتوکپی سند و تنظیم مدارک جعلی اقدام به فروش این ملک به ما نموده است. بناچار ملاقاتی با کاردار سفارت افغانستان داشتیم و ایشان ضمن ارائه سند آمادگی خود را برای فروش ملک به ارزش پنجاه میلیون تومان اعلام کرد. بعد از گرفتن تایید از سفارت افغانستان جلسه ای مشورتی با حضور مرحوم آقای حاج کاظم حاج ترخانی تشکیل دادیم و به این نتیجه رسیدیم که چنانچه استخاره کردیم و خداوند صلاح دانست اقدام به خرید زمین از سفارت نماییم. لذا از آقای محمود مرتضایی فر که صندوقدار ما بود خواستیم استخاره ای به یکی از علما بدهد و نتیجه را به ما بگوید. و ایشان بعد از گرفتن نتیجه استخاره به ما گفت: استخاره خیلی خوب است، آیه نور و سوره نور آمده است سئوال شد چه کسی استخاره کرده است، اظهار داشت آیت الله لاله زاری بعد از این جلسه ما اعلام آمادگی برای خرید کردیم و پس از مدتی کوتاه در دفترخانه حاضر و سند را امضا و بهای آن را پرداختیم.از آنجا که در رژیم گذشته ما و اموال مان همواره در معرض خطر بود، ضمن مشاوره با بعضی از حقوق دانان به این نتیجه رسیدیم بهتر است شرکتی سهامی با سهام بدون نام تاسیس و ملک را بنام آن شرکت خریداری نماییم. لذا به سرعت شرکت ایران بیت را تاسیس و ملک را بنام این شرکت خریداری نمودیم. روزی در دفتر کار خود بودم که تلفنچی به من اطلاع داد از دفتر اشرف می خواهند با شما صحبت کنند. گوشی را برداشتم، شخصی که آن طرف خط بود خود را رئیس دفتر اشرف معرفی کرد و اظهار داشت که بر اساس اطلاع ما زمین واقع در تقاطع پهلوی و تخت جمشید را شما خریده اید، گفتم من نخریدم بکله شرکتی آن را خریداری کرده است که من مدیر عامل آن شرکتم. گفت به هر حال والا حضرت تصمیم دارند در مقابل خانه ایران در پاریس در این محل خانه فرانسه بنا کنند، و شما باید این زمین را در اختیار ما قرار دهید. در جواب گفتم این مال شخصی من نیست که من بتوانم تصمیم بگیرم. بهتر است حضوری صحبت کنیم و نماینده آنان در وقت تعیین شده به دفتر ما آمد و گفت ما اینجا را مجانی نمی خواهیم. شما می توانید معوض آن را از آپارتمان های واقع در خیابان پارک وی تقاطع اوین انتخاب کنید. ما سند را به نام شما می زنیم. شما هم ملک را به نام ما بزنید.
به او گفتم تعدادی محدود از سهام قریب ۵ درصد متعلق به اینجانب و سایر اعضاء هیئت مدیره می باشد که می توانیم به شما بدهیم ولی الباقی سهام در دست افراد دیگر است که بدون نام می باشد و شما می توانید با دادن آگهی از آنان دعوت کنید و سهامشان را به هر طریق می خواهیم دریافت یا خریداری نمایید. طرف عصبانی شد و گفت شما می خواهید جو ایجاد کنید و با چهره ای درهم و تهدید به اینکه بعدا متوجه خواهید شد از دفتر ما خارج شد. که خوشبختانه مثل همیشه در طول عمرم تا به امروز خداوند ما را تنها نگذاشت و طولی نکشید که اشرف از ایران متواری و شر او از سر ما کم و کوتاه گردید. بعد از خرید زمین جلسات متعددی داشتیم که در این زمینه چه بسازیم. و نهایتا با پیشنهاد اینجانب و موافقت برادرم آقای سید کریم خانبان که ما با هم جمع المال هستیم و همچنین آقای نوید مقرر شد در این محل مجتمع تجاری اداری ساخته شود و درآمد آن به عنوان کمک به حوزه علمیه قم در اختیار سران نهضت قرار گیرد. به همین منظور مهندسی خوشنام بنام آقای مهندس قندهاری انتخاب و ایشان با تهیه طرح و توجیه اقتصادی آن هفتصد میلیون تومان بودجه برای اجرای آن طرح پیش بینی کرد که تامین آن از ناحیه خودمان امکان پذیر نبود. لذا تعدادی افرادی قابل اعتماد را انتخاب و در تاریخی مشخص به دفتر خود دعوت کردیم و ضمن تشریح طرح و بودجه لازمه و هدف ما از اجرای آن از ایشان خواستیم که با سرمایه گذاری بلاعوض و یا سرمایه گذاری بعنوان قرض ما را در جهت اجرای این پروژه یاری نمایند و بعد از تکمیل پروژه در مدت مشخص به آنان بازگردانده شود و مرحوم حاج سید تقی خاموشی که یکی از حاضران در جلسه بودند بعنوان تشویق سخنرانی کردند و با تفسیر سوره کوثر حاضران را به مشارکت در این امر خیر ترغیب نمودن و مرحوم آقای میناچی که بعنوان حقوقدان در جلسه بودند راهکارهای حقوقی را برای حفظ اسرار جلسه و حقوق افراد مطرح کردند. خوشبختانه بحمدالله بعضی از آن شرکت کنندگان هنوز در قید حیات می باشند و از این جلسه و موضوع آن اطلاع دارند. زمان زیادی از این جلسه نگذشته بود که شهید اندرزگو (تقریبا ۴۸ ساعت قبل از شهادتش) باتفاق بعضی از دوستان بمنزل ما آمد و خواسته ای داشت که ذکر آن در اینجا مقدور نیست و قرار شد اینجانب پس از کسب اجازه از محضر حضرت امام (ره) خواسته ایشان را عملی سازم که متاسفانه ایشان روز بعد از ملاقات با من به هنگام افطار شهید شد و اینجانب و سایر دوستان همگی دستگیر شدیم. پس از آنکه از سلول انفرادی ما را به بند چهار و بعدا به بند یک بردند در آنجا جمعی از علماء از جمله آقای منتظری بودند. روزی ماجرای خرید زمین و هدف مقدسی که داشتیم را برای ایشان تعریف کردم و گفتم آرزو دارم که روزی نهضت پیروز شود و ما آزاد شویم و نیاز به اینگونه کسب درآمدها جهت هزینه حوزه و نهضت نباشد و ما بتوانیم در این زمین دانشگاهی چون الازهر مصر بنا کنیم. ایشان ضمن تشویق گفتند اگر موفق شوید خیلی خوب است چون چند سال قبل یکی از کشورهای اسلامی از ما ۷۰ نفر مبلغ خواستند و ما نتوانستیم حتی یک نفر به آنان بدهیم و الازهر هر ۷۰ نفر را برایشان فرستاد.ما که در ارتباط با پرونده شهید اندرزگو در معرض خطر اعدام بودیم با اوج گرفتن انقلاب و ماجرای ۱۷ شهریور و نماز عید فطر قیطریه، طبیعتا فشار روی ما نیز کمتر گردید و پس از آن که زندانیان گروه گروه ازاد می شدند بالاخره بعنوان آخرین گروه از زندان اوین آزاد شدیم.پس از آزادی شبی به اتفاق آقای نوید در مسجد فرشته بودیم و پس از نماز من ماجرای صحبت خودم در زندان با آقای منتظری را برای ایشان بازگو کردم و از ایشان درخواست نمودم که با تاسیس دانشگاه در این زمین موافقت نماید. و آقای نوید نیز وقتی دید من و برادرم آقای سید کریم خانیان موافق این موضوع هستیم بدون هیچگونه مقاومتی بلافاصله پذیرفت. روزی که قرار بود حضرت امام (ره) وارد تهران شوند و بختیار فرودگاه ها را بسته بود و علماء در مسجد دانشگاه تهران متحصن شده بودند و مردم هم در محوطه و اطراف دانشگاه اجتماع کرده بودند، اینجانب که تازه از زندان آزاد شده بودم، جلوی درب دانشگاه تهران به مینی بوس برخورد کردم که آقای غلامرضا صفایی امام جماعت مسجد بقیه الله در میدان بروجردی مشغول شعار دادن بودند.سوال کردم آقای منتظری را ندیدید گفت چرا داخل مینی بوس هستند. وارد مینی بوس شدم و به آقای منتظری گفتم حال که الحمدالله پیروز شدیم تاسیس دانشگاه را اولین کار خود قرار دهید.
ایشان با خنده گفتند هنوز معلوم نیست چه می شود و امام نیامده به فکر تاسیس دانشگاه هستی. گفتم من یقین دارم انشاء الله پیروز می شویم و وظیفه خود می دانم بعنوان اولین کار برای تاسیس دانشگاه اقدام نمایم. با تعیین وقت قبلی به اتفاق مرحوم نوید جهت ملاقات با آقای منتظری به مجلس خبرگان قانون اساسی رفتیم و بعد از نماز مغرب و عشا موضوع تاسیس دانشگاه را با ایشان مطرح کردیم و ایشان با اعلام قبولی دعا کردند که در این کار موفق شویم. سپس در رابطه با نام دانشگاه بحث گردید. اسامی مختلفی مطرح شد و اینجانب نیز نام جامعه الامام الصادق (ع) را پیشنهاد دادم که مورد تایید و موافقت ایشان و آقای نوید قرار گرفت و بنابراین مقرر گردید دانشگاهی با نام مقدس امام صادق(ع) تاسیس شود.